دریا / اکبر یگانه

دریا
تخته سنگی برلب ساحل
ومن نشسته
با یک دنیا خاطره
برآن
می بینم افق را
که خطی است آبی
بدون انتها
می ایند موج های کم ارتفا
وبا خود می اورند
شیشه های رنگین را
آرام بر ساحل
می خوانم من
داستان های از عشق
ویا کمک خواستن آدم های
از جزایره دور دست
می بینم من
پروازمرغان دریائی را
بر فراز قایق های بادبانی
که دور می شوند
از ساحل
ولاک پشت های خسته
از زایمان شب
می کشند تن خود را
آرام به سوی دریا
ومن
با نگاهی ازحسرت
می نگرم گله ماهیان سرخ را
که می روند به عمق دریا
می بینم عشق را
در تک تک موج های آرام دریا
که چگونه به آغوش می کشند
ساحل را
وبا صدای مهربان شان
ندا میدهند
به تمام عشاق جهان
برای عشق های پاک شان
و من بیدار می شوم
از این رویای شیرین
باصدای رادیو
در بستری تنها.
اکبر یگانه ۲۰۱۵