کابوس زبان تورکى سید جواد طباطبایى

کابوس زبان تورکى سید جواد طباطبایى.

سید جواد طباطبایى اخیراً مقاله با تیتر زبان ملى و برنامه آموزش زبان محلى نوشته است(١) که در آن بسان همیشه نتوانسته است جلوى کف دهان خود را بگیرد و با کوتاه بینانه ترین صورت ممکن که ناشى از حقارت ذاتى اش مى باشد علیه تدریس زبان تورکى و خطر زبان تورکى قلم فرسایى کرده است. این حقارت و کینه عمیقش را به زبان مادرى خودش در پایان مقاله خواهم کاوید در اول مطلب سوالى که باید مطرح کرد این است که استدلال او در مخالفت با تدریس زبان تورکى چیست؟ او که خود را عالم و  داناى کل مى شمارد و بجز خود همه را حقیر بى سواد مى پندارد با چه استدلالى با تدریس زبان تورکى مخالفت مى کند؟ سید جواد طباطبایى تیتر خود را از سر ناآگاهى و یا فریبکارى با زبان ملى و برنامه آموزش زبانهاى محلى شروع کرده است. زبان ملى یا ” national language”  در مورد زبان فارسى در ایران کاربرد ندارد چون که زبان فارسى در ایران در تعریف ” official language”   یا زبان رسمى مى گنجد. فرق بین زبان ملى و زبان رسمى در تعاریف قانونى بین المللى در این است که یک کشور مى تواند چندین زبان ملى داشته باشد و حاکمیت چندان پایبند آموزش زبان ملى بصورت آموزشى و یا در نهادهاى عمومى نیست و بالاتر از آن زبان ملى حالتى داوطلبانه دارد و آموزش اش بر هیچ کس تحمیل نمى شود و نکته اصلى این تفاوت در استاتوس بودجه و سرمایه گذارى در مورد زبان ملى است که دولت اکثراً از تخصیص بودجه به زبانهاى ملى که مى تواند مثلاً دهها زبان ملى در کشورى مثل هند باشد طفره مى رود. اما در نقطه مقابل آن زبان رسمى یک کشور است که آموزش آن در سیستم آموزشى کل کشور تحمیلى است و تمام دادگاهها و دوایر دولتى از أین زبان در مراودات و نوشته هاى آن استفاده مى کنند. عدم آموزش زبان رسمى اکثراً منجر به محرومیت از فرصتهاى شغلى مى شود و دولت سرمایه کلانى براى آموزش و اشاعه زبان رسمى کشور استفاده مى کند. در ایران نه از سر ناآگاهى که بیشتر از سر تقلب و بى شرمى با وقاحت زبان فارسى را زبان ملى جا مى زنند، تا از رانت تحمیق کننده برانگیزنده احساسى زبان ملى براى تحمیق خلقهاى غیرفارس براى آسیمیله کردن خود خواسته انها استفاده کنند و در بوق و کرنا جار بزنند که زبان فارسى داوطلبانه توسط مردم براى آموزش استفاده مى شود و دولت و حاکمیت هیچ نقشى در تحمیل و رسمیت بخشیدن به آن ندارد. این عالى جنابان یا خودشان را با وقاحت به نفهمی مى زنند و یا ما را احمق فرض مى کنند که تعریف اشتباه را به خورد ما مى دهند. وقتى در قانون اساسى جمهورى اسلامى ایران امده است که زبان رسمى کشور زبان فارسى است و تمام آموزش و مراودات ادارى به این زبان انجام خواهد شد یعنى این زبان در تعریف زبان ملى (national language ) نمى گنجد و در استاتوس زبان رسمى “official language ” گنجانده میشود. این زبان لااقل دیگر از زمان به روى کار آمدن پهلوى ها از استاتوس زبان ملى بیرون آمده و به استاتوس تحمیلى زبان رسمى تبدیل شده است. ما در سیاره دیگر زندگى نمى کنیم و ما هم ساکن ایران هستیم و هم ممنوعیت زبانهاى غیرفارسى را در زمان پهلوى شاهد بودیم و هم ممنوعیت نیمه رسمى را در زمان آخوندها شاهد هستیم و هم سرمایه گذارى هاى میلیاردى حاکمیت را در زبان فارسى شاهد هستیم و لاقل خود منهم در چهارم ابتدایى نه ماه به قلقک کلاسمان در تبریز بابت تورکى حرف زدن پنج تومان پرداخت مى کردم. این دو تعریف زبان ملى و زبان رسمى  حتى در جهان هم بعضاً مسله ساز مى شود و در مذاکرات پارلمان کانادا که زبان فرانسه را رسمى و یا ملى اعلام کنند سبب مناقشه شد و در اخر بخاطر تضمین تعهد دولت به زبان اقلیت فرانسه در توصیف آن در قانون بجاى زبان ملى که بجز برانگیختن احساسات هیچ کاربردى نداشت از کلمه زبان رسمى فرانسه استفاده کردند. نویسنده بهتر است اگر تعاریف این دو را نمى داند نسبت به یادگیرى و تصحیح آن اقدام کند و اگر تعریفش را مى داند و عامدانه براى تحمیق ما تعریف اشتباه را بکار مى بندد آگاه باشد که فلسفه وجودى تحقیر شدگان آگاه شدن و سربرآوردن بر علیه این نوع شیادى و جوسازى هاى کلاهبردرانه است: اینها روزى آگاه خواهند شد که سبب دورى ما از اینها همین شیادى و دروغگویى اینان است پان ایرانیستها که یک استخوان راست در بودنشان موجود نیست و از درخت سنجد ناراست تر هستند بهتر از دست از جعل و کلاهبردارى علمى و تاریخى دست بردارند و آگاه به موقعیت خود شده بر جاى خود بنشینند چونکه دیگر حناى شان رنگى ندارد و ما آگاه شدیم که اینان اگر سخنى راست بگویند دلیل راستگویى شان نیست بلکه بقول معروف دلیل این است که اینان دسترسى به سخن دروغ نداشته اند. حکایت هاى دروغ روز بین المللى کوروش بزرگ یا شعر سعدى در سر در سازمان ملل و دیگر دروغهاى شاخدار پان فارسیسم باعث خنده مرغ پرکنده هم است و اینان بیشتر از آنکه جدى گرفته شوند خود را مضحکه خنده خلق مى کنند(٢).

