وحید افراخته، تراژدی یک انسان

زندگی، مبارزه و شکستن فردی مانند وحید افراخته پدیده ای منحصر به فرد در تاریخ مبارزاتی ما نیست، ولی مهم و آموخته ای تلخ است. او جوانی پر استعداد با آینده ای تامیین شده در زمان خودش بود که خود خواسته به مبارزه سهمگین، دلاورانه و در عین حال خشونت بار جنگ مسلحانه علیه شاه پیوست. وی عضو فعال و مبارز سازمان مجاهدین خلق ایران بود و شجاعانه سال ها در زیر فشار پلیس سیاسی رژیم پهلوی به زندگی مخفی و پر خطر ادامه داد. در ده ها عملیات شناسایی، تعقیب و مراقبت و نبرد مسلحانه شرکت داشت. به مسئولیت های بالای تشکیلاتی نائل آمد و در جریان تغییر ایدئولوژی مارکسیست شد. پس از دستگیری در سال ۱۳۵۴ و مقاومتی چند در برابر شکنجه های وحشتناک ساواک و یا عواملی دیگر که در زیر به آن خواهیم پرداخت، نظرش عوض می شود و به همکاری با پلیس می افتد و حتی سعی می کند دیگرانی را نیز قانع کند که دست از مبارزه بردارند.

بیش از چهل سال از انتشار “بیانیه اعلام مواضع ایدئولوژیک سازمان مجاهدین خلق ایران” و دستاورد بزرگ آن در جنبش انقلابی این کشور در زدودن اندیشه مذهبی از ایدئولوژی این سازمان می گذرد. تغییر و تحولات وحید افراخته نیز پس از دستگیری و در مهمترین مقطع تاریخ این سازمان و در زمان تغییر ایدئولوژی به مارکسیسم صورت گرفت. این نوشته با پرداختن به رویداد ها و پسامدهای پیش و پس از دستگیری وی قصد دارد تا از تحریف بیش از پیش تاریخ مبارزاتی جنبش انقلابی ایران و بویژه سازمان مجاهدین خلق (م ل) جلوگیری کند. وحید افراخته بخشی از تاریخ این سازمان است هر چند بازگویی اش تلخ و دردناک باشد. برای سال هاست که طیف وسیعی از مذهبیون سیاسی و بویژه “اطلاعاتی” های رژیم جمهوری اسلامی، شکستن او را دلیلی موجه و اساسی از شکست مارکسیسم در برابر اسلام  و مذهب خوانده اند. او را رذل، از نظر اخلاقی کثیف، خونخوار، دژخیم و شیطان صفت نامیدند و به تبع آن سازمان مجاهدین خلق ایران (م  ل) و بعدها سازمان پیکار را سیاهکار خواندند. سازمان مجاهدین خلق ایران چند ماه پس از انقلاب در این باره چنین نوشت: “چندی نگذشت که موجی از دستگیری ها و بازجویی ها و محاکمات بسیار حقیر و تسلیم طلبانه که به مثابه یک جریان، ادامه طبیعی و منظم همان ” تغییر مواضع” کذایی بود، ماهیت اپورتونیستی تغییرات یاد شده را که سردمداران خائن آن، در مسیر یک قدرت طلبی جنون آمیز و بیمار گونه،هیچ مسئولیت و ملاک و معیاری را نمی شناختند بیش از پیش فاش و برملا نمود.[۱]

صدها صفحه سیاه بر سفید نگاشتند تا او را به عنوان نابکاری پست در عدم اعتقاد به “خدا” در مقابل قهرمانانی والا و معتقد به خدا باوری همچون مجاهدین شهید، مجید شریف واقفی و مرتضی صمدیه لباف قرار دهند. در این میان از مذهبیون افراطی تا دیگران داوری هایی بغایت پوچ، بی پایه، مطلق و سیاه و سفید گونه از هر دو طرف کردند. از اعضای سابق این سازمان همچون آقای لطف الله میثمی[۲] اشتباهات و کاستی های اساسی شریف واقفی و صمدیه لباف را نادیده گرفته، پنهان کردند و یا همچون سازمان مجاهدین خلق ایران (رجوی) در پس از انقلاب فرصت طلبانه کم اثر جلوه دادند. ” ما بر آن نیستیم که این پلیتیک مجید و یا تمام آنچه حول آنها به اپورتونیست ها گفته و احیانا نوشت، به قید و شرط دفاع کنیم و آن را بهترین و تنها راه ممکن و عاری از هر انتقادی تلقی کنیم. اما اینقدر هست که نمی توان چشم ترسی او را از نوع مکر و حیله های سابق سردمداران که در سطور آینده بیشتر روشن خواهیم کرد، نادیده گرفت.”[۳]

شکسته شدن وحید افراخته در زیر شکنجه را نباید توجیه کرد و نمی توان و نباید هم به حساب تصمیم آگاهانه و آزادانه او گذاشت، فشار زندان، شکنجه و  بویژه ترس از دست دادن جان، با تصمیم آزادانه در تضاد است. آن چه او در زندان مرتکب شد، ناشی از جنایتی است که رژیم شاه علیه زندانیان به کار می برده است که به هر حال ضعف او و جریان مبارزه را نشان می دهد. دشمن شخصیت سیاسی او را خرد کرد و آنچه خود می خواست از زبان او بیان کرد. مبارزان سیاسی و تشکیلاتی در واقع اندام های سازمان شان هستند و شخصیت سیاسی شان تداوم آن است. شخصیت سیاسی بسیاری از آن افراد تا سال ها پس از مرگ شان چه بد و چه خوب همچنان در یادهاست. یک مسٸله را بایستی در نظر داشت این است که هیچ مسٸول تشکیلاتی و سازمانی نیست که بر او انتقادی وارد نباشد. از سوی دیگر شدت شکنجه و فشار ساواک با میزان مسٸولیت و داشتن اطلاعات فرد رابطه مستقیم دارد. بایستی یادآوری کرد که مقاومت دربرابر پلیس رژیم و شکنجه در زندان یک اصل است، اما فردی نیست بلکه مبارزه ای است طبقاتی و از همه مهمتر اعمال و کرداری که فرد در آخرین روزها و لحظات زندگی اش از خود نشان می دهد، مشخص کننده دست آوردهای مبارزاتی او در گذشته نیست. زندگی وحید افراخته ۲۵ ساله، تراژدی زندگی یک مبارز است که گاه رخ می دهد. در اینجا تلاش دارم به این تراژدی بپردازم.

رحمان (وحید) افراخته در اول خرداد ۱۳۲۹ در مشهد و در یک خانواده میانه حال و فرهنگى متولد شد. وى فرزند سوم از خانواده اى با چهار فرزند پسر و یک دختر بود. پدر وى رییس حسابدارى اداره دارایى با تحصیلات عالیه و مادرش داراى تحصیلات متوسطه بود. تمام فرزندان خانواده به  تحصیل دانشگاهى در داخل و خارج از کشور پرداخته اند. نام وی در شناسنامه رحمان بود اما در خانواده و دوستان با نام وحید شناخته می شد. خانواده افراخته علیرغم زندگى در شهر مذهبی مشهد، افرادى کمتر مذهبى بودند. مادر بزرگ وى از زنانى بود که در دوران موسوم به کشف حجاب به استقبال آن رفته بود. وحید در دوران نوجوانى از با استعداد ترین و شاگرد اول هاى مدارس بود، جذب تفکرات اسلامى و به ویژه انجمن ضد بهاییت شد و فعالانه در این انجمن شرکت کرده،  به بحث و گفتگو با دیگران مى پرداخت. از وى تا پیش از دستگیر شدن، همواره به عنوان فردى، محجوب، متواضع، کم حرف، وارسته، بلند همت، مهربان و آرزومند دنیایى بهتر براى مردم در نزد دوستان، همسایه ها، و مبارزین سیاسى یاد شده است. زلزله دشت بیاض در شهریور ۱۳۴۷ در استان خراسان، شدت ویرانی، فقر شدید مردم محروم آن منطقه و کم کاری شدید مسئولین دولتی به مردم، او را که به همراه عده ای از جوانان برای کمک به آن منطقه رفته بود، بیش از پیش به سوی سیاست و نفرت از رژیم کشاند.

 وحید، در پایان دوران متوسطه در رشته ریاضی در سال ۱۳۴۷ که در دبیرستان علوى این شهر مشغول به تحصیل بود با بعضی از اعضاى مشهدى گروهى که بعد ها به نام سازمان مجاهدین خلق مشهور شدند، آشنا شده بود. به علت داشتن معدل پایانى بالا، بدون کنکور در دانشگاه صنعتى آریامهر ( صنعتى شریف فعلى) پذیرفته مى شود که خود نمى پذیرد و در کنکور همین دانشگاه شرکت کرده و نفر سوم مى گردد. در دانشگاه به عنوان دانشجوى مهندسى مکانیک مشغول به تحصیل شد. در همین دوران و در سال ۱۳۴۸ ارتباطات خود را با سازمان گسترده مى کند و به عضویت آن در مى آید. در این سازمان با نام های مستعار، بهروز، حیدر و بهمن شناخته می شد. او در هسته تشکیلاتی اعضای دانشجویی سازمان مجاهدین خلق که در آن زمان هنوز اسمی نداشت و در این دانشگاه سازماندهی شده بود. در دانشگاه صنعتی آریامهر در آن زمان، افراد بسیاری از دو سازمان چریکی، تحصیل می کردند، تنها  نزدیک به ۲۰ تن از دانشجویان کشته شده این دانشگاه در زمان شاه از اعضای سازمان مجاهدین خلق بوده اند.

در سال اول نزد برادر بزرگترش که وى نیز دانشجو بود مى ماند و سال بعد با سه نفر دیگر که  مشهدی و بیرجندی و در یک دانشگاه بودند، از جمله رفیق شهید محسن فاضل، آپارتمانی اجاره می کنند. ناهید افراخته خواهر وحید به نگارنده و به نقل از مادرش گفت:  “مادر یکبار به آنجا می رود و شاهد است که همواره صبح پیش از رفتن به دانشگاه، اول نماز و قرآن مى خوانند، سپس ورزش مى کنند و صبحانه مى خورند. هفته ای دو سه بار هم به جلسه قرآن و سخنرانى در حسینیه ارشاد و غیره … مى روند. خانواده دیگری هم که همزمان با مادر برای دیدن پسرش رفته بوده، که او از آنها پذیرائی می کند.”

در پیش از آغاز سال تحصیلى سوم و همزمان با جشن هاى موسوم به دو هزار و پانصد ساله شاهنشاهى و در اوایل شهریور ۱۳۵۰ که سازمان مجاهدین ضربه سنگینى از ساواک مى خورد، وحید لو مى رود، اما دستگیر نمى شود و مخفى مى گردد. تا آن زمان وی ۶۶ واحد دانشگاهی را گذرانده بود. پس از دستگیرى تعداد بسیارى از اعضا و رهبران سازمان مجاهدین، خانواده زندانیان، با دید و بازدید از همدیگر به همیارى و همدردى با خانواده زندانیان و حتى خانواده اعضا تحت تعقیب و مخفى مى پردازند، در همین رابطه خانواده زندانیانى همچون رضایى، بازرگان، صادق و غیره به ملاقات خانواده افراخته در مشهد مى روند.

وحید افراخته نزدیک به ۶ سال از سال ۱۳۴۸ تا ۱۳۵۴، سخت ترین دوران مبارزه چریکی و مخفی با رژیم شاه را با قاطعیت و شهامت گذراند و به خاطر فداکاری ها و لیاقت هایی که از خود نشان داد در تشکیلات بالا آمد. سازمان مجاهدین خلق در آن زمان  با توجه به مجموعه ای از شرائط اجتماعی و طبقاتی و تاریخی- که جای بحثش در اینجا نیست-  تنها راه مبارزه  با رژیم را مبارزه مسلحانه می دانست و برای این کار، اعضایش با صداقتی بی نظیر و جان بر کف از میان جوانانی بر آمده بودند که به ندرت سنشان به سی سالگی می رسید.  در اوایل دهه پنجاه، تشکیلات کم کم روى وی حساب کرد، او جدى و پیگیر بود.

