پیدایش حیات، ظهور و تکامل انسان(۱۰)
مکان اصلی اجداد انسان
داروین اظهار داشت که تکمیل میمونهای آدمنما به صورت انسان در نتیجهی بعضی خصوصیات مانند رشد بسیار زیاد مغز، و متمایز شدن دستها از پاها، تسهیل شد – دستها قبل از آن به صورت اعضاء خاصی برای آویزان شدن به شاخهها، به چنگ گرفتن میوهها و کارهای دیگری درآمده و پاها اصولا” به عنوان عضو نگهدارنده و حامل بدن به کار رفته بود. – راست راه رفتن و رشد بسیار زیاد مغز و غریزهی زیستاجتماعی، عوامل بزرگی در اختراع ابزار، ایجاد زبان و طُرق ایجاد آتش بود که همه انسان را در جریان بعدی تکامل تا حد بسیار زیادی مافوق سایر حیوانات قرار داد.
شامپانزه و گوریل که از گروه دریوپیتکوس در اواسط دوران سوم زمینشناسی مشتق شدهاند، در مقایسه با اورانگوتان و ژیبون، نزدیکی بیشتری به انسان را نشان میدهند. اجداد انسان نیز از اخلاف همین گروه هستند.
داروین مینویسد که فقط انسان دوپایی شد، این کیفیت را او تا حد بسیار زیادی مدیون دستها و پاهای اجداد خود، میمونهای آدمنماست که دست و پای آنها در همان حال که برروی درختان میزیستند، از جهات مختلف رشد و تکامل یافت. راست راه رفتن جبرا” جریان افتراق را تسریع کرد و پای میمون را که هم تکیهگاهش بود و هم برای گرفتن اشیاء به کار میرفت، به پای انسانکه منحصرا” تکیهگاه اوست، تبدیل کرد.
چه عواملی از لحاظ زیستشناسی در تغییر و تحول میمونهای آدمنما به انسان موثر افتاد؟ بنا به عقیده داروین عوامل اساسی بدین قرار است: انتخاب طبیعی، استعمال و عدماستعمال عضو، انتخابجنسی. اما استعمال و عدماستعمال عضو از نسلی به نسل دیگر منتقل نمیشود فقط باعث تقویت و یا تحلیل عضو میگردد. عوامل دیگر، تغییرناگهانی (جهش یا موتاسیون)، اثر محیط، تولیدمثل و وراثت، تغییرات ناشی از تاثیرات متقابل و سایر عواملی را که هنوز در آن زمان کشف نشده بود، میتوان افزود.
در دورههای میوسن و پلیوسن (دورههای دوران سوم) تغییرات شگرفی در طرز زندگی میمونهای آدمنمای فسیلشده و تعداد کثیری از حیوانات دیگر رخداد که ناشی از حوادث عظیمی بود که منجر به دگرگونی قارهها گردید. در طی میلیونها سال سلسله جبالهای بسیار بزرگ بَر قدیم پیدا شدند؛ در بسیاری از نقاط آب و هوا خشکتر و قارهایتر شد؛ جنگلهای انبوه نواحی استوایی ابتدا تنگتر شد و سپس رفتهرفته از بین رفت. میمونها مانند بسیاری از حیوانات دیگر به زندگی در درختان جنگل خو گرفتند؛ آنهایی که موفق نشدند با شرایط جدید در این فضای باز بسیار بزرگ سازش کنند در اکثر موارد از بین رفتند، بعضی از آنها به سوی جنوب کوچ کردند، و فقط تعداد قلیلی مانند بابونها و میمونهای آدمنمای اجداد انسان منحصرا” به زندگی برروی زمین – نه روی درخت- خو گرفتند.
چارلز داروین در سال ۱۸۷۱ میلادی از قاره آفریقا به عنوان مکان احتمالی ظهور انسان اولیه سخن گفت. وی به این حقیقت بسیار مهم استناد کرد که گوریل و شامپانزه که در افریقا زندگی میکنند، نزدیکترین منسوبین انسان هستند.
داروین نوشت که میدانیم پستانداران موجود که در یک منطقه بسیار وسیعی زندگی میکنند؛ از لحاظ تکاملنژادی (فیلوژنی) به اشکال منقرض شدهای منسوب هستند که سابقا” در همان ناحیه میزیستهاند. اما باید به خاطر بیاوریم که در شمال شرقی آفریقا (در مصر) بقایای پاراپیتکوس و پلیوپیتکوس، یعنی اجداد مشترک میمونهای آدمنمای زنده یافت شده است. از اینرو اگر بگوییم محل اصلی اجداد انسان شمالشرقی افریقا بوده است منطقیتر از جنوب افریقا به نظر میرسد.
