آقای اشرفی، مسیری طولاتی تا ایجاد آلترناتیو اجتماعی سوسیالیسم وجود دارد / اردشیر مهتدی – منصور پیر حیاتی

آقای اشرفی، مسیری طولاتی تا ایجاد آلترناتیو اجتماعی سوسیالیسم وجود دارد.

پس از ترور و قتل رفیق شاهرخ زمانی توسط حکومت کشتار و جنون، یک موج گسترده حمایت از شاهرخ زمانی در بین«سوسیالیست» ها و «فعالان کارگری» ایجاد گردید، انتظار این بود که دامنه این مبارزات و عکس العمل ها بر علیه عاملان جنایت در داخل و در بین محافل کارگری نیز گسترده باشد، اما آنان عکس العملی جدی نشان ندادند. اقدامات اعتراضی صرف، توسط فعالین و سوسیالیست ها  کافی نیست بلکه  وقتی مؤثر و  اثر بخش است که منجر به تحلیل شرایط اجتماعی، پدیده ها و ضربات، ناکامی ها و بازنگری در ضعف ها و تنگناها و بحران های ایدئولوژیک تا فلسفه عمل شود. در مقاله ای که با عنوان « حماسه و تراژدی شاهرخ زمانی» نوشته بودیم، آمده بود «ضعف نظری و تئوریک؛ عدم شناخت واقعی و عینی جامعه،  نقش طبقات، فقدان برنامه و نقشه راه، بی ارتباط بودن اهداف با استراتژی و راهبردها و همچنین فقدان ارتباط اهداف، سیاست ها با سازماندهی، تشکیلات، و سبک کارها همگی مجموعه آسیب هایی هستند که تشکل ها از آن رنج می برند» بازنگری ها می بایست منجر به تحول در فلسفه عمل فعالان و نتیجتاً تغییر شرایط و بسترمبارزات  موجود شود. بستر اصلی وضعیت کنونی که، یکه تازی و قلع و قمع توسط رژیم، فقدان جنبش اجتماعی و سوسیالیستی  قدرتمند در ایران، طی دهه ها است که تغییری نکرده است. جنبش های  اعتراضی اقتصادی و معیشتی بسیار گسترده در هر ساعت و طی هر روز بکرات اتفاق می افتد، اما این جنبش ها با زنجیره پیوند اهداف و آلترناتیو سوسیالیستی و تشکیلات حزبی سیاسی – صنفی بهم متصل نشده بسان اتفاقات و پدیده های گسیخته ظهور و افول می کنند. بعبارت هگلی این حرکت های اعتراضی هنوز « برای خود یا طبقه» نشده اند. .با قتل شاهرخ جو و فضای شوری که از قتل شاهرخ در جهت حرکت به سمت همبستگی ایجاد شده بود و موج هم سرنوشتی و وحدت در بین فعالین کارگری بوجود آمد، مسلم بود که بجهت فقدان نگرش، اهداف، سبک کار، فلسفه عمل مشترک در بین فعالان  با گذر زمان و فروکش کردن احساسات ناشی از تراژدی مرگ شاهرخ، دیوارهای بلند فرقه گرایی مجدداً سر بر می آورند.که متأسفانه نه تنها آنها را   شاهدیم بلکه ارث؟ و سهم خواهی؟ از شاهرخ بشدت وسعت یافته است، یعنی شاهد رخداد وارونگی مقوله ها در جریان زندگی واقعی در بین فعالان و سوسیالیست ها هستیم، که مشتمل بر یک تفکر مذهبی و ولایی است.

  در مقاله ضمن طرح پایمردی ها و مبارزات شاهرخ و جایگاه او در مبارزات کارگری،  به ضعف های بستر مبارزات جاری پرداختیم. آقای اشرفی با نگارش مقاله ای تحت عنوان : « برای شناسائی شاهرخ زمانی از چه مواردی استفاده کنیم» ضمن قبول و پذیرش جهت اصلی و پایه ای مقالۀ ما و بحران ایدئولوژیک تا فلسفه عمل فعالین و سوسیالیست ها، انتقاداتی در ابتدای مقاله خود مطرح نمود. بلحاظ طرح و تأکید ما روی موضوع اصلی مقاله، به بسط و توسعه مفاهیم آن پرداخته و در انتها نگاهی به مقاله رفیق اشرفی می اندازیم.