با توجه به ضربه بزرگ شهریور ۱۳۵۰ به سازمان مجاهدین خلق و کمبود اعضا، وى به همراه اعضاى باقی مانده به بازسازى تشکیلات پرداخته و همزمان در تشکیلات به مسئولیت هایى ارتقا مى یابد. در اغلب عملیات نظامى سازمان از سال ۱۳۵۱ تا زمان دستگیرى در مرداد ماه ۱۳۵۴ شرکت کرده، در برخى از این عملیات همچون اعدام انقلابی سرتیپ رضا زندى پور در ۲۳ اسفند ۱۳۵۳ و عمل دو اعدام انقلابی نظامیان آمریکایى، جک ترنر و پل شفر در ۳۱ فروردین ۱۳۵۴، فرماندهى عملیات را بر عهده داشت. از دی ماه سال ۱۳۵۲، نشریه “خبرنامه امنیتی” با مدیریت شهید مجید شریف واقفی به طور مرتب در دهم هر ماه برای استفاده داخلی تشکیلات در چند نسخه محدود منتشر می شد. آخرین شماره ای که این مجاهد شهید مدیریتش را به عهده داشت در مهرماه ۱۳۵۳، در آمد. پس از آن و با انتشار جزوه “پرچم مبارزه ایدٸولوژیک را برافراشته داریم”، و اوج اختلافات داخلی و ایدٸولوژیک در سازمان در آذر ماه، مجاهد شهید مجید شریف واقفی از مسٸولیت این نشریه برکنار شد و از شماره بعد که در بهمن ماه ۱۳۵۳ در آمد، وحید افراخته تا زمان دستگیریش مسٸول آن بود. بیشتر این جزوات خوشبختانه در سایت اندیشه و پیکار در این آدرس موجود است.[۴]

وحید افراخته به همراه بیشتر اعضا و کادرها در سال ۱۳۵۳ و در پى تغییر ایدئولوژى سازمان به مارکسیسم مى گراید. در پى اختلافات عقیدتی و تشکیلاتى با بعضى از اعضایى که مخالف این تغییر بودند همچون شهدا مجید شریف واقفى و مرتضى صمدیه لباف، که از اعضاى با سابقه سازمان و هم دانشگاهى با وحید نیز بودند، متاسفانه مرکزیت سازمان در یک تصمیم ضد انقلابی دستور به کشتن آنها مى دهد که در این میان مسئولیت این عملیات شوم در به قتل رساندن صمدیه لباف بر عهده وحید افراخته گذاشته شد. در ساعت هشت شامگاه ۱۶ اردیبهشت ۱۳۵۴، مرتضى صمدیه لباف بر سر قرار وحید افراخته در یکی از کوچه هاى محله نظام آباد تهران مى آید. با تیراندازى وحید، مرتضى از ناحیه دهان و پهلو بشدت زخمى مى گردد و از محل مى گریزد. در پى خونریزى شدید، وی به یکی از بستگانش مراجعه مى کند و سرانجام در مراجعه به بیمارستان لقمان، توسط پزشک معالج به ساواک گزارش داده مى شود و دستگیر مى گردد. ساواک که هیچگونه پرونده اى از مرتضى نداشته و با توجه به اینکه در آن زمان هیچ درگیرى گزارش نشده بود، پى به اختلافات درون گروهى مى برد و مرتضى با همین ترفند از فشار ساواک مى گریزد و احتمالا محکومیتى غیر از اعدام برایش پیشبینى مى گردد.

ساواک مدت ها به دنبال دستگیر کردن و یا به قتل رساندن وحید در خیابان ها بود. آنها بارها به کمک خلیل فقیه دزفولى، از اعضای سابق سازمان که همکار ساواک شده بود، به دنبال شکار وحید بودند. خلیل فقیه دزفولى پس از دستگیری و مورد شکنجه قرار گرفتن مى شکند و به همکارى با ساواک پرداخته و در ماشین هاى نمره شخصى ساواک در خیابان ها  و محل هایى که مى دانسته به خیابان گردى و شکار اعضاى مجاهدین مى پرداخت. وحید در پیش از دستگیری خلیل فقیه دزفولی، مسٸول مستقیم او بود. از سوی دیگر ساواک، مجاهد شهید مرتضی صمدیه لباف را نیز وادار به همراهی با ماموران ساواک کرده بود. از آنجا که این مجاهد خلق، برای عادی سازی خود را به ساواک یک عضو بریده و مورد مجازات قرار گرفته معرفی کرده بود، وی مجبور به این عادی سازی هم بود. بنا بر اطلاعاتی که او به ساواک داده بود و در جهت گمراهی و وحشت آنها، مدعی شده بود که وحید افراخته به خود بمب بسته است و هر آن ماموران ساوک به او نزدیک شوند، خود و آنها را منفجر خواهد ساخت.

در حوالى ساعت چهار بعدازظهر، پنجم مرداد ماه ۱۳۵۴ وحید افراخته و محسن خاموشى که هر دو قرار داشتند، در خیابانی در حوالی مجلس شورای ملی، توسط یکی از افسران زبده ساواک مورد شک قرار می گیرد. زمانی که مامور ساواک قصد بازرسی او را دارد، وی دست به اسلحه می برد، اما مامور ساواک بر روی می جهد، وی را خلع سلاح کرده و دستبند می زند. آن گونه که پس از انقلاب از برخی اسناد ساواک به دست آمد، ماموران ساوک به دلیل ترس از این که وحید افراخته به خود بمب بسته باشد، اگر او را در خیابان شناسایی می کردند، به احتمال زیاد از راه دور وی را با تیر می زدند و به قتل می رساندند. اما این مامور ورزیده ساواک که وحید در دست نوشته های زندانش به نام “آهنین پنجه” از او نام می برد، از هویت وحید افراخته اطلاعی نداشت. از سوی دیگر سید محسن سید خاموشی که با بیست سال سن و از کادرهای باتجربه نظامی تشکیلات، مسلح نبود. وحید افراخته در این فاصله قرص سیانورش را می بلعد تا با اقدام به خودکشى زنده به دست رژیم نیافتد. مامورین رژیم که از مدت ها پیش به دنبال دستگیرى وحید افراخته بودند و حتى تنها خواهر، دو تن از برادران و دایى اش را پیشتر زندانى کرده بودند، به شدت به تلاش مى افتند که وى را براى گرفتن اطلاعات نجات دهند.  ساواک در این میان به علت مسمومیت شدید ناشى از سم، دوبار خون وحید را عوض مى کنند و پس از آن بارها به زیر شکنجه مى برد.

سازمان مجاهدین خلق ایران (م ل) در پاورقی مقدمه کتاب “بیانیه اعلام مواضع ایدئولوژیک …” در چاپ سوم که در آذر ماه ۱۳۵۵ و بیش از یکسال پس از دستگیری وحید افراخته و سید محسن سید خاموشی و دستگیری های پس از آن منتشر شد این ماجرا را  به گونه ای دیگر شرح داده است، لازم به یاد آوری است، در گزارشات مطبوعاتی و حتی رادیو و تلویزیونی هیچگاه تصویری از وحید نشان ندادند و حتی برخلاف مصاحبه مطبوعاتی با اغلب دستگیر شدگان اصلی، از وی مصاحبه ای چاپ نشد و تنها بخشی از گزارش دادگاه آنان و برخی از گفته های وحید افراخته منتشر شد همچنین در چاپ اولیه بیانیه به اشتباه از وحید با نام “دژ تسخیرناپذیر” نام برده شده بود، که در این چاپ تصحیح شده است:

” خائن خود فروش خلیل فقیه دزفولى یکى از همان افرادى بود که به ظاهر با جریان مبارزه ایدئولوژیک و حتى نتایج اصولى آن روى موافق نشان مى داد. اما در عمل حاضر نبود هم آهنگ با مفهوم و منطق آن به تغییر خود و ضعف هاى عمیق انگیزه اى خود بپردازد. او بعد از چند مرحله انتقادى و بعد از اینکه چندین بار موضع سازمانى او به علت وجود عناصر ناصادق و عقده هاى ناشى از یک زندگى فساد آلود که قادر به اصلاح انها نبود، تغییر کرد، بلاخره به کارگرى فرستاده شد. او بر خلاف دروغ هاى سازمان امنیت رسواى شاه خائن، خودش را تسلیم نکرد، بلکه در روز سوم اردیبهشت [ ۱۳۵۴] در جلوى فروشگاه مرکزى سپه به علت عدم پوشش مناسب براى حرکت در شهر، دستگیر شد. او بعد از مدتى تحمل شکنجه، بلاخره تاب نیاورد و به اعتبار ضعف و تزلزل درونى و طولانى اش، به ملعبه مفلوک و بى اراده اى در دست پلیس مزدور شاه تبدیل شد و در این راه به بیشرمانه ترین خیانت ها تن داد. ما تحلیل و انتقاد از خودى که این خائن خود فروش در همین اواخر به دنبال نتیجه گیرى هایى که آموزش یک سال نشان مى داد، نوشته است، براى آگاهى نیروهاى انقلابى و بالا بردن تجربیات سیاسى- تشکیلاتى آنها، بزودى تکثیر و منتشر خواهیم ساخت. او اینک همکارى وسیعى با پلیس دارد. دشمن اکنون او را در گشتى هاى نمره شخصى خود و یا با پلاک تاکسى در شهر مى گرداند تا رفقایى از ما را که او مى شناسد دستگیر کنند. رفیق وحید افراخته و رفیق محسن خاموشى هر دو به همین ترتیب دستگیر شدند. وحید ساعت سه و نیم [ بعداز ظهر] از خانه تیمى خارج شد و ساعت چهار با محسن خاموشى قرار داشت و محسن نیز قبل از آن ساعت دو و سه و نیم قرار هایى داشته که هر دو سالم اجرا شدند. بنابر این روشن مى شود که این دو رفیق بعد از دیدار یکدیگر در سر قرار توسط خلیل ( که وحید را مى شناخت) به پلیس نشان داده شدند که به برخورد با پلیس و دستگیرى یا شهادت وحید و دستگیرى محسن که مسلح نبوده است، منجر شده است.”[۵]

وحید افراخته که در پنجم مرداد ۱۳۵۴ به دام رژیم ددمنش شاه افتاد، پس از آشکار شدن هویت و موقعیتش در سازمان مجاهدین خلق ایران در زیر فشار بسیار شدید شکنجه ساواک برای دست یابی به رهبری سازمان و همچنین ترس از دست دان جان که در تمام بندهای وصیت نامه اش اشکار است، اراده و شخصیت سیاسی اش پس از چند هفته به طور کامل درهم شکست و به همکاری با پلیس سیاسی شاه پرداخت. کاری که سال های پیشتر با آن بشدت جنگیده بود. آنچه که میشل فوکو درباره شکنجه بخاطر گرفتن اطلاعات می گوید که “هر بخش از مدارک جرم، درجه خاصی از گناه زندانی را [ برای شکنجه گران] مشخص می کند”[۶]، در واقع لو دادن بخشی از اطلاعات به معنی اعتراف به گناه [و خطای زندانی] است، در نزد شکنجه گران. اما از طرف دیگر برای زندانی در واقع، در هر مرحله از شکنجه با شکستن در برابر آن خود را گناه کار تر می بیند و بخشی از شخصیت و عزت نفسش را از دست رفته می یابد و بیش از پیش شکننده تر می شود. در شکنجه های بعدی با توجه به این که خودش را ضعیف تر از نظر هویت سیاسی اش می یابد، بیشتر می شکند و این روند ضعف و شکست ممکن است تا به آخر و فروپاشی کلی شخصیت و هویت فرد ادامه یابد.  پای گذاشتن بر آن هویت، شخصیت و شرافت سیاسی و ایدٸولوژیک که به سادگی به دست نیامده بود، پدیده ای پیچیده و دردناک است و اساسا با قضاوتی سیاه و سفید گونه نمی توان آن را فهمید.

وحید افراخته، بیش از یک هفته در زیر شکنجه مقاومت می کند و سپس  بخشی از اطلاعات خودش را به شکنجه گران اراٸه می کند. در این مرحله از تحمل مصاٸب شکنجه و در واقع شکستن است که تفاوت عمده افرادی نظیر او و دلاوران دیگری که تا سرحد مرگ شجاعانه مقاومت کردند را پیدا می کنیم. البته باز هم بایستی مسئله حفظ جان شیرین و ترس از دست دادن آن را اضافه نمود که شکنجه ایست روحی و در بسیاری مورد، تحملش سخت تر از تحمل ضربات شلاق است. اگر چه تا این زمان بسیاری از قرارهایش سوخته شده بود اما اطلاعات تشکیلاتی او همچنان برای ساواک در ضربه به سازمان مهم بود. او اطلاعات بسیاری در باره افراد و امکانات سازمان می دهد که برخی کمتر ارتباط مستقیمی با فعالیت های او در سازمان مجاهدین داشتند. همکاری گسترده او با مزدوران ساواک پس از بازگشت مجدد او از بیمارستان نکته مهمی است در شکستن و سقوط او که در این مقاله به آن می پردازیم.

پس از چند روز مقاومت دربرابر شکنجه، ساواک با آوردن خواهر، دو برادر و دایى وى که از شش ماه قبل زندانى شده بودند به کمیته مشترک، در مقابل چشمان وحید به شکنجه وحشیانه بستگانش می پردازد. بنا بر گفته خواهر وى، ناهید افراخته، در گفتگو با نگارنده، تا ۲۴ ساعت که شکنجه بى وقفه آنها طول مى کشد، وحید چیزى نمى گوید. گوشه هایى از شکنجه وحشتناک خانواده وى در مقابلش را مى توانیم از میان گفته هاى ناهید افراخته تصور کنیم[۷].

