پیدایش حیات، ظهور و تکامل انسان(١١)

پیدایش حیات، ظهور و تکامل انسان(١١)

 

ابعاد بدن و عدم تقارن در آن‌ها

      هنگامی که اجداد ما در راه رفتن به طور قائم توانا شدند، بدن انسان رشد و تکامل یافت، و ابعاد آن نسبت به میمون‌های آدم‌نما به مقیاس زیادی تفاوت پیدا کرد. از خصوصیات انسان آن است که نسبت به میمون‌های آدم‌نما دست‌هایش کوتاه‌تر از پاهایش است و حال آن‌که دست‌های میمون آدم‌نما بلندتر از پاهای اوست. با بررسی رابطه‌ی بین طول پا و تنه ملاحظه می‌شود که پای انسان نسبت به پای میمون درازتر است.

مقایسه‌ی پاها و دست‌ها در انسان، بابون، شامپانزه، گوریل، و اورانگوتان

      اکثر مردم در کارها از دست راست استفاده می‌کنند و به اصطلاح “دست راست” هستند و شاید بیش از دو الی ۵ درصد از مردم بیش‌تر از دست چپ استفاده کنند و به اصطلاح “دست چپ” باشند. در میان بچه‌ها، دست چپ‌ها زیادتر و حتا به ۱۰ درصد هم می‌رسند، در حالی که بعضی از محققین معتقدند که به ۲۵ درصد هم می‌رسد. بچه‌ها تا هفت ماهگی معمولا” از هر دو دست استفاده می‌کنند و به اصطلاح ذوالیمینین یعنی کسی که دارای دو دستِ راست است، هستند، و طی هفت سال اول زندگی‌شان دست راست یا دست چپ می‌شوند. آموزش استعمال اشیاء و لوازم مختلف فقط مخصوص دست راست درست شده است؛ بنابراین بچه‌های ذاتا” دست چپ هم اجبارا” دست راست می‌شوند تقدم در به کار بردن دست راست در ساختمان آن اثر می‌گذارد، و دست راست ممکن است از دست چپ چند میلی‌متر و یا حتا چند سانتی‌متر بلندتر باشد. ترجیح در به کار بردن دست راست در ساختمان سایر اعضاء مخصوصا” در مغز موثر است. منطقه چپ نیم‌کره‌ی مغزی که مربوط به دست راست است، در اشخاص دست راست دارای قشر مغزی رشد یافته‌تری است، و در اشخاصی که دست چپ هستند با مقایسه با منطقه نیم‌کره‌ی راست تا حدی طبعا” رشدش کم‌تر از معمول است.

      گذشته از این‌که انسان ممکن است دست راست یا دست چپ باشد، در پا نیز ممکن است راست پا یا چپ پا باشد. راست و چپ بودن پا بستگی به این دارد که هنگام راه رفتن و ایستادن انسان استقرار را بر روی کدام پا ترجیح می‌دهد. در مردمی که پای راست هستند، پای راست‌شان بیش‌تر رشد کرده و درازتر شده است. این امر را تا حدی بدین ترتیب توجیه می‌کنند که راه رفتن مستقیم یا ترجیح دادن یک پا به پای دیگر تسهیل شده و امروزه نیز هنوز در راه رفتن موثر است. معلوم شده است که هنگامی که وزن روی پای معینی تکیه می‌کند خستگی کم‌تر می‌شود. چهار پایان وزن بدن‌شان را کم و بیش مساوی بر روی دست و پای چپ و راست متکی می‌کنند.

      یک نمونه خوب از عدم تقارن فیزیولوژیکی و تشریحی در انسان موقعی ممکن است مشاهده شود که انسان در یک ناحیه باز و بی‌درخت پر‌برف و توفانی گم می‌شود، و یا در تاریکی مطلق در دایره‌ای راه می‌رود و به نقطه‌ی مبدأ باز می‌گردد. همین امر درباره‌ی کسی که راهش را در جنگل انبوهی گم کند و یا شناگری که در دریای بزرگی بدون در دست داشتن قطب‌نما شنا کند، اتفاق می‌افتد. در این صورت کسی که دست راست باشد برعکس حرکت عقربه‌های ساعت به طرف چپ، و کسی که دست چپ باشد به عکس آن به طرف راست، حرکت می‌کند و سرگردان می‌شود.