موضوع را در چارچوب سئوالات زیر مطرح می کنیم:

چرا با وجود تضادهای طبقاتی – اجتماعی عینی در کشور، مارکسیست ها و فعالان کارگری در ایران موفق نمی شوند که در حوزه های متفاوت اقتصادی سیاسی و فرهنگی گفتمان غالب اجتماعی را معین کنند و افکار عمومی را در مسیر تحقق اهداف  سیاسی خود دگرگون سازند؟

چرا ذهنیت استقرار نظام سوسیالیستی در ایران تعمیم نمی یابد و توافق اجتماعی برای تشکیل آن ایجاد نمی شود؟ بعبارت دیگر آلترناتیو سوسیالیستی به آلترناتیو اپوزیسیون اجتماعی بدل نمی گردد؟

چرا سازمان های مارکسیستی در راستای انقلاب اجتماعی و تشکیل نظام سوسیالیستی شکست می خورند؟

چرا جنبش کارگری- سوسیالیستی در ایران تاریخ ممتد ندارد و سازمان ها و احزاب آن نهادینه نشده اند؟ فعالین سیاسی این جنبش با کدام فلسفه سیاسی و با کدام درک روزمره در مبارزات طبقاتی – اجتماعی شرکت می کنند؟

کدام فلسفه عمل و چه فرم تشکیلاتی – چه نقشی را طبقه کارگر در این فلسفه ایفا می کند ؟ – آگاهی طبقه کارگر در ایران چگونه ایجاد می شود حوزه تشکیل اگاهی کجاست و هستی طبقه کارگر چه ارتباطی با آگاهی او  دارد ؟ – آیا هستی طبقۀ کارگر بدون واسطه باآگاهی اش و آیا وجود عینی طبقۀ کارگر بلافاصله با ذهنیت اش برابر است و در نیتجه شیوه فعالیت صنفی و سیاسی اش را معین می کند؟

رابطه دولت با طبقات در جامعه ایران چیست؟ باید به رابطه سرمایه‌داری جهانی و جناح‌هایش با جامعه ما پرداخته و تکلیف ائتلاف‌های سیاسی و اتحادهای طبقاتی را مشخص نمود. این مباحث در اقتصاد سیاسی ایران مفقود و به آنها پرداخته نشده است. به همین خاطر نوعی گسیختگی و سردرگمی و تا مقدار زیادی سرخوردگی در جریانات اجتماعی ما وجود دارد، زیرا پیشروی در حوزه پراکسیس بوقوع نمی پیوندد.

چرا مارکسیست ها و فعالان کارگری نمی توانند رابطه ای ارگانیک با طبقه کارگر ایجاد کنند و تبدیل به روشنفکران طبقۀ کارگر و فرودست جامعه شوند؟ در واقع  مارکسیست  های ایران برایشان مقدور نیست که سازمان گفتاری نوینی را تعمیم دهند. قادر نیستند که هژمونی گفتاری کسب کنند و فلسفه سیاسی نوینی را تعمیم دهند. آنان قادر نمی شوند که افکار عمومی را تحت تأثیر  نظری یک فرهنگ مدرن و متمدن قرار دهند.

