مخالفت با موافقت

به دنبال تفاهم شفاهی اتمی که صورت گرفته و تازه هر کس از آن روایتی عرضه میکند، موضعگیری های مخالف بسیاری انجام شده است. در اینجا میخواهم محکمترین براهینی که در این باب به چشمم خورده، از نظر بگذرانم و ببینم که پیامدهای منطقی و عملی آنها از چه قرار است. داستان بسیار مهم است و تدقیق در مسئله، لازم.

مردم کجا هستند؟
یکی از ایرادهای ثابتی که گرفته میشود و البته پایۀ محکم هم دارد، این است که حکومت برنامۀ اتمی را بدون اطلاع و اذن ملت، به راه انداخته و پیش برده است. بحثی نیست، نه بر حقیقت این ایراد و نه بر اهمیت آن. هر کس که حق حاکمیت را متعلق به ملت بداند، خواهد گفت که کار ادارۀ مملکت باید مطابق ارادۀ مردم ایران انجام بشود، نه این دسته و آن گروه. این ملت است که میگوید منافع ملی چیست و چگونه باید در تحققش کوشید.
ولی نکته ای هست: این نظام کدام کار را، حتی اگر هم با اطلاع ملت ایران بوده باشد، به اذن او انجام داده است؟ حقاً باید گفت که عملاً هیچ کار را! نظام اسلامی از روز برقراری، آنچه کرده مطابق ایدئولوژی خود کرده، به ارادۀ اسلامگرایان و بر حسب تعادل قدرت بین جناح های مختلف آنها و به اسم مصالح نظام. معیار دخالت مردم، برای محکوم کردن نظام کافی است، ولی برای رد هر کاری که میکند، خیر. اگر فقط آنرا مورد توجه قرار دهیم، هیچ کاری که این نظام کرده پذیرفتنی نخواهد بود، دقیقاً هیچ کار. عجالتاً اضافه کنم که کارهای نظام آریامهری نیز به همچنین و… خلاصه به این ترتیب ما خواهیم ماند و ملی کردن صنعت نفت.
اگر ما تمامی کارهای این حکومت را بی استثنأ رد نمی کنیم، به این دلیل است که برخی از آنها را لازم یا مفید یا اجتناب ناپذیر میدانیم. معیار اجازۀ ملت، بسیار مهم است، ولی به اندازه ای کلی است که کاربردش بیشتر خطابی است تا چیز دیگر، چون منطقاً راهی جز رد کردن همۀ کرده های نظام باقی نمیگذارد. برای رد و قبول موضعی، یعنی به دست آوردن پاسخی که از حد جواب آری یا نۀ کلی و یکسره فراتر برود و مجالی هم به ارزیابی جزئیات بدهد، باید دست به دامن معیارهای دیگر شد. خلاصه اینکه نمیتوان فقط تحت این عنوان تفاهم اتمی را محکوم کرد.

چرا این همه امتیاز داده شده؟
به اینجا که میرسیم، عده ای تفاهم حاضر را مفتضح میشمارند، چون معتقدند که طرف ایرانی در آن بیش از آنچه که باید به جبهۀ مقابل و بخصوص آمریکا که حریف اصلی است، امتیاز داده است. نام قرارداد ترکمانچای که اول بار متعلقۀ موسوی در واکنش به کوشش احمدی نژاد برای رسیدن به توافق بر سر اورانیوم بیست درصدی به کار برد، این اواخر بسیار تکرار شده. این هم البته برهانی است که با هر انگیزه ای بیان گردد، بسیار مؤثر است. یاد آن قرارداد که از دوران دروس تاریخ دبیرستان در ذهن همۀ ما حک شده است، مترادف ضعف و ذلتی است که مردم ایران، از ابتدای قرار گرفتن در منگنۀ روسیه و انگلستان، چشیدند و هنوز که هنوز است تلخیش را در کام دارند.
فقط در این صورت باید توجه داشت که دنبالۀ منطقی چنین موضعگیری این خواهد بود که باید در مقابل زیاده خواهی آمریکا و شرکایش بیشتر مقاومت کرد، امتیاز کمتری داد و امتیاز بیشتری ستاند. اگر «دلواپسان» نظام چنین میگویند، چنان هدفی دارند، ولی آیا میتوان چنین مقصودی را به مخالفان خارجه نشین نظام هم نسبت داد؟ آیا همۀ مخالفانی که این ایراد را میگیرند و صحبت از وادادگی در برابر حریف میکنند، خواستار بر هم زدن دفتر مذاکره هستند و میگویند باید این «حق مسلم» را به تمام و کمال استیفا کرد؟ تصور نمیکنم، ولی به هر صورت طرح سؤال جا دارد.