نقش کار و حرکت قائم در ظهور و تکامل نسان
سازمان بدن انسان کنونی برای انجام کار و راه رفتن قائم به حد عالی متناسب شده است. اما راه رفتن مستقیم خود فینفسه به خاطر سازش به مهمترین و برجستهترین هنر انسان، یعنی توانایی کارکردن، به وجود آمده و تکامل یافته است.
استعمال و ساختن وسایل کار، با اینکه در نهاد بعضی از انواع حیوانات وجود دارد، از اختصاصات مرحله کار انسان است، و بنابراین فرانکلین انسان را حیوان ابزارساز معرفی میکند.
کار شرطاساسی و اولیه همهی وجود انسان است، و این امر تا بدانپایه میرسد که باید گفت؛ کار انسان را خلق کرده است. به طور مسلم مراحل کار مرز مشخصی بین انسان و حیوانات عالیتر، مانند میمونهای آدمنمایی که از لحاظ ساختمان بدن و جد مشترک با انسان قرابت دارند، به وجود میآورند.
اجداد ما به شکل انواع میمونهای آدمنمای خارقالعاده رشد کردهای بودهاند. یعنی سازمان جسمانی اجداد ما در سطح عالیتری بوده است و در سازش با محیط تازه انعطاف زیادی داشته و دارای مغز کاملا” رشد کردهای بودهاند.
راست راه رفتن یکگام قطعی در راه انسان شدن میمون آدمنما بوده است، چه این حالت – راست راه رفتن- دستها را از وظایف اولیه آنها در حرکت کردن به طور افقی خلاص کرده و به صورت یار و مدد کار بدن در آورده است. دستها ابتدا به سادهترین اشکال کار خو گرفتند، و بعدا” در طول زمان بسیار زیادی که انسان خود تحت تاثیر کاری که انجام میداد شکل میگرفت، به تدریج تکامل یافت.
راست راه رفتن انسان چیزی نیست که یکباره در اجداد ما به ظهور پیوسته باشد؛ این امر ابتدا به صورت یک قانون عمومی و سپس به شکل یک امر جبری در آمده است. وضع و حالت قائم مفهوم تازهای پیدا کرد و توانست به پیش برود، زیرا به دستها وظیفه کاملا” جدیدی محول گردید که استعمال ابزار بود. به کار بردن ابزار از صورت تصادفی بیرون آمد و به صورت یک احتیاج مسلم درآمد؛ و این اقدام خاص و پراهمیتی بود که منجر به ساختن دستهجمعی ابزار و استعمال مشترک آن به وسیله اجتماعات موجودات مشابه گردید. دست انسان با تغییرکردن محیطش تغییر شکل یافت. دست نه تنها عضو کار، بلکه خود محصول کار شد. فقط در اثر کار و سازش با اعمالی که هرروزه به شکل تازهای در میآید و در نتیجه میراثی که از رشد عضلات و رباطها و استخوانها در دورانهای بسیار طولانی به دست آوردند، و با به کار بردن این کیفیات تکامل یافته موروثی تازه در کارهایی که هر روز پیچیدهتر میشد، دستهای انسان چنان به حد عالی تکامل رسید که قادر شد نقاشیهای لبخند ژوکوند و موسیقی دلنشین بتهون را به وجود آورد.
نطق و بیان۱ به شکل صداهای درهم و برهم و پراکنده، در جریان کار اجتماعی پیدا شد و از آن زبان یعنی تکلم به عنوان یک ضرورت فوقالعاده تازه و وسیله مفیدی برای ارتباط به وجود آمد. بنابراین زبان محصول رشد اجتماع است. زبان فقط ممکن بود در میان حیواناتی پیدا شود که دارای مغز رشد یافتهای بودند، مغزی که در آن سطح تکامل در نواحی تکلم در قشر مغز بخش پیشانی و آهیانه تا حد معینی پیشرفته بود.
کار و تکلم به نوبه خود، نفوذ نیرومندی در تکامل مغز و حواس پیشرفت کننده، داشتهاند. انسان به عنوان یک موجود اجتماعی که ابزار میسازد و آنها را در کار دستهجمعی به کار میبرد، به طور مشخصی از حیوانات جدا میشود. بزرگترین کاری که حیوان میتواند انجام دهد “جمعآوری” است، در حالی که انسان “تولیدکننده” است. انسان به معنی وسیع کلمه وسایل زندگی را فراهم میکند، وسایلی که بدون او طبیعت نمیتوانست آن را به وجود آورد. این امر انتقال ناشایسته قوانین زندگی حیوانی را به اجتماعات انسانی غیر ممکن ساخت.
