به مناسبت شصت و ششمین سال انقلاب چین
اول اکتبر، یادآور گذشت ۶۶ سال از قدرت گیری «حزب کمونیست چین» به رهبری مائو زدونگ و اعلام «جمهوری خلق چین» است.
در این مقطع، تغییر و تحولات انقلابی چین، خود حلقه ای از زنجیرۀ خیزش جهانی طبقۀ کارگر، دهقانان و به طور کلی توده های تحت ستم به دنبال خاتمۀ جنگ جهانی دوم بود. در آسیا، امریکای لاتین و آفریقا، میلیون ها تن از کارگران و دهقانان وارد نبردی سرنوشت ساز علیه حاکمیت هایی استعماری شده بودند که در چینِ دهۀ ۱۹۳۰، شکل اشغال نظامی وحشیانۀ ژاپن را به خود گرفته بود. با وجود ابعاد و مقیاس عظیم مبارزات، انقلاب ۱۹۴۹ چین، یک انقلاب سوسیالیستی یا کمونیستی نبود؛ درست به این دلیل که نه طبقۀ کارگر، بلکه ارتش های دهقانی و حزب مائو را به قدرت رساند.
امروز روشن است که چین، با وجود یدک کشیدن نام «کمونیست»، تماماً در اقتصاد سرمایه داری جهانی، و به عنوان تأمین کنندۀ نیروی کار ارزان آن، ادغام شده است. تا پیش از سقوط وال استریت در سال ۲۰۰۸ به عنوان نشانۀ آغاز بحران سرمایه داری در امریکا و جهان، «وال استریت» توان مدیریتی دولت پلیسی چین را در واداشتن میلیون ها کارگر به کار برای ابرشرکت های جهانی و خرید انبوه اوراق قرضۀ امریکا با شوق و ذوق می ستود؛ پس از آغاز بحران، این بار تمجید اقتصاددانان بورژوا از مدل اقتصاد چین به عنوان «موتور رشد» اقتصاد جهانی نیز اضافه شد. هرچند اکنون با نوسانات و سقوط تند بورس شانگهای، انتشار ارقام مؤید آهستگی رشد اقتصادی و کاهش صادرات، اقدام شتاب¬زدۀ بانک مرکزی چین به کاهش ۲ درصدی ارزش پول خود، حجم بالای بدهی به جای مانده از بستۀ مالی انگیزشی چین طی سال های ۲۰۰۸ تاکنون، همه و همه این توهم را نیز از میان برده است.
این تمجیدها که تا همین اواخر نیز ادامه داشت، مغایرتی با مائوئیسم و انقلاب ۱۹۴۹ ندارد، بلکه در عوض پیامد منطقی آن است. هرچند «حزب کمونیست چین» در سال ۱۹۲۱ در واکنش به انقلاب ۱۹۱۷ روسیه و بر مبنای سنن مارکسیسم انقلابی شکل گرفت، اما چندان از زایش آن نگذشته بود که به سرعت از عروج استالینیسم در اتحاد شوروی متأثر شد. در شرایطی که نخستین دولت کارگری در روسیه به دنبال شکست انقلاب های اروپا، به خصوص آلمان، منزوی شده بود، باند استالین، این نمایندۀ منابع یک دستگاه بروکراتیک محافظه کار و ضدّ انقلابی، به دنبال مرگ لنین در ۱۹۲۴، با کنار گذاردن انترناسیونالیسم سوسیالیستی، قدرت را به جای شوراهای کارگری قبضه کرد.
استالین به طور اخص مجبور بود به تئوری «انقلاب مداوم» تروتسکی بتازد که بر مبنای آن، در کشورهایی با انکشاف به تأخیرافتادۀ سرمایه داری (نظیر روسیه و چین)، تنها طبقۀ کارگر قادر به تحقق وظایف ملی و دمکراتیک است. در نتیجه پرولتاریا به محض کسب قدرت و قرار گرفتن در رأس حاکمیت توده های تحت ستم، وادار خواهد شد که اقدامات سوسیالیستی را به عنوان جزئی از مبارزه برای سوسیالیسم در سطح جهانی اجرا کند. برای استالین، تئوری «انقلاب مداوم» تروتسکی که با دقت هر چه تمام در رویدادهای منتهی به پیروزی انقلاب اکتبر به اثبات رسیده بوده، یک تهدید غیرقابل تحمل در برابر موقعیت ممتاز بروکراسی محسوب می شد؛ در این جا بود که منافع بروکراسی به طور فشرده در هیبت تئوری ارتجاعی «سوسیالیسم در یک کشور» متجلی می شود.
