آغاز سرابی سنگین / کامبیز گیلانی

آغاز سرابی سنگین

در کنار گل
شهر را سوزانده اند.
در درون رود
دشت را خشکانده اند.
و
تو هنوز
در جست و جوی
هوای تازه ای.
در شبی
که صبح نمی زاید،
کدام خورشید را
در انتظار نشسته ای؟
در روزگاری
به این بی رحمی،
سکوت
بی تفاوتی نیست.
اگر
سکوت من و تو
گلوله ای
در دست ستمگر نباشد؛
اگر
این همه انسان سرکوب شده،
که هر روز
شکنجه می شود،
بر چوبه ی دار می ایستد
و زیر باران گلوله،
توپ ،بمب و موشک
جان می بازد،
درد من و تو نباشد،
وهمی است غم انگیز
آن چه
زندگی اش
نامیده ایم من و تو.
گاه عمری است
که این سراب
خانه ی ما شده است،
گاه
سرابی است سنگین،
که در آغاز آنیم.
که هنوز
در آغاز آنیم.