تولید ارزشهای مادی، ظهور روابطتولیدی و رشد اجتماعی، همه موجب جدا کردن پیش از پیش انسان از قلمرو حیوانات گردید، و او را قادر ساخت که در جهتی تکامل یابد که با مسیر حیوانات فرق دارد. انسان در رشد خود اثر گذاشت و هرچه زمان پیش میرفت این اثر زیادتر میشد. و اجتماعی را به وجود آورد که پدیدهی کیفی جدیدی بود.
انسان یک موجود جدید اجتماعی با کیفیات دیگری است. با وجود این او هنوز قسمتی از طبیعت است و طبیعت در وجود او خود را نشان میدهد. انسان کلا” و جزئا” یعنی گوشت و خون و مغز، از هر جهت متعلق به طبیعت است، و جزیی از طبیعت هم باقی خواهد ماند، اما از لحاظ تشخیص قوانین طبیعت و به کار بستن آنها به طرز صحیح از حیوانات متمایز میگردد.
انسان خود را ابتدا با محیطش سازش داد و سپس بر آن مسلط شد. او فقط از راه فعالیتهای دائمی کار آگاهانهاش میتوانست به این قدرت برسد. کار شکاف غیرقابل عبوری بین انسان و حیوانات به وجود آورد، و مسیرهای تکاملی آنها را نه تنها بسیار متفاوت کرد، بلکه درست در جهت مخالف یکدیگر قرار داد.
اشکال کار پیش انسانها در زمانهای بسیار دور (بیش از دو میلیون سال پیش)، به صورت کارهای طبیعی یک حیوان بوده است. اجداد انسان در جستجوی غذا یا دفاع در برابر حیوانات درنده، به طور غریزی چوب یا سنگی را که دم دستشان بود میگرفتند و آن را به عنوان یک ابزار یا سلاح به کار میبردند.
هنگامی که ساختن اشیاء طبیعی به صورت ابزارها شکل گرفت و مرسوم شد، بعضی از سنگها و چوبها برای این مقاصد مناسبتر از کار درآمد. مثلا” سنگی که لبههای آن در اثر استعمال میپرید، ممکن بود چنان تیز شود که برای تهاجم و دفاع ارزش آن ناگهان زیاد گردد. چنین لحظاتی ممکن بود اجداد انسان را به راهی رهبری کند که خود را از چنگ ابزارهای طبیعی خلاص کنند. اما به هر حال قدیمیترین طریق ساختن ابزارهای سنگی به کندی پیشرفت کرد.
رشد و ترقی شیوههای کار امکان پذیر نبود، مگر اینکه دستها از وظیفهی نگهداشتن بدن آزاد شود؛ اما از طرفی این امر هم عملی نبود مگر اینکه پاها با وضع راست ایستادن و نگهداری بدن آمادگی و سازش بیشتری پیدا کنند. حرکت قائم به نوبه خود، موجب تغییرات ساختمانی اعضاء شد، و تکامل پیشروندهی آن از سیماهای خاص تکامل جسمی انسان گردید. انسان اولیه ابتدا قادر شد روی دو پا راه برود؛ زیرا دستهای اجدادش مانند پاهایشان به خوبی به راه رفتن عادت نکرده بود. بنابراین فعالیتهای تازهی دستها را باید به عنوان یکی از شرایط مهمی در نظر گرفت که حرکت قائم انسان را تسهیل میکند. بنابراین آزاد شدن و تغییر شکل دادن دستها بزرگترین اهمیت اساسی را در تشکیل و پیدایش انسان حائز میشود، به طوری که دست عضو کار میگردد، و کار اجتماعی به نوبهی خود انسان را خلق میکند.
سازمان بدن انسان در جریان تشکیل و تکامل نسبت به میمونهای فسیل شدهای که از آنها به وجود آمده از لحاظ ساختمانی تغییرات زیادی کرده است. سرانجام سازمان بدن انسانها به اوج تکامل خود، یعنی انسان کنونی رسید.
“اقتصاددانان سیاسی میگویند که کار منشاء تمام ثروتهاست. در حقیقت نیز کار- بعد از طبیعت که مواد را برای تبدیل شدن به ثروت به وجود میآورد- منشاء تمام ثروتهاست. ولی حتا اهمیت آن از این هم خیلی بیشتر است. کار شرط اساسی اولیه برای تمام موجودیت بشر است و این تا آن حد صادق است که باید بگوییم به یک معنی کار خود انسان را آفرید.”