استالین برای پیش¬برد اتحاد فرصت طلبانۀ خود با حزب ناسیونالیستی «کومینتانگ»، حزب کمونیست نوپای چین را وادار به به ادغام در این حزب بورژوایی کرد. در این جا بود که مستقیماً با زیر پا گذاردن درس های انقلاب روسیه، اعلام کرد که انقلاب چین، شامل دو مرحله خواهد بود: نخست، تکمیل وظایف ملی و دمکراتیک به دست بورژوازی چین؛ و سپس ورود به مرحلۀ سوسیالیستی در آینده ای دوردست. با این وجود طی انقلاب ۱۹۲۵-۱۹۲۷، طبقۀ سرمایه دار چین نشان داد که به مراتب پست تر و ارتجاعی تر از همتای روس خود است. حزب کومینتانگ که از خیزش انقلابی به وحشت افتاده بود، حزب کمونیست چین و طبقۀ کارگر را به خاک و خون کشید؛ این شکستی بود که تنها دست بروکراسی استالینیستی در مسکو را تقویت می کرد.
به دنبال شکست سال ۱۹۲۷، دو گرایش در درون حزب کمونیست چین شکل گرفت. یک گرایش، به سوی «اپوزیسیون چپ» چرخش کرد که پیش¬تر از وقوع فاجعه به دنبال پیروی از سیاست های استالین هشدار داده بود و به این ترتیب جانب تئوری انقلاب مداوم را گرفت. گرایش دوم، به رهبری مائو، به این نتیجه رسید که مسأله، نه استالینیسم، بلکه ضعف و ناتوانی ارگانیک خودِ طبقۀ کارگر برای رهبری انقلاب است. حزب کمونیست چین، «تروتسکیست»ها را از حزب، اخراج و تحت رهبری مائو، خود را از طبقۀ کارگر شهری جدا و به جنگ های دهقانی و چریکی نزدیک کرد.
تروتسکی در سال ۱۹۳۲ در مقاله ای به راستی تیزبینانه اشاره کرد که «ارتش سرخ» مائو، چیزی نیست جز جنبش خرده مالکانی که با طبقۀ کارگر خصومت دارند. تضاد میان این دو، ریشه در چشم اندازهای طبقاتی متفاوت پرولتاریا و دهقانان دارد؛ به طوری که اولی نمایندۀ تولید اجتماعی شده در مقیاس انبوه است و دومی، بخشی از طبقات متوسطِ رو به زوال و ضدّ صنعت و فرهنگ شهری. تروتسکی هشدار داده بود که ارتش های دهقانی به محض ورود به شهرها، هرگونه جنبش مستقل کارگری را سرکوب خواهند کرد، و حتی بخش هایی از فرماندهی آنان، در طی زمان، خود به بخشی از بورژوازی مبدل خواهند شد.
صحت این تحلیل در سال ۱۹۴۹ اثبات شد. حزب کمونیست چین درست مانند احزاب استالینیست جهانی پس از جنگ جهانی دوم، مقدمتاً تلاش کرد حکومتی ائتلافی را با کومینتانگ شکل بدهد که البته نافرجام ماند. «چیانگ کای شک»، رهبر کومینتانگ که با پدیدار شدن جنگ سرد علیه شوروی روحیه گرفته بود، به جنگ داخلی علیه حزب کمونیست چین دست زد. آن چه نتیجۀ نهایی این رویداد را رقم زد، نه ظرفیت های نظامی مبالغه آمیز مائو، بلکه ضعف اقتصادی و سیاسی عمیق رژیم کومینتانگ بود. همان طور که تروتسکی هشدار داده بود، حکومت «کمونیستی» جدید مائو، هرگونه ابتکار عمل مستقل طبقۀ کارگر را سرکوب و از مالکیت خصوصی حفاظت کرد. هرگز چیزی شبیه به شوراهای کارگری یا همان «سوویت»های منتخب و دمکراتیک انقلاب روسیه شکل نگرفت. ترس ماندگار رژیم از طبقۀ کارگر، در دستگیری تروتسکیست های چین در سال ۱۹۵۲ رخ نشان داد.
چشم انداز رژیم جدید، نه سوسیالیسم، بلکه «مرحلۀ دمکراتیک نوین» مائو بود که شامل ائتلاف با احزاب سرمایه داری و چهره هایی می شد که همراه با چیانگ به تایوان نگریخته بودند. رفرم های محدود این رژیم- ملی سازی زمین و اصلاحات ارضی، تمهیدات رفاهی پایه ای و ممنوعیت فحشا و استعمال تریاک- جزء اقدامات بورژوایی بودند. به همین ترتیب، موج ملی سازی ها در بحبوحۀ بحران اقتصادی به دلیل «جنگ کره»، به هیچ رو «سوسیالیستی» نبودند، بلکه مشابه با سیاست های تنظیم اقتصاد ملی در کشورهایی نظیر هند بودند. حزب کمونیست چین صرفاً برنامه ای را پیش گرفت که از سوی رهبران بورژوای جنبش های ضدّ استعماری- نظیر جواهر لعل نهرو در هند- اجرا شده بود.
