برای بایگانی: جایزه امسال کن

بقول بصیر نصیبی عزیز، گیریم فیلم اخیر فرهادی یک شاهکار هنری باشد، شاهکار کارگردانی، سناریو نویسی، بازیگری، فیلمبرداری، صدابردای، صحنه سازی، موسیقی متن، نورپردازی و غیرآنها باشد، جایزه را نهایتا به افراد میدهند، به نوار یا فایل فیلم که نمیدهند. حال این فرد میتواند کن لوچ یا یک بسیجی باشد. چرا دامنه گیرندگان یک جایزه میتواند چنین متغیر باشد؟ برای جواب هم باید به موسسه اهدا کننده جوایز و هم به نفس جایزه دادن رجوع کرد. این البته مبحثی جداگانه است و من در انتهای این یادداشت اشاره ای به آن خواهم کرد. طبیعی است که مقایسه بالا مقایسه یکسانها نیست چرا که کن لوچ ریشش برای ساختن یک فیلم سینمائی گرو دولت نیست. فرهادی هست، بازیگر بسیجی که تکلیفش روشن است. قبل از ادامه نکته ای تکراری را مختصرا مطرح کنم.

ما در ایران سینمای زیرزمینی – بمعنای خلاف جریان، مستقل، مخالف دستگاه فکری حاکم– نداریم. راستش نمیتوانیم داشته باشیم. میتوان موسیقی، نقاشی، مجسمه سازی، ادبیات، رقص و حتی تئاتر زیرزمینی داشت اما بجز استثنائاتی در تولید فیلمهای مستند ــ که در اصل مجموعه ای از مصاحبه های بواقع زیرزمینی است ــ سینمای داستانی زیرزمینی غیر ممکن است که در جمهوری اسلامی امکان وجود پیدا کند. ساخت فیلم سینمایی داستانی بصورت دو فاکتو فعالیتی علنی است. حتی اگر تمام یک فیلم داستانی را در استودیوئی در جلوی پرده سبز تولید کنند، بازیگر را که نمیتوان مخفی کرد. ساخت فیلم بخاطر سرشت کار جمعی، علنی و حرفه ای فیلم سازی، بخاطر پروسه پیچیده تولید و هزینه بسیار بالای آن غیر قابل اختفاست. تمام فیلمهای سینمائی تولید شده در ایران فیلمهائی هستند که مهر تایید جمهوری اسلامی را بر پیشانی دارند. یا آنها مستقیما از طرف دولت سرمایه گذاری شده اند یا بخش “خصوصی خودی” آنها را بمنظور پروپاگاندا تولید کرده است.

برگردم به حرف اولم، نتیجه این میشود که جایزه کن را به افرادی میدهند که جمهوری اسلامی را نمایندگی میکنند مگر اینکه خلاف آن ثابت شود. چگونه میتوان خلاف آن را ثابت کرد؟ در دو حالت. هنرمند میتواند از شرکت در مراسم بده بستان غرب با جمهوری اسلامی خودداری کند یا او میتواند از همان تریبون کن خود را از کلیت جمهوری اسلامی جدا کند. از آنجا که صرف ساخت یک فیلم سینمائی در ایران سیاسی است، فردی که وارد معرکه “جایزه بازی” غرب با جمهوری اسلامی شده است راه در رویی برای خودش باز نمیگذارد. اگر کن لوچ بواقع حق انتخابی بین سیاسی بودن یا نبودن را دارد علتش اینست که سینما در انگلیس سیاسی نیست. اما فیلم ـ فستیوالی های ج ا صرفا ابزاری سیاسی برای مشروعیت خریدن و مشروعیت دادن به جمهوری اسلامی است، چه سازنده فیلم اینرا بخواهد چه نخواهد. هنربند عازم کن بخوبی میداند که جایزه اعطائی به او در اصل جایزه ای سیاسی به جمهوری اسلامی است. بنابراین، او خود را آگاهانه وارد گودی کرده است که خارج شدن از آن نیاز به یک اعلام موضع سیاسی شفاف دارد. در نتیجه، این گوی و این میدان. اگر او هم میخواهد جایزه ای دریافت کند و هم بند نافش را از جمهوری اسلامی ببرد چاره ای ندارد مگر اینکه در همان پانزده دقیقه(*) شهرت جهانی اش کلیت جمهوری اسلامی را نفی کند. البته اگر نمیخواست از همان ابتدا وارد این بازی سیاسی شود، اگر نمیخواست بازیچه دست جمهوری اسلامی شود یا اگر تمایلی به وارد شدن در یک جدال با جمهوری اسلامی نداشت، میتوانست از شرکت کردن در مراسم کن خودداری کند. به کن نرود. از خیر جایزه بگذرد.از مارلون براندوی سال ١٩٧٣ که بیشتر از دست نمیدهد(**). نمیتوان هم خدا را داشت و هم خرما را. وقتی فردی و به هر دلیلی جایزه اهدائی به جمهوری اسلامی را دریافت کرد و نماینده آن شد باید پای لرز عمل خود، یعنی لعن و نفرین مردم، هم بنشیند.