“در اتاق شکنجه کمیته وحید خودش آش ولاش به تخت شکنجه بسته شده بود و مرا در آپولو گذاشتند ولی کاسکت را روی سرم نکشیدند تا وقتی جیغ می زنم وحید بشنود! آپولو دستگاهی است مثل یک صندلی آهنی که مچ پاها و مچ دست ها و کمر بسته هستند و انگشت های دست زیر گیره تحت فشار هستند و به ته پاها کابل یعنی شلاق می زنند. و وقتی شکنجه خود فرد است کاسک را روی سر می گذارند تا صدای جیغ در سرخود شخص بپیچد که بسیار آزار دهنده است. حمید برادر بزرگمان را آویزان کردند و روی پایش شلاق زدند تا غش کرد و فرید برادر کوچکمان را که ۱۷ سال داشت با دایی عزیزم را روی زمین جلوی چشم های وحید روی پشت خوابانده و پاها در هوا شلاق می زدند. چندین بار شکنجه متوقف شد و ما را به سلول بردند و دوباره آوردند بالا و در اتاق بازجویی  پشت بر زمین و پا در هوا جلوی وحید شلاق به همه جایمان می زدند. فرنچ هامان از روی صورت و در نتیجه چشم هایمان می انداختند برای اینکه صدای فریادمان خوب به گوش وحید برسد! با کشیدن موهایش( که بلند بود و رنگ روشن کرده بود)؛ سعی می کردند سرش را بالا و چشم هایش را باز نگه دارند که خوب ما را  ببیند و تمام وقت یک نفر با پوشش بیمارستان  در حال آزمایش قلب و جاهای دیگر او بود تا مطمئن بشوند که زنده است. یک بار که ما را بالا بردند او آویزان بود و بعد از مدتی دکتر گفت غش کرده و او را پائین آوردند و یک بار سوزن های زیر ناخن هایش گذاشته بودند را با شعله داغ می کردند. از امروز بعد از ظهر تا فردا تقریبا شب این شکنجه ها ادامه پیدا کرد. لازم به گفتن نیست که برای ما چهار نفر؛ شکنجه ما؛ مهم نبود و دلمان می خواست که هرگز وحید حرف نزند. بعدها که از بیمارستان آمد به ما گفت اگر شما را می کشتند هم حرف نمی زدم. من مطمئن هستم که وحید به اصطلاح زیرفشار شکنجه خودش و ما حرف نزد تا همه قرارها سوخت و پاکسازی از طرف سازمان انجام شد.”

پس از شکنجه خانواده وحید در مقابل وى، خواهر، دو برادر و دایى وى را در یک سلول قرار مى دهند که تا زمان اعدام وحید در بهمن ماه ، به همین وضعیت در آنجا مى مانند. تا آنجا که مشخص شده وحید تا این مدت هیچ گونه اطلاعاتى به ماموران نداده و سازمان با پاکسازى تمام قرار ها و محل هایى که وى مطلع بوده مى پردازد. اما پس از آن و شکنجه بسیار، اطلاعات قابل توجهى را اقرار مى کند. وحید که به علت مسمومیت شدید از سم سیانور و شکنجه فراوان در حالت مرگ قرار گرفته به بیمارستان شهربانى فرستاده مى شود و چند هفته در آنجا مى ماند. در ملاقاتى بین اعضاى زندانى خانواده و وحید پس از آمدن از بیمارستان، وحید اعتراف مى کند که در طى این مدت متوجه اشتباهات خود و راهش شده و تصمیم به همکارى همه جانبه با ماموران گرفته است. بنا به گفته ناهید افراخته:

 ” آنچه که از گفته هاى وحید بخاطر دارم این بود که زیر فشار شکنجه و زندان نیست که تغییر عقیده داده بلکه در ۲۰ روزی که در بیمارستان بوده، وقت جمع بندی داشته که هرگزدر بیرون و زندگی مخفی این وقت و آزادی فکری را  نداشته، همچنین اطلاعاتی که در زندان از زندانی های دیگر و از  خود ساواک به دست آورده به این امر کمک کرده است. برای اولین بار فرصت فکر و جمع بندی پیدا کرده؛ کاری که درزندگی مخفی پیدا نمی کرده! وگرنه به همین نتایج نمی توانسته برسد.

معتقد بود که مبارزه مسلحانه بر ضد رژیم شاه غلط است، خودکشی و به کشته دادن بهترین فرزندان مملکت است. پشیمان است که اینقدر دیر فهمیده و حالا سعی می کند جلوی این حرکت غلط را بگیرد، با بحث کردن و حرف زدن  با زندانیان فعلی ( که چقدر برای ما زندانی ها این کار بد بود و حتی ما خواهر و برادرها با وحید همان طور رفتار کردیم که با ساواکی ها)  و سمپات هایی که می تواند آنها را به زندان کشانده و بیدارشان کند! پشیمان بود که چرا زودتر به اشتباهش پی نبرد تا بهرام،  شهرام و دیگر سران را مانع ادامه این مبارزه واهی شود.

صد در صد تغییر عقیده داده بود یعنی مثل ساواک شده بود! و می گفت باید جلوی  نابودی  بهترین فرزندان مملکت را با تما م قوا گرفت! می گفت اگر من به فکر خودم بودم این طور عمل نمی کردم ( در واقع می گفت که شاید کسان دیگری هم به غلط بودن راهشان پی برده اند ولی شجاعت و انقلابی بودن کامل را برای اقرار آن ندارند یا اقرار را در دست دشمن و در زندان درست نمی دانستند.) می گفت من همه ننگ ها و تهمت ها را به جان می خرم تا مبارزی که بودم باقی بمانم و در راهی که صحیح می دانم قدم بر دارم اگر چه بر خلاف راه گذشته ام است و اگر چه بر خلاف  جریان آب است . وحید گفت که در نوشتن این جزوه اعلام تغییر ایدئولوژی [ بیانیه تغییر مواضع ایدئولوژیک سازمان مجاهدین خلق ایران، مهر ۱۳۵۴]  بوده است و قرار بود به چاپ برسد و پخش بشود که دستگیر شد. وحید می گفت با کارهایی که من کرده ام ساواک مجبور است مرا اعدام کند و معلوم است که زندگی من تمام است اگر چه نمی خواهم بمیرم … .  درست شب قبل از اعدامش با یک آرامش خاص خودش ؛ وحید به ۹ نفری که قرار بود اعدام شوند فکر می کرد و می گفت: تک تکشان بهترین فرزندان این مملکت هستند و حیف که داریم آنها را از دست می دهیم. وحید از فرد فرد آنها اسم می برد و درد عمیقی صورت و چشم هایش را پر می کرد. به فکر خودش نبود. این وحید است؛ یک انسان. به نظر من، وحید در فهم و شعور و انسانیت و پاکی بی نظیربود. باری زندگی یک تراژدی است.  چیزی که می دانم این است که هر چه آدم بزرگ است؛ تراژدی زندگی اش هم بزرگ است. یک بار دیگر الان وصیتنامه وحید را خواندم و فکر می کنم واقعا وصیتنامه اوست.  یعنی مختصر و مفید تمام افکارش را و آن هم به زبان خودش.

بنام خدا

  1. از اینکه امکان دارد در مقابل اعمال ننگینی که انجام داده ام به مجازات برسم شرمنده ام در پیشگاه خدا، پیشگاه اعلیحضرت، ملت ایران و خانواده ام. خدا را شاهد می گیرم که قصدم خدمت بود ولی اکنون فهمیدم که به راه خیانت کشیده شدم و امیدارم گناهانم را خداوند ببخشد.

  1. از مقامات امنیتی کمیته به علت محبت ها و راهنمائی هایی که به من فرمودند نهایت سپاسگزاری را دارم زیرا موجب شد پی به اشتباهاتم ببرم و بتوانم ذره ای از دین خود را به مملکتم ادا کنم و می دانم اگر نتوانند اقدامی در مورد تخفیف مجازات من به عمل آورند ناشی از بدی آنها نیست بلکه اعمال گذشته ی من باعث شده است چنین مجازات شوم.

  1. باز هم استدعا دارم اگر امکان دارد به من فرصت داده شود تا به جبران گذشته بپردازم. مخصوصا در مورد اطلاعاتی که دارم احتیاج به مدتی وقت است  تا به تکمیل آن بپردازم زیرا مجدداً شروع به نوشتن بازجویی کلی کرده و مطالب جدیدی به خاطرم رسیده است.

  1. آرزو دارم هیچ فرد دیگر به مسیری که من رفتم کشیده نشود و هر ایرانی با اقدامات مفید و سازنده ی خود در ساختن ایران نوین و ایرانی سعاد تمند تر کوشش کند و با پیروی از اصول مترقیانه انقلاب شاه و ملت و تحت رهبری خردمندانه اعلیحضرت همایونی شاهنشاه آریامهر فرد مفیدی برای خود و کشورش باشد . همچنین آرزو دارم هر کسی در کنارزندگی عادی خود در صورت امکان به دستگاه امنیتی کشور در مبارزه مقدسشان با خرابکاری و تروریسم همراهی کند و مانع از این شود که داستان غم انگیز زندگی من برای یک جوان ایرانی دیگرتکرار شود.

  1. با این آرزو که تا لحظه ای که زنده ام به جبران گذشته بپردازم،‌ با دستگاه امنیت در زمینه اطلاعات و زمینه های دیگر اقدامات ضد خرابکاری همکاری می کنم، و همچون سربازی جانباز و فداکار برای شاهنشاه محبوبم و ملت عزیزم بمیرم.

  1. آرزو دارم یکی از مقامات کمیته را که مرا می شناسد ببینم و مطالبی را عرض کنم.

  1. دیگر وصیتی ندارم ….. “[۸]

 در کتاب ها و جزوات بسیاری که پس از انقلاب و به ویژه پس از دهه ۶۰، علیه سازمان مجاهدین خلق ایران، پیش و پس از انقلاب منتشر شده، تعدادی کپی از بخش هایی از متن های بازجویی وحید افراخته و دیگر زندانیان آن دوران منتشر شده است. اما در کتابی که اسدالله بادامچیان با نام مستعار “ع.حقجو” با عنوان ” تحلیلی بر: سازمان مجاهدین خلق ایران در سال ۱۳۵۸ منتشر کرد، بخش هایی از دستنوشته های زندان او و هنچنین داستان کوتاهی از او با نام “چشمه آب حیات” که در واقع شرح حالی از خودش است را منتشر کرد. این کتاب در راستای کوبیدن سازمان مجاهدین خلق (رجوی) و همچنین سازمان مجاهدین خلق ایران (م ل) در پیش از انقلاب بود، اما برای ما گوشه ای از روحیه و نظرات وحید افراخته را آشکار می کند. در آنجا وی می نویسد:

” ۴ شنبه، ۲۴ (مهر) [۱۳۵۴]- ساعت یک بعد از نیمه شب: با این که دو شب است، ۴ ساعت بیشتر نخوابیده ام، هنوز مشغول کار هستم، در حالی که هیچ احساس خستگی هم ندارم. از کار کردن در اینجا لذت می برم. و شب است حتی فرصت روزنامه خواندن هم پیدا نکرده ام. امروز کارهایم عبارت بود از، کار روی نوشته ای که از من خواسته اند- در مورد علل گرایش به تروریسم- این موضوع را با علاقه زیادی می نویسم و مطالب آن را قابل فکر و ببرسی بیشتری می دانم. …. ” ص ۵۴

یا در جایی دیگر در مورد اعدام انقلابی سرتیپ رضا زندی پور می نویسد:

” آقای … [ در کتاب هم به همین گونه خالی است، احتمالا خطاب به یکی از بازجو هاست]، احساس می کنم، وقتی به من نگاه می کنید، به خاطر تیمسار [رضا زندی پور] و عطوفی [اسدالله، راننده تیمسار] از من بدتان می آید و شاید خشمی نسبت به من در شما ایجاد می شود، البته اگر من همان وحید قبلی بودم، طبیعی بود که این احساس در شما ایجاد شود، ولی باور کنید، من دیگر “او” نیستم، من وحید نیستم. من او را در خود کشتم، او در پرتوی اشعه نورانی انسانیت شما ذوب شد، نابود شد، از بین رفته و وحید دیگری جای او را گرفت، من دوباره متولد شدم، چگونه من می توانم، ا”او” باشم؟ در حالی که اکنون سعی می کنم، ده ها” او” را که هنوز در بند افکار غلط خود اسیرند، به شما معرفی کنم و در دستگیریشان کمک کنم.” ص ۶۸