شکاف های تندی در درون رژیم مائوئیستی پدیدار شد. حزب کمونیست چین، وادار شد که برای ادارۀ صنایع، به سرمایه داران سابق و متخصصین شهری اتکا کند، چرا که اکثر کادرهای دهقانی او اصولاً چیزی از تولید مدرن نمی دانستند. همین امر بذرهای نزاع آتی را میان «رادیکالیسم» مائو (که خود بازتابی از تضاد دهقانان با صنعت، فرهنگ و مهم¬تر از همه طبقۀ کارگر شهری بود) و به اصطلاح «جاده صاف کن های سرمایه داری» (طرفداران بازار آزاد)، کاشت. هر دو جناح ریشه در چهارچوب ناسیونالیستی «سوسیالیسم در یک کشور» داشتند، و به همین دلیل در تقابل با تنها آلترناتیو سوسیالیستی غلبه بر انزوای چین- یعنی چرخش به سوی طبقۀ کارگر جهانی بر مبنای برنامۀ انقلاب سوسیالیستی جهانی- قرار داشتند.
طرح های تخیلی مائو برای سوسیالیسم روستایی، کمون های دهقانی و صنایع و کوره پزخانه های کوچک، به فاجعه از پس فاجعه ختم شد؛ این فاجعه در «انقلاب فرهنگی کبیر پرولتری» به اوج رسید که وی علیه رقبای جناحی خود در سال ۱۹۶۶ به راه انداخت. زمانی که کارگران امور را در دست خود گرفتند، بروکراسی از شدت وحشت به سرعت اختلافات خود را کنار گذاشت و ارتش را برای سرکوب طبقۀ کارگر روی کار آورد. از آن زمان به بعد، در همان حال که رهبری حزب کمونیست چین با دامن زدن به کیش شخصیت حول مائو برای توجیه اقدامات سرکوبگرانۀ خود بهره می برد، برنامۀ رادیکالیسم دهقانی مائو دفن شد. پس از مرگ مائو در سال ۱۹۷۶، رژیم، گروه به اصطلاح «باند چهارنفره» را دستگیر و همان شعارهای انقلاب فرهنگی را هم به کناری گذاشت.
در همان حال که رادیکال های طبقۀ متوسط در دهه های ۱۹۶۰ و ۱۹۷۰ انقلاب فرهنگی را می ستودند، برخی نمایندگان هوشیارتر امپریالیسم امریکا پی بردند که خصلت طبقاتی «چین سرخ» و اتحاد شوروی یکسان نیست. اتحاد شوروی، یک دولت کارگری بود، ولو منحط. به همین دلیل در اوج «انقلاب فرهنگی» در اکتبر ۱۹۶۷، ریچارد نیکسون در نشریۀ «Foreign Affairs» نوشت که با ریاست جمهوری او، «چین به جامعۀ جهانی بازگردانده خواهد شد. اما به عنوان یک ملت بزرگ و درحال پیشرفت، نه به عنوان کانون زلزلۀ انقلاب جهانی».
در همان شماره از نشریۀ مذکور، یکی دیگر از تحلیل¬گران اشاره کرد که رژیم مائو چندان بی شباهت به حکومت هایی بورژوایی که به دنبال جنبش های ضدّ استعماری به قدرت رسیدند، نیست. تنها تفاوت، «کارایی برتر کمونیسم چینی در پیش¬برد اهدافی است که تاریخاً مرتبط به شیوۀ تولید سرمایه داری و نظم اجتماعی بنا شده بر آن است… اصالت مائوئیسم، در روش های بسیج توده ها به اسم کمونیسم به منظور تحقق اهداف متناسب با هر جنبش انقلابی-ملی است: صنعتی سازی چین و کسب ابزارهای نظامی (از جمله هسته ای) که برای پیگیری سیاست قدرت برتر کفایت می کند».