علل ناکامی ها  :

 مارکسیست های ایرانی به دلیل مثبت گرایی و فلسفه ی دترمینیستی مکانیکی که دارند به نقد رو نمی آورند آنها همواره شناخت خود را از وقایع اچتماعی با تکرار و تأکید بر آرمان ها و اهداف عام و کلی، شکل می دهند بدیهی است که فقر شناخت از تحولات اجتماعی و شکست سیاسی به مرور زمان،  به اجبار نتیجه ای جز انزوای فردی ندارد. انشعاب های سازمانی یکی پس از دیگری، فرقه گرایی، انزوای فردی و انفعال کامل فعلان سیاسی نتیجه منطقی فلسفۀ عمل در مارکسیسم ایرانی است آنها تبدیل به روشنفکر ارگانیک طبقه کارگر نمی شوند و توان سازماندهی مستقل جنبش کارگری – سوسیالیستی را ندارند. جنبش ارگانیک بر خلاف جنبش های مقطعی – که مسائل روزمره را مطرح می کنند و در نتیجه جذب نظم موجود جامعه می شوند- جنبشی متداوم هستند حاملین این جنبش طبقات تاریخی – اجتماعی هستند که در حوزه ی اقتصادی نقش عمده ای ایفا می کنند و به این ترتیب از نظر اجتماعی – سیاسی اصول نهادینه شده یک جامعه را تشکیل می دهند.

اندیشه چپ بجهت تنگناهای معرفتی نمی‌تواند آلترناتیوی برای وضعیت بحرانی سرمایه‌داری فراهم سازد.  برنامه پژوهشی برای جست‌وجوی ایجابی این آلترناتیو بسیار ضروری است. این امر در یک پراکسیس اجتماعی ممکن است. یعنی تحلیل طبقاتی باید گفتار ایجابی نیز داشته باشد و پرداختن صرف به خبط و ناکارآمدها و ضعف های سرمایه‌داری کفایت نمی‌کند. طرح مفاهیم عام و اهداف و آرمان ها نمی تواند به سازماندهی طبقه کارگر منتهی شود.

اساسا بحث اقتصاد سیاسی در تحلیل جامعه ایران برای ساخت آلترناتیو خالی است در ایران اقتصاد سیاسی به روابط اقتصادی و آنهم به مالکیت تقلیل می یابد در حالیکه مارکس می گوید سرمایه یک رابطه اجتماعی است و امر تقلیل یافته اقتصادی نیست

سرشت انتزاعی و نامشخص تحلیل‌های اقتصادی ما حاکی از آنست که  در تحلیل‌های اکونومیستی ما اصولا تحلیل‌های مشخص صورت نمی‌گیرد و معمولا یک سرمایه‌داری جهانی وجود دارد که یا در اکونومیسم راست باید به آن گردن نهاد یا در اکونومیسم چپ باید با آن جنگید یعنی یک سو تبعیت و سوی دیگر جنگ قهری و بی امان نمود. این نوعی شناسایی انتزاعی، از شرایط انتزاعی است. یعنی تحلیل طبقاتی و اجتماعی نیست و در نتیجه در حوزه اقتصاد سیاسی قرار نمی گیرد.

راهکار برون رفت:

دلایل شکست را می بایست نزد فلسفه عمل نزد مارکسیست های ایرانی جستجو کرد که به این لحاظ قادر به ایجاد آلترناتیو سیاسی نیستند.. فقدان قدرت گیری آنها ناشی از یک برنامه اجتماعی مدون است. بجای کپی کردن و انتقال مفاهیم جوامع مدرن ، می بایست مفاهیم مشخصی را از بطن تاریخ مبارزات طبقاتی کشور بسازیم و همز مان در برابر فرهنگ سنتی و دینی ” بورژوازی ” کشور از یک سو، مروج یک فرهنگ مدرن انتقادی و منقابل باشیم و از سوی دیگر جهت تدوین استراتژی و تاکتیک مبارزات طبقاتی به یک فلسفه سیاسی فراگیر دست یابیم. با ساختن مفاهیم جامعه شناسی مختص به تاریخ و فرهنگ کشور دانش جامعه شناسی و تحولات را ندوین و پویا نمود.

فلسفه عمل گرامشی مدعی است که انسان ها آگاهی طبقاتی را به وسیله ی ایدئولوژی کسب می کنند طبقه کارگر خود آگاهی خود را از نظر اجتماعی – طبقاتی، تاریخ، قدرت سیاسی ، وظایف و ضرورت فعالیت سیاسی را به وسیله ی ماتریالیسم تاریخی کسب می کند.

