فرهنگ کارگری “کوچه بازاری” شما، ارزانی خودتان!

فرهنگ کارگری “کوچه بازاری” شما، ارزانی خودتان!

قُرب و احترام گذاشتن بطور متساوی به تمامی اعضای جامعه، حق مسلم همۀ مردم است. اما معیار قُرب و احترام گذاشتن بطور متساوی به اعضای جامعه چیست و باید مبنای آن بر چه اساسی باشد؟ مکانیسم نهادینه کردن و ضمانت اجرایی این حق انسانی چیست؟ طبقات از چه کانالهایی اقدام به له یا علیه نقض آن خواهند کرد؟ علاوه بر قوانین موجود که بطوری تهیه و تصویب شده است که به طبقه حاکم اجازه میدهد که طبق منافع خود، این حق را معنی کرده و هر جایی که آن با روند سود آوری در تناقض قرارگرفت؛ اولی را به نفع دیگری زیر پا بگذارد، چه اهرمهای دیگری هستند؟ بورژوازی چه نقشی را بهعده فرهنگ و ادبیات گذاشته است که در بُعد مسائل فرهنگی با استفاده ازعرف و عادت در کنار نظم و مقررات به رفتار مردم سمت و سوی بدهد؟ فرهنگ چه نقشی در هموار کردن راه برای توجیه نابرابری انسانها، بخصوص نابرابری اقتصادی فراهم می نماید؟ من در این مقاله به بررسی و پاسخ به سئوالات فوق می پردازم.

تولید فرهنگ “کارگری” به منظور مسخ فرهنگ کارگری!

استثمار کارگران توسط طبقه بورژوا ممکن نمی شود، مگر اینکه فرهنگی متناظر بر این سیستم در کنار سه قوه مُقننه، مجریه و قضاییه برای جامعه خلق نمایند. فرهنگ جامعۀ حی و حاضر، فرهنگ غالب استثمارگران است. بنابر این واقعیت، رهایی طبقه کارگر از شرایطی که این استثمار در آن صورت میگیرد، ممکن نیست، مگر اینکه این طبقه در تمامی جبهه ها با کل این فرهنگ، تسویه حساب کند. تسویه حساب کردن نه تنها با فرهنگ رایج حکومت ها، بلکه با کل جعلیاتی که طبقه بورژوا آن را بنام “فرهنگ کارگری” بخورد مردم میدهد- نیز شامل می شود. و این مبارزه یک مبارزه استراتژیک است. یعنی تا روزی که در عرصه اقتصادی، خط بطلان و نقطه پایانی بر مناسبات موجود خواهیم کشید؛ یکی از عرصه های مهم مبارزه طبقاتی و تلاش جهت متشکل کردن صفوف طبقه کارگر جهت رهایی از موقعیتی که برای وی ساخته اند، نقد مداوم و همه جانبه فرهنگ بورژوازی، چه در حاکمیت و چه در اپوزیسیون، چه مدرنیست و چه عقب افتاده، چه سکولار و چه مذهبی است. با این تصویر رایجی که همه آنان امروز از کارگر داده و میدهند، تحقق اهداف ما برای متحد و متشکل کردن طبقه کارگر- بعنوان یک طبقه مدعی کسب قدرت سیاسی و صاحب جامعه و مسئول اداره امور تولید بدست خویش، غیر محتمل بنظر میرسد. چرا که بیشترین حجم تولید ادبیات و فرهنگ جامعه کنونی، تصویر و زاویه دیدی وام گرفته از افکار و خواست طبقه حاکم در مورد کارگر است. فرهنگ غالب تصویر طبقه حاکم نسبت به کارگر و بخشاً تصویر و نگرش کارگر نسبت به خود و تصویر اکثریت مردم از انسان و آزادی وی در بعد فرهنگی است. برای اینکه کارگر بتواند در قامت صاحب جامعه و مسئول اداره امور مملکت ظاهر شود، باید تصویر این ادبیات و فرهنگ وارونه را بطور قطعی از بُنیان تغییر داده و و به زباله دان تاریخ بیاندازیم.

شاید مخالفتی در این واقعیت نیست که قلب جامعه موجود با نیروی کار طبقه کارگر میزند و حیات این نظام به نبض نیروی کار وی گره خورده است. لذا بورژوازی نمیتواند عینیت طبقه کارگر را حتی برای یک روز هم انکار کند. ایشان این حقیقت را میپذیرد و از منظر منافع این طبقه، فرهنگی به اسم “فرهنگ کارگری” یا به گفته خودشان” فرهنگ کوچه بازاری” جهت به کم راضی شدن، تمکین کردن و تحقیر کردن شخصیت کارگر مهندسی میکند. بورژوازی تمام سعی خود را میکند تا افکار جامعه در مورد کارگر را، آنگونه که خود معتقد است بوسیله این فرهنگ ساخته و شکل بدهد. در قاموس “کارگری” و کلتوری ایشان، اما کلمات و عبارات کلیدی و حیاتی برای زندگی روزمره و آینده این طبقه ضروری است مانند: رهایی طبقه کارگر، پایان استثمار انسان، برابری و مساوات، قیام، انقلاب و سوسیالیسم ممنوعه است و باید آنها را از ذهن و فرهنگ حذف کرد. کارگران آزادنه حق صحبت کردن، فکر و اندیشیدن به این مفاهیم برای ساخت جامعه ای که تولید در آن بر اساس مزد نباشد را ندارند. حق فعالیت های سیاسی جهت کوتاه کردن دست بازار و حکومت یک طبقه بر طبقه دیگر، از سر مردم را ندارند. آنچه در “فرهنگ کارگری” تهیه شده توسط بورژوازی وافر است، نصیحت نامه ای است که کارگر باید چگونه دست به کلاه خود بگیرد و سرش را زمین انداخته و مطابق قانون و اوامر کار خودش را بکند و کاری به کار کسی نداشته باشد. نباید با توقع یک وزیر، یک پارلمانتار، یک تجار و یک سرلشکر در فکر رفاهیات زندگی مجلل و آسایش باشد، بلکه اگر با عرق جبین “خدا نان و نمک” بخور و نمیری عطا کرد، به آن قانع باشد. در این فرهنگ البته هرچه الفاظ بی در و پیکر، استعاره های زمخت و نخراشیده، کلمات سبک و رکیک هست، گرد آوری شده و بنام فرهنگ لغات کارگری نامگذاری کردند. قرار است از خود طبقه کارگر تا آخرین نفوس جامعه، با استاندارها و با توقعی که در این “فرهنگ کارگری” برای وی در نظر گرفته شده است، با کارگر مراوده کنند! با معیارهای ارزشی و آموزشی آن به قضاوت شخصیت و خصوصیات کارگر بپردازند. دانشگاه ها و کالج ها، هیچ ابایی ندارند که رسماً وقتی به مترجمین تخصص و تکنیک مترجمی آموزش می دهند، به چند زبانه بودن جامعه و تقسیم زبان به زبانهای طبقات و گروهای اجتماعی اشاره می کنند. ایشان مدعی هستند که باید با هر کدام از  گروها و اقشار اجتماعی با زبان ویژه- مبنی بر شغل، پست کشوری و لشکری خودشان با آنان صحبت کرد.  از جمله زبان ثابت مذاهب، زبان رسمی ادارات دولتی، زبان اشراف- لردها- دادگاه ها، زبان دوستانه و خانوادگی و زبان کوچه بازاری مردم حاشیه شهرها!!