و یا زمانی که در مورد شناسایی جسد رفیق شهید صدیقه رضایی که در ۱۸ دی ماه ۱۳۵۴ به شهادت رسید نوشته است:

” دیروز مرا به نگهبانی خواستند. معلوم شد، صحبت از درگیری با یک دختر است و می خواهند او را به من نشان دهند که ببینم، سیمین جریری است یا نه؟ خوشحال شدم زیرا فوی ذهنم متوجه بهرام آرام شد و این که از سیمین به او می شود رسید. ولی رشته افکارم با ادامه توضیحات یکی از بازجو ها پاره شد: ” در درگیری کشته شده …” – دنیا را باش- خبری که در گذشته مرا در تاسفی عمیق فرو می برد، به طوری که چند روز غذا نمی توانستم بخوردم، اکنون مرا از دو چیز ناراحت می کرد: ” اگر زنده دستگیر می چد، بهتر بود و احتمالا به افراد دیگری می شد رسید،” و اهحساس دیگرم، دلسوزی و افسوس بود. ناراحتی از این که هنوز مبارزه مسلحانه قربانی می گیرد و افرادی را که چه بسا می توانستند برای خودشان و جامعه مفید و ثمر بخش باشند به کام سیاه مرگ می کشد.” ص ۶۰- ۶۱[۹]

عوامل متعددی می تواند در این بریدن از عقاید پیشین و سقوط تا حد همکاری با ساواک در مورد وی وارد باشد. بایستی توجه داشت که تا سال ۱۳۵۴، جنبش مسلحانه پس از این که چندین سال از شروعش می گذشت و در اوج شدت آن بود، عملا به بن بست ایدئولوژیک و سیاسی خود رسیده بود. سیاست و خط مشی که نه بر اساس قدرت توده ها و رهبری طبقه کارگر، بلکه بر دوش عده جوان روشنفکر و جان بر کف بنیان گذاشته شده بود. جدایی این دلاوران پر شور از کارگران و زحمتکشان، آنها را بخاطر رعایت مسائل امنیتی پیش از پیش در کنج خانه های تیمی منزوی کرده بود. شکست های پی در پی در حملات ساواک به آنها و از دست دادن کادرهای ارزنده ای که هر کدام جواهری از نظر تفکر و سازماندهی بودند بیش از پیش بر نادرست بودن فعالیت این رفقا اشاره می کرد. خلق گرایی، سراسر سیاست های این دو سازمان چریکی را با نظریه بغایت نادرست “تضاد خلق و امپریالیسم”، آلوده کرده بود و آنها را که خالصانه خود را فدایی و مجاهد خلق می دانستند از همین توده های مردم دورتر می کرد و به بن بست می کشاند.

همه افراد از طبقات اجتماعی متفاوت ممکن است که در زندگی شان، سقوط کنند، اما آنچه که در این سقوط اساسی و مشخص کننده است، “هستی اجتماعی و طبقاتی” افراد به مفهوم واقعی، ماتریالیستی و هرچه فراگیرتر آن در جامعه است. در واقع تنها با آگاهی و پذیرش یک ایدئولوژی و باورهای سیاسی نیست که فرد می تواند در برابر زندان و شکنجه مقاومت کند، بلکه برای فرد مبارزه باید جبر زندگی شده، با تجربیات و آموخته های شخصی اش راهش را انتخاب کرده باشد، سپس با مطالعه و فراگیری بیشتر، راه آن را هموار تر نماید. همان گونه که لنین به نقل از مارکس در ” پیشگفتار سهمی در نقد اقتصاد سیاسی” در مورد “هستی اجتماعی” (Social existence)  می نویسد:

“انسان ها در تولید اجتماعیِ زندگی خود وارد روابط معین و ضروری ای می شوند که مستقل از اراده آنهاست، روابط تولیدی ای که متناظر مرحله معینی از تکامل نیروهای مادی تولیدشان است. مجموع کل این روابط تولیدی، ساختار اقتصادی جامعه را تشکیل می دهد، یعنی آن شالوده واقعی که روبنای حقوقی و سیاسی بر روی آن ظاهر می شود و اَشکال معین آگاهی اجتماعی با آن هماهنگی دارد [و اشکال معین آگاهی اجتماعی متناظر آن است]. شیوه تولید زندگی مادی، روندهای زندگی اجتماعی، سیاسی و فرهنگی را به طور کلی مشروط می سازد. این آگاهی انسان ها نیست که هستی آنان را تعیین می کند، بلکه به عکس هستی آنان است که آگاهی شان را تعیین می نماید. نیروهای مولد مادی جامعه در مرحله معینی از تکامل خود، با روابط تولیدی – یا با آنچه صرفاً بیان حقوقی روابط تولیدی است – یعنی با روابط مالکیتی که تاکنون در چهارچوب آن عمل کرده اند، وارد درگیری می شوند. این روابط از اَشکالِ نیروهای مولد به زنجیرهای آنها مبدل می گردند. در این هنگام یک عصر انقلاب اجتماعی آغاز می گردد. با تغییر شالوده اقتصادی، کل روبنای عظیم به کُندی یا به سرعت تحول می یابد. در بررسی این تحولات همواره باید بین تحول مادی شرایط اقتصادی تولید، که می توان با دقت علوم طبیعی آن را تعیین کرد، و اَشکال ایدئولوژیکی که در آنها انسان ها از این درگیری آگاهی می یابند و مبارزه را به سرانجام می رسانند تمایز قایل شد. همان گونه که در مورد یک شخص برحسب آنچه خود او در مورد خویش می اندیشد داوری نمی کنند، به همان گونه درباره این تحولات [اجتماعی] نمی توان برحسب آگاهی متناظرشان قضاوت کرد. بلکه به عکس، این آگاهی را باید از روی تضادهای زندگی مادی، از درگیری موجود بین نیروهای اجتماعی تولید و روابط تولیدی توضیح داد.”[۱۰]

در اینجا البته فرد به تنهایی مطرح نیست بلکه در کل ماهیت اجتماعی اش در نظر گرفته می شود. برای همین بایستی شکست و پیروزی یک فرد را در سرشت “هستی اجتماعی” اش، در کل شرائط زندگی، نوع معیشت، امکانات، موقعیت اجتماعی، آنچه نظام مسلط اقتصادی و سیاسی بر سرش آوار می کند، همچنین باورها و آموخته های وی در نظر گرفت. از سوی دیگراز نظر تجربیات شخصی، قتل های درون سازمانی و اقدام به قتل رفیق سازمانی خود، بحران ایدٸولوژیک درونی سازمان و جدا شدن عده از از اعضا، که او در اوج تحولات آن قرار داشت، کمی سن – کمبود تجربه، ضعف شخصیتی و از همه مهمتر شدت و حدت بیش از توان انسانی شکنجه های جسمی و روحی ازنکات اصلی است که می توان به آن اشاره کرد. پس از بریدن و وا دادان اطلاعات، برای زندانی دیگر امیدی برای سربلندی نمی ماند، وقتی که غرق می شوی، میزان عمق آب دیگر اهمیتی نخواهد داشت. فراموش نکنیم که به خاطر همه گیر نبودن جنبش در آن زمان و حضور پر قدرت مبارزه چریکی، این مناسبات اشتباه رایج بود که چریک قهرمان، چریک مرده است، چرا که هر گونه اشتباه و وا دادنی به معنی خیانت محض و ترد شدن در میان مبارزان و مردم محسوب می شد. همیشه لغزش از جایی آغاز می شود و رفته رفته با دادن اطلاعات سوخته یا به نظر کم اهمیت و بدون داشتن یک موضع درست، کم کم به گرداب مهلک همکاری با دشمن و خیانت آشکار و آگاهانه ختم می گردد. در این میان نباید سرکوب شدید رژیم و خشونت بی حد و اندازه پلیس سیاسی شاه و جنگ نابرابر مبارزان با آن دستگاه پلید را نادیده گرفت، اگر چه این همه نمی تواند شرح دادگاه او در روزنامه ها[۱۱] و آن موضع شاهپرستی و حفظ جان عجیب او در وصیت نامه اش را پاک کند.

” بیانیه تغییر مواضع ایدئولوژیک سازمان مجاهدین خلق”[۱۲]  که کمى بعد در اوایل مهر ماه ۱۳۵۴، در سطح جنبش منتشر شد به دستگیرى وحید افراخته و افراد دیگر اشاره کرده، وحید را “دژ تسخیر ناپذیر” خوانده بود. همچنین در این بیانیه مجاهد شهید مرتضى صمدیه لباف به همکارى گسترده با پلیس  پس از دستگیرى متهم شده بود که در چاپ هاى بعدی بیانیه این مطلب را اطلاعات نادرست خوانده و تصحیح شد. پس از اعدام وحید و نه نفر دیگر از اعضاى سازمان در اواخر همین سال در نشریه شماره ۲ ” قیام کارگر”[۱۳] نیز بدون یادآورى نام مرتضى صمدیه لباف، از وحید و سایر اعدام شده ها با عنوان رفقای شهید نام برده شده است.

نمی توان اسناد بدست آمده از بازجویی های ساواک و یا روایت شاهدان و لعنت کنندگان او را جدای از تاثیرات شکنجه، زندان و همچنین نجات جان شیرین خود از آن مهلکه جدا کنیم. پس از مدتی همکاری با رژیم، ظاهر دژخیمان به او اعتماد کرده بودند، اما از همه بدتر اعتماد او به شکنجه گران خود است. بسیاری از ما بارها از این گونه خیانت ها به چشم دیده ایم و او را نمی بخشیم. اما متاسفانه او از این به بعد قربانی هرزه گویی های مخالفین سرسخت و کینه جوی تغییر ایدٸولوژی سازمان مجاهدین خلق می شود. در واقع او یکی از دستاویزهای مذهبیون حاکم فعلی و حتی سازمان مجاهدین خلق (رجوی) در اشتباه دانستن آن جهش انقلابی در سال ۱۳۵۴، قرار گرفته است. وحید افراخته متاسفانه در بدترین زمان ممکن دستگیر و در زیر شکنجه وا داد.

اگر یک سال زودتر یا دیرتر این اتفاق می افتاد، آن چنان هیاهو و جنجالی که کینه توزان تغییر ایدٸولوژی در مورد او به کار بردند، وجود نداشت. به قول یکی از اعضای سازمان مجاهدین خلق که در ضربه سال ۱۳۵۰ دستگیر شد و بعد ها در سازمان پیکار فعال بود، “خیانت وحید افراخته با وجود بزرگى و گستردگى همکارى وى با ساواک، مسئله چندان غیر قابل باورى نبود. تقریبا همه اعضا پس از ضربه بزرگ سال ۱۳۵۰ به سازمان، با بریدن و دادن اطلاعات زیر شکنجه آشنایى داشتند و روى آن مطالعه و بحث بسیار کرده بودیم. بریدن و شکستن زیر شکنجه در جنبش سیاسى، وجود داشت و خیانت افراخته آن قدرى که بعد ها آن را بزرگ جلوه دادند، براى زندانیان غیر مترقبه و عظیم نبود.”[۱۴] پس از انقلاب چندین کتاب از سوی رژیم در مورد سازمان مجاهدین خلق و به ویژه تغییر ایدٸولوژی آن نوشته شد و در تمام آنها، وحید افراخته را سمبل و نمونه این سازمان دانسته اند و آن همه دلاوری و شهادت نزدیک به ۴۰ نفر از اعضای این سازمان پس از تغییر ایدٸولوژی و حتی به همین تعداد پیش از آن را سالوسانه نادیده گرفته اند. متاسفانه با وجود آگاهی کامل از این واقعه، در بسیاری از ادبیات سازمان مجاهدین خلق ( رجوی) نیز کینه جویانه همین ترفند به کار رفته است. [۱۵]

یکی از بدترین شیوه ها در جنبش مبارزاتی ما کوبیدن قربانی و فراموش کردن نقش مهم و اساسی رژیم سرکوبگر و پلیس سیاسی خشن و جنایتکار آن است. سقوط و خیانت یک مبارز برای هر جنبشی زنده ای، ضربه ای جانکاه است اما در مبارزه طبقاتی و جنگ خونین طبقه کارگر و ستمدیدگان جامعه با رژیم شیرینی قسمت نمی کنند. مبارزه بایستی بدون توجه میزان قساوت حاکمیت به کار خودش ادامه دهد، بایستی همواره رژیم و دستگاه ضد آزادی و برابری او را محکوم و زندانی مبارز را در هر مرحله از مقامتش، قربانی او دانست، اگر چه بایستی دلاوران سربلند و مقاومت کنندگان را گرامی داشت و سقوط کنندگان و خاٸنین را تقبیح کرد. بایستی بر اهمیت و نیاز به مقاومت و مبارزه با دشمن تاکید نمود، اما نمی بایست، همرزمان سابق خودمان را که بر اثر شکنجه و رنج زندان فرسوده شده یا سقوط کرده اند، یک بار دیگر به صلابه کشید. آنان دوبار رنج برده اند، یک بار با مقاومت هر چند کوتاه یا بلند خود و دیگر بار با سقوط به ورطه سیاهی و نکبت خیانت که تا به آخر عمر با آنها خواهد بود.