آلترناتیو سوسیالیستی در ایران هیچگاه فراگیر نشد. می دانیم که  نفوذ و قدرت اجتماعی بستگی به توازن قوای دارد و از آنجا که قدرت یکی نشانه ضعف دیگری است در نتجه سلطه اسلام سرمایه و رانت محور، بر افکار عمومی و در حوزه های اخلاقی، فرهنگی، سیاسی، ایدئولوژیک بستگی به ناتوانی اپوزیسیون دمکرات و لائیک و مارکسیست ایرانی برای تشکیل فرهنگ نوین و متقابل دارد امتناع از نقد تاریخ و شیوه دین داری و فلسفه دولت مداری اسلام حاکم،  آنها را تحت سیطره ی فرهنگ دینی قرار می دهد. و در برابر بورژوازی اسلامی منفعل می کند. لذا می بایست نقد درون ذاتی از ماهیت طبقاتی- جنسیتی امت اسلامی ، ساختار دولت در دولت و نحوه سلطه ایدئولوژیک حکومت را قابل فهم می سازد تشکیل و ترویج یک فرهنگ نوین و منتقابل امری ممکن است. نقد درون ذاتی منجر به خودشناسی فرودستان جامعه، شناخت تبعیض اجتماعی، توضیح شرایط اسارت و بندگی و در نتیجه ارتقاء فرهنگی و اخلاقی انبوه مردم از اوضاع فرودست اجتماعی شان می شود نقد درون ذاتی به اجبار به نقد درک روزمره دینی فرودستان جامعه می انجامد. ادغام پراتیک مبارزات طبقاتی در مبانی تئوریک انقلابی “و درک صحیح آن بستگی به شناخت تاریخ و فرهنگ این فلسفه دارد.

شکست سازمان های سنتی در جریان پیچیدگی های حاد مبارزات طبقاتی و دموکراتیک، بدان جهت است که قادر نمی شوند افکار عمومی را تحت تأثیر نظری یک فرهنگ مدرن و متمدن قرار دهند و مروج اندیشه هایی مانند کثرت گرایی، لائتیسیسم، حقوق بشر و تساوی حقوق شهروندان باشند و پشتوانه نظری یک انقلاب اجتماعی و تحقق دمکراسی و سوسیالیسم را ایجاد کنند. لذا نمی توانند برای ارتقاء طبقه ی فرودست جامعه، فرهنگ متقابل ایجاد کنند. گرامشی ایجاد فرهنگ نوین را برای ارتقای طبقه کارگر از دوران همکاری – اقتصادی ( فعالیت صنفی) به دوران اخلاقی – سیاسی ( فعالیت سیاسی) اجتناب ناپذیر می داند. برخی فعالین کارگری با حذف اهداف اجتماعی و سیاسی، صریحاً اعلام می کنند، که ما فقط بدنبال معیشت کارگران هستیم.

طبقه کارگر وارث به حق مدرنیته است و نظم نوینی را که سازمان دهی می کند در تداوم و تکامل مدرنیته گام بر می دارد و به این ترتبب فلسفه مارکسیسم به عنوان وارث به حق فرهنگ مدرن غربی به انسان گرایی ناب نائل می شود – انسان در جامعه و نه در فردیت تعالی می یابد و در جامعه هم بسته که در آن تکامل آزاد هر انسان ضرورت تکامل آزاد همگان خواهد بود. اما بخش هایی بنام سوسیالیسم و کمونیسم هنوز تحت اندیشه و گفتمان ماقبل مدرنیته و سرمایه داری می خواهند آنرا نقد کنند و به همین لحاظ برد اجتماعی آنها افزایش نمی یابد

تعمیم یک جهان بینی نوین وابسته به این است که آیا این دیدگاه از نظر فرهنگی عقلانی و منطقی بنظر می رسد و پذیرفته می شود ؟ آیا از نظر عملی بکار گرفته می شود و آن نقش اجتماعی را که مستحق آن است ایفا می کند و به بیان بهتر آیا با درک روزمره انبوه مردم همخوانی دارد؟