“صدها هزار سال پیش در عهدی که هنوز کاملا” شناخته نشده است، در دورانی که زمینشناسان آنرا دوران سوم مینامند و به احتمال زیاد در اواخر این دوران، یک نژاد خاص بسیار تکامل یافته میمونهای انسانواره در ناحیهای از منطقه حاره زندگی میکردند- احتمالا” در قاره بزرگی که اکنون به قعر اقیانوس هند فرو رفته است. داروین یک توصیف تقریبی از این اجداد ما به دست داده است. بدن آنها کاملا” از مو پوشیده بود، ریش داشتند و گوشهای نوکتیز داشتند و به صورت دستههایی در میان درختان زندگی میکردند. بالا رفتن از درختان کارهای خاصی به عهده دستها و پاها میگذارد و هنگامی که شیوه زندگی آنها به صورت حرکت بر روی سطح زمین در آمد این میمونها به تدریج عادت استفاده از دستهایشان را (هنگام راه رفتن-مترجم) از دست دادند و بیشتر و بیشتر راست قامت شدند. این تعیینکنندهترین گام در گذار از میمون به انسان بود۲.”
“این مطابق منطق است که اگر راست قامتی در میان اسلاف مودار ما در ابتدا قاعده شده و بعد به تدریج به صورت یک ضرورت در آمده باشد باید عملکردهای متنوع دیگر در این اثناء به عهده دستها محول شده باشد. هم اکنون در میان میمونها شیوههایی که دست و پا به کار گرفته میشود متفاوت است. هنگام بالا رفتن همانطور که در فوق گفته شد دستها و پاها موارد استعمال متفاوت از هم دارند. دستها عمدتا” برای جمعآوری و نگاه داشتن غذا به کار برده میشوند و همین امر در مورد پاهای پیشین پستانداران پست نیز صادق است. بسیاری از میمونها مانند شمپانزه دستهایشان را برای ساختن آشیانه در درختان و حتا زدن سقف بین شاخههای درختان برای حفاظت خود از باد و باران به کار میبردند. آنها برای دفاع از خود در مقابل دشمن چوب به دست میگیرند و با همین دستها دشمنان خود را آماج پرتاب میوه و سنگ قرار میدهند. آنها در اسارت به تقلید از انسان دستهایشان را برای انجام عملیات سادهای به کار میبردند. در اینجاست که میتوان شکاف عمیق بین دست تکامل نیافته حتا انسانوارهترین میمونها و دست انسان را که طی صدها هزار سال به حد اعلا تکامل یافته است مشاهده کرد. تعداد و ترتیب عمومی استخوانها و عضلات در هر دو نوع دست یکی است، ولی دست پستترین [انسان] وحشی قادر به انجام صدها عملی است که دست هیچ میمونی قادر به تقلید آن نیست – دست هیچ میمونی هرگز قادر به ساختن حتا خشنترین چاقوی سنگی نشده است۳.”
“بنابراین، دست نه فقط وسیلهیی برای انجام کار، بلکه خود، محصولِ کار نیز میباشد. تنها به واسطهی کار، یعنی به واسطهی انطباق با عملیات دائما” نو، به واسطهی وراثت عضلات و رباطها، و طی دورههای درازی از زمان، استخوانهایی که سطح ویژهیی از تکامل را از سر گذراندهاند و نیز به کارگیری هرچه نوینتر این مهارت و ظرافت به ارث رسیده به انسان در عملکردهای نو و هرچه پیچیده و پیچیدهتر، روی هم رفته به دستان انسان چنان سطح بالایی از کمال بینقصی بخشیدند که خلق بینظیر نقاشیهای رافائل، مجسمههای ثور والدسن (Thor waldsen) و موسیقی پاگانینی مستلزم آن است۴.”
“سیادت بر طبیعت با تکامل دست با کار، شروع شد و افق انسان را هر پیشرفت جدید گسترش داد. انسان به طور مداوم خصوصیات جدیدی را که تاکنون نشناخته بودند در اشیاء طبیعی کشف میکرد. از جانب دیگر تکامل کار ضرورتا” به جمع شدن اعضا اجتماع به دور هم کمک کرد و این کار را از طریق ازدیاد موارد کمک متقابل و فعالیت مشترک و روشن کردن مزیت این نوع فعالیت مشترک برای هر فرد انجام داد. به طور خلاصه انسانهایی که در حال ساخته شدن بودند به نقطهای رسیدند که آنها چیزی برای گفتن به یکدیگر داشتند. ضرورت، عضو لازم را آفرید. حنجره تکامل نیافته میمون به طور تدریجی ولی قطعی به وسیله تنظیم صدا برای تولید صدای دائما” تکامل یافتهتر تغییر شکل یافت و ارگانهای دهان به تدریج توانایی تلفظ یک صدا بعد از دیگری را پیدا کردند۵.”