      پیش‌رفت و تکامل حرکت قائم که هم‌راه انتقال اجداد ما به زندگی در نواحی باز بود، اثر زیادی بر ساختمان تمام بدن گذاشت که شامل عدم تقارن‌های زیاد بدن نیز می‌شود.

      ابزارهای انسان یعنی اعضاء مصنوعی‌ش در جریان تکامل، از اعضاء طبیعی‌اش بیش‌تر تغییر کرد. برای حیوان امکان سازش با تغییرات محیط طبیعی محدود شده است، اما انسان با تکمیل مراحل و ابزارکار هم‌راه با تکامل اجتماعی که در آن زیست می‌کند، می‌تواند بی‌نهایت تکامل یابد. این یکی از بزرگ‌ترین سیماهایی است که انسان‌را از سایر موجودات‌زنده متمایز می‌کند. مصرف گوشت مخصوصا” مغز استخوان، به عنوان غذا بیش‌تر از آتش در تکامل انسان موثر بوده است. انسان از مصرف گوشت خام حیواناتی که می‌کشت قدم فراتر گذاشت و به پختن آن دست زد که البته هضم آن را آسان‌تر کرد. نتیجه این کار آن بود که فک‌هایش کوچک‌تر و ضعیف‌تر شد. در عین حال تغییراتی در امعاء و احشاء او به وجود آمد. مثلا” با انتقال از وضع گیاه‌خواری به گوشت خواری یا هر دو، طول روده‌ها بایستی تغییر کرده باشد.

      طول روده‌ها در نژاد‌های مختلف از ۷۴۰ تا ۱۰۰۰ سانتی‌متر متغیر است. کوتاه‌ترین طول روده ۶۵۵ و بلندترین آن ۱۱۸۰ سانتی‌متر است.

      “کار با ساختن ابزار شروع می‌شود. و قدیمی‌ترین ابزاری که یافته‌ایم چیست؟ کهن‌ترین ابزار با قضاوت برمبنای ارثیه‌های انسان ماقبل تاریخی که تاکنون کشف شده است و شیوه زندگی اولیه‌ترین مردم ماقبل تاریخ و عقب‌مانده‌ترین انسان‌های وحشی کنونی کدامند؟ این‌ها ابزار شکار و ماهی‌گیری هستند که اولی در عین حال به مثابه سلاح هم مورد استفاده قرار می‌گرفت. ولی شکار و ماهی‌گیری نشان‌دهنده گذار از گیاه‌خواری صرف به مصرف گوشت نیز هست و این گام مهم دیگری است در گذار از میمون‌ به انسان. گوشت‌خواری اساسی‌ترین مواد متشکله لازم برای متابولیسم ارگانیسم را تقریبا” به صورت حاضر و آماده داشت. این رژیم، با کوتاه کردن زمان لازم برای گوارش پروسه‌های نباتی دیگر بدن را که منطبق با زندگی نباتی بودند کوتاه کرد و بدین طریق برای بروز فعال خود زندگی حیوانی فرصت، مواد و اشتیاق بیش‌تری فراهم کرد. و هرچه انسانی که در جهت ساخته شدن بود از زندگی نباتی دورتر می‌شد به همان اندازه هم از سطح زندگی حیوانی بالاتر می‌رفت. صرفا” عادت‌کردن به گیاه‌خواری همراه با گوشت‌خواری، گربه‌های وحشی و سگ‌ها را به صورت خدمت‌گزاران انسان درآورد. بدین‌طریق نیز عادت کردن به گوشت‌خواری همراه با گیاه‌خواری به میزان زیادی به انسانی که در حال ساخته شدن بود قدرت بدنی و استقلال داد. ولی گوشت‌خواری بیش از همه‌ روی مغز تاثیر داشت چه در این حال مقدار بسیار مواد ضروری برای تغذیه و تکامل آن به وجود می‌آمد و بنابراین‌ با سرعت بیش‌تر و به صورت کامل‌تری می‌توانست از نسلی به نسل دیگر تکامل یابد. بدون قصد بی‌احترامی نسبت به گیاه‌خواران باید بگوییم که انسان بدون توسل به گوشت‌خواری موجودیت نمی‌یافت، و اگر گوشت‌خواری در میان تمام خلق‌هایی که می‌شناسیم در زمانی منجر به آدم‌خواری شده است (اسلاف برلینی‌ها وله‌تابین‌ها Weletabian و ویلیزین‌ها Wilizian حتا تا قرن دهم پدر و مادر خود را می‌خوردند.) این دیگر امروزه گردن ما را نمی‌گیرد.