تشکیل فرهنگ متقابل بمعنی خود شناسی طبقه کارگر است یعنی حقیقت های کشف شده به شیوه ای انتقادی ترویج شده و تعمیم یابند به این معنی که انبوه مردم و طبقه کارگر به حدی از فرهنگ نائل آیند که واقعیت های روزمره را مانند ماهیت جامعه طبقاتی وضعیت فرودست طبقه کارگر مناسبات تولیدی نقش طبقه کارگر در روند تولید و انباشت ثروت اجتماعی، حقوق و وظایف طبقه ی کارگر هویت تاریخی و عملکرد سرمایه داری را مرتبط با همدیگر درک کنند. بنظر گرامشی فرهنگ متقابل درخواست های متفاوت و متعدد اجتماعی را بهم پیوند می دهد.

آسیب شناسی

کسی که از بررسی خردگرایی و قانونمندی مناسبات اجتماعی و کلیت جامعه مدرن چشم بپوشد و با هر انگیزه ای به تقلیل گرایی روی بیاورد به دوران پیش از مارکس بازگشته و سنتی محسوب می شود. این عارضه با توجه به حاکمیت یک فرهنگ منحط عقب مانده در بین بخش های وسیعی از توده ها و طبقه کارگر نیز رسوخ کرده است.

تقلیل گرا جهت اثبات فرضیه ی خویش از شناخت کلیت واقعیت ابژکتیو صرفنظر می کند . مثبت گرا سیر تاریخ را اجتناب ناپذیر و ضروری شمرده و همواره بدون نقد گذشته، آینده خوشی را به انسان ها نوید می دهد.

برحی از فعالان کارگری که از بدنه کارگری نیز تشکیل شده، امروزه در گفتار خود اساساً اهداف، آرمان و سیاست را کنار گذاشته و همبستگی کارگران را در گسترش محافل کارگری با رویکرد صنفی و ایجاد تعاونی های اعتبار و کارهای عام المنفعه می دانند تا بدینوسیله محافل خود را حفظ و برقرار نگه دارند

طبقه یک امر اجتماعی است، در حالی که اکونومیزم یک امر خودبه‌خودی اقتصادی با حذف انسان و آگاهی از تاریخ است. در حالی که طبقه بدون آگاهی طبقه نیست. به خصوص طبقه‌ای که می‌خواهد جایگزین سرمایه‌داری شود. مارکس در سرمایه در واقع اندیشه اقتصاد سیاسی سرمایه‌داری را تبیین می‌کند.