چرا این اندازه خرج شده؟
ایراد دیگری که بسیار به گوش میخورد این است که مخارج این برنامۀ اتمی برای ایران بسیار سنگین بوده است و این به طور جدی محل ایراد است. در درستی این سخن کوچکترین شکی نیست. صنعت اتمی اصولاً دم و دستگاه پرخرجی است و مخارجی که بابت برنامۀ اتمی بر گردۀ ایرانیان نهاده شده است، بسیار بالاتر از آن بوده که میباید ـ حرف صحیح است و جای بحث نیست.
ولی اینجا هم سؤالی مطرح میشود: بالا رفتن هزینه تقصیر کیست؟ طبعاً مخالفان تمامی این تقصیر را متوجه نظام اسلامی میدانند، ولی این ترتیب سهم بندی برای کسی که مختصری هم سیر جریان را تعقیب کرده باشد، پذیرفته نیست. قبل از بروز اختلاف در آژانس اتمی، حکومت ایران در عمل از دسترسی به هر گونه فناوری اتمی محروم شده بود و از این بابت مشمول تحریم نانوشتۀ دول غربی. تحریمی که دلایل سیاسی داشت و اعتبار حقوقی نداشت. در این شرایط، تهیۀ هر وسیله ای که به کار اتم بیاید، بسیار مشکل بود و طبیعی بود که باید با هزینۀ بیشتر و از راه های غیرمستقیم، انجام میگرفت. عیان کردن مسئله در حکم بستن این راه بود. طبعاً بعد از به راه افتادن بحران به بهانۀ کوشش جمهوری اسلامی برای دستیابی به سلاح اتمی، این کار بسیار مشکلتر شد و دستاویزی برای فشار آوردن بر این نظام و در حقیقت مردم ایران، به هر وسیلۀ ممکن. هزینه ها بالا رفت، نه فقط از بابت مالی، بلکه با قتل دانشمندان اتمی ایران و فرستادن ویروس و هزار و یک دوز و کلک دیگر.
خلاصه کنم، بخش اعظم هزینۀ برنامۀ اتمی ایران توسط دول غربی که تحت عنوان مخالفت با ساخته شدن بمب اتم، چنین موانعی ایجاد میکردند، به این مملکت تحمیل شده است، بمبی که هنوز حتی نقشه اش هم در جایی کشف نشده. پس در جایی که بحث هزینه است، اگر حرف جدی است، باید سهم هر کس را درست معین کرد. در این صورت قاعدتاً بیشترین بخش به دول غربی میرسد و بخصوص به اسرائیل که به کمک شبکۀ هوادارنش در سراسر جهان، بیشترین زحمت را برای برقراری تحریم و در تنگنا گذاشتن ایران و مردمش کشیده و با تمامی توان میکوشد تا نگذارد که از این تنگنا بیرون بیاید.