      گوشت‌خواری باعث دو پیش‌رفت بسیار مهم شده است- مهار کردن آتش و اهلی‌کردن حیوانات. اولی باعث باز هم کوتاه کردن پروسه گوارش شد، چه مثل این بود که غذا قبل از رسیدن به دهان نیمه هضم شده باشد، و دومی باعث فراوان‌تر شدن گوشت شد، چه منبع جدید و منظم‌تری را علاوه بر شکار در اختیار قرار می‌داد و به علاوه شیر و دیگر لبنیات را فراهم می‌کرد که از لحاظ ترکیب شیمیایی حداقل به ارزش گوشت هستند. بدین‌طریق این پیشرفت‌ها هر دو خود وسایل جدیدی برای رهایی انسان بودند. اگر بخواهیم در این‌جا جزئیات اثرات غیرمستقیم آن‌ها را از نظر اهمیت عظیمی که آن‌ها برای تکامل انسان و جامعه‌ داشته‌اند ذکر کنیم رشته سخن به درازا خواهد کشید. درست همان‌طور که انسان یادگرفت که هر چیز خوردنی را مصرف کند همان‌طور هم یادگرفت که در هر شرایط اقلیمی زندگی نماید. او در سراسر جهان قابل سکونت پراکنده شد و تنها حیوانی بود که توانست این کار را مستقلا” انجام دهد۱.”

      فعالیت و کار انسان ابتدا اساسا” متوجه کسب و به دست آوردن غذا بود و روابط خاص جدیدی بین مردم ایجاد کرد که بعدا” به عنوان روابط‌اقتصادی یا روابط‌تولیدی توضیح داده می‌شود.- در کتاب و سلسله مطالب “اقتصادسیاسی به زبان ساده” به همین قلم به طور مشروح توضیح داده شده است.- بنابراین انتقال به مرحله شکار و خوردن گوشت و مخصوصا” مغز استخوان به عنوان غذا تاثیر پیش‌رونده‌ای در تشکیل انسان داشت و تکامل بعضی از مشخصات ویژه‌‌ی بدن انسان را تسهیل کرد. راه رفتن قائم تکمیل شد؛ حفظ تعادل سریع‌تر گردید؛ فک‌ها کوچک شد؛ و ظرفیت جمجمه افزایش یافت. جمجمه انسان به تدریج خصوصیات میمونی خود را از دست داد و بیش از پیش وضع انسانی به خود گرفت.

      جمجمه‌ی انسان سیماهای پیش‌رفته‌ی متعددی پیدا کرد، و در عین حال خصوصیاتی را که عقب‌مانده بود از دست داد. همین امر را می‌توان در تکامل مغز و سازمان بدن انسان نیز صادق دانست. آثار پیش‌رفته و عقب‌مانده، نه تنها در انسان و همه‌ی موجودات زنده، بل‌که در طبیعت به‌طور کلی خاص مسیر حرکت و تغییر، تکامل است.