همان طور که رفیقمان تراب حقشناس در نوشته اش در باره مبارز شکسته شده دیگری – حسین روحانی- گفته است؛ “تاریخ مبارزه طبقاتى کسانى را که بدین گونه در عرصهء نبرد له شده اند به عنوان تلفات و ضایعات محسوب خواهد کرد. یک بار دیگر تأکید مى کنیم که مناسبات طبقاتى ظالمانه و جنایتکار را باید محکوم نمود، همکارى با دشمن را تقبیح و محکوم کرد و بر ضرورت ایستادگى بر اصل مقاومت پاى فشرد. دشمن کار خود را مى کند، مبارز هم باید بى هیچ توهمى به “انسانیت” دشمن، کار خود را بکند. مبارزه ادامه دارد و از انحرافات و تلف شدگى ها به صورت فردى، اجتماعى، درون یا بیرون زندان نمى هراسد. افت و خیزها امورى هستند ذاتى روند مبارزه انسان ها. … کلیهء ملاحظاتى که در این فصل خواهد آمد ممکن است ما را تا حدى براى فهم وضعیتى که فرد شکنجه شده پیدا کرده یارى دهد، اما به هیچ رو تسلیم و سقوط و به ویژه ابعاد منفى اجتماعى و سیاسى آن را توجیه نمى کند. کوتاه نیامدن، زبان نگشودن یک اصل است که حتى اگر توجه به شرایط شکنجه بتواند آن را به لحاظ فردى قابل فهم کند، اما جامعه و تاریخ مبارزاتى از آن نمى گذرد.”[۱۶]

وحید افراخته در آزادی  و به اختیار خود نبود که از گذشته خودش نادم و پشیمان شود و از سوی دیگر به همکاری با رژیم بپردازد. این اصل را نباید فراموش کرد که ارده و اختیار فرد اسیر در دست زندانبان اوست و هر گونه حرف و اعمالی از سوی او آزادنه و به اختیار نیامده است. در زیر شکنجه های جلادان ساواک، وحید افراخته یک شخص، یک انسان است با همه ضعف ها و قوت های خویش. در روی میز شکنجه، زندانی سیاسی همه یک سازمان و یا گروه یا اراده و قدرت جمعی آن گروه و سازمان نیست، او به تنهایی نمی تواند، آرزوهای تاریخی یک جنبش سیاسی را بر دوش بکشد. او یک نفر است و پس گذشتن از حد توانش ممکن است بشکند. در جنبش مبارزات ما با اسطوره گرایی و حماسه سرایی های غلو آمیز در باره مقاومت برخی از مبارزان که در شرایط، مناسبات و زمانی متفاوت روی داده است، با الگو برداری از آن برای همه مبارزان در همه شرایط و مناسبات، استفاده می کنند، که فرسنگ ها از واقعیت زمینی آن به دور است. متاسفانه اغلب سازمان های سیاسی در جنبش مبارزاتی ما، آنقدر این قربانیان سقوط کرده را می کوبند که به همان راه رژیم می افتند و گاه حتی فراتر از آن می روند، بدون این که به قربانی بودن آنها توجه کنند. متاسفانه گاه در این وادی با بینشی، غیر علمی، این سقوط کنندگان را خاٸنین مادرزاد می نامند و همه آن گذشته مبارزاتی این رزمندگان به زانو درآمده را که به همراه دیگر مبارزان دلاور، بخشی از گذشته پر افتخار جنبش مبارزاتی هستند، عمدا و فرصت طلبانه فراموش می کنند.

وحید افراخته برای ساواک یک شاه ماهی صید شده بود. او را از دیگران جدا کرده و امکاناتی در اختیارش قرار داده بودند و از او تا آنجا که امکانش بود استفاده کردند و سپس باقی مانده های ویران شده او را به دور انداختند. در طبقه بالاى کمیته مشترک اتاق بزرگى که داراى حمام و توالت و دیگر وسایل زندگى بوده در اختیار وحید قرار داده بودند. در همراهى با ماموران ساواک جریان قتل شریف واقفى و موقعیت صمدیه لباف را لو مى دهد و حتى کشته شدن استوار ژاندارمرى در خیابان هاشمى تهران را  که در روزنامه هاى آن زمان کار قاچاقچیان مواد مخدر اعلام کرده بودند و حتى کمى بعد فرد قاچاقچى را به عنوان قاتل وى معرفى هم کردند و همچنین ترور تیمسار شهربانى رضا زندى پور که توسط صمدیه رخ داده بود را افشا مى کند. وحید افراخته حتى به شکار انقلابیون به طور مسلحانه با ساواک همکارى داشته و نزدیک به چند ده نفر را لو داد. خانواده زندانى وى چندین بار دیگر با وى ملاقات مى کنند و حتى ساواک پدر و مادر وى را به ملاقاتش در کمیته مشترک مى برند. وحید افراخته، همچنان بر راه خود بوده و معتقد بود که وى و بسیارى از جوانان دیگر در مبارزه با رژیم اشتباه مى کنند و بایستى با لو دادن آنها و دستگیرى شان آنها را نجات داد. او در نوشته های زندانش یاد آوری می کند:

” پنجشنبه. ۲۵ مهر- امروز پدر و مادرم را ملاقات کردم- دلم به حالشان می سوزد. از این اوضاع و احوال گیج شده اند. پس از فراری شدن من احتمالا با توجه به شناختی که نسبت به من و عقاید و خصوصیاتم داشتند، برایشان قابل قبول نبود که من ذاتا آدمکش یا جنایتکار باشم یا هدفم کشتن مردم بیگناه باشد. نهایت امر شاید فکر می کردند که ما دست به کار عبثی زده ایم، قدرتمان کم است. مبارزه با دولت که اینهمه قدرت دارد امکان پذیر نیست و ما بیهوده خود را به کشتن می دهیم. به هر حال اگر قرار بود بین من و ساواک یکی را انتخاب کنند، بی شک مرا انتخاب می کردند و مرا بر حق می دانستند و این نه از شعور سیاسی، بلکه ناشی از عواطف انها نسبت به من بود و از سوی دیگر قدرت تشخیص مسائل سیاسی را نیز نداشتند.” ص ۵۶- ۵۷[۱۷]

در شب پیش از اعدام وحید، با برادران و خواهرش که زندانى بودند ملاقاتى ترتیب داده مى شود، بنا بر گفته خواهرش، ناهید، زمانى که برادر بزرگترش از وحید می پرسد که ” آیا پشیمانى؟ وى با کمال خونسردى و بدون ناراحتى از اینکه فردا اعدام مى شود، می گوید نه، وى در ادامه مى گوید که ساواک براى راضى کردن آمریکایى ها مجبور است که او را اعدام کند وگر نه این کار را نخواهد کرد. ” این طور به نظر می رسد که وى تا اخرین لحظات عمرش به رژیم و نیروهاى ساواک اعتماد داشته است.

سرانجام در سوم بهمن ماه سال ۱۳۵۴، منیژه اشرف زاده کرمانی، ، محمد طاهر رحیمی، ‏سید محسن خاموشی، محسن بطحایى، ساسان صمیمى بهبهانى، وحید افراخته، مرتضی لبافی نژاد، عبدالرضا منیری جاوید، مرتضی صمدیه لباف در تهران تیرباران می گردند[۱۸]، برخلاف بیشتر زندانیان سیاسی اعدام شده، هیچگاه محل دفن آنها پیدا نشده است.‏

[۱]تحلیل آموزشى بیانیه اپورتونیست هاى چپ نما، سازمان مجاهدین خلق ایران، بهار ۱۳۵۸، تهران. ص ۹

http://peykar.info/PeykarArchive/Mojahedin-ML/pdf/tahlile-amoozeshiye-Bayaniyeh.pdf

[۲] – در مجموعه گفتگوهایی که وی درباره تغییر ایدئولوژی سازمان با افراد مختلف انجام داده و در سایت چشم انداز ایران وجود دارد، همچنین در این مقاله: http://www.meisami.com/CH18/4-9.HTM

[۳]تحلیل آموزشى بیانیه اپورتونیست هاى چپ نما، سازمان مجاهدین خلق ایران، بهار ۱۳۵۸، تهران. ص ۶۴

http://peykar.info/PeykarArchive/Mojahedin-ML/pdf/tahlile-amoozeshiye-Bayaniyeh.pdf

[۴]http://www.peykar.org/PeykarArchive/jozveye-amniyati.html

۲- بیانیه اعلام مواضع ایدئولوژیک سازمان مجاهدین خلق ایران، سازمان مجاهدین خلق ایران، چاپ سوم آذر ۱۳۵۵، تهران.

http://peykar.info/PeykarArchive/Mojahedin-ML/bayaniyeh-1354.html

[۶] – Michel Foucault, Discipline and Punish, Trans: Alan Sheridan, vintage Book, NY, 1978, pp 42.

[۷] – گفتگوى تلفنى با ناهید افراخته ( خواهر وحید افراخته)  در ۱۷ فوریه ۲۰۰۴٫

[۸] – ع. حقجو، تحلیلى بر: سازمان مجاهدین خلق ایران، چاپ سوم مهر ۱۳۵۸، انتشارات اوج، تهران، ایران.

۶-  همان.

[۱۰] – http://www.peykarandeesh.org/articles/660-karl-marxlenin.html?start=1

برای خواندن کامل این پیشگفتار اما با ترجمه ای متفاوت به اینجا مراجعه کنید: http://www.kapitalfarsi.com/zamaem/zamime1.htm

[۱۱] – روزنامه اطلاعات، شماره  ۱۴۹۱۴، صفحه هاى، ۱۴، ۲ دی ماه ۱۳۵۴، تهران.

[۱۲]بیانیه اعلام مواضع ایدئولوژیک سازمان مجاهدین خلق ایران، سازمان مجاهدین خلق ایران، چاپ سوم آذر ۱۳۵۵، تهران.

http://peykar.info/PeykarArchive/Mojahedin-ML/bayaniyeh-1354.html

[۱۳]قیام کارگر، ارگان کارگرى سازمان مجاهدین خلق ایران، شماره ۲، اسفند ۱۳۵۴، تهران.

http://peykar.info/PeykarArchive/Mojahedin-ML/pdf/Ghiame-Kargar-02.pdf

[۱۴] – گفتگوی نگارنده با ایشان در سال ۲۰۰۳٫

[۱۵]تحلیل آموزشى بیانیه اپورتونیست هاى چپ نما، سازمان مجاهدین خلق ایران، بهار ۱۳۵۸، تهران.

http://peykar.info/PeykarArchive/Mojahedin-ML/pdf/tahlile-amoozeshiye-Bayaniyeh.pdf

[۱۶] – حسین روحانى: مبارزى درهم شکسته، قربانى شکنجه و ضعف.

http://peykar.org/articles/742-hosseinrohani.html

[۱۷] – ع. حقجو، تحلیلى بر: سازمان مجاهدین خلق ایران، چاپ سوم مهر ۱۳۵۸، انتشارات اوج، تهران، ایران.

[۱۸] – روزنامه اطلاعات، شماره ۱۴۹۱۷، صفحه، ۴، ۴ بهمن ۱۳۵۴، تهران.

…………………………………………………………………………………..

[نامه اول وحید افراخته به مادرش]

 

                                                                                                                                                                                                    شنبه ۲۵ آذر ۱۳۵۰

مادر

سلام و درود فراوان بر تو، سلام گرم و انقلابى! در این نامه مى خواهم راجع به تو صحبت کنم، هر چند سپاس و ستایش تو به عنوان یک مادر، کارى بس دشوار تر و باشکوه تر از نوشتن یک نامه است.

من به مادر مى اندیشم آن گاه که کودکش را در رحم مى پروراند و در این پدیده طبیعى، رازى پر معنى نهفته مى بینم: ” سر فداکارى  “… مادر از شیره جانش، از خونش مایه مى گذارد، تحمل درد و رنج فراوان مى کند، اما این ها همه مفهومى جز در فکر شخص خود بودن، و به منافع شخصى اندیشیدن دارد. چگونه است که مادرى، دردى طاقت فرسا- که تنها یک مادر مى تواند بفهمد چگونه دردى است- تحمل مى کند، صبر و مقاومت از خود نشان مى دهد و از پاى نمى افتد؟

آرى، این امید به آینده است، آسانى بعد از سختى، تولد یک انسان، … آنگاه که او رنج مى کشد و مرحله اى سخت را مى گذراند، ایمان دارد که این مرحله به پایان خواهد رسید، و پس از گذشت مراحلى معین، نتیجه و حاصل بردبارى و مقاومت خود را خواهد دید.

