توحش مدرن / اسماعیل فتاحى

توحش مدرن

من با تو واندوه و غم و فقر
خویشاوندی تاریخی و دیرینه داریم
شجره نامه زجرینمان ریشه در غم نان دارد
این است ارثیه گرانبار اجدادمان
تاوان کدامین گناه( ناکرده) ماست ؟
که انسان بودن ، در توحشی مدرن
در بین چرخ دنده های خونین
شکسته و له شود
قلب ها و اذهان زنگار بسته
در میان دیوارهای سنگی و سیمانی
مدفون گردد
،
در این بن بست بی روزن
در این سرمای جانکاه شب منحوس
چه کس آتش برافروزد؟
قفل سنگین سکوت ننگ را چه کس خواهد شکست ؟
چه کس خواهد گرفت از دست (خشونت بار) دجالان دین
دشنه نامردمی ها را ؟

تلنگر کدامین  آفتاب بیدارمان خواهد کرد
از این خواب دیرینه ؟
،
دخیل به آسمان مبند
دست بردار از دعا
از دیده گان فلزیت زنگار برگیر
نگاه کن به آینه
خود را ببین
اندیشه کند
برای شکستن این بت هزار نقش و رنگ فکر تیشه کن
گر من نسوزم
تو نسوزی
ما نسازیم
چه کس خواهد ساخت؟
پل به فرداهای روشن را
،
دست در دست بیا ما بدهیم
تا بسازیم
فردایی پر مهر
که در آن نیست قفس، بهر یک لقمه نان نبریدست نفس
،
ای هم زنجیر و همدردم
خویشاوند دیرینه
دست در دست بیا ما بدهیم
اسماعیل فتاحی  – تبریز