تکامل مغز

      سیستم عصبی در جریان تکامل حیوانات به وجود آمد و رشد کرد و در مهره‌داران مخصوصا” در پستانداران عالی که مغز پیچیده‌ای دارند به حد کمال رسید. سلسله موجودات تکاملی از چند شکل ساده تا اشکال پیچیده، گوناگون و فراوانی که امروزه می‌بینیم و به انسان می‌رسد، با در نظر گرفتن سیماهای اصلی‌شان ثابت و مشخص شده‌اند. به علت این امر نه تنها امکان‌پذیر شده است که جان‌داران طبیعت را توجیه کنیم، بل‌که می‌توانیم پایه‌هایی نیز برای اساس ماقبل تاریخ مغز انسان فراهم سازیم تا مراحل مختلف تکامل آن را، از پروتوپلاسم ساده پست‌ترین موجودات که فاقد ساختمان بوده ولی حساسیت داشته‌اند، تا انسان متفکر کنونی تعقیب کنیم.

مغز تکامل یافته

      عوامل مختلفی در تکامل مغز دخالت داشته‌اند اما کار و هم‌راه آن تکلم دو عامل محرکه‌ی اصلی هستند که تحت تاثیر آن‌ها مغز میمون آدم‌نما رفته‌رفته به مغز انسان تبدیل شد؛ مغزی که علی‌رغم همه شباهت‌هایش به میمون، بسیار بزرگ‌تر و کامل‌تر از آن است. با تکامل مغز تکامل وسایل کاملا” وابسته به آن، یعنی دستگاه عصبی نیز، تکامل یافت.

      در عین حال عوامل دیگری که اهمیت زیادی داشته‌اند بدین قرار است: تاثیر شیوه‌ی جدید زندگی زمینی، انتقال به حرکت قائم، خوردن گوشت و مخصوصا” مغز استخوان، عادات زیاد به زندگی گله‌ای، و بالاخره استعمال ابزار که با استفاده از سنگ و چوب برای به‌دست آوردن غذا و دفاع در مقابل حملات جانوران درنده شروع می‌شود.

      تکمیل راه رفتن قائم و رشد و تکامل اعمالی که دست به کمک ابزار انجام می‌داد، رشد پیش‌رونده‌ی مغز و تغییر و جهش متقابل جمجمه را تسهیل کرد. اما نیروی محرکه‌ی نهایی در تحول قطعی و قابل ملاحظه‌ی تاریخ انسان هنگامی صورت گرفت که اجداد ما از ابزار استفاده، و توانستند ابزار بسازند و فعالیت واقعی کار برقرار شد و سپس عوامل تکاملی نیرومند جدیدی یکی پس از دیگری ظاهر گردید.

      بنابراین بدین‌طریق حرکت قائم حتا اگر غیرمستقیم هم باشد، رشدمغز انسان‌های اولیه را تسهیل کرد، مخصوصا” به علت این‌که راه رفتن قائم دست‌ها را از وظیفه حمل بدن آزاد ساخت و در نتیجه طرز گرفتن و زدن، جدید و خاصی را برای دست‌ها فراهم آورد؛ و موجب تکمیل و ظریف شدن دستگاه حسی پوست به شکل خطوط و نقاط برجسته روی دست‌ها و پاها گردید.

      بینایی قوی‌تر شد و این امر انسان اولیه را قادر ساخت که غذایش را بهتر بیابد و دشمن‌ش را زودتر ببیند؛ باید گفت که به وسعت میدان دیدش، در جهاتی که محاصره‌اش کرده بود، افزود. تمام این‌ها برای دستگاه عصبی ساختمان و وظایف جدیدی فراهم کرد؛ و این امر به نوبه‌ی خود تغییری در قشر مغز و تا اندازه‌ای در سازمان کلی بدن انسان‌ها به وجود آورد.

      در هنگام زایمان، مغز جنین چنان دارای شیارها و شکنج‌های آشکار و تکامل یافته‌ای است که می‌توان آن را به عنوان یک نمونه مغز پیش از بلوغ انسان تلقی کرد. اما جنین هنوز بیست سال وقت دارد تا از طریق بزرگ شدن ابعاد و پیچیده‌تر شدن سطح و ظهور شیارهای اضافی از نوع دوم و سوم تکامل یابد. مغز نوزاد انسان در حدود یک چهارم زمان بلوغ است در حالی که مغز نوزاد میمون آدم‌نما در حدود نصف و حتا دو سوم بالغ آن است.