کسی بخواهد علیه این دسته بندی کردن زبان مردم به زبانهای “کوچه بازاری” و اشرافی و زبان دادگاه ها، اعتراض کند؛ یا در نقد مضمون استعاره ها، ضرب المثل ها و عرف و عادت فولکور و کلتور مذهبی نسبت به نقش زن، نقش انسان ناتوان و کودکان چیزی بنویسد، فوری با عکس العمل خشمگین هزاران پروفسور، کارشناس، مورخ و دانشمند طرفدار کلتور ملی- مذهبی رو برو خواهد شد. اُدبای طرفدار نظم و فرهنگ موجود، در لوای اجازه ندادن به”عوامانه کردن زبان و ادبیات” معترضانه در مقابل شما صف میکشند تا نتوانید فرهنگ رایج را عوض نمائید. در برابر یک مقاله انتقادی شما، هزار من کاغذ در دفاع از حفظ و بقای این طرز برخورد به نامبردگان سیاه می کنند. ژورنالیسم رسمی حتی وقتی که باصطلاح “بی طرفانه” گزارشی را تهیه میکند، نمی تواند بی طرف باشد و شما رد پای نگرش فرهنگ رایج را در تنظیم کلمات بکار برده تشخیص خواهید داد. برای نمونه چندی پیش در تلویزیون بی بی سی رپورتاژی در مورد تاریخ احداث پلی در اسکاتلند پخش می شد که تهیه کننده بجای اینکه بگوید ۶۶ کارگر در جریان ساختن پل جان خود را از دست دادند، گفت، ۶۶ انسان جان خود را از دست دادند. بخاطر اینکه اگر در این متن بجای انسان گفته میشود ۶۶ کارگر در جریان…جان خود را از دست دادند، انگیزه طبقاتی در گزارش برجسته میشود و این کاری است که اغلب ژورنالیسم نوکر با دقت و مهارت از هر چیزی که آگاهی طبقاتی کارگر را نسبت به خودش بالاببرد، از آن خوداری میکنند. اما با گفتن ۶۶ انسان، ضمن اینکه بلحاظ ادبی نادرست نیست، ولی هویت کارگر بودن قربانیان را قلم میگیرد تا جامعه به وضعیت کار و زندگی خطرناک و مشقت بار طبقه کارگر حساس نشود. این گزارشگر بر عکس اگر در مورد پرستیژ و رده بندی کردن شغل و مقام غیر از کارگرها گزارشی تهیه نماید، یا در شوهای TV مناظره یا طومارنویسی (تولیدات فکری و فرهنگی) فعالیت کند، تنها به ذکر انسان اکتفا نمی کند، بلکه در کنار نام و نام خانوادگی از آوردن تیترهای دکتر، مهندس پروفسور و… خودداری نمیکنند تا تیترها را به رخ کارگر کشیده و آنها را نه انسان متساوی با هر مقامی دیگر، بلکه با موقعیتشان در اقتصاد تعریف نمایند! علاوه بر این، بخشهای اصلی عرف و استعاره ها و سنُت های تبعیض آمیز و تحقیر کننده مردم را رسماً جایی در قوانین ننوشته اند، بلکه آنها را بصورت، طنز، نگاهها، ایماء و اشاره به پست، شغل، طرز لباس و شکل و وضع ظاهری و غیره افراد در عرف و عادت خودبخود به نمایش گذاشته میشود که باید آنها را به لیست فرهنگ موجود اضافه کرد. در فرهنگ موجود، باید حتی خود کارگران با آن (کلمات و عباراتی) فرهنگ لغتی که بورژوازی به ایشان تزریق کرده است، با همکاران و همرزمان خود مراوده کنند! مردم، انسان کارگر را با این فرهنگ لغت خطاب کنند. جامعه بورژوایی با ترکیبی از این سُنت ها و قوانین موجود است که سیستم کنونی خود را اداره، حفظ و باز تولید میکند.مضمون % ۹۰ فرهنگ و ادبیاتی که موازی با ارزشهای این نظام تولید می شود، مستقیم و غیر مستقیم، به انقیاد کشاندن استثمارشدگان و تمکین کردن آنان به وضع موجود است. % ۱۰ باقی مانده هم باید بسیار با احتیاط، موشکافانه و با تردید به آنها نگاه کرد که آیا میتوان در جایی از آن برای تعلیم و آموزش طبقه کارگر برای تعالی انسان و رهایی استثمار شوندگان استفاده کرد؟ به گفته دیگری مساله تا به بیان موقعیت کارگر در این نظام مربوط است، باید به % ۹۰ فرهنگ و ادبیات کنونی مشکوک بود.

ریشه های مادی بقای فرهنگ بی ارزش“چیپ”!

از دیدگاه علم مبارزه طبقاتی، این اصلی پذیرفته شده است که شیوه تولید اقتصادی، مناسبات زیربنایی و روابط اجتماعی و محورهای اصلی فرهنگ و ادبیات و موازین ارزش های روبنایی را تعیین می کند. علیرغم اینکه هر کسی مدعی استقلال خویش از سایرین است، در واقع تفکر، سلیقه، ذوق هنری، سرگرمی و دل مشغولی ما کم و بیش بر آن اساس از پیش شکل می گیرد. اندیشه و زندگی ما، رنگ و فرم جامعه ای بخود خواهد گرفت که در آن زندگی میکنیم. متناظر بر شیوه تولید مادی در هر یک از این جوامع است که فرهنگ هم تولید خواهد شد. جامعه سرمایه داری امروز از این قاعده مستثنی نیست.

در خیلی از اسناد و منابع کمونیستی، بارها به وضوح به نقش پیشرو بورژوازی در تکامل دادن زندگی جامعه بدوی مبتنی بر تولید روستایی، مبارزه رادیکال و انقلابی با خرافات و جایگزینی آن با دانش علمی، توسعه جامعه مدرن شهری و  صنعتی کردن و بارآوری تولید؛ اشاره و تاکید شده است. مشخصاٌ مانیفیست کمونیست با تاکید بر این حقیقت، نقد کمونیستی پرولتاریا را به سرمایه داری شروع میکند. امروز برای هر کارگری که از آزادی انسان بطور کلی و از آزادی خویش بطور مشخص صحبت میکند، این مفروض است که بدون رشد جامعه مدنی بورژوایی و فرهنگ مدرن شهرنشینی، امکان و شرایط مادی آزادی انسان موجود نبود.

اما همچنانکه نمی توان فعالیت دوران زوال (در دنیای معاصر) یک انسان صد و چند ساله را با دوران جوانی او مقایسه کرد؛ نمی توان به پاس دوران رشد و شکوفایی انکشاف سرمایه داری، نابرابری ها، جنگ ها، مصیبت ها و فجایعی که همه ناشی از کارکرد امروزی این نظام و فرهنگ آن است، توجیه کرد. امروز صورت مساله خود سرمایه داری و در این مورد مشخص فرهنگ منتج از آن است که مانع پیشروی بسوی آزادی بشر و تداوم تکامل انسان شده که باید با آن تعیین تکلیف کنیم. تعیین تکلیف کردن در بُعد فرهنگی مساله، بخصوص در دوره ای که دو جنبش بورژوایی فعال در امروز، یعنی جنبشهایی اسلامی و ملی گرایی در بخشهای از جهان نفوذ بیشتر پیدا کرده و فرهنگ لمپنی رواج داده اند، زمینه را برای برخورد تحقیرآمیز به زن، به اقشار ضربه پذیر جامعه و به طبقه کارگر را به اوج خود رسانده است. رواج رفتار غیر مدنی فعالین جنبش های یاد شده در پهنۀ گیتی، بدون ربط دادن آن و تاکید بر این حقیقت که امروز بانی اصلی خشونت و بدبختی مردم نظام سرمایه داری است، غیر قابل درک می باشد. اگر چه شاید این جملات کلیشه و تکراری به نظر برسند، اما نمی توان زمینه مادی فرهنگ لمپی ضد زن و تحقیر کننده کارگران را فقط با مسائل فرهنگی توضیح داد. اینکه مضمون % ۹۰ محصولات فرهنگ رایج در مورد عینیت طبقه کارگر، مسخ شده، مهندسی شده و در تحلیل نهایی به منظور کوچک کردن و خنثی کردن نقش اجتماعی انسان کارگر توسط محافظان این سیستم ساخته و پرداخته شده و می شود، از همینجا ناشی شده است.