پس از تولد فرزند نیز، ” حماسه یک مادر ” هنوز ادامه دارد. باز هم از شیر پاکش مى گذرد، از خواب شیرینش می گذرد، و در پرورش فرزندش مى کوشد. چه شب ها که تا صبح به نگاهبانى فرزندش بیدار می ماند و نگران نفس های تند و ملتهب اوست. آیا این ها همه به خاطر خودش است و در محدوده تنگ منافع شخصى او انجام مى شود؟

هرگز! … این گونه است که مادر، با هر قطره اى از شیر پاکش، دریایى از حس فداکارى و محبت به انسان ها را، در رگ هاى فرزندش روان مى سازد، این گونه است که مادر، درس از خود گذشتگى مى دهد، زیستن نه فقط براى خود، زیستن براى دیگران و با دیگران. پس چگونه مى توان، سپاس مادر گفت، جز با نشان دادن این که درس او را خوب آموخته اى و حاضرى با جان و دل به کار بندى. جز با فرزند انقلابى بودن و براى انقلاب زیستن! … جز با تحمل درد و رنج فراوان و پروراندن نطفه انقلاب و سپس شکیبایى … دورانى که انقلاب دوران جنینى خود را مى گذراند و آن گاه، … تولد یک انقلاب!

آرى، تمامى این سختى ها قابل تحمل است، زیرا سرانجام انقلاب به نتایج خود خواهد رسید و این قانونى است که بارها در تاریخ مبارزات ملت ها اثبات شده است. نگاه کنید به سوره  “الفجر” که: به روشنى صبح سوگند یاد مى کند و … به شب چون مى رود … و آن گاه سنت تغییر ناپذیر جهان را یادآورى مى کند، با اشاره به آن چه که بر سر قوم عاد و ثود و فرعون آمد، با همه قدرتى که داشتند.

با ایمان به همین قانون است که باز هم براى پرورنده شدن انقلاب باید شب ها به نگهبانی آن پردازیم و روزها در جهت رشدش تلاش کنیم. آیا باز هم مى توان به بهانه قوى بودن دشمن از زیر بار مسئولیت شانه خالی کرد؟ بهانه ای که همین چند روز پیش در ۲۱ آذر، دشمن مى خواست با نشان دادن توپ و تانک هایش در خیابان هاى تهران، در دل هاى مریض فرصت طلبان تقویت کند.

آیا ترس از توپ و تانک ها، انکار این بدیهه نیست که سازنده تمام این سلاح ها، انسان است. پس اگر خلقى اراده کند که به جنگد، آیا سرنوشت چیزى جز پیروزى را مى تواند برایش مقدر کند؟ آیا مى توان قدرت توپ و تانک را برتر از این اراده دانست؟ اراده ای که حماسه پر شکوه ویتنام، عظمتش را بر دشمن مى نمایاند.

گویا امروز روز مادر است. البته نمى دانم چه سهمى از این روز مربوط به مادران فقیر اجتماع ما مى شود، اما این را مى دانم که امروز بر گونه بسیارى از کودکان قطرات اشک روان مى شود، چرا که مادر ندارند و نیز در اجتماعى زندگى مى کنند که در آن سرپرستى براى کودکان یتیم نیست. این را هم مى دانم که کودکانى دیگر نیز هستند که امروز بغض گلویشان را مى فشارد، زیر پولى ندارند تا براى مادرشان هدیه اى بخرند، و شاید بغضى سخت تر نیز گلوى مادرشان را می فشارد.

مادر! ما در اجتماعى زندگى مى کنیم، این ها نشانه چه اجتماعى است؟ از نظر قرآن چنین جامعه اى همچون قوم عاد و ثمود و فرعون است ( سوره الفجر )

قومى که آن یتیم را گرامى نمى دارند ( آیه ۱۹ در همین سوره )

کسانى که روز جزا را تکذیب مى کنند، یتیم مى رانند ( آیه ۱ و ۲، سوره ماعون )

یتیمى که على (ع) آن گونه در مورد آنها سفارش مى کند:

” الله، الله فى الایتام ” صفحه ۹۶۸ نهج البلاغه شماره ۴۸

در چنین اجتماعى، مفهوم یتیم منحصر به کسانى که پدر و مادر ندارند، نمى شود. در اجتماعى که بر اساس ظلم و ستم پایه ریزى شده، تمامى توده هاى استثمار شده بى سرپرست مى مانند. در برابر فریاد استمداد “مستضعفین” چه باید کرد: آیا راهى جز جنگ و پیکار آشتى ناپذیر وجود دارد …؟

وَمَا لَکُمْ لاَ تُقَاتِلُونَ فِی سَبِیلِ اللّهِ وَالْمُسْتَضْعَفِینَ مِنَ الرِّجَالِ وَالنِّسَاء وَالْوِلْدَانِ … (آیه ۷۵ سوره النساء)

[و شما را چیست که در راه خدا و [نجات] مردان و زنان و کودکان مستضعف نمی جنگید؟]

چگونه مى توان در اجتماعى که فرهنگ ضد انقلاب حاکم است به بزرگداشت نقش مادر پرداخت، بدون این که علیه این فرهنگ مبارزه کرد؟

فرهنگ ضد انقلاب به تخریب بنیان هاى مقدس خانواده پرداخته و موجب انحطاط زن و سقوط او به دامن فساد و زندگى مصرفى و جدایى از شخصیت مقدس مادرى مى شود. ما در اجتماع خود شاهد هستیم که چگونه دختر امن معصوم، مغلوب این فرهنگ شده و آن گاه که باید به عنوان یک مادر به تربیت فرزند خود بپردازند، اوقات خود را در کاباره ها و پاى میزهاى قمار صرف مى کنند.

چگونه مى توانیم با فرهنگ ضد انقلاب مبارزه کنیم جز این که مستقیما براى واژگون کردن حکومت ضد انقلابى، یعنى گسترش دهنده فساد کوشش کنیم؟ این تنها انقلاب است که مى تواند زن را از انحطاط رهانیده و نقش باشکوه او را به عنوان یک زن انقلابى به او واگذار کند. بگذارید در اینجا به قسمتى از جزوه راهنماى چریک شهرى، نوشته انقلابى برزیلى کارلوس ماریگلا اشاره کنم:

” … واقعیت مهم آن است که میهن پرستانى وجود دارند که آماده اند مانند سربازى عادى بجنگند، و هر چه بیشتر از این میهن پرستان بهتر. متهم شدن به حمله، یورش و ترور، دیگر آن معانى تحقیر آمیز گذشته را ندارد، و رنگ و وجهه اى دیگر به خود گرفته است. این گونه اتهام ها دیگر مسبب جدایى و بى اعتبارى نیستند و بالعکس گویاى هسته مرکزى، کشش و جذابیت می باشند. امروزه یورشگر و یا تروریست بودن، کیفیت خاصى است که سبب ارج هر انسان شرافتمند مى گردد، زیر عملى است در خور یک انقلابى که درگیر مبارزه مسلحانه علیه سکوت هاى ننگین دیکتاتورى و شقاوت های آن مى باشد. (ص۳)

و در مورد زن برزیلى- وى با روحیه اى جنگجو و مصمم که در جنگ انقلابى و خصوصا در جنگ چریکى شرکت جست. تصادفى نیست که این قدر زن متهم به شرکت در عملیات چریکى علیه بانک ها، معادن، مراکز نظامى و غیره شده اند و تعداد زیادى در زندان و بقیه تحت تعقیب پلیس می باشند. جنگ چریکى شهرى، به مثابه مدرسه اى براى انتخاب چریک، مردان و زنانى را تربیت می کند و در سطح واحدى از مسئولیت و شایستگى قرار مى دهد که خطرات مشترکى را سهیم بوده، مى جنگند، … و در امر تبلیغ و آموزش شرکت مى جویند. کارلوس ماریگلا ژوئن ۱۹۶۹٫

همچنین مى خواهم در اینجا قسمتى از کتاب سیماى یک مسلمان- امام حسین (ع)- نوشته شهید احمد رضایى- که خود در دامان مادرى انقلابى و نمونه پرورش یافته- به شما تقدیم کنم.

زن انقلابى- وجود تاریخى جدید

 

” … آنچه در اینجا باید بدان اشاره کرد، همان ” ضروریات تاریخى” نظام پاتروبارکال ( پدر سالارى) است که در آن ایام حاکمیت مطلق داشت و مى دانیم که در آن دوران که اوج شیوه ” چند زنى “( پلى گامى) است، زن در نهایت، بیش از یک وسیله تولید که در مالکیت کامل مرد بود تلقى مى شد، به ویژه که در عربستان جاهلى، که شمار پس مانده ترین بخش هاى دنیاى آن روزگار مى بود، حتى وجود زن و جنس اناث لکه ننگى بر دامان خاندان ها محسوب مى گردید، و بسا چهره پدران را از فرط ناراحتى و احساس بى آبرویى، بر مى افروخت. در این زمان زن به شدید ترین صور تحت انقیاد و بهره کشى جنس دیگر بسر مى برد.

… آرى توجه فوق العاده پیغمبر (ص) و دیگر اولیاى راستین اسلامى، به زن، علاوه بر دلایل اختصاصى هر مورد ویژه ( مثلا به جهت مصلحت سیاسى)، عمدتا از سیاست آزادى بخش عظیمشان منشاء مى گرفت. در این بند از مجموعه آن رسالت، کاملا انقلابى و بدور از خصلت صرفا لذت جویانه عزیزى بود، زن از زیر بار جانکاه تخفیف و استثمار رها مى شد تا در پرتو این آزادى مقدس، نقش نو یافته خود را در روند تکاملى تاریخ عرضه کند. باید به خاطر داشت که شکستن سنت هاى ارتجاعى، که در جامعه ریشه محکم دواند، بى مجاهدت و تحمل انواع توهین و اتهام صورت نگرفته است.

… لیکن پس از این همه مجاهدت ها، در رسالت نهضت حسینى بود که زن انقلابى، به مثابه وجود تاریخى جدید، نقش آفرینى کرد. در این مورد، اولین زن “زینب کبرى”، پرورش یافته دامان فاطمه زهرا (ع) بود که مى بایست رهبرى جنبش را پس از امام (ع) بدست گیرد و کار آن را به اتمام رساند. اکنون بر امام (ع) است که در این روزهاى سخت، خواهر را براى احراز این مسئولیت سنگین آماده سازد. چون اندک اندک آشکار شد که جنگ ناگزیر است، همه بر آن آگاهى یافتند و البته نتیجه چنین پیکارى از پیش روشن بود. شبانگاه امام (ع) به دیگر روز، که در آن ” عهد ” خود را به پایان خواهد رساند، مى اندیشید و زمزمه مى کرد:

اى روزگار اف بر تو باد

چقدر که در شامگاهان و صبحگاهان

از یاران و دوستانى که کشته شدند

و هر زنده اى این راه را خواهد رفت

من هم کار خود را بخدا واگذار کردم

و روزگار به بدل قناعت نمى کند (روزگار سر جنگ با مردمان بى نظیر دارد)

چه نزدیک است هنگام رفتنم

پاک و منزه است پروردگارى که بى همتا است

زینب این معانى را شنید و اشارات آن را که شهادت امام (ع) بود، دریافت. از فرط رقت بى تاب شد و البته این از آن مهلکه ها بود که مردان حادثه را نیز طاقت و شکیبش نیست. سخت گریست و به نزد امام (ع) آمد و آرزوى مرگ نمود، و پریشان حال گفت: “امروز است که بى برادر شوم، اى جانشین گذشتگان واى پناه باقى ماندگان …” امام (ع) چون این نگرانى را ملاحظه نمود در مقابلش محکم ایستاد و چنین گفت: “اى خواهر نگران نباش که شیطان حلم ترا برباید (نگران مباش که من کشته مى شوم) … فراموش نکن کارى که تو باید انجام دهى از کاری که من انجام مى دهم آسان تر نیست و تنها با عظمت روحى و شخصیت و معنویتى که از تربیت هاى على و فاطمه کسب نموده اى، و از آن پدر و مادر به میراث برده اى، می توانى این وظیفه را به انجام برسانى. اگر بخواهى امشب با شنیدن اشاره اى، به شهادت برادر بى تابى کنى، در مقابل یک سخن متاثر شوى، آیا خواهرم، مى توانى ماجراى فردا را ببینى و تحمل کنى؟ …

… سپس آن بانوى منزه و والا مقام در نهایت شکیبایى انقلابى اش و شهامت دلیرانه اش، که گواه بر رفعت روح پاکیزه اش بود، امر جنبش را عهده دار شد. … زینب کبرى با ایستادگى جسورانه در برابر مخوف ترین جباران زمان و عمل پرشور افشاگرانه، … قالب قدیمى وجود زن را که صرفا در ادامه نسل و خود نمایى هوس انگیز خلاصه مى شد، درهم شکست و وجود انقلابى جدیدى را که به لحاظ کمى معادل نیمى از آحاد انسانى است، بر تاریخ بیفزود.”