     وزن نسبی مغز زن قدری از وزن نسبی مغز مرد بیش‌تر است، زیرا مرد به طور متوسط ۸ تا ۹ کیلوگرم از زن سنگین‌تر است، و حد متوسط طول قد مرد در حدود ده سانتی‌متر بزرگ‌تر از حد متوسط طول قد زن است. این امر در میمون‌های آدم‌نمایی مانند گوریل و اورانگوتان نیز صادق است. نرها از ماده‌ها سنگین‌تر هستند و وزن نسبی مغز ماده‌ها بیش‌تر از نرهاست.

      از خصوصیات ویژه‌ی مغز انسان ‌که قابل ملاحظه است عدم وجود تقارن در شکل و ساختمان نیم‌کره‌های مغزی است. اشخاص “راست دست” نیم‌کره‌ی مغزی سمت چپ‌شان از سمت راست‌شان بیش‌تر رشد کرده و ناحیه تکلم آن‌ها در سمت چپ است.

سیر رشد و تکامل مغز و تاثیرمتقابل آن بر اندام‌های حرکتی و جمجمه از هنگام ابزارسازی تاکنون

      بنابراین برای ظهور انسان و تکامل بعدی او بایستی رشد و تکامل پیش‌رونده‌ ساختمان عمومی اعصاب و عضلات دست و ظرافت سازندگی قسمت‌های مربوط به دستگاه اعصاب مرکزی، و عضو بینایی، دائما” صورت بگیرد. دست و مغز متقابلا” بر یک‌دیگر اثر گذاشتند و در جریان کاری‌که اجتماعا” انجام می‌شد تکامل پیدا کردند.

      اجداد بلافصل انسان میمون‌های آدم‌نمایی بودند که به طور غیرمعمول تکامل یافته‌اند، آن‌ها از لحاظ شعور و سازش با محیط نسبت به دیگران فوق‌العاده پیش افتاده‌اند. سازش از طریق قشر مغز، به کیفیات عمومی بیولوژیکی و تشریحی و فیزیولوژیکی سازمان بدن کاملا” مربوط است، اما “ذیشعوری” را باید با فعالیت خود قشر مغز هم‌راه با نواحی مناطق مرکزی دستگاه‌های حواس مربوط دانست.

      “نوع رفتار و اعمال در انسان و حیوان نه تنها با خصوصیات مادرزادی سیستم عصبی مربوط است، بل‌که به اثرات محیط که در دوره‌ی زندگی فردی در موجود تاثیر کرده، و هنوز هم دائما” تاثیر می‌کند، مربوط می‌شود؛ و به معنی وسیع کلمه به تعلیم و تربیت مداوم مربوط است. این بدان سبب است که مهم‌ترین خصیصه سیستم عصبی، یعنی قابلیت انعطاف آن دائما” و هم‌زمان با خصوصیات مذکور در بالا عمل می‌کند.” پاولوف (۱۸۴۹-۱۹۳۶) عصب‌شناس، فیزیولوژیست، روان‌شناس و پزشک روس و متخصص بازتاب‌های شرطی

 