یک قدم جلوتر
سخنم را با وارسی ایرادهای اساسی و جدی که به تفاهم شفاهی فعلی وارد است، شروع کردم. ایرادهایی که همه به طور موضعی درست و محکم است و احتمالاً به همین دلیل هم مورد استفاده قرار میگیرد. ولی کار سیاست ـ و جنجال اتم در ایران از روز اول سیاسی بوده است ـ نمیتواند به یک قدم و یک برهان و یک نقطه ختم شود. باید به تداوم کار توجه داشت. برای موضعگیری درست، باید اقلاً یک گام جلوتر از خواستی را که آناً مطرح میکنیم در نظر بگیریم.
همۀ براهینی که از نظر گذراندم منطقی و محکم است، ایرادی به هیچکدام نیست. ایراد به نقطه ای بودن آنهاست. اول اینکه عرضه کنندگان همین استدلال های محکم، به دنبالۀ منطقی آنی آنها هم توجهی ندارد. اگر داشتند، میبایست با اعتنا به این پیامدها، سخن خود را نظم میبخشیدند یا احیاناً تغییر میدادند.
نکتۀ دوم مسئلۀ پیامدهای عملی این استدلال هاست که متأسفانه به آنها نیز کمتر توجه میشود. هیچکدام براهینی که در میان میاید، در صورت به کرسی نشستن، پیامدی غیر از بستن راه مذاکره و تفاهم، به هر نوع و شکل آن و نه فقط این یکی، نخواهد داشت. چون هیچ تفاهمی نیست که از ضرب این براهین در امان بماند. تا این حکومت بر سر کار است، حرف ملت به حساب نخواهد آمد. تصور نمیکنم طول دادن دعوا تا زمان سقوط نظام اسلامی و برقراری دمکراسی، ممکن یا مطلوب باشد. بخصوص که تضعیف جامعۀ ایران، تغییر نظام را اگر نه ناممکن که نامحتمل میکند. اصرار بر گرفتن تمام امتیازات ممکن، اصلاً مذاکره را بی معنی میکند، همانطور که چندین سال اصرار آمریکا بر تعطیل برنامۀ اتمی ایران، همه چیز را فلج کرد. مخارج هم بالا بوده است، ولی نه خسارت گرفتن بابت کارشکنی واقع بینانه می نماید و نه توقف مطلق برنامه که در دستور کار هیچکس جز دولت اسرائیل، نیست. چنین کاری در حکم هدر رفتن تمامی سرمایه و ورشکستگی به علاوۀ سرشکستگی خواهد بود ـ خوردن چوب و پیاز هر دو.
ورای تمامی این حرف ها، باید به نکاتی توجه داشت که اساسی است. اول اینکه برآمدن ایران به عنوان قدرت منطقه ای مطلوب هیچکدام از قدرتهای موجود جهان نیست. دوم اینکه در روابط بین الملل، نظام سیاسی مملکت نقش جنبی دارد و برای دولتی که باایران طرفند، قدرتش در منطقه و دنیا مهم است، نه راحت مردمش. آنچه مشکل ایجاد میکند استقلال است، نه آزادی. اگر حرفی در این زمینه میزنند، تبلیغ است که نباید به جد گرفت. همین است که با حکومت اسلامی بهانۀ بیشتر برای کارشکنی دارند، ولی اگر دمکراسی هم بود، میجستند.
دعوای اتمی بسیار مهمتر از آن است که استقلال موضوعی خود را از دست بدهد و صرفاً به محملی برای ابراز موافقت یا مخالفت با نظام تبدیل گردد. دلیل این آشفته فکری ها و آشفته گویی ها که از نظر گذراندیم، در بهترین حالت نداشتن بینش و طرح سیاسی روشن است و در بدترین، سخنگویی مخالفان هر نوع مذاکره و تفاهم. این اختلاف جز به اعتبار تعادل قدرت حل نخواهد شد. اگر کسی تفاهم فعلی را مردود میشمارد و در عمل ادامۀ بحران را تجویز میکند، بد نخواهد بود طرحی هم برای تغییر تعادل قدرت و به دست آوردن امیتاز بیشتر، در میان بنهد. درستی و نادرستی بسیاری سخنان فقط با نظر کردن به خودشان معلوم نمیشود، بلکه با قرار دادنشان در چشم اندازی وسیعتر است که ممکن میگردد. کمی دورتر را هم در نظر بیاوریم.
این مقاله برای سایت (iranliberal.com) نوشته شده است و نقل آن با ذکر مأخذ آزاد است
۱۲ آوریل ۲۰۱۵

محکوم به یکدیگر: ایران و آمریکا-جاماسب سلطانى

http://www.iranliberal.com/showright-spalt.php?id=1677

در اینکه توافق میان جمهورى اسلامى و آمریکا نقطه ی عطفى در تاریخ حیات این نظام پربرکت است، شکى نیست. گمانه زنى در مورد عواقبش به همین دلیل موضوع اساسى تمام بررسى هاست. پس از توافق موقت ژنو قبلا طی مقاله اى درهمین سایت به پى آمدهاى احتمالى چنین پیمانى پرداختم. این بار می پردازم به چرایى حصول این پیمان (که البته هنوز چند ماه در پیش رو دارد تا به امضاء برسد). آیا رفع تحریم ها و بازداشتن جمهورى اسلامى از دستیابى به سلاح اتمى، منطق اصلى براى رسیدن به این تفاهم- پیمان بوده است؟

به گمان من بیش از اراده ی سیاسى رهبران دو کشور و مهمتر از گشودن بند تحریم ها یا مساله منع گسترش سلاح هسته اى، این تفاهم نتیجه ی روبرو شدن هر دو کشور با واقعیت هاى بین المللى شان است: با وجود بُعد ایدئولوژیک و پرخاشگر جمهورى اسلامى و با اینکه آمریکا سنت واقعیت گریزى در قبال با ایران داشته است، هر دو دست آخرمجبور به سر نهادن بر یک واقعیت بین المللى بودند. این واقعیت چیست؟