ناکارآمدی تبلیغ و ترویج

در شرایطی که بحران های حاد اجتماعی- اقتصادی به بالاترین سطح خود رسیده و نمایندگان دو جناح حاکم( خامنه ای – رفسنجانی)  از طریق بلندگوی عمومی و سراسری اختلافات خود بیان، تا با استفاده از افکار عمومی و اجتماعی نظر خود را حاکم کنند،  گفتمان های مدعی سوسیالیسم و کمونیسم که گاهی امکانات تلویزیونی بسیار گسترده هم دارند، نمی توانند نه طبقه کارگر و فرودستان و حتی بخش های کوچکی از جامعه را نمایندگی و در یک جنبش اجتماعی به مبارزه بکشانند بجهت آنکه طرح مفاهیم مجرد و انتزاعی نمی تواند جایگزین گفتمان ناشی از یک شناخت واقعی از مناسبات طبقات و اقشار اجتماعی واقعی در توازن قوای عملاً موجود قرار گرفته و زنجیر پیوستگی عملی مبارزات – پراکسیس-  را متصل نماید. آنها می گویند که ما می خواهیم سوسیالیسم و کمونیسم را مستقر نماییم. در حالیکه چنین مفاهیمی مجرد و انتزاعی هستند. می بایست در عمل آنها را ساخت و ایجاد نمود، یعنی نه پیش ساخته، بلکه ایجابی هستند. واقعیت ابژکتیو در زمان و مکان مشخص متحقق می شود، در نتیجه شناخت سوبژکتیو که البته روش کشف سوژه محمولش است و ادعای بازتاب مجرد ابژه را دارد ، از طریق عمل اجتماعی و شرکت در مبارزه طبقاتی کشف و حاصل می شود. انتشار یک سری اهداف و آرمان و شعارهای از پیش ساخته  و بدون تلاقی عین و ذهن با جامعه بیگانه بوده و لذا جذب طبقه کارگر، فرودستان و اپوزیسیون نمی شود. لنین در بیماری چپ روی می گوید: تاریخ رو به ‌روی ما مثل کوهی است که هیچ کس به آن نرفته و به همین خاطر گریزی از توقفگاه و پیش‌روی و پس روی نیست. سوسیالیسم امری است که در خلال مبارزه طبقاتی، عملی و واقعی بطور تدریجی و مستمر ساخته و ایجاد می گردد طرح های حاضر و آماده به نام سوسیالیسم ارتباطی با زندگی واقعی و مبارزه طبقاتی جاری و موجود ندارد و بهمین لحاظ به گفتمان آلترناتیو در برابر گفتمان نظام اسلام سرمایه داری تبدیل نمی شود.

نقد نوشته رفیق اشرفی :

در مورد رفیق شاهرخ در مقاله قبلی نوشتیم که: ” قبل از آنکه پای به رابطه مزد و سرمایه بگذارد، عمیقاً باور داشت که «چاره رنجبران وحدت و تشکیلات است.»  لذا از ابتدا و همراه با انجام کار یدی ایدۀ ایجاد تشکیلات مستقل را نیز با خود داشت. با کٌند شدن پیشروی و رشد تشکل ها در چارچوب ها و کارکرد های  فعلی، و با توجه به رویه علنی گرایی، شاهرخ کسی نبود که بجهت کینه طبقاتی در مقابل سرمایه متوقف و یا عقب نشینی نموده  و در مقابل ظلم و ستم دیکتاتوری سرمایه کوتاه بیاید مسیری را که آمده بود مجبور به تداوم و نبرد یک تنه، بدون طبقه کارگر و توده ها  با نظام سرمایه هار موجود گردید. در تداوم مبارزه با سازش ناپذیری، پاک باختگی، صداقت، شجاعت و ایمان به سوسیالیسم و مبارزات طبقه کارگر، رژیم را مستأصل نمود تا از سر استیصال اقدام به حذف شاهرخ نماید”.

رفیق اشرفی اظهار می کند، برای شناخت شاهرخ زمانی به میزان یک سوم نوشته های او رجوع نمود، یک سوم زندگی و کارهای عملی او و یک سوم فعالیت های سیاسی و صنفی مخفی ، نیمه علنی و علنی او اختصاص دارد(نقل قول فشرده)

مارکسیست ها برای شناخت افراد، احزاب و جریانات، متدولوژی دارند، که با متدولوژی اشرفی که مقولۀ کیفی شناخت را که نسبی است به  کمّی و به سه بخش یک سوم تبدیل می کند، بیگانه است(متد شناخت ایشان با هیچ دانشی همخوانی نداشته و شخصی است). انسان یک موجود اجتماعی است و شناخت واقعی و صحیح فرد، باشناخت دقیق روابط اجتماعی- اقتصادی و درک جایگاه فرد در تغییر توازن تعادل موجود و مبارزات طبقاتی- اجتماعی جاری یا پراکسیس حاصل می شود طرح آلترناتیو واقعی و در تقابل با نیروها و قدرت حاکم و نقش اجتماعی فرد در این مبارزات یعنی، شناخت نقش واقعی و ابژکتیو یک فرد در مبارزات اجتماعی ملاک شناسائی افراد است. در مارکسیسم شناخت از روی نوشته و یا مطالبی که اظهار می کند، سنجش نمی شود.

