خروشی دیگر( تقدیم به جانباختگان قتل‌های زنجیره‌ ای )

نور چشمان پر اعتمادت را

به سیاهی هایش هدیه کردی

و ……

باورت را به دست های خالی اش!

موج در موج

دریایی از یقین خروشیدن گرفت.

اما، دریغ،

امیدت همچون خسی

بر روی آب روان شد و رفت!

زمان فراموش شد!

بر گلبرگ های تابوت "پدر"

شعر "مادر" را سرودی.

تابوتی از عشق

در اوج بی اعتمادی

زیر شانه های کودکان خیابانی تشییع شد!

دریادلان در چشم شب گم شدند.

گم شدند

تا در دل آسمان

از پس این همه ابر سیاه

اشک عشق شان را بر ما دریایی کنند

شاید که دگر بار خروشیدن بگیریم،

با موجی از حقیقت!
 

ی. صفایی

۲۰ نوامبر ۲۰۰۸