“در ابتدا کار و بعد از آن و سپس همراه با آن سخن – این دو اساسیترین انگیزهای بودند که در اثر آن مغز میمون به تدریج تبدیل به مغز انسان شد که با وجود تشابه با آن بسیار بزرگتر و کاملتر است. دوشادوش تکامل مغز تکامل مستقیمترین ابزار آن یعنی حواس انجام گرفت. درست همانطور که تکامل تدریجی سخن به طور اجتنابناپذیری همراه با پیشرفت ارگان شنوایی منطبق با آن است، همانطور هم تکامل مغز به مثابه یک مجموعه همراه با پیشرفت تمام این حواس میباشد۶.”
“در طبیعت هیچ چیزی در انفراد انجام نمیگیرد. همه چیز روی چیزهای دیگر اثر میگذارد و از آنها متاثر میشوند، و درست بیشتر به علت فراموش کردن این حرکت چند جانبه و عمل متقابل است که طبیعیون ما از درک روشن سادهترین چیزها عاجز میمانند۷.”
۱ – نخستین مکالمه اجداد انسان درباره چه بود؟بر اساس یافتههای تیمی بینالمللی از دانشمندان به رهبری محققی از دانشگاه کالیفرنیا در برکلی، نخستین مکالمه بین اجداد انسان درباره ابزارسازی با سنگ بوده و احتمالا۵/۲ تا ۸/۱ میلیون سال پیش رخ داده است.
محققان دریافتند ابزارسازی با سنگ، موجب تکامل زبان در میان اجداد انسانی در ساوانای افریقا شد. این موضوع نشان میدهد ارتباط بین قدیمیترین اجداد انسانی احتمالا” بسیار پیچیدهتر از آنچه تصور میشد، بوده و اینکه ساختابزار به تکامل انسان کمک کرده است. به گفته دکتر «تامس مورگان»، نویسنده ارشد این پروژه، ابزارسازی امتیار تکاملی لازم برای رشددادن ارتباط مدرن انسانی و آموزش را فراهم کرد.
این دانشمند با همکاری محققان دانشگاه لیورپول و دانشگاه سنتاندروز در اسکاتلند، با انجام آزمایشات و آموزشدادن ابزارسازی با سنگ دوران الدوایی به ۱۸۰ دانشجوی هنر به یافتههای خود رسیدند. قدمت صنعت ابزارسازی با سنگ الدوایی (صنعت یا فرهنگ الدوایی، صنعت ساختن ابزارهای سنگی مبتنی بر تراشه و ابزارهای ساطوری است) به بازه زمانی «پارینهسنگی» (حدود۵/۲ میلیون سال پیش) در شرق افریقا بازمیگردد و عمدتا برای ۷۰۰ هزار سال و تا زمانی باقی ماند که دسته تبرهای پیشرفتهتر در دوره آشولی در حدود۶/۱ میلیون سال پیش ساخته شدند.
در آزمایشات انجامشده تیم علمی، داوطلبان ابزارسازی با سنگ در شیوههای مختلف را به همتیمیهایشان نشان میدادند و نتایج نشان داد هنگامی که آنها از طریق کلام به یکدیگر آموزش دادند، ابزارهای بهتری تولید کردند.این یافتهها نشان میدهد اجداد انسانها نیز مانند این دانشجویان، احتمالا” از کلام برای آموزش این مهارت به یکدیگر استفاده کردهاند. منبع:http://www.tabnak.ir/fa/news/468031
۲ – فردریک انگلس، نقش کار در گذار از میمون به انسان، ص۱ ترجمهی: سچفخا، نسخه اینترنتی
۳ – فردریک انگلس، نقش کار در گذار از میمون به انسان، ص۲ ترجمهی: سچفخا، نسخه اینترنتی
۴ – فردریک انگلس، نقش کار در گذار از میمون به انسان، ص۳ ترجمهی: سچفخا، نسخه اینترنتی
۵ – فردریک انگلس، نقش کار در گذار از میمون به انسان، ص۴ ترجمهی: سچفخا، نسخه اینترنتی
۶ – فردریک انگلس، نقش کار در گذار از میمون به انسان، ص۶ ترجمهی: سچفخا، نسخه اینترنتی
۷ – فردریک انگلس، نقش کار در گذار از میمون به انسان، ص۱۱ ترجمهی: سچفخا، نسخه اینترنتی
ادامه دارد