فرهنگ موجود، موضعی خصمانه و دشمنانه و ارتجاعی نسبت به آزادی و رهایی استثمار شوندگان دارد. فرهنگ موجود، فرهنگ کوچک کردن و خرد کردن کارگر است. انسان با تعالیم این فرهنگ هر چه با فرهنگ تر شود، از مردم عادی بیشتر فاصله میگیرد. هیچ راهی نمانده که از نظر توسعه بیشتر و مدرنیزه کردن سرمایه داری و به تبع آن هیچ امیدی نیست که بتوان فرهنگ و تمدن منتج از نیازهای بازار آزاد سرمایه داری را بهبود بخشید. چون علاوه بر شهرهای ده و بیست میلیونی در هر پنج قاره جهان، فرهنگ سرمایه داری تا دور افتاده ترین روستاها و دروازه غارها خود را گسترانده است. در کنار قانون و به کمک نهادهایی چون صنعت مذهب، ناسیونالیسم، بازار، داد و ستد، تجارت و… شیوه زندگی متناظر بر روابط زیربنایی اقتصادی آن به اجرا در آمده است. شوهای مسخره و جنجالی (مُسکن و گیج کننده مردم) امروز TV های انگلیس و امریکا، فردا در آلونک و کپرهای ناطق آمازون و کشورهای آفریقایی کپی برداری می کنند. شرط موفق، معروف و یا کاره ای شدن مردم در زندگی، مستقیم و غیر مستقیم به پیروی از این الگوهای کرده اند. با قالب های مرئی و نامرئی، کیفیت کار، هدف کار و مقررات آن را تعیین نموده و باید آنها از مدار و زمین بازی بورژوازی خارج نشوند. با هدف از پیش تعیین شده، فرهنگ و ادبیات را به آن سویی هدایت کرده که مدام عرصه و مکان را به جریانات و جنبش های انقلابی تنگ نمایند. اما حاصل نهایی این فرهنگ، منجر به وضعیت کنونی شده که با ابزارهای امپراتور مانندی چون میدیا، دست و بال انسان فاقد مالکیت را با طناب و زنجیر این روابط نابرابر بسته اند که انسان بسیار با زحمت قادر به خلاف (جریان آب این موازین) شنا کردن است. به موضوعات و خواست های کلیدی مثلاً چگونه می توان به فقر، بیکاری و کار مزدی پایان داد؛ یا پی بردن به ریشه و علل جنگ ها و مصائب اصلاً نمی پردازد تا تجربه، دانش و خودآگاهی به اجنده ها، دل مشغولی و اولویت جامعه در سطح کلان تبدیل نشود. بعکس مغزشوئی، منگ و خمار و سر درگم کردن مردم با سوژه های پیش پاافتاده فردگرایی، جزو تخصص آنان است! چنانچه آثار فرهنگی معترض (خلاف جریان) تولید شود، فرهنگ رایج آن را بایکوت، ممنوع و به کمک میدیا، کاری میکند که در بازار خریدار آنچنانی پیدا نکند. هیچ کمپانی، نهاد و موسسه ای آنرا آبونمان نمی کند. کتاب، فیلم و غیره روی دست تولید کنندگان آن می ماند. به این خاطر است که کسانی از محل اینکه بیوگرافی ملکه انگلیس می نویسند، مورخ، کارشناس و معروف میشوند و لقب Sir و Knight و غیر از نامبرده دریافت میکنند. بعنوان شخصیت، در میدیا با آنان مصاحبه، میزگرد و شوهایی تلویزیونی برگزار خواهند کرد. این اُدبا فرهنگ و ادبیات ملکه پسند، خامنه ای پسند و بازار آزاد پسند موجود را تولید کرده و از کانالهای ملون، با رنگ های متنوع، در سایزهای بزرگ و کوچک و در همه شئون زندگی به خورد جامعه میدهند. از سوی دیگر، با وجود تمام بهم پیوستگی و درهم تنیدگی تولید و زندگی اجتماعی و شهرنشینی معاصر، ما شاهد یک فضا سازی ادبی از سوی نامبردگان هستیم که با ترکیبی ازعلم- خرافه – واقعیت، شرایط و زمینه مادی برای فردگرایی و از خود بیگانگی انسان فراهم کردند. بحکم تکرار و در همه جا در دسترس قرار دادن این ماتریال، جامعه نیز به آن گونه فرهنگ عادت خواهد کرد و آن را فرهنگ و کلتورعادی، ریالیسم طبیعی خود دانسته و در اغلب موارد جهت مخالف آن را غیر معمولی توصیف میکنند.

اما این کل واقعیت دنیای موجود ما نیست. از طرفی دیگر و از آنجائیکه این فرهنگ اکثریت مردم را به جرم کارگر بودن مورد تحقیر، تبعیض و ارعاب قرار میدهد، بناچار و بالقوه ماتریال (آنتی تز خود) ضد خود را نیز تولید کرده و دائماً این تضاد را با خود حمل میکند. بخاطر اینکه مضمون این ادبیات در بُعد فرهنگی توجیه نابرابری انسانها است؛ کینه و تنفر کارگران را از خود بر می انگیزد. یعنی عنصر ضد خود را ساخته و از فرق سر، تا پاشنه پا، “پاشنه آشیل” ها دارد.

فرهنگ و ادبیات کارگری- انقلابی نمیتواند روی دو صندلی بنشیند. یعنی از طرفی با فرهنگی که در تاروپود آن خودنمایی، فرد پرستی و ضدیت با کارگر موج میزند سازگار بوده؛ و از طرف دیگر خواهان برابری و مساوات همه انسانها فارغ از شغل و مقام آنان باشد. از این نظر، باید استثمار شوندگان تکلیف خود را با این فرهنگ مشخص کنند. در مقابل این فرهنگ تحقیرآمیز و خردکننده شخصیت اجتماعی کارگر، ما همیشه و در همه جا مروج رفتار متساوی با تمام اعضای جامعه و مدافع پیگیر اشاعه فرهنگ متمدن و یکسان کمونیستی هستیم.  ارزشها و فرهنگ ما نه تنها از فرهنگ موجود الگوبرداری نمیکند، بلکه فرهنگی بعکس آن خلق میکنیم. در عرصه مسائل فرهنگی بسان مبارزه سیاسی، هیچ انسان برابری طلبی نباید از دستورالعمل طبقه استثمارگر که بخشی از آن از کانال مسائل فرهنگی بخورد جامعه داده شده و میشود، پیروی کند. کسی که خود را انقلابی میداند و بخصوص کارگران بطریق اولی، باید این جنس مسموم و قلابی که امروز در میدیا توی دست و پا موج میزند را به صاحبان و تولید کنندگان آن پس بدهند. ما ضمن مبارزه برای رفاهیات اقتصادی، مدام برای خلق فرهنگ نوین انسانگرا، با هدف به رسمی شناختن نقش اجتماعی انسان بجای فردگرایی و قهرمان سازی از پست و مقام، تلاش میکنیم. در فرهنگ ما هیچ کسی حق ندارد یک زبان برای لرد و یکی دیگر برای عوام بکارببرد. کسانیکه حق مساوی انسان دیگری را به هر بهانۀ از جمله تیترهای کشوری، اقتصادی و پست اجتماعی مستقیم یا غیر مستقیم ضایع میکنند، باید جداً افشا شده و صدای جامعه متمدن را از رفتار زشت آنان بلند کرد.