نیکسون در سال ۱۹۷۲ با مائو ملاقات کرد که طی آن زمینه برای اتحاد علیه شوروی و باز شدن درهای چین به سوی سرمایۀ خارجی گذاشته شد. در سال ۱۹۷۸، دنگ شیائوپینگ به سرمایه گذاری خارجی و استقرار مجدد بازار سرمایه داری شتاب بخشید. این مصادف شد با حرکت سرمایه داری جهانی در اواخر دهۀ ۱۹۷۰ به سوی جهانی سازی تولید و ایجاد کارگاه هایی با نیروی کار ارزان. پس از این که کشتار میدان «تیان آنمن» در سال ۱۹۸۹ تمایل رژیم را به استفاده از بی رحمانه ترین روش ها برای سرکوب طبقۀ کارگر نشان داد، جریان ورودی سرمایۀ خارجی، به سیل مبدل شد.
رژیم کنونی چین در شرایطی به استقبال جشن انقلاب می رود که همان رفرم های محدود انقلاب ۱۹۴۹ را هم واژگون کرده و بورژوازی چین به نمایندگی از سوی حزب «کمونیست»، خود ناظر بر استثمار طبقۀ کارگر و نابرابری های رو به رشد اجتماعی بوده است.
انفجار مهیبی که اواسط ماه اوت امسال در انبار موادّ شیمیایی «تیانجین»- دهمین بندر بزرگ جهان و هفتمین بندر بزرگ چین که از زاویۀ اهمیت استراتژیک و اقتصادی خود به عنوان قطب حمل و نقل، صنعتی و تکنیکی برای پکن، تحت مدیریت سیاسی مستقیم وزارت مسکن حکومت مرکزی حزب کمونیست چین قرار دارد- موردی بود که به تنهایی به اسطورۀ «مدیریت معجزه آسای» مقامات پایان می دهد.
در سال ۲۰۱۴، ۶۸ هزار و ۶۱ کارگر چینی در نتیجۀ «سوانح» کار جان باختند- یعنی بیش از ۱۸۵ مورد در روز- و صدها هزار نفر دیگر نیز مجروح شدند.
به گفتۀ رسانه های دولتی، نزدیک به ۱۶۰۰ نفر، که عموماً متخصصینی با درآمد بهتر است، روزانه در محیط اشتغال خود از پدیدۀ موسوم به «Guolaosi» یا اضافه کاری مفرط، جان می دهند.
سیستم های هوا، خاک و آب در شهری ترین مراکز به دلیل عملیات و توسعۀ بی رویۀ صنعتی کاملاً آلوده شده، تا جایی که تخمین زده می شود روزانه بیش از ۴۴۰۰ نفر – ۱.۶ میلیون نفر در سال- از پیامدهای این آلودگی می میرند.
در سال ۲۰۰۸، خبرهایی از رسوایی در امنیت غذایی منتشر شد؛ به طوری که پودرهای آلودۀ شیر منجر به بیماری بیش از ۳۰۰ هزار نفر و مرگ شش نوزاد شد. واژگونی یک قایق مسافری در رودخانۀ «یانگتسه» در ماه ژوئن، که بیش از ۴۰۰ کشته برجای گذاشت، تنها یکی از موارد فجایع معمول حمل و نقل است که عموماً به نقض مسائل ایمنی مرتبط هستند.
به موازات همۀ این ها، چین شاهد رشد اعتراضات و اعتصابات کارگری بی سابقه ای بوده است. طبق داده های گردآوری شدۀ «بولتن کارگری چین»، دست¬کم ۱۳۷۸ مورد اعتصاب و اعتراض در سال ۲۰۱۴ رخ داده است، رقمی که بیش از دو برابر سال ۲۰۱۳ و سه برابر سال ۲۰۱۲ بوده است. سه ماهۀ آخر سال ۲۰۱۴، با به ثبت رساندن ۵۶۹ مورد اعتصاب، یعنی تقریباً چهار برابر دورۀ مشابه سال قبل از آن، شاهد صعود تند شمار اعتصابات و شتاب گیری آن نسبت به سه ماهه های پیشین بوده است.
طبقۀ کارگر چین به طور عظیمی گسترش یافته و به طور تنگاتنگی با طبقۀ کارگر جهانی ادغام شده است. از این گذشته، در بحبوحۀ وخیم ترین بحران سرمایه داری جهانی از دهۀ ۱۹۳۰، طبقۀ حاکم چین نگران است که کارگران چین با کسب درس های سیاسی انقلاب ۱۹۴۹، ردّ بن بست استالینیسم و مائوئیسم، و بازگشت به مسیر انقلاب سوسیالیستی جهان، حاکمیت آن را به زیر بکشند. درست مانند دیگر کشورهای جهان، یک مانع اصلی در این راه وجود دارد، و آن غیاب یک رهبری انقلابی، در قالب یک حزب انقلابی است.
۱ اکتبر ۲۰۱۵