ایشان که دستشان از منطق کوتاه است سعى مى کنند با برانگیختن احساسات خام ناسیونالیستى ایران تدریس زبان تورکى را همگام و همپایه تجزیه کشور القا کنند و با لحن همیشگى حقیرانه اش براى فرار از حقارت ذاتى خودش مانند همیشه از سر ناتوانى تحقیر دیگران را آغاز مى کند. ناگفته نماند که تحقیر طرف مقابل از خصوصیات همیشگى میرجواد است و اصولاً ایشان بدون تحقیر افراد راحت سر بر بالین نمى تواند بگذارد و این بار براى اینکه مطالبات مدنى تورکها را سیاه نمایى کند از تحقیر قزاقستان و قیرقیزستان فروگذارى نمى کند و مدعى میشود که این قطار نهایتاً سر از قزاقستان در خواهد آورد. ایشان باید مانند تمام ایرانیان متوهم یکبار در آیینه خود را بنگرد و بخود بیاید که او مرکز جهان نیست و اتباع کشورهاى دیگر هم نه از او پَست تر و نه از او والاتر هستند، هر کشورى شرایط و مشکلات و مزایاى خاص خود را دارد، ایران مرکز جهان نیست، همه کشورهاى منطقه متشکل از انسانهایى مانند من و شما هستند هر چند ممکن است که زبان و یا دین و یا قیافه اى کمى متفاوت داشته باشیم اما همه در خصوصیت انسان بودن سواى دین و زبان و قیافه متفاوت مشترک هستیم : این نکته را دوست دارم متذکر شوم که وضعیت بسیارى از کشورهاى منطقه از نظر ادب، مدرنیته و فرهنگ و اقتصاد از وضعیت ایران بهتر است مثلاً چنگیز آیتماتوف داستانهاى به زبان تورکى قرقیزى اش به بیش از یکصدو پنجاه زبان زنده دنیا ترجمه شده است و یکى از نویسندگان مطرح و تاثیرگذار جهان بود که داستان یک روز به درازى یکصد سالش هم دقیقاً شرح حال سید جواد طباطبایى است که اگر نخوانده است بهتر است براى شناخت خود درونى اش نسبت به خواندنش اقدام کند و یا قزاقستان که لااقل در آزادى سیاسى، اجتماعى و پیشرفت اقتصادى وضعش چندین برابر بهتر از ایران است. ایرانیها بهتر است کمى بخود بنگرند که شنیدن نامشان در جهان همردیف شنیدن اسم داعش و القاعده و مترادف ارتجاع و تروریسم است: یعنى لازم نیست دیگران را تحقیر کنیم، بهتر است خود را اصلاح کنیم و این شامل این شارح وقیح فلسفه هم میشود که عوض ارایه راهکارى براى اعتلاى زندگى انسانهاى هم وطنش دست در دست بى آبرویانى مانند محمد قوچانى گذاشته است که حتى اصلاح طلبان حکومتى هم انکار مى کنند روزى با او همکارى مى کردند. آرى اهل قزاقستان و قیرقیزستان بودن شرم نیست بلکه تحمیل تقدیر است همه ما به تحمیل تقدیر در کشورى و یا ملتى و یا منتسب به دینى و زبانى متولد شده ایم اینها نه نشانه شرم مى تواند باشد و نه حتى نشانه افتخار! اما فقط خبرچینى و همکارى با نشریاتى امنیتى به امثال مهرنامه است که سبب پَستى و شرم فاعل عملش میشود. در این بى شرمى و وقاحت شارح فیلسوف ما رسماً به عامل دست چندم قاضى مقیاسه و قاضى صلواتى نزول کرده است، کار او از این نظر بسیار بى شرمانه و وقیحانه است که براى دادنامه اعدام قاضى صلواتى در مقام صورى دادستان ادعانامه حاضر صادر مى کند. جورج اورول به مقاله اى بعد از جنگ جهانى دوم که در آن توصیه شده بود براى پیشگیرى از وقایعى مانند فجایع هیتلر در اینده باید میدان سیاست را به افراد باسواد سپرد جواب مى دهد:” که در موقعیت عادى مخالفت با تحصیل علم و یا سواد ارتجاع به حساب مى آید و آدم در حالت نرمال نمى تواند با علم و تحصیل و سیاست مداران عالم مخالفت کند. اما باید این نکته را در نظر داشت که ماشین جنگى هیتلر بدون پشتوانه و کمک  مهندسین و پرفسورهاى حامى هیتلر یک ماه هم دوام نمى آوردند یعنى فقط نمى توان همه چیز را به علم و سواد منحصر کرد”. آرى شارح فلسفه ما که مدرس کارل اشمیت نازى و شهریار ماکیاولى است وجدان و حیثیت نداشته اش را به خدمت مرتجع ترین حلقه اصولگرایان درآورده است، او که روزگارى به دروغ نظریه  امتناع تفکر در فرهنگ دینى “آرامش دوستدار” را کپى کرده بود و در آن مدعى شده بود که ایران بعد از اسلام عارى آرى از قدرت تفکر و اندیشیدن است امروز براى چندرغاز پولى به آغوش مرتجع ترین اسلام گرایان پناه برده است و براى تداوم حکومت اسلام گرایان و اصول گرایان اندیشه تولید مى کند.