تکلم، خواندن و نوشتن

      “در تکامل قلم‌رو حیوانی در مرحله ظهور انسان، افزایش فوق‌العاده‌ای در فعالیت عالی اعصاب انسان پیدا شد. انسان سیستم علائم نخستین و واقعی را نیز دارا است؛ اما تکلم سیستم علائم ثانوی (تکلم، خواندن و نوشتن) یا سیستم مخصوص واقعی علامت‌دادن است و این خود مشخص علائم نخستین است. از یک طرف تحریکات مختلفی که به وسیله تکلم ایجاد می‌شود ما را از واقعیت دور می‌سازد و بنابراین باید همیشه این نکته را به خاطر داشته باشیم تا روابط‌مان با واقعیت به هم نخورد. از طرف دیگر به‌طور مسلم کار و تکلم بوده است که ما انسان‌ها را درست کرده است؛ و اینک نیازی به صحبت درباره‌ی آن‌ها نداریم بنابراین شک نیست که قوانین اساسی‌ای که برای سیستم علائم نخستین درست شده، باید بر سیستم علائم ثانوی (تکلم، خواندن و نوشتن) نیز حاکم باشد، زیرا این هردو وظیفه‌ی یک سلول عصبی است.” پاولوف

      تکلم پا به پای کار در زندگی انسان پیش می‌رود، و تاثیر مستقیم بر روی سازمان بدن دارد. مغز و دستگاه حواس تحت تاثیر کار و تکلم هر دو تغییر شکل پیدا کردند و در جریان وحدت یافتن اعمال حیاتی بدن انسان، کیفیات جدیدی تحصیل کرد و کامل شد.

      قسمت عمده رشد و تکامل شعور را باید به محیط اجتماعی و نفوذ شدید آن در اعمال متقابل بین رشد و تکامل کار و تکامل مغز و تکلم مربوط دانست.

اشکال ابتدایی کار

      اجداد ما وسایل مخصوص تهاجمی و دفاعی نداشتند؛ نه چنگال‌های تیز و نه نیش‌های تیزی داشتند؛ سم و شاخ نیز نداشتند. به طور کلی هیچ یک از وسایل دفاعی سایر پستانداران را که برای دفاع در مقابل دشمن به کار می‌بردند، نداشتند از طرفی به سختی می‌توانستند دونده‌های خوبی هم باشند. از این امر داروین نتیجه می‌گیرد که اجداد ما به طور نسبی حیوانات ضعیفی بودند.

      تکامل غریزه گله‌ای عامل مساعدی بود که اهمیت زیادی داشت و در تنازع بقا به آن‌ها کمک کرد. غرایز گله‌ای و اجتماعی سهم بسیار زیادی در تکامل بیش‌تر انسان از صورت میمون به انسان داشته است؛ یعنی تاثیر کیفی خاصی در تشکیل قدیم‌ترین انسان‌ها و انسان‌های اولیه که عاقبت به صورت کنونی در آمدند، داشته است.

      در زمان‌های بسیار دور، یعنی در دوران سوم زمین‌شناسی، تکامل پیش‌رونده میمون‌های آدم‌نمای آسیای‌جنوبی، هنگامی که به صورت گله می‌زیستند، به وقوع پیوست و قبل از آن از زندگی درختی به زندگی زمینی روی آورده بودند، تکامل بعدی غریزه‌ی گله‌زی و تکمیل حرکت‌ دوپایی با روی آوردن اجداد ما به زمین‌های باز با سرعت فراوانی پیش‌رفت کرد. دست‌های آن‌ها از وظیفه‌ی حمل و نقل بدن آزاد شد و در نتیجه اجداد ما قادر شدند اشیاء طبیعی از قبیل چوب و سنگ را به منزله ابزار و سلاح به کار ببرند. جریان رسیدن به اشکال ابتدایی کار نه در یک گله بل‌که در گله‌های بسیاری رخ داد؛ بعضی زودتر و برخی دیرتر به کار شروع کردند. نظریه فعالیت کار را که در بسیاری از گله‌های اجداد ما مستقلا” شروع شد، می‌توان نتیجه‌ی منطقی تئوری داروین درباره‌ی ظهور و تکامل انسان، استخراج کرد.

      در واقع بسیار غیر محتمل است که اشکال اولیه کار فقط در یک گله متمرکز شده باشد فکر این‌که استعمال ابزار ابتدا در یک گله شروع شده و سپس به قبایل دیگر سرایت کرده است، همان‌قدر غیر متحمل است که گفته شود یک زوج از اجداد با استعداد ما، ساختن و استعمال ابزار را به انسان آموخته‌اند؛ بدیهی است چنین نظری تعبیر دیگری از نظریه‌ی کتاب مقدس است. و از این گذشته، این هنوز کار واقعی انسان نبود.