دلم مى خواست باز هم بیشتر با شما حرف بزنم، هر چند که متاسفانه این گفتگویى است که نمى توانم فعلا پاسخ آن را مستقیما از شما بشنوم، به هر حال وقت تنگ است و انشا الله باز هم با شما سخن خواهم گفت. این نامه را سعى کنید به تمام کسانى از خویشان و عزیزانم که مى دانید مورد نظر من هستند، برسانید. به یاد همگى شما هستم و محبت هاى شما را فراموش نمى کنم.

فرزند شما

وحید

[نامه دوم وحید افراخته به خانواده اش]

 

 

به نام خدا

یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُواْ اسْتَعِینُواْ بِالصَّبْرِ وَالصَّلاَهِ إِنَّ اللّهَ مَعَ الصَّابِرِین. وَلاَ تَقُولُواْ لِمَنْ یُقْتَلُ فِی سَبیلِ اللّهِ أَمْوَاتٌ بَلْ أَحْیَاء وَلَکِن لاَّ تَشْعُرُونَ. وَلَنَبْلُوَنَّکُمْ بِشَیْءٍ مِّنَ الْخَوفْ وَالْجُوعِ وَنَقْصٍ مِّنَ الأَمَوَالِ وَالأنفُسِ وَالثَّمَرَاتِ وَبَشِّرِ الصَّابِرِینَ. بقره  ۱۵۳ تا ۱۵۵

ای کسانی که ایمان آوردید، از صبر و نماز یاری جوئید. در حقیقت خدا با شکیبایان است. و نگوئید کسانی که در راه خدا کشته می شوند مردگانند، زیرا آنها زنده هستند و شما نمی دانید. و هر آینه شما را می آزماییم بوسیله ترس، گرسنگی، کاستن از دارائی و جان هایتان و ثمرات زندگی شما [ و چه ثمره ای و میوه برای پدر و مادر عزیزتر از فرزندی که با رنج بسیار او را پرورده و به حّد رشد و ثمردادن رسانده اند]. … مژده ده شکیبایان را. [که با شکوه و زیبایی در مقابل از دست دادن این چیزها صبر می کنند و از این آزمایش در مقابل خلق و خدا سر بلند بیرون می آیند.]

مادر مهربان، پدرعزیزم، برادران خوبم و خواهرخوش قلبم و شما عزیزانی که این نامه را می خوانید:

در این نیمه شب که پس از ساعت ها فکر، مشغول نوشتن این نامه هستم، از همه شما خجلم که چقدرکم توانسته ام به وظیفه ام نسبت به شما کاملا عمل کنم و چقدر زیاد به شما مدیونم. در این نامه می خواهم توضیح بدهم که علت بعضی رفتارهای نامناسب که دلیلش را هم در گذشته نمی توانستم بگویم چه بوده … آیا من فرد بی عاطفه و خالی از احساس بودم؟

و در این نامه می خواهم بگویم چرا این راه را انتخاب کردم و چرا معتقدم که این راه تنها راهی بود که باید انتخاب می کردم و اکنون نیز باید آن را ادامه دهم. و در این نامه می خواهم به شما عزیزان سفارش و وصیت کنم. البته خیلی مشکل است که بدانم از کجا سخنم را شروع کنم ولی به هرحال از یک جایی شروع می کنم:

من آن طور که می دانید پس از طی کردن دوران کودکی، در آن شرایط خاص خانوادگی و اجتماعی و مذهبی و سیاسی رشد کردم و در هر مرحله نیز مسیر خاصی را دنبال نمودم، زمانی عقلم به هیچ چیز مهمی نمی رسید بعد فکر کردم بهترین کار درس خواندن است. در یک مرحله وظیفه خود را مبارزه با بهائیت دانستم و … این مراحل را یکی پس از دیگری طی کردم تا این که پس از تفکر زیاد در مورد خدا ، انسان، جهان، تاریخ تکامل بشری و ادامه آن تا کرانه های بینهایت ابدیت و آخرت … پی به رسالت و وظیفه واقعی خود بردم و در راه انجام آن گام نهادم. فهمیدم که انسان نمی تواند بدون هدف باشد و هدف انسان نیز طی مسیر تکامل بشری است.

از همان آغاز آفرینش هر پدیده ای در سر راه تکامل خود با موانعی بر می خورد و با آن مبارزه می کرد و همیشه نتیجه  این مبارزه پیدایش یک پدیده متکامل تر بود … چون این اراده خدا بود. و این مسیر ادامه پیدا کرد تا به انسان رسید. از این موقع بار ادامه سیرتکامل به دوش انسان افتاد. ازهمان موقع نیز در مقابل پیشرفت جوامع بشری نیروهای ضد تکاملی قدعلم کردند و به مبارزه با آن پرداختند …

 مبارزه حق و باطل

تاریخ تکامل همیشه شاهد پیروزی حق بر باطل بوده و خواهد بود و این وعده خداست. باطل در زمان حسین و در کربلا به شکل حکومت سلطنتی و ارتجاعی یزید و دار و دسته ستمکار او بود. در زمان انقلاب الجزایر به صورت نیروهای فرانسوی با ملت به جنگ پرداخت. و در ویتنام امپریالیسم آمریکا و سگ های زنجیریش را می بینیم که بمب بر سر خلق ویتنام می ریزد و …

پس این همان راهی است که حسین بن علی رفت و همان هدفی است که چگوارا به خاطر آن در جنگل های بولیوی شهید شد و هوشی مین تمام عمر خود را وقف آن کرد … و همان راهی است که امروز تمام انقلابیون ایران بر عهده گرفته اند: مبارزه با رژیم ستمگر و وابسته به امپریالیسم، مبارزه به خاطر آزادی و خوشبختی خلق رنجدیده ایران، مبارزه ای به خاطر از بین بردن سد تکامل یعنی امپریالیسم آمریکا و نوکران حلقه بگوشش.

***

… خوب این حرف ها چه ربطی به من دارد؟ آیا کافی نیست من سرم به کار خود گرم باشد و فقط سعی کنم خودم با ستمگران هم دست نشوم و تودهای زحمتکش را استثمار نکنم؟ آیا لازم است خودم را به کام مرگ بیندازم؟ وقتی خوب بیندیشیم و پس از کنار زدن احساسات منصفانه قضاوت کنیم خواهیم فهمید که من پس از این که به کیفیت ظلم و ستم در این جامعه آشنا شدم نمی توانستم در مقابل آن سکوت کنم و به آن رضایت دهم. من روشنفکری نبودم که در پای میز میخوارگی به این چیزها رسیده باشم و از توده ها صحبت کنم. من با تمام جسم و روحم تلخی استثمار و بهره کشی را احساس کرده بودم.

و این علی است که پس از اشاره به تمثیلی تاریخی که در قرآن آمده، سکوت مرا در مقابل این حقایق بشدت محکوم می کند:

ایهّا الناس انما تجمع الناس الرضا و الخط و انها عو ناقه ثمود رجل واحد معمهم الله بالعذابت لما عمده بالرضا.

ای مردم رضایت و خشم، مردم را جمع می کند و ناقه  ثمود را یک مرد پی کرد و کشت، پس خداوند همه آنها را عذاب نمود. زیرا به کشتن ناقه رضایت داده بودند. ص ۶۴۱ نهج البلاغه

و این علی است که خدا را علیه کسانی به شهادت می گیرد که شانه از زیر بار مسئولیت و رسالت انسانی خود خالی کرده و خود را از صف مبارزه عادلانه خلق رنجدیده با طبقات استثمارگر کنار می کشد. ص ۶۶۳- خطبه ۲۰۳ (ترجمه فیض الاسلام  )

در چنین حالت دیگر زندگی در لجنزار بورژوازی و همراه با سکوتی خائنانه چه سودی برای من داشت و حال آنکه باز به سخن علی:

 پارسایان گروهی هستند که …  به مرگ دل های زنده خود بیشتر اهمیت می دهند تا مرگ بدن هایشان » ص ۷۲۷ نهج البلاغه

…  بلی … من به جستجوی یک زندگی زیباتر و با شکوه تر رفتم، آن گونه که حسین توصیف می کند:

ان الحیوه عقیده و جهاد. به درستی که زندگی واقعی سراسر عقیده و ایمان و مبارزه در راه آن است.

جز این، زندگی چه مفهومی می توانست برای من داشته باشد. به این ترتیب در واقع ما دوباره متولد شده بودیم. من که اعتقادم را با مطالعه و تفکر در قرآن و نهج البلاغه آبیاری می کردم، چگونه می توانستم در راه حسین و علی گام نگذارم در حالی که:

الا و ان لکل ماموم اما ما یقتدى به و یستض بنور علمه … الا و انکم لا تقیه رون على ذلک و لکن اعینونى و اجتهاد و عنته و شداد.  ص ۹۵۷

آگاه باشید که برای هر پیروی کننده ای پیشوائی است که به او اقتدا می کند و به نور علم او راهش را روشن می گرداند … آگاه باشید که شما به این آسانی ها نمی توانید چون من باشید ولی سعی کنید راه مرا و هدف مرا با پارسائی و مبارزه خستگی ناپذیر و پاکدامنی و استقامت و محکمی ادامه دهید.

***

اما باز سئوال های دیگری پیش می آیند؟ چه روشی را باید برای انجام رسالت انسانی خود برگزید؟ به چه طریق می توان با کفار و سد کنندگان تکامل روبرو شد؟ آیا در این نبرد کدام طرف پیروز خواهد شد؟ آیا اصولا می شود بدون مبارزه و دادن قربانی و تحمل سختی فراوان آزادی را بدست آورد؟ نه! … هرگز …! به قرآن نگاه کنید:

فاذا القیتم الذین کفر و افضرب الرقاب حتى اذا اثخنتمو هم … سوره محمد آیه ۴٫

بنابراین تنها در یک برخورد مسلحانه با کفار روبرو شوید و با زدن گردن ها، تا اینکه خون های بسیاری جاری شود.

به سخن چگوارا گوش کنید: او تنها راه نابودی سیستم ضد خلقی امپریالیسم را ساختن چندین ویتنام دیگر می داند. ژان ژرارى در این باره می گوید: با منطقی عاری از اشتباه می توان پی برد که امپریالیسم هیچگاه بخودی خود نابود نمی گردد. و راستی هم که آزادی مفت و مجانی به دست نمی آید. قربانی لازم دارد، باید برای آن از آن چیزهایی که دوست داریم بدهیم:

«لن تنالوا البر حتی تنفقوا مما تحبون» سوره آل عمران آیه .۹۲

در این راه باید ضربه هایی را هم تحمل کرد. ولی اگر هم به مبارزین شکست و ضربه ای تاکتیکی وارد شود ولی سرانجام دشمن خلق نابود خواهد شد.  ان الله مخزی الکافرین، سوره  توبه آیه ۲٫ خدا کافران را حتماً خوار و نابود خواهد کرد.

یاسرعرفات می گوید:  “ضربه ای که انقلاب را نابود نکند آن را تقویت خواهدکرد”. چون موجب اصلاح معایب و نقایص می شود. به گفته یکی از انقلابیون آمریکای لاتین: ” تنها راه این است که مردم فقیر و صادق تمامی جهان قیام کنند تا ویتنام های بیشتری پدید آورند”. و به قول خمینی بزرگ: عاشوراها و کربلاهای دیگر برپا کنند.

… اینست که جز انتخاب نبرد مسلحانه و چریکی که نیروهای پیشتاز خلق از شهرها آن را آغاز کرده و با اتکا به قدرت مردم آن را تا عمق روستاها پیش برده و با شرکت تمامی مردم در مبارزه به پیروزی می رسانند، … نمی توان انتخابی دیگر داشت.

***

 اما مسائل دیگری هم هست: تو که این قدر دم از مسئولیت می زنی و ادعا داری انگیزه ات را احساس و عاطفه و انسان دوستی تشکیل می دهد، پس چرا به فکر خانواده خودت نیستی! چرا رنج های آنها را در نظرنمی گیری؟…

بیایید خوب بیندیشیم. من چه می توانستم بکنم. آیا تمام مسئولیت من در خانواده ام خلاصه می شود؟ آیا هیچ مهم نیست هزاران مادر رنجدیده و بدبخت این مملکت جگرگوشه خودش را به علت فقر از دست بدهند، فقری که مستقیما ناشی از وجود ستمگرانی است که بر استخوان های این بیچارگان کاخ های بلند خود را ساخته اند. آیا این مردم زحمتکش و ستمدیده حق داشتن محبت نسبت به فرزند خود را ندارند؟ و آیا من در مقابل آنها مسئولیتی بزرگتر ندارم؟

اگر من به بهای خیانت به ملتم و پشت پا زدن به مسئولیتم تمام زندگی خود را وقف خانواده ام بکنم، آیا چیزی جز لکه ننگی بر دامان خانواده و ملتم خواهم بود؟

بگو:

قل ان کان ابا و کم و ابنا و کم و اخوانکم و ازواجکم و عشیرتکم و اموال اقتر فتموها و تجاره تخشون کسادها و مساکن ترضونها احب الیکم من الله و رسوله و جهاد فى سبیله فتر بصواحتى یا تى الله بامره و الله لایهدى القوم الفاسقین.