سید جواد با شرمى و وقاحت براى اینکه خود را در انتقاد محق جلوه کند از آذربایجانى بودن خودش مایه مى گذارد و بدهکارانه شاکى مى شود که چرا براى اوىِ آذربایجانى بدون پرسش از او مى خواهند زبان تورکى را تدریس کنند! ایشان فراموش کرده است که اولاً همه آذربایجانى ها تورک نیستند و همه تورکها هم ساکن اذربایجان نیستند وانگهى بسیارى از ما به تدریس چند واحد درسى تورکى اعتقادى نداریم، مسله ما دمکراسى براى تمام مردم ایران است که این شامل کوردها و تالش ها و فارسها و تاتهایى است که آنها هم مانند سید جواد ساکن آذربایجان هستند و خواستار برخوردارى از حق آموزش زبان مادرى خود هستند و یا دیگر ملیتهاى غیرفارس ساکن دیگر نقاط کشور  مانند عرب، کورد، بلوچ و لور هم به مانند ما حقوق زبانى خودشان را خواستارند . ایشان البته صاحب راى هستند و مى توانند هم مخالفتشان را اظهار کنند و هم مى توانند راى خود را در صورت رفراندم یا انتخابات به مخالفت با این امر اختصاص بدهند اما بهتر است که این نکته را فراموش نکنند که ایشان ولى صغیر و یا قیم میلیونها غیرفارس نیستند که هر کس خواست کارى بکند اول باید نظر ایشان را جلب بکند این سبو بشکست و ان باده بریخت، ما در عصرى زندگى مى کنیم که ولایت صدها برابر  بزرگتر از ایشان را هم قبول نداریم و در فکر انداختنش هستیم چه رسد به ایشان! ایشان بهتر است از آذربایجانى که کمر به نابودى اش بستند سخن نگویند آذربایجان هزاران فرزند دلسوز دارد که شب و روز براى اعتلایش هزینه مى دهند و یک هزارم ایشان هم ادعا ندارند.

آقاى على اصغر حقدار جواب خوبى به عدم تشخیص جغرافیا و عدم تمیز دده قورقورد و حتى تاریخ چاپ این اثر گرانقدر داده است که جواب ایشان انقدر متین است که فقط من جسارت مى کنم و لینکش را به اشتراک مى گذارم که تا ثابت شود ایشان چقدر ناشیانه از شدت تنفر و کینه بدون به روز رسانى اطلاعاتش حملاتى مى کند که بیشتر دروغهاى مخلوط با کمى حقیقت براى برانگیختن احساسات خواننده با توسل به ادعاهاى بزرگى که براى اسم خود قایل است که بیشتر مبتنى بر قمپوز درکردنهاى خودش و شاگردان اطرافش است که ذهن خواننده را مى خواهند با توسل به این شخصیت سازى کاذب عاجز از قضاوت بکند. (٣)

ایشان در پراگراف بعدى از افسانه و دروغ بزرگ رائج استفاده مى کند که گویا بجاى قران یا همپایه قران در تاقچه تورکها شاهنامه وجود داشته است و تورکها از بچگى شاهنامه خوان بودند. این دروغ چون از طرف حکومتى ها و ناسیونالیستهاى متحد حکومت در سرکوب ملتهاى غیرفارس ساخته و پرداخته و ادعا میشود بر هیچ سند و مدرکى استوار نیست و مبتنى بر این اصل است که دروغ هر چه بزرگتر همان قدر قابل باورتر مى شود راست و حقیقت جلوه مى نمایاند. اولاً سواد آموزى در ایران و آذربایجان سابقه اى کمتر از صدسال دارد و در جامعه اى که تا صد سال قبل نه صنعت چاپ بود و نه بیش از پنج درصد مردم باسواد بودند اصولاً تاقچه اى براى کتاب نبود که در آن قرانى قرار بگیرد و یا شاهنامه اى. بماند که شاهنامه و فردوسى هم در دوران رضاشاه بخاطر خصلت ناسیونالیسم بخیشدنش بزرگ شد وگرنه نه مردم آذربایجان فارسى مى دانستند که در قهوه خانه به شاهنامه گوش کنند و نه اصولاً خود اکثر فارسها سواد خواندن داشتند که بخواهند شاهنامه بخوانند. با اینکه جامعه صد سال گذشته ایران شدیداً مذهبى بود ولى در خانه قریب به اتفاق مردم حتى قران هم نبود چه رسد به شاهنامه. منهم خودم با تکرار روزانه این دروغ وقتى کنجکاوانه محیط اطراف خودم را کاویدم و با دقت  به دور و بر خود نگاه کردم : با اینکه سه نسل از خانواده مادرى و پدرى حداقلى از سواد را داشته اند و علاقه مند به مطالعه بودند و هر کس تاقچه و یا کتابخانه خانگى داشتند، هیچ کدام کتاب شاهنامه فردوسى را نداشتند و ندارند فقط در کتابخانه خانگى منزل خاله