کارگران، کارکنان، زحمتکشان، زنان و خلق های تحت ستم!

چرا مگر درج مکرر کلمات تیتر بالا در جراید دوستداران کارگر ایرادی دارد؟ به نظر من بله. ولی ابتدا باید به این مساله اشاره کرد که  ذکر نام کارگر و جنبش طبقه کارگر در مباحثات سیاسی به حدی به مزاج بورژوازی تلخ است که مستقیماً آن را بی واسطه خطاب نکند. همچنین احزاب و جریاناتی هستند که خود را مدافع کارگر میدانند، ولی بخشاً تحت تاثیر فشار تبلیغات جناح راست هیئت حاکم از طرفی؛ و اغلب بدلیل اشتراکات ارزشها و آرمانهای اجتماعی خویش با کل بورژوازی- از طرف دیگر، مرعوب شده و جرات ندارند که مستقیماٌ کارگر را با اسم خود وی بدون پسوند و پیشوند خطاب کنند. این مدافعین به تابعیت از جوی که بورژوازی در مسائل فرهنگی حاکم کرده است، اینقدر روی مساله تعمق نکرده که عدم ذکر نام کارگر در مسائل سیاسی طی چه روندی صورت گرفته است. آنان در جراید خود همیشه چه آگاهانه و چه ناخودآگاه در کنار ذکر نام کارگر و برای کاهش جایگاه و موقعیت ویژه و یگانه او، چنین می نویسند: کارگران و دهقانان، کارگران و کارکنان، کارگران و زنان، کارگران و معلمان، کارگران و خلق های تحت ستم و کارگران و زحمتکشان. در نوشته های آنان خیلی به ندرت طبقه کارگر بدون پسوند و پیشوند ذکر میشود. انگار خواست های طبقه کارگر نزد ایشان نیز بسان طبقه حاکم، قائم بذات و بر پایه خود قابل دفاع نبوده و از حقانیت، اصالت و انسجام کافی برخوردار نیست و باید به کمک چاشنی های پسوند کارگران و… آن را ترکیب و قابل مصرف و استعمال نمود!

بورژوازی در حاکمیت، مرتجع تر از این است که این پسوندها وعبارات را مستقیماٌ بکار ببرد. ایشان از آن آگاه تر است که حتی کلماتی مانند کارگران و دهقانان ممکن است سمپاتی جامعه به کارگر جلب کند و لذا از ذکر آن خودداری می نمایند. اتفاقاً این اپوزیسیون خرده بورژوایی و کمونیسم بورژوایی است که اساساً بدلیل تفکیک نکردن مرز خود با اولی در درجه اول، و دوم زیر منگنه فشار چند صد ساله فعالیت تبلیغاتی جناح راست علیه کارگر و کمونیسم – متزلزل و محافظه کارانه به دفاع از منزلت کارگر و کمونیسم می پردازد. خرده بورژوازی فکر میکند باید با چاشنی شیرین جنبش های غیر کارگر، از تلخی اسم جنبش کارگری نزد جناح راست کاست تا “این خوراک تلخ را” به مزاج مردم شیرین کام و قابل هضم نمایند! وقتی ما با ذره بین مبارزه طبقاتی به فرهنگ کنونی جامعه نگاه کنیم، حتی تعداد چشمگیری از آنهائی که بنام کارگر و کمونیست مبارزه میکنند، خواهیم یافت که متاسفانه تحت تاثیر این فضا، غالباً نمیتوانند قائم بذات طبقه کارگر را بعنوان موضوع و محور اصلی تم مباحثات سیاسی خویش خطاب کنند. این ترس شاید از نظری واقعی است، زیرا ادبیات کارگری نامبردگان به حدی کسل کننده، تلخ و کرخت است که بنظر میرسد باید آن را به کمک چاشنی کارگر بعلاوه یک چیز دیگری از کرختی در آورد و آن را مورد پسند “خاص و عام” کرد! البته بنظر خودشان این پسوندها را بسان دنده کمکی برای جلب پشتیبانی مردم از مبارزه کارگران قید میکنند- تا متحدین ما دلشان نرنجد که گویا ما تنها در فکر کارگران بوده، بلکه هواخواه همه جنبش های معترض اجتماعی دیگران هم هستیم!!

خیر. طبقه کارگر برای اثبات حقانیت مطالباتش به قید این پسوندها نیاز ندارد و در اغلب موارد این نیروی فشار گذاشتن جنبش های دیگر برای کاهش و تخفیف موقعیت تک کارگر برروی فعالیت ما است. این پسوندها برای کاهش آگاهی طبقاتی، کاهش تفاوت و تضاد منافع متضاد جنبش ها و اقشار دیگر با طبقه کارگر و اهمیت و نقش اجتماعی وی است. این ادغام کردن، با آن شدتی که در میدیا و ادبیات نامبردگان خود را نشان میدهد، حتی اگر قصد گل آلود کردن آب را نداشته باشد، در بی طرف ترین حالت، بی خاصیت و اضافه گویی و مخدوش کردن مرزها است. زیرا اینطورنیست که اگر حزبی در همه زمینه های مبارزه اقتصادی، سیاسی، ایدئولوژیکی و فرهنگی وغیره، طبقه کارگر را همه جانبه نمایندگی کند، هنوز اقشاری در جامعه می مانند که تحت ستم و استثمار واقع خواهند بود که باید کارگر در فکر آزادی آنان باشد! در عصر سرمایه داری، طبقه کارگر حلقه آخر زنجیر ستم کشی و استثمار انسان از انسان است. با آزادی او از اسارت مناسبات کار مزدی، همه بشریت تحت ستم  آزاد خواهند شد. در نتیجه باید کاری کرد از نظر فرهنگی مردم به این طبقه آن طوری که هست نگاه کنند. خود کارگر به موقعیت خود آن طوری که هست آگاه باشد. را فهم منطق مبارزه طبقاتی این است که همیشه توضیح داد، این کافی و الزامی نیست هر کسی که گفت من انقلابی هستم، از نظر سبک کار، متد برخورد و جایگاه طبقاتی، تماماً از ارزشهای طبقه حاکم جُدا شده و یا صد در صد از همه آنها دل کنده است. به تعداد روزهای سال، منتقد نظام سرمایه داری وجود دارد. برای اینکه سردرگم نشد، باید دید چه کسی به چه چیز این نظام انتقاد دارد؟ همه اقشار معترض این را قبول دارند که هیچ کسی از خودشان ظلم کند، ولی مشکل و پیچیدگی زندگی جامعه طبقاتی خیلی بیش از این است که همه از امتیازهای مبتنی بر مالکیت خصوصی خویش، دست بردارند. در این میدان است که اگر ایشان در موقعیت صاحب مالکیت بر ابزار تولید و شریک مجموع سود تولید ارزش اضافه باشد، برای حفظ موقعیت، امتیاز و قدرت خود، لب به اعتراض می گشاید که ” ای بابا، این کیش شخصیت کارگر است که تمام هستی را با معیار وی اندازه میگیرند”!