      نوع کاملا” جدیدی از فعالیت که مستلزم به کار بردن ابزار بود، و مثل اعضاء مصنوعی، قدرت اعضای طبیعی را افزایش می‌داد، از قدرت معمولی حیوان چنان دور بود که نمی‌توانست در مدت کوتاهی ریشه عمیقی پیدا کند. اما به هر حال انسان‌های اولیه در آن گله‌هایی ظاهر شدند که استعمال ابزار برای تحصیل غذای‌شان یک امر عمومی شده بود. شیوه‌ی جدید تهیه غذا می‌بایستی تکامل یافته باشد و قبل از آن‌که به صورت، یک الزام حیاتی برای نوع بشود، بایستی در تعداد زیادی از دسته‌ها ریشه عمیقی دوانده باشد، اما مشکل است که استعمال ابزار در همه گله‌های اجداد ما رشد کرده باشند. احتمالا” بعضی از گله‌ها هرگز به مرحله فعالیت کار نرسیدند و منقرض شدند؛ شاید پس از آن‌که مدت‌ها با گله‌هایی زیستند که ابزار را به کار می‌بردند و در میان آن‌ها اشکال اولیه کار منجر به ظهور انسان‌های اولیه، یعنی انسان‌های میمون مانند یا پیتک‌آنتروپوس‌ها بر روی زمین گردید.

      انتقال به حرکت قائم، آزاد شدن دست‌ها از وظیفه‌ی حمل بدن، رشد بسیار زیاد مغز و شیوه‌ی زندگی اجتماعی همه برای رسیدن به فعالیت کار بین اجداد ما مهم‌ترین شرایط لازم بوده است. البته ابتدا میمون‌های آدم‌نمای دوره‌ی پلیوسن، از سنگ و چوب به عنوان ابزار و سلاح که برای به دست آوردن غذا و دفاع در مقابل دشمن لازم بود و انگیزه‌ای محسوب می‌شد، استفاده می‌کردند. اعمالی که موجب استفاده از اشیاء طبیعی می‌شد البته بدوا” غریزی بود و حتا هنگامی که به صورت امر منظمی در زندگی در آمد، تا مدت مدیدی به صورت نیمه غریزی باقی ماند.

      هرکس به خوبی می‌تواند گروهی از اجدادمان را تصور کند که در جستجوی غذا از محلی به محل دیگر می‌رفتند. گاه‌گاهی افراد مختلفی از آن گروه یا آن جماعت سنگ یا چوبی را که در دسترس‌شان بود، بر می‌داشتند تا ریشه گیاهی را بیرون آورند و یا حیوانی را با آن بکشند و یا جانور درنده‌ای را برانند. اجداد ما پس از انتقال به حرکت قائم، چون از لحاظ هوش و قدرت سازش با محیط از همه‌ی میمون‌های آدم‌نمای دیگر برتر بودند، نمی‌توانستند فقط با استفاده از ابزارهای طبیعی اکتفا کنند؛ بنابراین دست به ساختن ابزارهای مصنوعی زدند. مراحل کار که از لحاظ بیولوژیکی مفید واقع شد، قدرت سازش با محیط اجداد ما را تقویت کرد؛ خصایص اجتماعی را در دسته‌ها به وجود آورد، و تکامل قوانین اجتماعی جدیدی را موجب شد. از این جهت آغاز کار و ساختن و ابداع ابزار و استعمال آن به وسیله‌ی گروهی از حیوانات شروع عصر جدیدی را در تکامل قلمرو آن‌ها مشخص کرد، در این هنگام موجودی قدم به عرصه گذاشت که از لحاظ کیفی با تمام حیوانات دیگر تفاوت داشت در واقع انسان به وجود آمد.

