گورگاه ها و شکنجه شادمانی

گورگاه ها و شکنجه شادمانی

پایه ها و گردانه های سرزنده هستی، تفکر جویا و اعمال پدیدآورنده تازگی در هر کشوری، لزوما بر وجود آزادی عقیده، وجدان دانا و با هوشیاری مستقل آدم ها می چرخد و بی گمان این جنبش آرام و کُند، پیگیر بسوی سکولاریسم (جدائی دین از دولت) گرایش تدریجی و چربش تاریخی دارد. اصالت وجودی “اگزیستانسیالیسم”و فرصتِ شناخت راهکار نادرست و اصلاح اشتباه فردی و جمعی و تغییر آنها در کنش های فراروینده اجتماعی با “پراگماتیسمِ” تجربی و هدفمند، مسلما اجزاء ذاتی و مکمل اصالت خردگرائی “راسیونالیسمِ”هموند و همراه بوده و بیرون از گرایش های فرامسلکی در نوع انسان با اندکی تفاوت و تاخیر زمانی تکامل می یابند. آزادی در انتخاب و یا رد آگاهانه ی انواع دیدها و جهان بینی ها در داشتن و نداشتن این و یا آن مذهب، دین، ایدئولوژی و دیگر نحله های نگرشی، همگی جزو حقوق ضروری و ابتدائی انسان امروزی و مستقل می باشد.

در حالیکه هرگونه تردید و تغییر در باورها و خواسته های انسان مذهبی نشانه ی سلامت روان جامعه ی آزاد و متحول است؛ اما اینگونه پدیده هائی نو از سوی سران فرقه ها مجاز نیست و پیشبرد آنچنان اموری کاملا خطرناک و متضاد با دعاوی، ساختمان و مضمون ریشه ای مذاهب و ادیان مسلط می باشد. امری که در اغلب کشورهای عقب مانده ی جهان و خصوصا در میان رهبران مسلمان افراطی طرد و رد مذهب پیشین و حتی گرایش به مذهب دیگر همان دین نیز مقبول نبوده و رواداری و استعداد چنین تحولی هیچگاه در هیچیک از فرقه های اسلام وجود خارجی نداشته و نخواهدداشت و این عین دشمنی با حقوق بشر می باشد. حتی می توان گفت که ایدئولوژی های مادی و زمینی نیز(مارکسیسم و اومانیسم) که در خدمت مبارزه رهائی بخش از ساختار بهره کشانه ی انسان از انسان در جوامع ناهمگون و نابرابر طبقاتی تکوین یافته اند؛ چنانچه به صِرف عقیده و آرمان بکارروند و مانع همبستگی نیروهای زحمتکش و همگامی همه ی کارمزدان ملی، فراملی و جهانی علیه یکدیگر باشند؛ دعاوی آنها هم بی تردید تابع این قانومندی حقوق بشری و ضد حق شهروندی بوده و به هر رو با اصالت فردی “اندویدوآلیسم” و همبستگی طبقاتی و انترناسیونالیسم کمترین سازگاری متمدنانه ندارند.

به همین خاطر، بایسته ی هر دگرگونی و یا هر فراروئی ناگزیر برای همه ی انسان های زیر ستم است که دانسته و مصمم اراده جمعی خود را از محدوده ی سیاستِ فرقه ای و ایدئولوژیک مذاهب بیرون کشیده، و بر اصل حیاتی “جدائی دین از دولت”پای بکوبد. و خواست استقلال سیاسی و حق تشکل طبقاتی خود را با هروسیله که شده به خودکامگان و قوانین اساسی محدود آنها با اتحاد اجتماعی تحمیل نماید. چراکه سیاست کلان و منافع جمعی می باید میدان اراده ی کوچک فرقه ها و گروه های تمامیتگرا نباشد و سرکردگی گروه ها را از مواضع اجتماعی و سراسری کنار نهاده و اداره ی سیاسی چندقطبی را در جوامع طبقاتی، چندسویه و چندمحور کند. تناقض و تضاد بنیادی ادیان و مذاهب با منافع انسان های رنگین در ستیز است چراکه همگی بر برتری خواهی مذهبی ـ فرقه ای خود تاکید دارند و با تمسک به اراده ی آسمانی ریاکارانه و نچندان دور بر تارک مردم ساده لوح به نام خدا سوار و برکول آنها استوار شده و می شوند. و عملا نیز در تجربه دیده و می بینیم که “انسانِ کار و اسیرِ نانِ کارمزدی” در همه ی این ساختارهای مذهبی و یا بهتر است بگوئیم ” حکومت ِادیانِ سرمایه سالارِ” در بنیانِ”مقوله های سیاسی ـ الهی آنها” از باورمندان خویش جز”امت و بنده” نامی نبرده و در این نمایندگی خدا بر روی زمین، هریک از آنها از توده های فرمانبردار جز مهره ای در راستای جاهطلبی و تمول گردنکشان مذهبی، هیچ سهم، حق و توان اعِمال اراده ی برابری برای توده ها جایگاه فرهمندی نشناخته و نخواهدشناخت.