در رد این اعتراض بورژوایی به کارگری کارگری گفتن و نوشتن، باید گفت که مساله بعکس است. مساله ابداً این نیست که کارگر حق ویژه و اضافه از سایر شهروندان میخواهد- و باید جلوی زیاده خواهی وی را گرفت؛ بلکه مساله این است که تا مالکیت خصوصی بر ابزار تولید حاکم است، تا پول، بازار و دولت هستند، همه معانی این مقولات را می فهمیم که آگاهانه یا ناآگاهانه این اعتراض و ممانعت در برابر ایفای نقش ماکزیمال و آزادی کامل کارگران است. این بخشی از اعتراض جامعه بورژوایی به نقش تاریخی، محوری و مبارزاتی کارگر است که آن را صد در صد قبول ندارد. گویا باید با احترام به ارزشهای نابرابر طبقات دیگر، کارگر کوتاه آمده و ارزشهای خود را معیار جهانشمول همه شهروندان قرار ندهد. این تلاشی است تا بالاخره از آزادی کامل، کامل حرف نزد.

این قدر کارگری کارگری، جذابیت مساله را کم میکند!

آیا اینقدر کارگری کارگری گفتن و نوشتن باعث کندی و غیر جذاب شدن موضوع و مطالبات کارگری نمی شود؟ پاسخ درست به این سئوال بستگی به این دارد که موضوع چه باشد و آن را برای چه کسانی طرح کرد. بستگی دارد به اینکه موضوع دست به ریشه کدام مسائل کلیدی جامعه برده و چه هدف و موضوعی را طرح میکند. ابتدا باید این واقعیت بی تردید را توضیح داد که بخشی از حساسیت به کارگری کارگری گفتن و نوشتن امروز فرهنگیان طرفدار”مردم”، تلاش مرموز و مغرضانه برای افکار سازی جامعه علیه کارگر جهت فراموش کردن مشکل و معضل آنان است. مگر ایدئولوگ های بورژوایی این همه از ملت، از مذهب و مردم و انسان ( نه انسان فاقد مالکیت) در جراید خود اسم میبرند، منابع آنان را کند و غیر جذاب میکند؟ آنان اعتراضی به ساختن مساجد ندارند که روزی پنج بار در ۳۶۵ روز سال، از زمان محمد بن عبدالله تا به امروز، با یک لحن و الفاظ اذان تکرار میکنند. اگر بورژوازی از فعالیت های مکرر خود پولی به کیسه نریزد، تفرقه در میان کارگران به دلیل ملیت و مذهب ایجاد نکند، رفتار و برخورد جامعه را با دبل استاندار نسبت به انسان شکل ندهد؛ بله. اما وقتی فعالیت فرهنگی آنان در این راستا به هدف بخورد چرا خدا خدا و ملت ملت کردن و مردم مردم گفتن و انسان انسان نوشتن آنان در روزنامه ها و در کتب و مجلات کمپ های ملون بورژوازی را کند نمی کند، بلکه آنها را چاشنی درنده ترین اهداف سیاسی و طبقاتی در پشت ذکر مردم مردم گفتن خود تعقیب می نمایند.

مسالۀ دوم در این رابطه، اعتراض به حق مبارزین صادقی از شیوه و سبک کاری است که طوطی وار الفاظ کارگری کارگری در نشریات و ادبیات خود را بی مسمی منعکس میکنند. اگر کارگری کارگری گفتن و کارگری کارگری نوشتن ما هم منجر به ایجاد تشکل مستقل کارگران نشود، اگر وضعیت زندگی مادی آنان را در جای تعییر ندهد و در عرصه سیاست به متحزب شدن آنان کمک نکند- یا اتحاد و همدلی بین آنان ایجاد نکند، البته نوشته های کسل کننده، ملال آور و تکرای خواهند بود. در این حالت، بله البته کارگری کارگری… موضوع را بیش از حد کند و غیر جذاب می کند. اما هرگز نباید فراموش کرد که مخاطب کیست. مخاطب اصلی ما در این جدل ها طبقه کارگر است که در زمینه مورد بحث مرز خود را با اولی بطور قطعی تفکیک کند. مرزی که فعلاً بخاطر همین حساسیت به اسم کارگر بخصوص در زمینه فرهنگ و ادبیات بسیار متاثر از طبقه حاکم بوده و از آن دریچه است که او به خود و به جهان پیرامون خود نگاه میکند.  البته با سکوت و مختلط کردن مرزهای طبقات و همه آنان را یکسان مخاطب قرار دادن هم تضاد منافع طبقاتی شفاف و بر ملا نمی شود. در بُعد مسائل فرهنگی هم مثل عرصه های اقتصادی و سیاسی، در خفا و پنهانی مبارزه کارگری پیشبرده نمی شود. با نوشتن، صحبت کردن از نبود تشکل محلی و سراسری است که زمینه برای ایجاد تشکل آسان میشود. وقتی مشکلات و معضلات این طبقه را در سطوح مختلف و وسیعاً در میدیا به اجنده های روز تبدیل شد، آنگاه توجه هر کسی از کانالی به این اجنده ها جلب می شود. اشخاصی با فیلم، یکی با بحث سیاسی، یکی با شعر و یکی با رُمان نویسی و حتی با نقل تجارب و خاطرات فعالین این نهضت به پیش خواهد رفت. همه این ها در یک دایره اجزای یک پروژه مرکب جنبش طبقه کارگر را تشکیل می دهند. و در آن جایگاه ظاهر شدن ممکن نیست مگر اینکه جامعه را از کتب، مقالات، جلسات و سمینارها و کلاً ادبیات کارگری مد نظر، اشباع کرد. اجازه بدهید اینقدر ادبیات کارگری تولید شود که جامعه نتواند آن را بعنوان یکی از اصلی ترین مساله مهم خود نگاه نکند. یک جنبش عظیم مانند جنبش طبقه کارگر را باید مثل خود آن توده ای، اجتماعی و متنوع در همه زمینه ها و جبهه های نبرد طبقاتی دید. با وجود اینکه مشکل بتوان به ترتیب یک، دو و سه، اهمیت این عرصه ها را با دقت ریاضی درجه بندی کرد، اما باید آنها را در یک مجموعه مرکب- یک حرکت وسیع مبنا قرار داد و مثل تقسیم کار، هر گوشه از این پروژه را به گروه متخصص آن سپرد. نبود هر کدام از این اجزا، خلاء در حرکت جنبش ما برای آزادی و برابری و حکومت کارگری ایجاد میکند. ما باید این ها را درست ایقدر تکرار کنیم تا تبدیل به فرهنگ مردم می شود. چون فرهنگ رایج، بیشتر تعریف داد و ستد مسخره موازین یکی مزد میدهد و یکی مزد می گیرد بوده که حتی زبان آدمی که مزد میگیرد را کوچه بازاری و زبان کسی که مزد پرداخت می کند، اشرافی دسته بندی کرده است.

