دریا و آلان / سلیمان قاسمیانی

دریا و آلان

 

بە یاد آلان-هایی کە در آرزوی زندگی بهتر، در دریا جان دادند.

 

 

دریا آب  داد

آب بر بستر خاک خزید

گندم صدقلو زایید

و درخت سیب

پستانهایش را برای پرندگان رها کرد

سیبها در بازار اما

با چشمان نمناک سراغ مادرانی را میگرفتند

که رویاهایشان خواب رفته بود

در وحشت هجوم تاریکی

و التماس مداوم گرسنگی بر پستانهایشان.

 

دریا نان داد

ماهیها پروار بر قایقها پریدند

افق را در چشمان همسایەهای بغل دستیشان

نقاشی کردند

خاشاک غروب مدنیت اما

عقربه ساعتهای مه گرفتەاشان را تنیده بود

 

دریا جان داد

آلان از کهکشان شیری راه، آزرده بود

زمین فقط یک ماه داشت

و شبهایی فراوان

بی ماه

آسمان کهکشانهای همسایه را نوردیده بود

در جستجوی ماههای بی شب

آلان عاشق دریا بود در بیکرانگی قلب کوچکش.

 

 

دریا لبالب از شرق بود

به غرب دل باخت

آخرین جرعەهای بی نشاط شرق را نوشید

ریشەهایش را بر دوش نهاد

غروب اما تلخ بود و زودرس

با دیواری به پهنای سود سود سود

و دروازەای که از سوراخ سوزن هم میگذرد

 

دریا بر دوش آلان دمر خفته بود

و غرب و شرق را

تعفن مرز

گنداب سرمایه

و غوغای بازار

گرفته بود!

دریغا

هیچ اشکی گنداب را خشک نمیکند!

 

 

 

سلیمان قاسمیانی