فاشیسم “مشروع” و پارلمانتاریست

فاشیسم “مشروع” و پارلمانتاریست

عروج پدیده یی به نام ترامپ در اسمان امریکا را نباید تحت هیچ شرایطی به حماقت توده هایی ربط داد که به این موجود فاشیست و زن ستیز لمپن رای داده اند. پدیده ی فاشیسم محصول شرایط اجتماعی عصر خویش است و فاشیسم در امریکا و اروپا اگرچه رویای بازگشت به فاشیسم کلاسیک را در سر پر می پروراند، اما به هیچ وجه توانایی بازگشت به فاشیسم کلاسیک را ندارد. دلیل این ادعا روشن است و ان این است که این مناسبات تولیدی و اقتصادی است که در نهایت روبنا را تعیین می کند. به تعبیر دیالکتیکی این اقتصاد است که سیاست و فرهنگ را شکل می دهد و نه برعکس. این قضیه اگرچه در اکثر مواقع صحت دارد، اما نمی توان به شیوه ی مکانیکی به دیالکتیک نگاه کرد. بنا به شرایط خاص ممکن است این سیاست باشد که اقتصاد را تعیین کند. حکومت های بناپارتیستی همچون حکومت لوئی بناپارات، بیسمارک و رژیم جمهوری اسلامی و دولت های فاشیستی همچون دولت هیتلر، موسولینی، فرانکو و دیگران اگرچه در چارچوب حکومت های بناپارتیستی قرار نمی گیرند، اما با سیاست های خود توانستند تا حدود زیادی اقتصاد را متناسب با سیاست تنظیم کنند. تصور رایج از دیالکتیک مارکس که توسط پوزیتیویست هایی چون کارل پوپر مکانیکی خوانده شده است، را می توان با اسناد خود مارکس رد کرد و نشان داد که امثال پوپر در واقع فهمی از مارکس و مارکسیسم نداشته اند، البته این موضوع دیگری است.

اینکه رسانه های راست نئولیبرال کنسوراتیو وابسته به شرکت های چندملیتی مزدور سرمایه داران، از ترامپ یک مجنون زن ستیز لمپن ساخته تا از این طریق میدان دار عرصه ی انتخابات شوند، هر چند تصویری که انان از ترامپ ارائه دادند، واقعی است، اما از این زاویه نگاه کردن به فاشیسم در واقع نقد سیاسی محسوب نمی شود، بلکه سهم خواهی است. مدرس هم زمانی که از شاه سهم خواهی می کرد به جای انتقاد از شاه و سیستم شاهنشاهی شخص رضا شاه را “غول بی شاخ و دم” می خواند. انتقاد نیروهای نئولیبرال از نیروهای نئوفاشیست دقیقا مانند نقد مدرس از رضا است و فراتر از سهم خواهی نمی رود. این نیروها با حمایت مداوم از کلینتون در صدد این بودند که ترامپ را از میدان به در کنند و خود میدان دار شوند، اما با این حال شکست خوردند و رسوا شدند. دلیل این مساله هم کاملا روشن است و ان این است که مردم گرسنه که به خاطر سیاست های نئولیبرالی هر روز بیشتر کمربندهایشان را صفت می کردند، حاضر نیستند به نئولیبرالیسم بیش از این اعتماد کنند. همین مردم اما درکی از نقد اقتصاد سیاسی و نقد مناسبات کالایی سرمایه داری ندارند و به دنبال راهکارهای فوری و دم دستی هستند و فاشیسم و پوپولیسم راست در این شرایط با انتخاب شعارهای پر زرق و برق همچون مبارزه با مافیای اقتصادی و تلاش برای فراهم کردن شرایط مناسب تر برای طبقه ی متوسط و طبقات پایین جامعه از طریق بیرون انداختن نیروی کار ارزان مهاجران و انداختن بار بحران اقتصادی به گردن ضعیف ترین و ضربه پذیرترین لایه ی طبقه ی کارگر یعنی طبقه ی کارگر مهاجر، به طبقه ی کارگر خودی امید رسیدن به وضعیت بهتر می دهد. در چنین شرایطی است که طبقه ی کارگر بدون پشتوانه و اگاهی طبقاتی به جای همبستگی و اتحاد طبقاتی بین المللی با طبقه ی کارگر خارجی و مهاجر به دشمن ایدئولوژیک این طبقه تبدیل می شود و این لایه ی ضعیف تر از خود را عامل بدبختی خود می داند. ترس از ترامپ حتی چپ لیبرال همچون چامسکی و فمینیست هایی همچون جودیت باتلر را در کنار کلینتون قرار داد. از طرف دیگر چپ پست مدرن و کسانی همچون ژیژک اعلام کردند که اگر شهروند امریکا بودند، به ترامپ رای می دادند تا هیلاری کلینتون برنده ی انتخابات نشود. این مساله یک موضوع را برای چپ کمونیست بیش از هر زمانی روشن کرد و ان این است که اعتماد به چپ پست مدرن، چپ لیبرال و فمینیسم بورژوایی و حتی شبه چپ، افتادن به دامن ارتجاع و بازی در میان قطب های ارتجاعی و فراکسیونیسم بورژوایی است.