واقعیت ایران
روشن است که حکومت ایران به خاطر ماهیت ایدئولوژیکش از مذاکره با دشمن عقیدتى خود ذاتاً ناخشنود است. با وجود این تاخشنودی، جنگ اقتصادى که آمریکا با ایران راه انداخت حکومت ملایان را با این واقعیت روبرو کرد که انزوا بهایى بس گران دارد، چه از لحاظ اقتصادى و چه از لحاظ سیاسى، و مهمتر از همه اینکه انزوا با منطق روابط بین الملل ناسازگار است. بهاى اقتصادى انزوا که با وضع تحریم ها کاملاً روشن گشته و نیاز به شرح و توضیح ندارد که چگونه اقتصاد تک پایه ی ایران (تا آنجا که اصلاً بشود اقتصاد شمردش) در این جنگ به خاک اندر آمد. مسلماً هدف اصلى حکومت اسلامگرا دوباره بر پا خواستن است، ولى نکته در اینجاست که حکومت «حسینى» در این راستا باید از مایه ی ایدئولوژیک خود بکاهد و با «شمر زمانه» دست دهد. اینکه حاضر است اینکار را بکند، نشان مى دهد که منفعت حکومت به رفع تحریم ها محدود نیست. پائین تر به این نکته بر مى گردم.

جدا از تحریم ها، انزوا هزینه هاى اقتصادى دیگرى داشته همچون قطع ارتباط ٣۶ ساله با بزرگترین اقتصاد جهان یا پشتیبانى غرب از سیاست اقتصادى اوپک، که براى ایران اصولاً بسیار زیان بار بوده است.

از دیدگاه سیاسى مى شود از امتیازاتى که ایران مجبور است به روسیه دهد نام برد، همچون قول اینکه در صورت ادامه ی تحریم روسیه توسط اروپا، ایران در بازار گاز خود را جایگزین روسیه نسازد. آسیب پذیرى ایران در آن هنگامی که همسایه ی شمالى در شوراى امنیت سازمان ملل پشت خالى مى کند تا با غرب بده بستان خود را کرده باشد، از دیگر هزینه هاى سیاسى این انزوا بوده است . تحریم هاى نظامى مانع از خرید سلاح های مدرن غربی است ایران را ناچار می سازد تا به بازار دست دوم روس روانه شود، تازه آنهم با آن دنگ و فنگ و بازی هایی که روس ها در مى آورند.

آنچه تا اینجا بر شمردم دلایل سیاسى و اقتصادى هستند که جمهورى اسلامى براى مذاکره با آمریکا و در آمدن از انزوا دارد. اما اینها به خودى خود کافى نیستند و در طول سى و پنج سال هم کافى نبودند. رفع تحریم ها هم الزاماً دلیل براى معامله با دشمن عقیدتى نیست: اولاً موقعیت حکومت برابر ملت (با ضعیف شدن شرایط اقتصادى مردم) قوى تر شده و دوماً حکومت هاى توتالیتر اصولاً تاب تحریم هاى سخت را دارند؛ کره شمالى نمونه ی بارزى آنست.

به گمان من موضوع دیگرى مطرح است که ایران را به میز مذاکره می کشاند و آن تحول توازن قدرت در خاورمیانه مى باشد. رقابت منطقه اى در این چند سال شدت گرفته و گویا رو به نقطه اوج رسیده است. اینکه داعش، که دست پرورده کشورهاى عربى حاشىه خلیج فارس است و تحت حمایت ترکیه، یکباره وارد صحنه می شود، تنها بروز یک نمونه از این رقابت است- رقابتى که جمهورى اسلامى در آن پیشى گرفته و علارغم آشوبگرى رقباى منطقه اى و یاران غربى شان (که هدف همگى شان کوتاه کردن دست جمهورى اسلامى در سوریه و عراق بوده)، ایران توانسته این پیشى را همچنان حفظ کند و تازه در یمن سبقت بیشترى هم بگیرد. توازن قدرت جدید، شرایط جدیدى همراه با امکانات و تهدیدات مخصوص خود براى همه ی رقبا مى آورد. سود ایران در اینست که نخست از بند تحریم ها آزاد گردد، دوماً نفوذ خود را از طرف ارباب حریفان مورد تثبیت ببیند، و سوماً بتواند موضعى کمتر یکجانبه میان روسیه و آمریکا داشته باشد. این سومى همان سیاست منطقى است که سران مشروطه و دکتر مصدق پیگیرش بودند و جمهورى اسلامى به دلیل دغدغهُ ایدئولوژیک رها کرده بود و امروز به ناچار از سر گرفته است.

