ای رفیق کارگر!

ای رفیق کارگر!
در این قناعت آباد
که کار
از تو است
و رنج از تو و درد از تو
که آبادی کارخانه و شهر و جاده و مترو
بر دوش نیرومند توست
که چرخه ی زندگی و امنیت و آسایش جهان
در دستان توانای توست
در این قناعت آباد
می خواهند نام تو را                                                                 ا
مانند کلمه ای زیبا که در هیاهو گم می شود
گم کنند
تمام مسیرهای بیداری تو را مسدود کنند
و منابع آگاهی تو را
مانند آمپولی که علاج خطرناک ترین
بیماری جهان است
در عمیق ترین اقیانوس جهان، دور بریزند
از اتحاد تو و هم درد انت پیشگیری کنند
و هر جا متحد شدید
شما را
از پرتگاه هایی
به ارتفاع سرمایه های شان پائین بیندازند
بلکه خود
در باتلاق های عمیق رذالت
مشغول   تاخت و تاز و غارت باشند
می خواهند
تو را قانع نگه دارند
تا خود سوار بر اسب سرکش طمع
درندانه و بی وقفه به پیش بتازند
…….
ای رفیق کارگر!
در این قناعت آباد
که اندیشه ی روشن
انسان را به کام نابودی می کشاند
و فقط عده ای غارتگر و مرتجع
اجازه ی زندگی راحت دارند،
راه فراری نیست
گذرگاهی باید یافت
آوایی باید سر داد
آوایی به تمام زبان های دنیا
آوایی که زمین
درخشش آن را لمس کند
و از انسان چهره ی نوینی بسازد
انسان نوینی
که از دنیا هیچ چیز نمی خواهد
جز اینکه «به اندازه ی توانش کار کند
و به اندازه ی نیازش تامین شود».
با اتحاد خود
به پیشواز چنین آینده ای باید شتافت
در این قناعت آباد پوچ و نکبت بار
در این پرتگاه تاریک و خوفناک
جز این
هیچ امید و هیچ راه و هیچ روزنه ی دیگری نیست
ناهید وفائی
۱۴٫۰۴٫۱۵