توبه، آیه ۲۴

بگو:

« اگر پدران شما و فرزندانتان و برادرانتان و زنانتان و خویشاوندان شما و مال هایی که اندوخته اید و تجارتی که از کسادی آن نگران هستید و خانه هایی که از آنها خوشتان می آید برای شما دوست داشتنی تر از خدا و رسولش و مبارزه در راه خدا باشد، پس منتظر باشید تا خدا فرمانش را بیاورد و خدا گروهی را که پشت پا به مسئولیت خود میزنند هدایت نخواهد کرد.»

آیا هرگز قرآن را به این صراحت خوانده بودید؟

باور کنید که من هم به این آسانی ها نتوانستم مسئله خانواده و احساسات خود را نسبت به آنها حل کنم. در قلب من درست بعد از قطع رابطه طپشی تازه ایجاد شد که تا آن موقع به هیچ وجه آن را احساس نکرده بودم. باور کنید که من آنقدرها هم بی عاطفه نیستم. ولی من چه چاره ای داشتم؟ این سرنوشتی بود که رژیم ستمگر و سازمان امنیت جنایتکارش برای من وشما به وجود آورد. و تا موقعی که این حکومت ننگین به زندگی کثیف و ضد انسانی خود ادامه دهد خانواده های زیادی متلاشی خواهند شد.

این سخن چگوارا است:

« حق نداریم چنین بیندیشیم که بدون پیکار نیز می توان آزادی را بدست آورد … این پیکاری طولانی و سخت خواهد بود و جبهه جنگ را مخفی گاه های چریک ها، شهرها، منازل جنگجویان –  که در آنها خانواده ایشان به آسانی قربانی نیروهای ارتجاعی می شوند – تشکیل خواهد داد.»

من می دانم که شما هم هرگز از من انتظار ندارید که در صف خائنین به ملت درآیم زیرا خود شما از ملت هستید نه ازدشمنان ملت و به این دلیل من هم از خدای ملت می خواهم برای شما صبر و تحملی زیبا و پرشکوه روزی دهد. در واقع من شما را به خدا واگذار می کنم زیرا می دانم که از دست خودم کاری برای شما ساخته نیست. ( در این مورد از شما خواهش می کنم خطبه ۳۴۴  ص ۱۲۴۱ از نهج البلاغه ترجمه فیض الاسلام را با دقت بخوانید.)

در واقع من از شما انتظار دارم این مسئله را پس از تفکر و تعمق و به صورتی زیبا و پر شکوه و با دیدی روشن و شناختی کامل نسبت به واقعیات تحمل کنید. چون اگر خدای نکرده این گونه صبری را انتخاب نکنید، قانون جبری طبیعت مسئله را به صورت دیگری که هیچ خوب نیست از یادها و خاطره ها خواهد برد. برای من هم آرزوی موفقیت در انجام وظایفم بکنید تا به توانم افتخاری برای خانواده ام باشم. و آن وقت حتما خدا به شما که فرزندتان را در راه خدا داده اید صبری زیبا و با شکوه و پاداشی بزرگ خواهد داد.

***

در اینجا من لازم می دانم که موقعیت خودم را تا حد ممکن برای شما روشن کنم. چه راه هایی در مقابل من هست؟:

۱- بر تمام گناهان!! گذشته استغفار کنم و برای این که بتوانم به زندگی عادی ودرس و خانواده ام برگردم از مقامات محترم سازمان امنیت مؤدبانه عذرخواهی کنم و خواهش کنم مرا ببخشند و حتی وعده همکاری بدهم.

۲- به علت تماس گرفتن با خانواده به چنگ پلیس بیافتم.

۳- با خانواده تماس نگیرم و آگاهانه و هوشیارانه، با اعتقاد و ایمان تزلزل ناپذیر و بطور پی گیر قدم هایم را استوار کنم و به سوی آینده با شکوه و چشم انداز پر شکوه خود که بدون تردید زیباترین لحظه آن شهادت در راه خدا یعنی نقطه اوج تکامل انسان است، شتابم.

اما انتظار دارم که با هوشیاری و آگاهی کامل بر ماهیت جنایتکار سازمان امنیت این را بفهمید که در صورت اول و دوم این سرنوشت در انتظارم خواهد بود. ( قصدم از این مطالب به هیچ وجه ایجاد ترس و وحشت دروغی و یا غلو و اغراق نیست. این مطالب خیالپردازی و تصورات واهی نیست. بلکه در کمال صداقت، در نهایت جدی بودن و حاصل مشاهدات عینی و تجربیات ملموس ما در این مدت درگیری با پلیس و رفتار پلیس با رفقای زندانی ماست. )

۱- در مرحله اول شکنجه بسیارشدید و وحشیانه برای به دست آوردن اطلاعات نسبت به رفقایم.

۲- اعدام و یا حبس دراز مدت در شرایط و به شکلی که در پایان آن من فردی نباشم که قدرت عمل و ادامه مبارزه دارد، بلکه تفاله ای از من به ماند بیهوده و احیاناً و خدای نکرده از من خائن به سازد که همراه دیگر خائنین به مکیدن خون ملت ادامه دهیم.

ولی من راه سوم را انتحاب می کنم

یعنی … آگاهانه و هوشیارانه، با اعتقاد و ایمان تزلزل ناپذیر و بطور پی گیر قدم هایم را استوار می کنم و به سوی آینده با شکوه و چشم انداز پرشور خود که بدون تردید زیباترین لحظه آن شهادت یعنی نقطه اوج تکامل انسانی است می شتابم.

***

در اینجا من از شما می خواهم که به هیچ وجه هشیاری و آگاهی خود را از دست نداده و گول سازمان امنیت را نخورید. آنها به شما شاید بگویند که اگر خودش را معرفی کند کاری با او نداریم، جرمش سبک است و … و هزاران دام دیگر … اما شما گول نخورید. در گذشته بعضی از خانواده های دوستان ما گول خوردند و فرزندانشان را تحویل سازمان جهنمی امنیت و شکنجه چی های بیرحم آن دادند و آنها تا عمر دارند عذاب وجدان آرامشان نخواهد گذاشت.

(متاًسفانه کاغذم تمام شد. ولی کاغذ دیگری پیدا کردم.)

لازم می دانم علت روشی را که ما در قطع رابطه با شما خانواده ها داشتیم را به طور خلاصه بیان کنم. در گذشته به علت بی تجربگی ما و این که با خانواده ها، حتی بعد از لو رفتن تماس می گرفتیم، وقتی رژیم رد پاها را از دست داد و چون دیوانه های زنجیری شد و برای یافتن ما با تمام قدرت خود را به هرسو زد و نتیجه نگرفت و سراغ تنها رد پای ما یعنی خانواده ها رفت و از طرق مختلف ( گول زدن، ارعاب، تهدید، شکنجه خویشان افراد ما و کارهائی بسیار شرم آورتر ) خواست افراد را بدام بیندازد و در چند مورد هم متاًسفانه موفق شد. اما بعد از این تجربیات و همچنین تجربه دوستان « گروه سیاهکل» (که با خانواده ها تماس نمی گرفتند و به این علت پلیس به خانواده آنها کاری نداشت) ما روش جدیدی در پیش گرفتیم. در واقع اگر یکی از افراد وقتی می دید که مادرش را شکنجه می دهند تا او خود را معرفی کند، اگر این کار را می کرد مادرش را رها می کردند ولی از طرف دیگر این یک سنت و روش برای دشمن می شد که باز هم از این طریق افراد دیگری را به دست آورد. ولی ما با سیاست جدید خود یعنی قطع رابطه کامل با خانواده این حربه را از دست او گرفتیم، او دیگر فهمید که از این طریق هم دیگر به نتیجه ای نمی رسد. پس فقط باید هشیار بود و آگاه، هیچکس حق ندارد از سازمان امنیت بترسد ولی همه باید در مقابل آن هشیار باشند. و من در پایان با همه شما خداحافظی می کنم.

از شما مامان جان که مرا در دامان پر محبت خود بزرگ کردی و به من درس فداکاری و انسان دوستی دادی. امیدوارم همان طور که تا کنون این طور بوده، باز هم در تربیت فرزندانی فداکار بکوشی. تقاضا دارم، این نامه را به عنوان هدیه روز مادر از من بپذیر، آخر من چیز دیگری نداشتم که بدهم، و تاًخیر مرا در انجام وظیفه ببخش.

از شما پدر عزیزم، که من به شما بسیار مدیونم و از شما انتظار دارم رفتارهای غلط مرا ببخشید. مثلاً من هیچ گاه خودم را بخاطر رفتارم در آن مسافرت نخواهم بخشید. خدای من شاهد است که من خودم را به علت آن موضوع شدیداً تنبیه کردم. البته من آن روز نمی توانستم توضیح بدهم ولی شما حالا می فهمید که علت آن مسافرت من استفاده از چه امکانی بود و برای استفاده از این امکان من چه وقت گرانبهائی را که متعلق به ملتم بود و در خدمت مبارزه بود، از دست دادم.

از تو فرید با استعدادم که من به تو امید زیادی دارم و به وجودت افتخار می کنم.

از تو ناهید جان که احساسات پاکت را ستایش می کنم و از خدا می خواهم همچنان پاک بماند.

از تو مجید عزیز، برادر فداکار و غیورم: برادر جان، به خدا قسم وقتی به یاد آن انگیزه های انسانی و ضد ظلم تو می افتم وقتی در نظرم مجسم می کنم که تو چه خوب بر دردهای این ملت آگاهی و نفرت از ستمگر قلب پاک تو را چگونه در هم می فشارد، اشک شوق در چشمانم جمع می شود. ولی برادر جان، بدان و آگاه باش، باید احساسات را مهار کرد و به وسیله عقل رهبری کرد. برادر جان، باید دشمن را شناخت و متناسب با امکانات و بوسیله صحیح با او مبارزه کرد. نباید خود را مفت و مجانی در چنگ پلیس انداخت. این کار تلف دادن انرژی ملت است و آب ریختن به کوزه دشمن. برادر جان، ما حق چنین کاری نداریم. از تو صمیمانه سپاسگذارم.

و تو حمید جان که چقدر خوشم آمد از هشیاری ها و زیرکی هایت و چه درس ها از این خصوصیات تو گرفتم.  و من از تو نیز به خاطر کم کهائی که به من کرده ای سپاسگذارم و تو حالا می فهمی که چرا من نمی توانستم به وظیفه ام لااقل در عروسی تو عمل کنم.

و از شما شهین خانم مهربان …

و خانم جان [ مادر بزرگ پدری وحید، که برخورد هشیارانه ای با ساواکی ها که از وحید می پرسند، دارد] من به شما تبریک می گویم که آن گونه هشیارانه با عمال مکار سازمان امنیت روبرو می شوید.

و از شما عزیزانم … از همه ی شما خداحافظی می کنم …

کم کم اذان صبح دارد نزدیک می شود و من از خدای خود سعادت شما و تمام هم میهنانم را در نماز صبح خواهم خواست.

خداحافظ

اوج گیرنده و پیروز باد مبارزه مسلحانه ملت ایران علیه ظلم و ستم و این متلاشی کنندگان خانواده ها

… و سیعلم الذین ظلموا اى منقلب ینقلبون.

و بزودی خواهند دانست آنان که ستم کردند که بکدام جائی باز می گردند ( آخر سوره شعراء)

چند توصیه:

۱- این نامه را پس از خواندن حتماً بسوزانید تا به چنگ پلیس نیفتد، گفتن مطالب این نامه به هرکس که صلاح بدانید به هیچ وجه برای من مزاحمتی ایجاد نخواهد کرد. می توانید به خانواده ( ف) [محسن فاضل، این نامه ها خودش خبر سلامتی دادن از بچه ها بود.] هم بدهید بخوانند.

۲- عکسهای مرا که شباهت به من دارد از بین ببرید.

۳- در مقابل پلیس هشیاری خود را از دست ندهید.

۴- در مورد ما منصفانه قضاوت کنید.

۵- کمک های مادی و معنوی خود را ذخیره و تقویت کنید، روزی انقلاب از آن استفاده خواهد کرد.

[این نامه تاریخ ندارد، اما آن گونه که از مفاد نامه بر می آید، بایستی چند روز پس از نامه اول نوشته شده باشد.]