چشم انداز بین المللى ایران در چند سال آینده همچنان خوب است، چون نه تنها نفوذش در سوریه را حفظ کرده، بلکه آمریکا اکنون آمادگى مذاکره با او را نیز اعلام نموده است، که البته یکى از نخستین نتیجه هاى معامله با ایران است. داعش هم که مجبور به عقب نشینى شده و اذهان عمومى غرب را علیه خود بر انگیخته، هرچند مطبوعات غربى (دستکم آنهایى که من پیگیرم) کوچکترین اشاره اى به پشتیبانى متحدان عرب خود از این گروه نمى کنند. گویى منع ابراز همجنسگرایى در ملا عام در روسیه مساله ی مهمترى است. بارى، نفوذ ایران در منطفه نه تنها که در حال تثبیت است، مشروعیت هم مى یابد، زیرا دستکم حزب الله دست جمعى سر نمى برد و جنایاتش را توسط ویدئو به نمایش نمی گذارد.

منظور اینکه در حساب و کتاب جمهورى اسلامى، اکنون زمانش رسیده که جایگاه منطقه اى خود را به مهمترین پشتیبان رقباى خود بقبولاند و آن را نرم و آهسته سمت خویش جلب کند. اینها همه سبک سنگین کردن هاى سیاسى است و ربطى به ایدئولوژى نظام اسلامگرا ندارد. ولى با تغییر توازن قدرت در خاورمیانه، واقعیت هاى جدیدى رخ نما مى شوند و بر حکومت ایران فشار مى آورند تا رفتارى واقع بینانه از خود نشان دهد و در راستاى کوشش بر بقا، جایگاه بین المللى خود را مستحکم کرده و رقبا را تضعیف نماید.

واقعیت آمریکا
پس از انقلاب اسلامى، آمریکا هرگز با این واقعیت نخواست کنار بیاید که حکومت دست نشانده و بله قربان گوى خود، آنهم در دل خاور میانه و با آن اهمیت ژئوپولیتیک و آن منابع طبیعى و… از دست رفته و اکنون با حکومتى مستقل و دشمن روبروست. سختى کار البته در دشمنى نبود، چون ایالات متحده با دشمن حیاتى خود، شوروى، اهل مذاکره و روابط بود. خیر، دشوارى کار در پذیرش استقلال کشورى بود که محور سیاست ایالات متحده در شرق را تشکیل مى داد؛ غنیمتى که با اولین کودتا در تاریخ خود بدست آورده بود. طرفدارى از عراق در جنگ با ایران و تقویت اسرائیل و عربستان تا حد زیادى توانسته بود قدرت ایران را محدود سازد، ولى نه خنثى. علاوه بر آن، دسیسه هایى که براى دگرگونى سیاسى در ایران چیده شد بجایى نرسیدند، هرچند با «شوراى ملى» همچنان از این خیالبافى ها در سر مى پروراند. در هر حال، آمریکا خود بر دشمنى با جمهورى اسلامى دامن مى زند و سیاستش بر تقابل با آن استوار بوده است، نه بر همکارى، و به خاطر نفوذ ایران، خلاف منافع خویش عمل مى کند.

با افزایش قدرت ایران، این آمریکاست که به نوعى خود را در خاورمیانه به انزوا برده و فقط با یک طرف قضیه معامله مى کند، آنهم طرف سنى که در حال تضعیف است. علاوه بر آن، دول سنى (به استثنا ترکیه) هیچ پایگاه مردمى در خاورمیانه ندارند و نفوذشان اجتماعى نیست، بلکه تنها به لشکر کشى محدود است. برعکس، جمهورى اسلامى (برخلاف شرایط درون مرزى اش) در میان شیعیان منطقه نفوذ بالایى دارد.

در یک کلام، دور زدن جمهورى اسلامى از ابتدا کار سختى که بود هیچ، حال دیگر براى آمریکا کمابیش غیر ممکن است و دیگر پذیرفته که براى پیش بردن منافع خود در منطقه مجبور به معامله با آنست.