ام جلد ارزان قیمت شاهنامه بود و بغیر از آن من تا به حال در هیچ یک کتابخانه هاى اقوام دور و نزدیکم شاهنامه فردوسى را ندیدم. مثلاً از شعراى فارسى  سعدى و یا حافظ اکثراً در کتابخانه هاى خانگى است اما بدون تعصب دوباره عرض مى کنم بجز در خانه خاله ام هیچ کس شاهنامه فردوسى ندارد و هیچ کس هم لازم نمى بیند داشته باشد: نداشتنشان هم فلسفه خاصى ندارد نه تجزیه طلب هستند و اصولاً شاید هم علاقه مند به ایران هستند اما خواندن شاهنامه نظرشان را تابحال جلب نکرده است. یعنى این قصه ها بیشتر براى گول زدن بچه است وگرنه نه مردم آذربایجان شیفته فردوسى هستند و نه از او متنفر هستند او هم شاعرى بود مانند شاعرهاى دیگر، هر چند که غیر فارسها در دهه اخیر بخاطر بیدارى از خواب زمستانى و سواستفاده اولتراناسیونالیسم فارس از فردوسى حق دارد که فردوسى را در صورت وجود در کتابخانه هم از لیست کتابهایش حذف کند. این تقصیر فردوسى نیست این تقصیر کسانى است که فردوسى را براى نیات شوم و شیطانى خود مصادره به مطلوب مى کنند. نکته دیگر این است که ایشان که اینقدر دنبال حق راى خودش است چرا به مردم حق انتخاب نمى دهد که خود هر کتابى را که دلشان خواست انتخاب کرده و بخوانند؟ ایشان و کلاهبردارانى امثال ایشان روشن نمى کنند که چه کسى جلوى شاهنامه خوانى مردم آذربایجان را گرفته است که سابق مى خواندند و حالا نمى خوانند و یا چه کسى توان این را دارد که جلوى نقال خوانى در قهوه خانه هاى آذربایجان را بگیرد؟ واقعیت این است مردم راغب به این کتاب و این شاهنامه خوانى و این کسب افتخارات آبکى و دو قِرانى نیستند و با حمایت و فشار رسانه اى رفقاى ایشان در دایره هاى آموزشى، تبلیغى و امنیتى هم نمى توانند مردم را وادار به شاهنامه خوانى بکنند، یعنى در نهایت مردم انتخاب مى کنند که چه بخوانند و چه نخواهند و ایشان بهتر از من مى داند که مردم چه چیزى انتخاب مى کنند و از ترس و لرز این دانستن است که از فرط بیچارگى و عجز مى خواهد سرش را به دیوار بکوبد. نکته دیگر در مورد افسانه شاهنامه فردوسى این است که سابق بر این در زمان نبود مدارس رسمى در مکتبخانه هاى ایران گلستان سعدى تدریس مى شد ولى خبرى از فردوسى و شاهنامه خوانى نبود، حتى در مناطق فارس نشین هم خبرى از شاهنامه و فردوسى نبود چه برسد به آذربایجان! راستى آزمایى این ادعایم از طرف هر خواننده ساکن آذربایجان قابل آزمایش است و هر کس مى تواند با پرس جو در کتاب خانه و تاقچه خانه ها و افراد سالمند از بود و نبود سابقه شاهنامه خوانى در آذربایجان مطلع گردد: سید جواد هم بهتر است اگر به تبریز آمد تفحصى کوتاه درباره این  ادعاى دروغین بکند تا بیش از این شرمسار ادعاهاى ناراست خود نگردد و بلکه از جهل خود خواسته و خود تحمیلى درونش رهایى بیابد.

ایشان که در میل به جنایت و وقاحت از خلخالى و لاجوردى بى شرم تر است در مکانى ایستاده است که جانشیننان خلخالى و لاجوردى را به مسامحت و تسامح متهم مى کند. او جانشیننان خلخالى و لاجوردى را تشویق مى کند که هیچ گونه حقى بر رعیت قائل نباشند و کمربندها را محکم ببندند. امثال ایشان به ما ثابت مى کنند که مخالف حکومت هر چند که داعیه غیراسلامى داشته باشد وقتى به حقوق غیرفارسها بر مى خورد از خود حاکمیت صدها مرتبه بدتر میشود. ایشان و امثال ایشان بى آبروتر و جانى تر از لاجوردى و خلخالى هستند چونکه با کروات و صورتى سه تیغ کرده با آخوندها آنهم از نوع اصولگرایش داوطلبانه همکارى کرده و بى شرمانه اخوندها را متهم به مسامحه کرده و خواستار سرکوب خونین تحقیرشدگان مى گردند، ملتهاى دربند باید آگاه باشند که اینان صدها مرتبه بدتر از جمهورى اسلامى هستند و اصولاً نژادپرستى فارسى نقطه اشتراک چپ، راست، اصلاح طلب و حکومتى و سلطنت طلب و مجاهد است. جواد طباطبایى نمونه کوچک و حقیر این ادعا است.