بدون شک عروج راست افراطی به انتخابات اخیر در امریکا برنمی گردد و عروج این راست فاشیستی را باید در تئوری های ضد کمونیستی ساموئل هانتیگتون (جنگ فرهنگ ها)، تئوری راست افراطی و نئولیبرال فوکویاما (پایان تاریخ) و محصول پراتیک امثال تاچر و ریگان دید. فراموش نکنیم که اولین ضد انقلاب فاشیستی را امریکا و سازمان سیا در شیلی انجام داد و ارتجاع مطلق و جنگ بالکان و خونریزی موسوم به انقلاب مخملی هم به رهبری امریکا صورت گرفت.

به دنبال بحران اقتصادی سال ۲۰۰۸ و به دلیل نبود طبقه ی کارگر اگاه و متشکل در سطح اروپا و جهانی و به دلیل شکست های پیاپی شورش های اجتماعی و انفجارات اجتماعی موسوم به بهار عرب در سال های اخیر، این بار راست افراطی و فاشیسم قومی و مذهبی در سراسر جهان میدان دار شد. عروج جنبش های قومی و ملی و ناسیونالیستی، مذهبی و تاکید این جنبش ها بر هویت های قومی، مذهبی و قبلیه یی مختص اروپا نیست و در خاورمیانه و همه جا مشاهده می شود. در شرایطی که سرمایه داری از لحاظ اقتصادی به صورت افسار گسیخته مرزهای ملی را پست سر می گذارد و دنبال نیروی کار ارزان و حتی کودک کار تا کورترین نقاط اسیای جنوب شرقی و افریقا و امریکای جنوبی می رود، از طرف دیگر فاشیسم، ناسیونالیسم و قومپرسی به عنوان الترناتیو نئولیبرالیسم می پذیرد، به این دلیل ساده: در شرایطی که بحران اقتصادی دامنگیر سرمایه داری است و سرمایه داری در بحران ساختاری و ادواری به سر می برد و طبقه ی کارگر توانایی میدان داری را ندارد و امکان به دست گرفتن قدرت از طریق انقلاب اجتماعی و رادیکال را ندارد، این فاشیسم است که با وعده های پوپولیستی از بطن جامعه بر می خیزد و میدان را به نفع خود اشغال می کند. بنابراین می توان گفت که سرمایه داری آمریکا و شرکت های بزرگ چند ملیتی و کارخانجات و صنایع به خاطر کارگر‌ “خودی” از سودهای هنگفت به دست آمده از نیروی کار ارزان نمی‌ گذرند. اگرچه فاشیسم و راست افراطی یک جهش ارتجاعی ایدیولوژیک و بازگشت به بربریت است، اما بازگرداندن چرخه ی سرمایه‌داری پیچیده و گلوبال به‌ دوران دولت-ملت “تک ملیتی” توهم جنون آمیز است. فاشیسم از جانب بورژوازی هار و نئولیبرال تا زمانی حمایت می‌شود، که کل موجودیت این نیروها را زیر سوال نبرد. بی دلیل نیست که نیروهای راست و نئولیبرال و حتی چپ بورژوایی و جناح چپ بورژوازی هم ناچار شد دست به دامان ترامپ شود.

اوضاع اروپا هم به سرعت نور به طرف فاشیسم می رود و احزاب ناسیونالیست و فاشیست عضو پارلمان در کشورهای مختلف اروپایی از جمله المان، فرانسه، هلند، اتریش، سویس و غیره روز به روز محبوبیت بیشتری کسب می کنند و در این میدان جای چپ و کمونیست ملیتانت که بتواند فاشیسم را در یک جنگ بی پروا در هم بکوبد و بر پوزه ی فاشیسم افسار بزند، شدیدا خالی است.

حسن معارفی پور
۲۱٫۱۱٫۱۶
هایدلبرگ