در یک چنین قوانین ضدبشری شایسته انسان آزاده، دانا، جویا، پوینده و نوعدوست است که به یاری پژوهش های فراوانش برآورد و همچنین متعهدانه اقرار کند، او و هیچکس بر دیگران برتری ملی، مذهبی، نژادی و یا برجستگی دیگر و ویژه ای ندارد. بلکه همه انسان ها با هم در ذات یکسان ولی در امکان زیستن و آموختن نابرابر بوده اند. و توان شکلگیری ها، نیروی بررسی ها و فرصت یابش های مفید و متفاوتِ همگانی، در اساس محصولی ست متمادی که به مرور زمان از هریک از شکست ها، ناهنجاری ها، نارسائی ها و طبعا توانائی هائی افراد متمکن شکل گرفته و پیدایش آنها هم وابستگی کامل به وجود امکان های گسترده مالی و تکوین بلند مدت تاریخی ملت های پیشرفته دارد. محصول تلاش و توانائی هائی که در جامعه چنددست و طبقاتی، این دانستنی ها و توانستنی های نابرابرانه کشف و فراهم گشته؛ اما در میان ملت ها و طبقات رنگین آنها تاکنون، تنها به سود سرمایه داران و متمولان تقسیم ناعادلانه شده است. دانش و توانی که کم و بیش و عمدتا بر حسب وسع خانوادگی زودتر مهیا و از دیگرانِ محروم آسان تر و زودتر فراگرفته شده است. اما آن ویژگی مایه ی برتری نیست! فراگرفته شده است تا مگر دانش تحلیلی و تاریخی او، بتواند بهتر از پیشینیان مهارت انسانمدارش را در خدمت رهائی، رفاه و رشد اجتماعی (همنوع ناتوان) چنان قراردهد که انسان به یاری انسان برخیزد و تشویق شود تا بیش از این در سطح ایران و جهان، این سان که می بینیم اکثریت قریب به اتفاق توده های محروم، وجود دلخراش و میلیاردی نداشته باشند و باوجود این همه ابزار تصرف زمانی همچنان توده ها اسیر گمراهی ها، تنگدستی ها، واماندگی ها، ایستائی ها و یا دچار ترفند و شکنندگی دگم های ریشه دار مذهبی ـ ملی خود نشده و یا دنباله رو ساختارهای تکقطبی، فردگرا و فرقه ای نگردند و از رژیم های مکار آسیب ندیده و در امان بمانند؛ و ای بسا پرچمی برافراشته برای خود رهانی توده های کار، بربالای بیداری عصر روشنگری شده و فریاد دادرسی مظلومان باشد.

بنا بر منطق بالا، وظیفه نوع بشرِ بیدار در هر عصری ست که جسورانه با رسوم فرسوده، و روش تندروی های زندگی سنتی عاطفی و باورهای توارثی اش چنان منطقی، پویا و انتقادی رودررو شود که مرزهای تلخ تجربی هر برهه ی خود را در مشی زنده ی فردا آگاهانه منظور داشته، بکار برده و در خود استعداد انتقاد پذیری و از دیگران نوان پرسشگری متقابل ایجاد کند. تا در این روند برای دگرگونسازی ها، مفیدتر از گذشته بتواند هستی پیرامون و شیوه های مزاحم و یکسویه ی منحط خود و عقایدش را با هوشیاری شناخته و همه موانع سلیقه ای، فرهنگی، مذهبی، ملی و… ناسازگار را با رغبت و به مصلحت آتی خویش کنار نهد. حالا چه دورریختن وابستگی به دگم هایش باشد، و یا چه در مقابله و زدودن تعصب های تبیین و دانش غلط ابا و اجدادی و تمایل به تشعشع های ناسیونالیستی و شوینستی؛ می بایست دیگر فریب نخورد و پا به عقبه ی تاریخ سپری شده نکشید؛ و تلاش کرد با دنیای امروزی و بیرون از ذهن ذکت ها همگام شد و از چشم و اندیشه کلان اجتماعی طبقاتی بیگانه نماند و مسیر آگاهانه تر و جمعی تر حرکت آتی و فردای آزادگی را دید و بیرون از مصالح فردی و فرهنگی و قومی به جریان جمعی و سراسری راه برد و متعهدانه مواضع و منافع اکثریت را برگزید و همزمان با سختی های چنین راه دشواری مشتاقانه روبرو شد و با دانش خود و همگانی، کارائی بهتر و موثرتر را پایه پیشبرد کارهای پیشارو به سود منافع جمع قرار داد.