یکی از برخوردهای توجیه کننده به جایزه کن، دفاع از “خوشحالی مردم” بود. البته معلوم نبود معیار این ادعا چه بود. کدام مردم و چه خوشحالی ای؟ ما دیدیم که ناسیونالیستها (اعم از اسلامی و آریائی) خوشحال شدند که اسم ایران در جشنواره کن مطرح شد. علاوه بر این میدانیم که جمهوری اسلامی در قالب “اصلاح طلبان میانه روی محافظه کار” وکذایش خوشحال شدند که ایرانِ جمهوری اسلامی را در افکار عمومی بین المللی با ثبات و مشروع جلوه دهند. میدانیم که غرب خوشحال است که جناح “معتدل” جمهوری اسلامی دست بالا بگیرد و به آن رسمیت و اعتبار ببخشد. کاربرد مردم در توصیف استقبال گروههای فوق الذکر، کاربردی صرفا پوپولیستی است چرا که مردم نه یک توده مشخص با منافع مشخص، بلکه یک جماعت غیر قابل شناسائی است. جماعتی که از روحانی تا کاسب کار و کارفرما، از تفاله های پرت شده جمهوری اسلامی به خارج از کشور تا فدائیان ایران در آن میگنجند. توجیه مضحک “هنر یا هنرمند پیشرو” نیز توضیح دهنده خوشحالی بخاطر جایزه کن نبود. معترضین به جمهوری اسلامی هنر و هنرمندش را قضاوت نکردند(البته اگر هم میکردند ایرادی نداشت). همه منتقدین بدرست جایگاه جایزه در بزک کردن جمهوری اسلامی و نقش گیرندگان آن، چه افراد و چه جمهوری اسلامی، را قضاوت کردند.

اپوزیسیون جمهوری اسلامی لازم است پرچمدار بایکوت کردن جمهوری اسلامی از تمام نهادهای سیاسی، ورزشی، هنری و علمی در خارج از ایران باشد. توجیه پوپولیستی “نباید در مقابل خوشحالی مردم قرار گرفت” از طرف یک نیروی اپوزیسیون، در اصل اذعان به بیربطی به اپوزیسیون است. اعلام عجز در سازماندهیِ جارو کردن بساط جمهوری اسلامی در خارج از ایران است.

بازار جایزه و ما

در حاشیه بحث بالا شاید بد نباشد که اپوزیسیون جمهوری اسلامی در کنار زندگی سیاسی اش به نفس جایزه دادن، صرفنظر از علت و متن آن کمی فکر کند تا در فردای سرنگونی جمهوری اسلامی بتواند با چشم باز به این پدیده برخورد کند. غرب خصوصا آمریکای شمالی محل مناسبی برای نشاندادن تناقض در نفس جایزه دادن است. نمونه برجسته آن مدارس است. از یکطرف به یمن دفاع از حقوق کودک، سعی میکنند به تمام کودکان به یکسان احترام بگذارند و ازسوی دیگر همین مدارس محل بازتولید رقابتهای تحقیر کننده فردی از کانال اعطای یک پاداش، اغلب به شکل مدال بهترین، به کودکان هستند. نتیجۀ این دو قطب متضاد یک آش شله قلم کار شده است. همه کودکان مدال میگیرند!