می دانیم که درک از یک واقعیت و یا متن مختص به «سوژه» است. بعبارت دیگر هر سوژه درکی متفاوت از سوژۀ دیگر از یک متن بدست می آورد. علم هرمنوتیک، می آموزد که بتعداد خوانندگان متن وجود دارد یعنی از یک متن واحد افراد با هستی اجتماعی ویژۀ خود می فهمند، لذا برداشت های متعدد از یک متن وجود دارد. لذا شناخت افراد از روی متن که رفیق اشرفی به آن استناد کرده و یک سوم ؟ شناخت را مشروط به آن کرده پایه علمی ندارد.

اشرفی روی مخفی کاری شاهرخ تأکید بسیار زیادی کرده، در این مورد شکی نیست، اما بلحاظ آنکه گفتمان و بستر اندیشه طی نیم قرن اخیر، بر اساس وجه صرفاً انقلابی مارکس بوده و کلیت روابط اجتماعی مورد تحلیل قرار نمی گیرد، لذا فعالان  مجزا از جنبش های عمومی و جاری کارگران قرار می گیرند. فلسفه عمل و  سبک کار و تشکیلات از مبارزات واقعی و جاری استخراج نمی شود.. واضح است که بدون ارتباط ارگانیک با جنبش های اجتماعی، عناصر و افراد مبارز شناسائی و اتخاذ مخفی کاری نیز استتار مبارزین و انقلابیون را تأمین نمی کند. بلکه تنها با ادغام با مبارزات و جنبش های واقعی و زنده کنونی و رعایت اصول مخفی کاری؛ نیروهای انقلابی حفظ و تداوم مبارزه تضمین می شود.

رفیق اشرفی در ابتدای مقاله نسبت به کاربرد کلمه « قهرمان » عکس العمل شدید نشان داده و رد می کند، اما در انتهای آن می نویسد: « نمی توان بین رشادت های قهرمانانه و حرکت های جمعی دیوار چین کشید و آنها را صد در صد مقابل هم یا جدا از هم نشان داد،در چنین شرایطی آنها مکمل یک دیگرند نه در مقابل هم، شرایط ایران و دچار بودن جنبش انقلابی و جنبش کارگری در بحران های مختلف باعث می شود در لحظاتی دست به فداکاری قهرمانانه بزنی در غیر این صورت نه یک فرد بلکه جنبش زیان می کند» یعنی موضوعی را که در اول مقاله بشدت موضع می گیرد در انتها خودش بیان می کند.

نقد رفیق اشرفی، مشابه سایر نوشته ها و گفته های وی نشان می دهد که ایشان نیز در بستر همان ناکارآمدی ها و ضعف های عمومی جنبش و تکیه صرفاً بر تمایل مارکسیسم به انقلاب و با تشکیلات حزب لنینی در دوران کنونی ، اما بدون نظریه فلسفی و اجتماعی و اقتصادی آنان و بدون ارتباط ارگانیک با کل طبقه می خواهد حزب انقلابی را ایجاد کند، امری که بلحاظ فاصله از جنبش واقعی و جاری موجود به نتیجه مورد نظر دست نیافته و نخواهد یافت .

کسی که از بررسی خردگرایی و قانونمندی مناسبات اجتماعی و کلیت جامعه مدرن چشم بپوشد و با هر انگیزه ای به تقلیل گرایی روی بیاورد به دوران پیش از مارکس بازگشته و سنتی محسوب شده و لذا قادر به پیوند با جنبش های اجتماعی نیست. تقلیل گرا جهت اثبات فرضیه ی خویش از شناخت کلیت واقعیت ابژکتیو صرفنظر می کند . مثبت گرا سیر تاریخ را اجتناب ناپذیر، محتوم و ضروری شمرده و همواره بدون نقد گذشته، آینده خوشی را به انسان ها نوید می دهد. این دیدگاهها ناکارآمدی خود را در طول تاریخ مبارزات نشان داده اند.

                                                                                                          اردشیر مهتدی – منصور پیر حیاتی