سید جواد طباطبایى دوباره از سر بیچاره گى به زبان ملى و معجزات زبان فارسى مى پردازد و چنان حدیث مى بافد که اگر خواننده از سیاره دیگر إجلال نزول مى کرد در اندیشه مى رفت که چیست این زبان فارسى که چنان معجزات آسمانى به آن مى بخشند؟ اما واقعیت این است که زبان فارسى تا بحال بجز شعر هیچ آفرینشى نداشته است که آنهم بخاطر اینکه ارزشهاى جهانى انسانى را بروز نمى دهد از داخل کشور بیرون نرفته است و چند دانشمندى که از این جغرافیا شناخته شده هستند به زبان فارسى چیزى ننوشته و یا کسب علم نکرده اند و مانند ابن سینا تألیفات فلسفى اش به زبان عربى بوده است، یعنى زبان فارسى بخاطر همین تاکید بر این سره نویسى و تعصب خشک رویش که شبیه خودگویى و خودخندى است هیچ توان علمى و ادبى نداشته است و زبانى به شدت ناقض در حوزه رساندن مفهوم مطلب است و نشان به این نشان که حتى قرنها بعد از افتادن سلطه زبان عربى در ایران نه شاعرى در سطح شاعران گذشته  ظهور کرده و نه عالمى در سطح عالمان گذشته ظهور کرده است در واقع دوران طلایى علم و شعر در ایران مرهون قدرت زبان عربى بود که سید جواد و امثال ایشان همیشه آن را تحقیر مى کنند و فکر مى کنند بجز خودشان که گل و بلبل است بقیه زبانها و خصوصاً زبان عربى به درد نخور است. ایشان که قلبى سرشار از کینه و نفرت در سینه خود دارد و  بسان سادیستها از تحقیر دیگران لذت مى برد وقتى به معرفى شاهان میرسد دوباره در معرفى سلطان محمود  و سلجوقیون و شاه اسماعیل از لفظ غلامان تورک براى توصیف آنان استفاده مى کند تا مانند کتب تاریخى جهت دار ناسیونالیسم فارسى شاهان تورک را با غلام خطاب دادن تحقیر کنند ، البته بنده نه وکیل مدافع شاهان تورک هستم و نه قایل به این امر هستم، اما یک نقطه در اینجا هست که دوست دارم رویش بحث و تامل کنم: در کتب تاریخ ایران که اکثر قریب به اتفاق آن داراى جهت گیرى ناسیونالیستى فارسى است فارسها گُل و بلبل هستند و مبدع و اختراع کننده منشور حقوق بشر سازمان ملل دوهزار و پانصد سال قبل از تاسیس هستند و تورکها اکثراً غلام معرفى میشوند تا آنها را تحقیر کنند و به این ترتیب تحقیر تاریخى خود را بپوشانند.  من به درستى و راستى روایت کارى ندارم، اما نکته مورد اشاره من در این بحث این است که اگر واقعاً غلامان تورک در دربار شاهان تورک مى توانستند سلسله مراتب نظامى را طى کرده و به مقام پادشاهى برسند یعنى اینکه هزار سال قبل از براندازى برده گى در غرب، تورکها برده گى را برانداخته بودند. اینکه یک نفر در اثر لیاقت شخصى و سعى و تلاش شبانه روزى اش از مرتبه غلامى به مرتبه شاهى مى رسد نه امرى خجالت آور که شدیداً افتخار آفرین است، این امر افتخار آفرین حتى شامل سیستم و مردمى هم میشود که مشروعیت سلطه برده سابق را بعنوان شاه فعلى بر خود بخاطر قابلیتهاى فردى فرد با جان و دل قبول مى کنند. من با نظام شاهى مخالف هستم اما اگر هزار سال پیش تورکها اینقدر با فرهنگ و پیشرفته بودند که به آسانى یک غلام مى توانست با اثبات قابلیت فردى اش با تکیه بر تلاش اش به مقام شاهى برسد من بر این فرهنگ افتخار مى کنم این فرهنگ مدینه فرضله است، این اتوپیاى انسانى است که مقام انسانها نه مبتنى بر نسب و اشرافیت که مبتنى بر تلاش شخصى شان است. من با تمام وجود اگر این حقیقت داشته باشد که غلامان تورک در اثر تلاششان بمقام شاهى مى رسیدند این فرهنگ را ستایش مى کنم، این شاهان را ستایش مى کنم این نه دلیلى بر شرم که دلیلى بارز بر افتخار تورکها هست که همه چیز نه بر اشرافیت و دروغ، نسب و اشرافیت طبقه اى و فرح ذاتى که بر تلاش و کوشش فردى مبتنى است. تورکها اگر هیچ نکته افتخارى نداشته باشند اینکه در جغرافیا و اجتماع آنها برده و غلامان مى توانستند در صورت اثبات توانایى فردى شان به مقام پادشاهى برسند این نکته تورکها و فرهنگشان را شایسته ستایش و حتى پرستش مى کند. در کشورهاى پیشرفته غربى وقتى یک فرد بارزى از نظر سیاسى یا اقتصادى و یا ادبى و علمى دوران معاش سختى داشته باشد بر خلاف ایرانیها آن را پنهان نمى کند بلکه در هر مصاحبه و سخنى که مجال گفتنش باشد به دوران سخت کودکى اش به کارهاى سختى که کرده و به گرسنگى که بعضاً دچارش میشده اشاره مى کند و هم جامعه بر او و هم خودش بر خودش افتخار مى کند که با توسل به سعى و تلاش و ارتقاى قابلیت شخصى اش توانست مرحله فقر و سختى را پشت سر بگذارد و به مقام