برعکس، فرهنگ کارگری در تمام عرصه های زندگی از الف تا ب بر نقش اجتماعی انسان تاکید میکند. مضمون فعالیت فرهنگی ما هم این است که در دل پروسه نقد فرهنگ سرمایه داری و هر نوع استثمار انسان از انسان به سئوالات در زمان درست خود پاسخ کامل بدهد. باید بعکس و خلاف هر مکتب طبقاتی وکلتوری رفتار کند که طبقه کارگر را از تلاش برای ایفای نقش رهایی بخش خود، باز می دارند. خلاصه کارگری کارگری گفتن و نوشتن در جای درست خود، نه تنها ایرادی ندارد، بلکه حیاتی و ضروری است. این نشانه پیشرفت فعالیت وسیع تاریخی جنبشهای طبقات ضد کارگر است که آرا و افکار خود را به مردم تحمیل کردند که حتی به اسم کارگر آنتی پاتی داشته باشند.

مجاهدت بورژوازی جهت بُت ساختن از نبوغ فردی

اجازه بدهید از زاویه دیگری به این موضوع نگاه کنیم. یکی دیگر از رسالت، یا بیشترین حجم فرهنگ و ادبیات رسمی امروز را که نگاه می کنید، بُت ساختن و تقدیس نبوغ فردی بجای تاکید بر نقش اجتماعی انسان است. تصویر ایدئولوگ های بورژوازی از نقش فرد و فردگرایی از سر تا پای فرهنگ و ادبیات کنونی می بارد. اُدبای “با باد رفته” اساساً برای بی اهمیت نشان دادن و وارونه کردن نقش اجتماعی طبقه کارگر، این وظیفه را بعهده گرفته است. احزاب کمونیستی که قاعدتاً خلاف رسالت فرهنگ بورژوازی باید عمل کنند، یک سر درگمی بیش از حد در ارتباط با درک اصولی اهمیت نقش اجتماعی انسان، با مقوله نقش شخصیت در تاریخ و نقش روشنفکر انقلابی دارند. علیرغم پیشرفت هایی که محصول انقلاب کارگری روسیه و متاثر از آن در برخی از کشورهای جهان است، جای تاسف است که هنوز تماماً زمین بازی بورژوازی را در بُعد مسائل فرهنگی ترک نکرده اند! آنان خود نیز اکثراً روندهایی که فرهنگ رایج دنبال میکند را نادیده گرفته و اغلب در دام سُنت ها و عرف بورژوایی اسیر هستند. این آلودگی را زیر لوای اهمیت فعالیت تئوریک، که گویا کارگر خود توانایی خلق آن را ندارد استتار کردند. چپ موجود هنوز فکر میکنند که در زمان مارکس و لنین زندگی میکنیم و همچنانکه در جای دیگری به این موضوع اشاره کردم، آنان به واقعیتی که مارکس، لنین و منصور حکمت کارگر نبودن، اشاره کرده و همینجا جای خوش کردند که گویا باید تا یک قرن دیگر طبقه کارگر منتظر روشنفکر انقلابی باشد که تئوری جنبش را برایمان تولید کند! این روش درعمل، کارگر را از تئوری می ترساند و در پوشش اهمیت تئوری و کسب آگاهی، آگاهی را به مسائل سوبژکتیو صرف و مسائل فرهنگی محدود کرده و آن را همچون چماقی در دست طبقه دارا قرار میدهند تا به وسیله آن کارگران را در سوراخ کرده و به موقعیت فعلی شان راضی نمایند. این طرز برخورد به تئوری، طبقه کارگر را در موقعیت فعلی میخکوب کرده و همیشه احساس بدهکاری به دست اندرکاران فعالیت های ذهنی و فرهنگی داشته باشند. نتیجه اینگونه نگاه کردن به تئوری، باعث می شود که ما تا ابد این رسالت را به روشنفکر انقلابی بسپاریم و دانش و آگاهی را وسیله در ناآگاهی قرار دادن مردم نموده است. اگر امروز ظرفیت و توانایی واقعی طبقه کارگر طوری است که بیشتر الیت روشنفکر انقلابی برای او تئوری تولید، تهیه و تدوین میکنند، باید اینجا جای خوش نکرد و این را از نقطه ضعف جدی جنبش ما دانست- و با تمام آگاهی در تلاش برای جبران آن بود و به این ضعف هر چه سریع تر پایان داد. باید این دوره را بعنوان یک مرحله گذار نگاه کرده تا بتوان از آن عبور کنیم. امکانات زمانه ما، امکان همچنین عبوری را به طبقه ما داده است.

اما مضمون فرهنگ و ادبیات کنونی بر خلاف آنچه در مورد رسالت آگاهی ادعا میکنند،  بُت کردن فرد و فردگرایی و نبوغ فردی انسان است و نه تاکید بر نقش اصلی اجتماعی وی! حتی لیبرال ها و دمکرات های که انسان را صرفنظر از موقعیت اقتصادی و پست مملکتی ظاهراً مساوی الحقوق میدانند، از تئوری “نقش شخصیت در تاریخ” پلخانف، جنبه علل عام را حذف و نادیده گرفته و فقط به جنبه خاص شخصیت چسبیده اند. برعکس تبیین رایج از مقوله نقش شخصیت در تاریخ، پلخانف در آن جدل تلاش می کند که نقش اراده و خواستن شخصیت را با ضرورت تلفیق و تطبیق نماید و جایگاه پراکتیک انسان را در متن و ظرفیت مادی جنبش های اجتماعی مشخص نماید. پلخانف مهمترین وجه نقش شخصیت در تاریخ را درک ضرورت زمانه خویش میداند. ایشان در آن بحث به درست میخواهد نشان بدهد که هر شخصیتی در متن نیازها و تاریخ خود ایفای نقش میکند و در متن جنبش ها و امکانات زمانه قادر به مداخله کردن است. مباحث نقش شخصیت در تاریخ، اساساٌ درک روندها، و پدیده های اجتماعی است تا دامنه، طول و عرض یک جنبش وسیع اجتماعی را به ذهن و توانایی شخصیت های احاطه و محدود و خلاصه نکرد.

اگر پلخانف در صد سال پیش درک ضرورت را وجه مشخصه نقش شخصیت در تاریخ میداند، وجه مشخصه نقش شخصیت در تاریخ ما در بُعد آگاهی این است که اولاٌ فرهنگی که طبقه کارگر را زمین گیر می کند تا وضع موجود را تغییر ندهد، باطل و مردود اعلام کند، و دوماً، روشی را متضمن شود که توده های وسیع این طبقه در تغییر دادن شرایط موجود و سرنوشت آینده، دخیل نماید. ایفای نقش شخصیت این است که درک و آگاهی انسان اجتماعی امروز را بالاتر برده و آن را کارگری- اجتماعی کند.  ضرورت مبارزه دنیای ما، بدست دادن الگویی از فعالیت اجتماعی است که دانش و فرهنگ و آگاهی را از انحصار یک طبقه و در درون یک طبقه از دست یک الیت در آورده و آن را عمومی و توده ای کند. فرهنگی که در ادامه خود منجر به قشری کردن و سکتی کردن دانش و علم میشود، به درد انسان اجتماعی نمیخورد. اگر مباحث نقش شخصیت در تاریخ پلخانف در زمان وی به نیازی جواب میداد، هنوز آن نیاز “کشف و تعمیم تئوری درک ضرورت” نیازمند دخالت هرچه بیشتر کارگران و توده های مردم در اداره مملکت و تمامی نهادهای سیاسی و اجتماعی است. بطریق اولی طی این صد سال، جهان به اندازه پانصد سال آن زمان رشد کرده و ما به تئوری نیاز داریم که تناقض حل نشده بین این پیشرفت تکنولوژی و تولید اجتماعی و زندگی اجتماعی را جواب دهد که بنظر من حل آن منوط به کنترل، مدیریت و اداره اجتماعی توسط کارگران است.