      دست، راه‌رفتن قائم، کار که ابتدا به کمک ابزار طبیعی و سپس به کمک ابزار مصنوعی بود تکلم، مغز و شعور، قابلیت تجرید و اخذ نتایج، همه در جریان یک دوره بسیار طولانی تکامل شکل گرفت، دوره‌ای که در حدود دو میلیون و پانصد هزار سال طول کشید و در طی آن انسان‌های اولیه در اجتماع هم‌نوعان خود زندگی کردند و متقابلا” بر روی هم اثر گذاشتند.

      کیفیت ویژه اجتماع انسان ‌که آن را از گله میمون‌های آدم‌نما متمایز می‌سازد، کار دسته‌جمعی به کمک ابزارهای ساخته شده‌ای است که در دوره‌ی انتقال از میمون‌های آدم‌نما با انسان شروع شده بود.

      کار می‌بایستی به عنوان یک خط مرزی بین میمون‌های آدم‌نمای فسیل شده و نخستین انسان‌هایی که هنوز در مرحله‌ی تشکیل شدن بودند تلقی شود؛ اما اولین انسان‌ها دارای همان ساختمان جسمانی میمون‌های آدم‌نمای بزرگ دوپایی بودند، درست مانند برادران‌شان ‌که در گله‌های اجدادی دیگر همان ایام با استعمال ابزار روی نیاورده بودند.

      انسان در مراحل نخست تکامل دارای ترکیب عجیبی از خصوصیات میمون و انسان بود. بار دیگر اصول فلسفه دیالکتیک به ما کمک می‌کند که این اختلاط عناصر متضاد را در انسان‌های قدیمی درک کنیم: نخستین نمایندگان انسان از لحاظ ساختمان بدنی ممکن است “انسان‌میمون‌ها” بوده باشند؛ اما از لحاظ کیفیات اجتماعی موجودات انسانی بودند، هر چند که در پست‌ترین مراحل تکامل قرار داشتند.

      درست نیست که تکامل انسان را یک جریان تدریجی تکامل بدون تغییر ناگهانی قاطع یا جهش به طرف جلو بدانیم. جریانی که موجب تشکیل انسان‌های اولیه گردید نباید به عنوان تکامل ساده میمون آدم‌نما به انسان در نظر گرفته شود، و نباید صرفا” به عنوان افزایش کمی بعضی از کیفیات و تقلیل بعضی دیگر تلقی گردد.

      این نظریات کسانی است که تلاش می‌کنند اختلافات بین میمون‌های آدم‌نما و انسان را کوچک کنند تا نظریه انتقال میمون را به انسان ساده جلوه‌گر سازند. داروین نیز خود مرتکب چنین اشتباهی شده است. او در “بنیاد ‌انواع” خود می‌نویسد: “طبیعت هرگز نمی‌تواند جهش داشته باشد” هر چند داروین درک کرد که انسان موجودی است که از لحاظ کیفی با جانوران دیگر فرق دارد، ولی نقش قطعی کار و عوامل اجتماعی دیگر را در تکامل انسان مورد توجه قرار نداد.

      حرکت قائم، دست و پا، مغز، کار، تکلم، و غریزه اجتماعی، همه‌ی این عوامل انسانی در تکوین و تکامل انسان دخالت دارند و تاثیرات متقابل از خود بجای می‌گذارند. این‌ها سخت بر یک‌دیگر تاثیر می‌گذارند و به هم وابسته هستند؛ و خودشان موجب تغییرات و تکامل اجتماعی و طبیعی می‌گردند. در دوره‌ی طولانی و پرپیچ و خم جریان تشکیل انسان‌ها، انسان معاصر با ریخت و قیافه کنونی و پرورش مادی و معنوی که به مقیاس غیر‌قابل مقایسه‌ای غنی‌تر از انسان‌های قدیمی یعنی اجداد و اسلاف خود اوست، به ظهور پیوست.

ادامه دارد

سهراب.ن ۲۲/۰۷/۱۳۹۴

۱– فردریک انگلس، نقش کار درگذار از میمون به انسان، ص۸-۹ ترجمه‌ی: سچفخا، نسخه اینترنتی