در سطح کنکرت تری باید در نظر داشت که آثار و محصولاتی که دلچسب مردم هستند هواداران بیشتری پیدا میکنند. بنظر من، این بهترین جایزه به خالق یک اثر یا محصول است، چه محصول کار یک فرد در حیطه هنر، ورزش یا علم باشد یا در حیطه آشپزی، خیاطی و باغبانی یا هرچیز دیگری. جایزه بیزینس است. بقول کن لوچ — که جایزه بهترین فیلم کن امسال را از آن خود کرد — به ازای هر فیلم رو به چپ، هزاران فیلم دست راستی تولید میشوند. توزیع جوایز به این فیلمها نیز با همین نسبت انجام میشود. به این معنا از هر زاویه ای که به بازار مکاره “جایزه بازی” نگاه کنیم، ما مردم بازنده هستیم، چه آنجا که جوایز به منظور تجاری، یعنی گرم کردن تنور بازار خرید و فروش یک محصول برمیگردد، چه آنجا که جوایز بار سیاسی دارند، یعنی در خمت این و آن دولت یا این و آن سیاست بکار برده میشوند و چه آنجا که به کودکانمان داده میشوند. عطای جایزه بازی را باید به لغایش بخشید.

………….

زیر نویس

(*)اندی وارهل در سال ١٩۶٨ در موزه مدرن استکهلم عبارت “در آینده هر کس برای ١۵ دقیقه مشهور میشود”، بمعنای شهرت کوتاه مدت منتج از رسانه ای شدن یک فرد را سکه زد. امروزه هر کسی میتواند مشهور، یا بعبارت دیگر از طریق طیف وسیعی شناخته شود. تمایل به گرفتن لایک بیشتر، کامنت بیشتر، دوستان و دنباله روان بیشتر در شبکه های مختلف اجتماعی در اینترنت نشانی از گرایش عمومی به مشهورکردن موضوع کارشان را دارد. رابطه دو طرفه استفاده کننده – تولید کننده اینترنت و پتانسیل شهرت هرفرد یا موضوعی موجب پیدایش پدیده ” ّوایرال” شدن یک موضوع در اینترنت یا همان شهرت پانزده دقیقه ای شده است. این شهرت کوتاه مدت به همان سرعت سرسام آوری که ما با اطلاعات روی نت مواجه میشویم گذرا هستند. چه در مراسمهائی مانند کن و اسکار و چه در شبکه های اجتماعی، فرد (یا موضوع) مشهور با آمادگی و آگاهی از شهرت کوتاه مدتش از آن پانزده دقیقه بهره میبرد. کن لوچ در مراسم کن امسال، مایکل مور در مراسم اسکار سال ٢٠٠٣ نمونه هائی از امکان بهره بری مشاهیر جهانی پانزده دقیقه ای چپ هستند، کسانیکه از این تریبونها میلیونها — و در مورد اسکار یک میلیارد انسان — را همزمان مخاطب امر انسانی خود کردند.

(**) مارلون براندو مراسم اسکار سال ١٩٧٣ را بایکوت کرد. مراسمی که میدانست به احتمال قریب به یقین برنده جایزه بهترین بازیگر — بخاطر نقش اش در فیلم پدر خوانده — خواهد شد. او از طریق یک سخنگوی سرخپوست در مراسم اسکار و در اعتراض به صنعت فیلسمازی آمریکا — که سرخپوستان را در فیلمها تحقیر میکردند — از دریافت جایزه اسکار امتناع کرد.