 تزلزل احزاب موجود از اشاعه فرهنگ کارگری

روش کار و فعالیت نظری در بُعد مسائل فرهنگی کارگران و جریانات چپ تا چه حد از روش و فرهنگ رایج طبقه بورژوا منفک شده است؟ متاسفانه بسیار ناچیز! اگر نتیجه فعالیت های احزاب و جریانات چپ و کارگری موجود را با میزان تشکل، اتحاد طبقاتی و شناخت خود بعنوان یک طبقه متفاوت بسنجیم، در واقع این وضعیت نگران کننده و بسیار آلوده و تحت تاثیر آموزش های تاکنونی فرهنگ رایج بورژوازی در زمینه مسائل فرهنگی بوده است. این جریانات هم روشی را جلوی کارگر میگذارند که منفرد به حزب بپیوندند و اگر حزب ساختن را به آنان توصیه نمایند، تصویرشان از حزب این است که حزبی بزرگ از منفردین تشکیل بدهند و متدشان اغلب مبارزه انفرادی است. جایگاه نهادهای کارگری، سازمان و واحدهای اجتماعی آنان، بی اهمیت بوده و فرد جدا از موقعیت اجتماعی خویش درک می شود. تفریباً هیچ یک از ما ریشه ای به اشاعه فرهنگ کارگری ای که کارگران را بصورت سازمان و نهادها در سوخت و ساز و مکانیسم جامعه درک کند، نمی پردازیم. فوقاٌ بارها به فاکت های اشاره شده که نیروهایی ذینفع در بقای نظام سرمایه داری، فرهنگی را که مردم چگونه در مورد خود و کارگران فکر کنند، تولید کرده و می کنند. به مردم یاد داده و می دهند که چه چیزهای را با اهمیت و کدام ها را بی اهمیت فرض نمایند. فرد نه تنها محور این فرهنگ، بلکه محور همه چیز است. اساس فرهنگ غالب در همه شئون اجتماعی “رامبو” و “آرنولد” سازی از فرد است. تاثیر سُنت و روتین های این فرهنگ بر انسان اجتماعی بحدی است که اگر یک لحظه از آن غافل شویم که چه چیزی می نویسیم و چه چیزی را می گوئیم، بسیار محتمل است که نوشته ها و گفته های ما رنگ و بوی فرهنگ موجود را بخود گرفته و تابع جو عمومی شوند. زیرا فشار عظیم فضا سازی بورژوازی علیه نقش اجتماعی کارگر، حتی اگر خیرخواهان طبقه کارگر از این مساله آگاهی کافی نداشته باشند، طبیعی است وقتی مقاله و رمانی برای کارگر می نویسند، بعلت ده ها سال خُلق و خو گرفتن به نرم فرهنگ رایج، هنوز صد در صد از طلسم آن جهان بینی منفی که به جایگاه انسان کارگر در فرهنگ رایج وجود دارد، خود را رها کنند. نرم ها و کدهای رفتاری جامعه کنونی؛ غالباً در متد رمان نویس و در جهان بینی ادیب منعکاس گشته و آن گونه که شایسته هر انسان نویسنده، سیاستمدار و شخصیت های اجتماعی غیر کارگر است، برای کارگر رعایت ننمایند! ناخودآگاه در استعمال ضرب المثل ها، استعاره ها و غیره، در وسط دیالوگ، به قعر کلمات، اصطلاحات و عبارات پیشداورگونه از قبل برای معرفی جایگاه هر یک از اعضای جامعه در نظر گرفته اند، سقوط کرد. با مثالی موضوع را واضح تر کنیم: در بازگویی تاریخ و نقل قول کاراکترهای اصلی رمانها چنین میخوانیم: وقتی شاه در روز تاجگذاری نطقی ایراد کرد… آیت الله … خُطبه خود را با حمله به اسرائیل شروع کرد. برای حل اختلافات پروس با فرنگ، ملکه… یکی از سیاستمداران پروس را به ضیافت شام دعوت کرد و غیره. اما در مورد کارگر: دو کارگر در حین تخلیه کشتی- کامیون در اسکله… داد و بی داد میکردند که ای بابا این چه وضعیت خرتوخر و سگ مرگی است؟ این محموله ها بحدی سنگین هستند که حتی خر و گاو هم قادر به حمل آنان نیست!! این چه محیطی (گرم یا سرد) است که حیوان هم تحمل زندگی در آن ندارد.

در نگاه اول انسان فکر میکند خُب، این ریالیسم و بازگویی واقعیت های زندگی طبیعی طبقات و اقشار اجتماعی هر کدام از زبان خودشان و با فرهنگ ویژه آنان است که نویسنده حقیقتگو باید از ذکر آن ویژگی ها خودداری نکند. ولی اصلی که اینجا مهم است و معمولاً همیشه فراموش میشود، این است که این ریالیسم و واقعیت زندگی کارگران از کجا آمده و توسط کدام طبقات به بخشی از واقعیت و داده های زندگی مردم تبدیل شده؛ فراموش میکنند که این فرهنگ ویژه را کدام طبقات برای کارگر ساخته و مردم را به آن عادت داده اند تا یکی ستایش و یکی را دست کم گرفت! حتی نوشته هایی که در زمینه مسائل سیاسی، جنبش های توده ای، خُلق و خصوصیات خلق ها و ملت ها و ناسیونالیسم که جامعه را اشباع کرده است، دقت کنید، بیشتر پیروزی ها و شکست ها نه در پاسخ دادن آن جنبشهای اجتماعی به نیازهای زمانه که شخصیت را قادر به ایفای نقش کرده است، بلکه آن را به خصوصیات افراد مرتبط کردند. مینویسند: فلان ارتش پیروز شد چون فرمانده آن لایق و مُدبر بود؛ و دیگری شکست خورد، چون فرمانده آن بُزدل و کودن بود. تا به امروز کم ترین نشانه ای در دست است که اُدبا متن و زمینه برای درک ماتریالیستی روندهای که باعث پیروزی و شکست جنبش ها و طبقات می شود، فراهم نمایند. آن محدود منابع و تلاش اندکی که در این زمینه صورت گرفته است هم با مبارزه منتقدین فرهنگ رایج بدست آمده است. به هر منابع فرهنگی و ادبی که سر می زنید، بیشتر آثار ملی، مذهبی و تقدیس مالکیت خصوصی بر ابزار تولید است که به چشم میخورد. یک دهم تبلیغاتی که برای کمپانی ها و یا ستایش خاندان سلطنتی در انگلیس، به جایگاه انسان اجتماعی، ضرورت برابری انسانها در اقتصاد و ضرورت تشکل کارگری برای تحقق آنها وجود ندارد. فرهنگ رایج این رسالت را در دستور خود نگذاشته که یک جامعه را از همه منفذهایش تشویق به درک ضرورت تشکل طبقه کارگر احساس کند، بعکس است. کم ترین سوژه اجتماعی یافت می شود که فرد قهرمان اصلی و همه کاره داستان ها و شکست و پیروزها نباشد. با برجسته کردن مسائل پیش پا افتاده که میدیا آنها را به دل مشغولی مردم تبدیل کرده است، مسائل عمده را حاشیه ای میکنند. در بهترین حالت کسانی که درد و رنج مردم را در قالب مسائل فرهنگی بیان میکنند، مثلاً کسی شعری برای کارگر گفته، خود ایشان معروف می شود، اما کسانی که شعر برایشان سروده شده است، جایگاهی ندارند و رد پایشان در هنر پیدا نیست. کسی با رُمانی برای زندگی کارگران معادن…، مهم و معروف می شود، ولی آنانیکه برایشان رُمان نوشته شده است، خود در بهترین حالت توده های بی نام و نشان (سیاه لشکر) معدنچی هستند. کسی بخاطر دفاع از کارگر معروف می شود، ولی خود کارگر در حاشیه توجه در امر برابری اجتماعی در ادبیات قرار میگیرد. یک دونده، یک موزیک دان، یک خواننده و…، اولی با رکورد دومیدانی، دومی با ساخت یک آهنگ یا یک رُمان، سومی با فیلمی و… معروف می شوند. ولی با وجود اینکه هیچ کسی نمی تواند بدون جامعه (دیگران) یک هفته زندگی کند، اما در این فرهنگ، مسئولیت، بُرد و باخت، خوشبختی و بدبختی و شکست و پیروزی فردی است. رهایی، رهایی فردی است.