کنونى دست پیدا کند. این افراد در بلاد غرب تحقیر نمى شوند و بخاطر این سعى و تلاششان بالاترین درجه ممکن احترام عمومى را کسب مى کنند و بعنوان الگویى براى جامعه معرفى میشوند تا هر کس با نگاه به آنها سعى و تلاش کرده و با پیشرفت خود براى جامعه مفید واقع شود. اما جامعه ایرانى که هنوز از مرحله ماقبل مدرن اشرافیت عبور نکرده است و هنوز مناسبات عهد بوقى فئودالیسم و اشرافى گرى بر جامعه حکمفرماست انسانها را با توسل به اصل و نسب شان ارزش گذارى مى کند در این نوع جوامع بیکاران، کارگران، کارمندان و خرده بورژوازى که در مجموع بیش از نود درصد جامعه را تشکیل مى دهند از طرف طبقه حاکم به چشم انسانهاى حقیر و پَست نگریسته مى شوند و بجز حلقه محدود حاکمان هیچ کس شایسته احترام نیست، بهمین خاطر است که کمتر انسان موفقى در ایران است که از طبقه پایین به مدارج بالا برسد و وقتى به مدارج بالا رسید حتماً گذشته خود را کتمان مى کند و انکار مى کند که ایشان روزى با عسرت و سختى روزگار مى گذرانده است.

سید جواد طباطبایى چون مى داند دلیلى منطقى براى مخالفت با حقوق ملى تورکها در ایران ندارد باز به صحراى کربلا مى زند و با نقل قولى از آتاتورک که قریب به اتفاق یقین که از دروغهاى شاخدار پان ایرانیستهاى شیاد و دروغگو است و مبتنى بر هیچ سندى نیست به تحقیر ترکیه و آتاتورک اقدام مى کند تا نشان بدهد که فارسى بهترین زبان دنیا است و از تورکى استانبولى قدرتمندتر است! اما زهى خیال باطل، چونکه اولاً احقاق حقوق ملى در ایران مسله دمکراسى در داخل ایران است و نه مختص به تورکها است و نه ارتباطى به ترکیه و یا دیگر کشورهاى منطقه دارد که ایشان میخواهد با سیاه نمایى آنها با حقوق ملى خلقهاى غیرفارس مخالفت کنند! ترکیه کشورى است همسایه ما است که البته بخاطر تورک زبان بودنش و ادبیات غنى اش که هم با اورهان پاموک برنده جایزه نوبل ادبیات بوده است و هم غولهایى شناخته شدن در جهان مانند عزیز نسین و یا یاشار کمال دارد از نظر ادبیات براى ما منبعى رایگان و نعمتى عظیم است که با خواندن آثار تورکى به زبان اصلى اش جایگاه ادبى خود را بالا ببریم اما بیش از آن حقوق و خواسته هاى ما و احقاق حقوق ملى تورکها بهمراه دیگر غیرفارسها در ایران ارتباطى با خوب و بد بودن دولت و ملت ترکیه ندارد و نخواهد داشت این مسله اى متعلق به ما بوده و است و ترکیه هم اصولاً علاقه اى به دخالت در این زمینه ندارد و اینهم براى ما بهتر است. حرکت و خواسته هاى ما مستقل از سیاستهاى دولتهاى خارجى است و ترکیه هم از این امر مستثنى نیست ایشان بهتر است به این حقیقت عریان توجه داشته باشند که تا زمانى که بر علیه غیرفارسها تبعیض باشد مبارزه براى علیه تبعیض هم خواهد بود و بهتر است عوض اتهام زنى و آدرس اشتباهى دادن به مشکل اصلى و رفع مشکل توجه پیدا بکنند، اتهام ایشان مانند اتهام جمهورى اسلامى بر مخالفان خود است که در آن هر مخالفت با دزدى و استبداد آخوندهاى اسلامى را نتیجه تحریک و جاسوسى دولتهاى اسرائیل و امریکا و عربستان و دیگر کشورها مى کند حتى تا آنجا پیش مى روند که نخست وزیر و رئیس جمهور و رئیس مجلس سابقش را بخاطر مخالفتشان متهم به جاسوسى کشورهاى خارجى مى کنند: یعنى این حنا دیگر رنگى ندارد و حتى کودک هفت ساله هم دیگر این دروغها را باور نمى کند، همانطور که در مورد قزاقستان و قیرقیزستان هم عرض کردم دولت ترکیه هم مزایا و معایا خود را دارد و مانند تمام دولتهاى منطقه مردمش صدها سال است که براى اعتلاى جامعه اش تلاش و کوشش مى کنند و به باور پیر و جوان شرایطش از ایران بسیار بهتر است اما این دلیل خود کم بینى و تحقیر ایرانیها هم نیست، ایشان و همفکرانشان بهتر است به فکر جامعه خود باشند و بقول معروف کچل اگر دوا بلد بود چرا سر تاس خودش را درمان نکرد! نه ما با ترکیه ارتباطى داریم و نه ترکیه قائل به دخالت در امور ایران است و نه ما اعتقاد به دخالتش را داریم و خود مخالف درگیر شدن و فدا کردن منافع انسانى خودمان در رقابت بین دولتها هستیم. ما خواستار حقوق ملى و تصویب قوانین مبارزه با نژادپرستى در ایران هستیم و نقل قول از خاله و عمو و دایى در اینکه ایران گُل و بلبل است و ترکیه خار و خاشاک است به درد ما نمى خورد و بهتر است که دکانى دیگر براى اینها حرفها باز کرد و طى پاک کردن چهار کیلو سبزى با چند نفر از همسایگان ادامه این بحثهاى آبکى را آنجا ادامه داد.