در این میان و میدان سازندگی وجود و تاثیر آموزش و پرورش مردمی چاره کار دگرگونی لازم ناگزیر فرداست، و آن مهم هم بیشتر با سبک ظریف و منطقی انسان ها و ساختارهای گشاده ای میسر می شود که چگونگی پیشبرد نگاه های فراگروهی و شیوه های سازنده ی فرامسلکی را بهتر آموخته و از دلبستگی های مشروط فرهنگی ـ ملی و کارهای موفق جمعی و مشترک دانش خود را فراگرفته است. امری که نیروهای چپ، مترقی و دمکرات پیوسته در پی چنین اثرها و نتیجه های کلان تربیت اجتماعی و البته بیرون از وابستگی های ملی، مذهبی و فرهنگی همیشه پیگیرش بوده اند، و در مسیل راهیابی به همبستگی انسان با انسان برابر گام متحد برداشته و همچنان به دنبال یافتن راهکارهای ریشه ای تر و مفیدتر به سود توده ها گشته و می گردند و از گذشته تا بحال در برنامه ها و وظایف آنها برای مبارزه ی مردمی هدفی جز نشان دادن این توان مشترک نبوده است.

دیدن دردناک فقر و فاقه مفرط مردم پائینی و میانی، سرکوب روزانه کارگران متعرض، تهدید به اخراج از کار و اسارت رهبران کارگری و اندیشمندان نوعدوست و حقوق بشری، بالارفتن سطح بیکاری و بی نانی و بی فردائی، و آنگاه در پیش چشم و دست و دل های تهی همین مردمان گرسنه، دست بردن جسورانه به هزینه های نجومی ساختن گورگاه تجملی و فوق تصوری ده ها میلیارد دلاری* برای خمینی به راستی چه معنائی دارد؟ آیا این جنون گورگاه سازی نشانه آمادگی و استعداد پذیرش توده ای ست که به رژیم آن جسارت را داده است؟ یا نه اوج دشمنی و ستیز کور رژیم حتی با نان و نوای همین توده های فریب خورده ی شیعه است که چنین بی رحمانه خود را نشان می دهد؟! آیا این اوج سرخوردگی و پایان کار بن بست های فزاینده ی استبداد ریاکار نیست که او نیز همچون شاه معدوم به خود اجازه ولخرجی شاهانه جشن ۲۵۰۰ ساله داده و اینبار این دست و دل بازی بشکل گورگاه خمینی، توسط خامنه ای در چنین بیدادگاهی مرگبار از تنگدستی ها و ستمگری ها بی محابا به نمایش شکم های گرسنه درمی آید.

آیا کندی رشد دانائی و توانائی مردم مسبب این فرمانروائی و استبداد مذهبی نیست که ساختن گورگاه خمینی را ایجاب کرده است؟ اگر چنین نباشد؛ پس چرا رژیم به تکرار بیهودگی روش های ارتجاعی و واپسمانده اش همچنان پای کوبیده و می کوبد؟ به هر رو که باشد طبعا رژیم با این گورگاه ها به”شکنجه شادمانی” و سرکوب تازگی ها برخاسته است. به باور من گورگاه بی مانند خمینی، امید به فرآیندی ذهنی با تیغ کور و کندی که دیگر کارائی ندارد ساخته شده است و به تبع آن تنها به تشدید برافروختگی وجدان آزاد و طغیان طبیعی و طبقاتی توده ها علیه بنیان ها و سازمان های یکسویه ی مذهبی انجامیده و بیشتر فراخواهدروئید و شکنجه گران شادی و شور بیش از اینها تاب ایستادگی در برابر حق داشتن آزادی و نان را ندارند. زندگی با زور و ظلم سازگاری درازمدت ندارد! و در کنار آن البته باورم نیز بر این است که هرگز با تندی، تحقیر، تنبیه و ریاکاری های معمول چنین رژیم هائی هیچگاه نمی شود و نمی توان امیال سرزنده و شوق جوشان انسانِ نوعی، ملت ها و مردمان رنگین فرهنگ را با این شیوه ی حقارتبار گورگاهی بتوان دچار نسیان های زورکی، دلبخواهی و یا فراموشی های دائمی و بلند ساخت. دیالکتیک سوگواری ۳۷ ساله ضرورت پیدائی شادمانی را الزام می کند!؟

بهنام چنگائی ۱۰ خرداد ۱۳۹۴

http://www.iranglobal.info/node/46865
http://melliun.org/iran/65240