سوماً، جمهورى اسلامى بسیار به موقع، یعنى در زمانى که آمریکا دستش به عراق و افغانستان بند بود، برنامه ی هسته اى را تا حدى جلو برد که به گفته ی خود غربى ها دیگر برگشت ناپذیر است. در این اقدام جمهورى اسلامى پیروزمندانه توانست مساله هسته اى را به عنوان مساله اى ملى به مردم ایران بقبولاند زیرا حقیقتا امنیت بین المللى ایران مساله ی حکومتى نیست، بلکه ملى و معامله ناپذیر، چه با جمهورى اسلامى، چه بى جمهورى اسلامى، و مردم خوب به این امر آگاهند. در این راستا، تبدیل ایران به یک «توان هسته اى» ترازوى قدرت را بیشتر به نفع ایران سنگین کرد.

اما ماجرا به دگرگونى توازن قدرت در خاورمیانه پایان نمى یابد، بلکه ابعاد جهانى دارد. پس از فروپاشى شوروى روابط بین الملل از حالت دو قطبى درآمدند و دوران یک قطبى آمریکا (hegemony) آغاز گشت. از خصوصیات این دوران از یک سو صلحى است نسبى، چون از رقباى اصلى کسى به مصاف آمریکا نمى رود، و از سوى دگر زورگویى ابرقدرت، چه بر رقباى خود و چه بر کشورهایى که توانى براى جوابگویى ندارند، همچون عراق. اکنون، با برآمدن کشورهاى بریکس (BRICS)، ما در دورانى انتقالى بسر مى بریم و به احتمال زیاد در دو دههُ آینده شاهد دنیایى چندقطبى خواهیم بود و کشورهاى چین، روسیه و برزیل علناً قدرت آمریکا را زیر سوال خواهند برد. تشکیل بانک بین المللى جدیدى که محفوظ از نفوذ غرب است را باید از علائم چنین انگیزه اى به حساب برد.

با این حساب، آمریکا به عنوان ابرقدرتى در حال تضعیف مشغول آماده سازى خود براى شرایط نوین توازن قدرت جهانی است. در این راه ایران مى تواند به دلایل مختلفى طرف معامله به درد بخورى براى آمریکا باشد. اینست دلیل اصلى که آمریکایى ها به پاى میز مذاکره آمده است و اینست دلیل اصلى دلقک بازى هاى نتانیاهو.

به عبارتى دیگر، اگر براى ایران تثبیت موقعیت خود، و دور کردن آمریکا از رقباى منطقه اى، شرط است، بر عکس براى آمریکا گسترش یا بهبود نفوذ خود در خاورمیانه و دور کردن ایران از روسیه اهم مى باشد.

نتیجه
آنچه به نظر من علت اصلى مذاکره و معامله ی ایران و آمریکاست، تغییر توازن قدرت در دو سطح منطقه اى و جهانى است که هر دو کشور را به هم نیازمند کرده. رهایى از تحریم اقتصادى و منع گسترش صلاح هسته اى هر دو بهانه یا ابزارى بوده اند که که این واقعیت را پیش مى برند و نمایان مى کنند.

نتیجتاً مى بینیم که هرچند هیات حاکمه ی هر دو کشور (به خاطر دلایل گوناگون) علاقه اى به نزدیکى و دوستى ندارند، واقعیات روابط بین الملل هر دو را محکوم به معامله با یکدیگر کرده است و به میز مذاکره سوق مى دهد، سخن از شوق به مذاکره و رابطه نیست سخن از فشار اوضاع جهانی است. همین منطق آن ها را به همکارى هاى بیشترى نیز سوق خواهد داد. امرى که هر باره جمهورى اسلامى را به عقب نشینى ایدئولوژیک بیشترى مجبور خواهد کرد و محتواى عقیدتى اش را تهى تر از اینها هم خواهد ساخت.

جاماسب سلطانى
لاهه، ١١ آوریل ٢.١۵

این مقاله براى سایت ایران لیبرال نوشته شده است.

برای توجه شما خوانندهُ محترم:
صرف نظر از مارکسیسم و شاخه هاى گوناگون آن، دو مکتب در توضیح ماهیت روابط بین الملل تسلط دارند: یکى (نئو) رئالیسم و دیگرى (نئو) لیبرالیسم. این مقاله از دیدگاه نئو رئالیسم نوشته شده است. دوستانى که دیدگاهشان به مکاتب دیگرى نزدیکتر است، مسلماً به بررسى دیگرى از وقایع مى رسند.