سید جواد طباطبایى یک حقیقت را در آخر بحث ارایه مى دهد هر چند که حقیقت را وارونه مى کند و مى خواهد با مصادره به مطلوب کردنش نتایج مورد دلبخواهى اش را از حقیقت مورد نظر کسب کند. اما حقیقت اصلى این است که زبان لاتینى که زبان علم و شعر و ادب اروپا به مدت بیش از هزار سال بود و اصولاً علم و ادب مترادف زبان لاتینى بود و شاید بیش از هزار مرتبه بیشتر از زبان فارسى آثار گرانقدر به آن نوشته شده بود دیگر چند قرنى است که بجز بین معدودى آکادمیسین دیگر کاربردى ندارد و جاى خود را به زبانهاى دیگر مانند انگلیسى، فرانسه و یا آلمانى و غیره داده است. یعنى زبان فارسى هیچ وقت در خواب اصحاب کهف هم قابلیت رسیدن به موقعیت زبان لاتینى را ندارد، اما زبان لاتینى امروز دیگر بجز براى عده معدودى نخبه  دیگر کاربرد چندانى ندارد و همه آثار ارزشمند غربى به زبانهاى رسمى و غیرلاتینى کشورهاى غربى نوشته مى شود این نشانه مى دهد که زبان بخودى خود فاقد ارزش متحد کردن و یکپارچه گى و بسیار حدیث هاى دیگر است که امثال ایشان به آن دلخوش مى کنند. همانطور که زبانى به عظمت زبان لاتین که هزاران برابر زبان فارسى تولید علم و دانش دارد و روزگارى همه گیر بود امروز روزگار افولش را مى گذراند زبان فارسى هم که در زمینه مفهوم رسانى و الفبا شدیداً ضعیف است مى تواند جاى خود را به زبان قوى و روان ترى بدهد. یعنى لازم نیست به زبان فارسى خاصیت اعجاز و معجزه بخشیده شود، زبان فارسى هم زبانى مثل زبانهاى دیگر است که ممکن است نقاط قوت و ضعف هایى هم داشته باشد و نه لازم است بخاطر این ضعفش گویشورانش تحقیر شوند و نه لازم است با خربزه دادن به بغل گوریشورانش آنها را از فکر و اصلاح و تعویض این زبان دلسرد کرد. زبان فارسى نه بیشتر از این است و نه کمتر، کسانى مثل ایشان بهتر است عوض وقف خود بر مسله جزیى زبان بر متن و مفهوم زبان و ارتقاى زندگى گویش وران یک زبان متمرکز بشوند. آیا بهتر نیست امثال سید جعفر طباطبایى  بر علیه سیستم آپارتاید زبانى و براى برپایى آزادى و عدالت مطلب تولید کند نه بر علیه تحقیر شدگان که خودش هم یکى از انهاست؟ نقطه جالب انسانهاى فرودست و تحقیر شده در این است که انسانهاى تحقیر شده خود را از دریچه چشم تحقیر کننده نگاه مى کنند و در پروسه تاریخ شخصیت خود را با شخصیت خیالى شخص تحقیر کننده منطبق مى دهند. در نظریات فمینیستى این نظریه به رابطه مرد و زن چنین تصویر مى شود که زن در پروسه تاریخ خود را از دریچه چشم مرد مى نگرد، زن شخصیت و ظاهر خود را با تصویر ایده الى که ذهن مرد است تطبیق مى دهد، زن براى اینکه مورد توجه مرد باشد خود را به شکلى در مى اورد که مرد او را تصور مى کند، تصور مرد از زن چیست؟ کالاى جنسى ابزار گونه، خدمتکار منزل، آشپز و ماشین جوجه کشى: بهمین خاطر است که زن در پروسه تاریخ به هر رذالتى تن مى دهد که تا از نظر جنسى به شکل إستریو تایپ مورد نظر مرد دربیاید، در حالى که مرد هیچ توجهى بر خواسته هاى زن جنسى زن نمى کند و یا در تعریف زن در جوامع ما چنین مى گویند که فلان خانم خانه دار خوبى است و از هر دستش دهها هنر مى بارد یعنى بصورت غیر مستقیم کالایى است که مرد با تملکش هم مى تواند از او بهره بردارى جنسى بکند و هم اینکه بدون پرداخت مزد اضافه خدمتکار مفتى را استخدام مى کند یعنى زن دقیقاً تبدیل به چیزى میشود که مرد در تصوراتش از او ساخته است. سید جواد طباطبایى نمونه زنده انسانى تورک است که به نمونه بارز تورکى تحقیر شده در