آموزش وارونه دنیای معاصر به ما عادت داده که با هیجان دنبال داستان قهرمان سازی … بیفتیم، ولی تحمل پیگیری سوژه های که به مسائل پایین شهری ها می پردازد، نداشته باشیم. جامعه امروز به طوری این سوژه های دوم را بی محل میکند که حتی خود کارگران تمایلی به خواندن آنها نداشته باشند. رُمانی که به زبان فرهنگیان مجیزگو نوشته نشوده باشد، جایزه ادبی نمی برد. نثر و شیوه نوشتن آکادمیک نباشد اسم و آوازه ای در نمی کند و به زحمت کسانی به مطالعه آن رغبت خواهند داشت. قالبی برای فعالیت های هنری و ادبی تراشیده اند که کارگر را در آن جایی نیست. و هر چه در آن قالب جای نگیرد، کسل کننده خطاب می کنند. به TV ها، فیلم و کتب و جزوات نگاه کنید، آنچه نمی بینید نقش اجتماعی طبقه کارگر در آنها است. میدیا با پرده ای از سوژه های مسخره، پرده ضخیمی بر روی نقش اجتماعی سازندگان اصلی زندگی میکشد. تسلط آرای بورژوازی بر فرهنگ رایج باعث شده که کسی بخواهد این قاعده را رعایت نکند، کتاب، فیلم و کالایش به فروش نمی رسد و شهرت و آوازه ای در نمیکند. حتی انقلابیون طبقه کارگر را مجبور کرده و به طرزی بار آورده که وقتی بخواهند اثر ادبی خلق کنند، باید از روش رسمی کپی برداری نمایند. در این زمینه هم طبقه کارگر را مهار کردند. مردم را عادت داده آند که حوصله کار فکری عمیق نداشته، اما تا پاسی از شب به مسائل پیش پا افتاده دنیای مجازی میدیا، مشغول می شوند. مضمون، سوژه اصلی و پرنسیپال اکثر فعالیت های اُدبای رسمی، مستقیم یا غیر مستقیم فریفتن مردم و ایجاد توهم به بهبود شرایط در نظام سرمایه داری است.

یکی از عمده ترین دلائل جنیوریسم، عدم اعتماد به نفس کافی، ظاهر نشدن در قامت هژمنی کردن جامعه و تردید در جایگاه خود بعنوان طبقه کارگر؛ نتیجه تعالیم این فرهنگ است که باید همه جانبه آن را جارو کرد. چرندیاتی که بورژوازی به اسم فرهنگ… برای طبقه ما می سازد؛ فرهنگ کارگری نیست، بلکه ادوات جنگ طبقاتی ستمگران درعرصه مسائل فرهنگی و ادبیات- با ما ستمکشان جامعه است. رسالت فرهنگ کنونی برای کارگر این است که بلند فکر نکند، به اندازه گلیم خود پا دراز کند و امورات مهم و سرنوشت مملکت را به دیگران واگذار نماید. اگر بورژوازی فرهنگ (چیپ) ریاکاری، درباری و ارباب رعیتی خود را که در جامعه گسترانده است جمع کند، در مدت کمتر از دو سال اثری از “فرهنگ کوچه بازار” و “عوامانه” نمی ماند. اگر این فرهنگ مناسب شان خودشان باشد، یقیناً به تن طبقه کارگر تنگ است. ما هرگز این کالای قلابی بازار آزاد را نمی پذیریم و آن را به صاحبانشان پس خوهیم داد. مهمتر از این، اجازه استعمال آن را به هیچ نهاد حکومتی و غیر حکومتی نمیدهیم. به رفقای کارگر خود توصیه میکنیم بعنوان بخشی از مبارزه خود با سیستم سرمایه داری، آن را هرگز بکار نبرده و استعمال آن در جامعه توسط هرنهاد و اشخاصی که باشند را منع نمایند. ما اعلام میکنیم که نه تنها طبقه کارگر بحکم نقش حیاتی اش در تولید، مدرن ترین طبقه اجتماعی است، بلکه این فرهنگ شایسته هیچ انسان  امروزی نیست. اگر آنان میخواهند افکار مردم را به آن سو کانالیزه کنند، ما چاره ای نداریم جز اینکه در تمام سطوح و در مکانیسم جامعه، با صدای رسا مخالفت خود را با آن اعلام کنیم. ما اعلام میکنیم که این سیستم مشخص بورژوازی است که هر اشغالی را در خدمت حفظ تبعیض نگه داشته و میدارد. این بورژوازی است که هرچه هنر و تخصص و نیرو دارد، آن را در خدمت استادنداردهای دوگانه، ارزشهای نامتساوی بین شهروندان به بهانه شغل، تایتل و جنس و رنگ قرار میدهد. و آنگاه محکومین و قربانیان ناهنجاری های خود ساخته را به اسم کارگر و پایین شهری محکوم، مقصر و مسخره میکند. این کارگزاران هستند که افکار جامعه را با سیستم شان مهندسی و مانند آن خشن بار می آورند. اگر نهادها، ادارات دولتی، روزنامه ها، اُدبا و فرهنگیان زبان و روش دبل استاندار خود را درست کنند، مردم “بی فرهنگ” با سرعت تغییر خواهند کرد و در عرض یک سال به اندازه ی صد سال پیشرفت و متحول می شوند. اُدبای درباری و فرهنگیان مجیزگو و موازی با حکومت ها، حق ندارند صندلی متهم و شاکی ” مردم بی فرهنگ”، قربانی و ظالم را عوض کنند! اکنون به اندازه کافی ماتریال در دست داریم که تلاش مداوم فرهنگیان برای کم اهمیت نشان دادن جایگاه انسان اجتماعی کارگر از کانال برجسته کردن نبوغ فردی به چه منظوری است. اکنون که مشخص شد منظور بورژوازی از فرهنگ کارگری چیست؛ بی تردید باید ما عکس آن را تولید کنیم. مضمون فعالیت فرهنگی ما هم این است که موانع مبارزه اقتصادی برای تامین بیمه اجتماعی، آزادی تشکل مستقل کارگری، افرایش دستمزد، تامین امنیت کارگران در محیط کار و زندگی را رفع نماید. ما باید روزمره در همه شئون کار و زندگی اعلام کنیم که خیر، مقصر تمام خشونت، روابط نامتمدن و غیره مدنی در جامعه امروز، نه مردم کوچه و بازار؛ بلکه حکومت و فرهنگیان خدمتگزار او هستند.