چشمان فارسى والا مقام تبدیل شده است اما او عوض مقاومت کردن و تلاش براى بازگشت به مقام انسانیت اش تحقیر را قبول کرده است او به صورت شکلى درآمده است که انسان فارس از او انتظار دارد دربیاید: انسانى که خودش را تحقیر مى کند انسانى که کرامت انسانى ندارد، انسانى که براى فرار از احساس حقارتى که جامعه فاشیست بر او تحمیل کرده است به تحمیل حقارت خود دست مى یازد تا از درد و رنج جانکاه حقارت رهایى یابد. روایت سید جواد روایت تهى شدن میلیونها انسان از انسانیتشان است روایت تنفر انسانها از خود خودشان است، شوینیزم فارسى فکر مى کند که با پروراندن انسانهاى تحقیر شده که از خودشان متنفر هستند مى تواند جامعه ایران را یکدست کرده و خطر تجزیه کشور را دور کند اما شوینیزم فارسى باید بداند که اولاً این عمل تابحال جواب نداده و میلیونها غیرفارس و غیرشیعه در پى احقاق حقوق ملى و مذهبى خود هستند و در این بین از قربانى کردن جان خود براى آرمان هایشان هیچ ترسى ندارند اما خطر بزرگتر تجزیه کشور نیست خطر بزرگتر تربیت نسلهایى از ایرانیان است که بخاطر این حقارت تحمیلى از خصوصیات ذاتى خودشان خجالت مى کشند و تحت تاثیر شوینیزم فارسى براى رهایى از این درد و رنج خود به تحقیر خود اقدام مى کنند نتیجه کوتاه مدت این اقدامات اشخاصى مانند سید جواد طباطبایى است که دست آخر همکار مهرنامه و مرتجع ترین اصولگرایان در نشر و تبلیغ افکار غیرانسانى شان میشود. همکارى سید جواد با مهرنامه و نشریات امنیتى رژیم که اتفاقاً متعلق به مرتجع ترین جناح رژیم است نتیجه سالها تحقیر و احساس تحقیر سید جواد است او براى رهایى از این درد تحقیر به هر پَستى و رذالتى دست مى زند تا خود را انسانى همسطح انسان فارس جلوه دهد، شوینیزم فارس باید انسانیت سید جواد را به او برگرداند، اینکه سید جواد مخالف تدریس زبان مادرى خودش و میلیونها غیرفارسى مانند بلوچ و کورد و لور و تالش است نتیجه جنبى همین تهى کردن او از احساس انسانیت است نتیجه اصلى این اعمال ساختن و پرداختن ایدولوژى براى مرتجع ترین دوایر امنیتى جمهورى اسلامى است که زبان فارسى و تورکى برایشان یک هزارم درصد هم ارزشى ندارد و بجز بسط وحشت، ارتجاع و ترور و ظلم در جهان هیچگونه هدفى ندارند. این بخش از زندگى امثال سید جواد ویرانگرتر از مخالفت شان با تدریس زبانهاى غیرفارسى است، میل به نابودى خود و دیگران نتیجه مستقیم تحقیر سیستماتیک میلیونها انسان غیرفارس و غیر شیعه است که در نهایت سرنوشت دردناکى را براى ساکنین این مرز و بوم رقم خواهد زد. نتیجه تحقیر سیستماتیک شهروندان یک کشور در آخرى به خطرى بزرگتر از تجزیه کشور منجر خواهد شد، خطر بى وجدانى و رخت بربستن انسانیت از کشور در نهایت حاصل کار شوینیست هاى فارس محور است. سید جواد طلیعه دار این قافله است.

معصومه قربانى

  • مقاله مورد بحث سید جواد طباطبایى در سایت امنیتى آذریها به مدیریت افشین جعفرزاده و سالار سیف الدینى. http://www.azariha.org/%D8%A8%D8%A7%DB%8C%DA%AF%D8%A7%D9%86%DB%8C-%D9%85%D9%82%D8%A7%D9%84%D8%A7%D8%AA/item/1791-%D8%B2%D8%A8%D8%A7%D9%86-%D9%85%D9%84%D9%91%DB%8C-%D9%88-%D8%A8%D8%B1%D9%86%D8%A7%D9%85%DB%80-%D8%A2%D9%85%D9%88%D8%B2%D8%B4-%D8%B2%D8%A8%D8%A7%D9%86%E2%80%8C%D9%87%D8%A7%DB%8C-%D9%85%D8%AD%D9%84%DB%8C

  • Official Languages or National Languages? Canada’s Decision،

http://www.lop.parl.gc.ca/Content/LOP/ResearchPublications/2014-81-e.pdf