چرا انقلاب ۵٧ شکست خورد؟ چه درسهایی از آن باید گرفت؟

چرا انقلاب ۵٧ شکست خورد؟

چه درسهایی از آن باید گرفت؟

تزهایی در نتیجه پاسخ به این دو سوال:

بررسی و علت شکست انقلاب سال ۵٧ در ایران بعد از ٣۶ سال هنوز مورد جدل و اختلاف است. از  نظرگاههای مختلف و طبعا منافع طبقات مختلف و جنبشها و سنتها و سیاستهای مختلف، بررسی انقلاب ۵٧ همچنان ضروری به نظر میرسد. من مثل خیلیهای دیگر چه به عنوان کسی که در آن انقلاب شرکت داشتم و چه به عنوان کسی که شاهد زنده شکست آن انقلاب بودم، تلاش میکنم در این نوشته دلایل شکست و تجربه آن انقلاب را مرور کنم. در این نوشته سعی میکنم نکاتی را برجسته نمایم که علت شکست انقلابات بهار عربی را هم بتواند توضیح بدهد. من فکر میکنم شکست همه این انقلابات با تمام خودویژگیهای آنها در پایه ای ترین سطح دلایل مشترک و تقریبا نتایج مشترک و مشابهی را به ما نشان میدهند و باید به آنها پرداخت.

اجازه بدهید از همین نکته آخر شروع کنم.

پیامدهای انقلاب شکست خورده:

هر انقلابی که شکست میخورد برخلاف پیروزی آن یکی از نتایجش این است که شک و تردیدها و ندامت گوئیها اوج میگیرد. اما قبل از این اتفاقاتی میفتد که زمینه این شک و تردیدها را فراهم میکند.

اگر انقلاب ۵٧ را و اخیرا انقلاب سوریه و مصر را هم نگاه کنیم به ظاهر نتیجه آنها جمهوری اسلامی و داعش و مرسی و اخوان المسلمین و بعدا قدرت گرفتن ارتش در مصر است. اما با کمی ژرف نگری به ریشه های این “نتایج” متوجه میشویم که همه اینها نه نتیجه انقلاب بلکه نتیجه شکست انقلاب هستند. یعنی قبلا انقلاب شکست خورده که اینها توانسته اند عروج کنند. چون مردم در جریان انقلاب نه خواهان قوانین سنگسار و سربریدن بودند نه خواهان ویرانی و گرسنگی، آنطور که داعشهای ایران و سوریه تبحر خاصی در آن دارند. مردم نه خواهان قدرت گرفتن ارتشی که در مقابل آن انقلاب مصر شکل گرفت بودند و نه خواهان قدرت گرفتن سپاه پاسداران و ارتش آزد. همه اینها نه نتایج انقلاب که نتایج شکست انقلاب هستند.

اولین مشکلی که به نظر میرسد این است که تحلیگران و “صاحب نظران” امروز بعد از شکست انقلاب از یک مقطع زمانی معین عکس میگیرند و تحویل مخاطبین خود میدهند. به همین دلیل کسانی مثل سلطنت طلبان و مدافعین اسد و مبارک و حتی وادادگان سیاسی امروز از طیفهای مختلف بلافاصله به سرزنش مردم انقلاب کرده میپردازند. گویا مردم از سر شکم سیری دست به انقلاب زدند. امروز طرفداران اسد و حسنی مبارک و شاه همگی در یک صف ایستاده و مردم را لعن و نفرین میکنند. آنها طبیعی است که این کار را بکنند چون خودشان و جنبششان مورد تعرض بوده اند. عجیب این است امروز کسانی پیدا شده اند که ندامت گویی را پیشه خود کرده و جوانانی در ایران تحت تاثیر این خیل از قدرت افتاده و ندامت گو، مردم معترض به سلطنت را سرزنش میکنند.

آیا مردم اشتباه کردند که شاه و مبارک را انداختند و برای سرنگونی اسد به خیابان آمدند؟

لازم نیست که کمونیست و برابی طلب و آزادیخواه باشید تا مردم را محق بدانید. کافی است فقط کمی انصاف و انسانیت معیارتان باشد تا به مردم حق بدهید که این دیکتاتورها را نخواهند و آنها را به زیر بکشند. اما انصاف و انسانیت هم بالاخره طبقاتی است و منافع طبقاتی و جنبشی آنها اجازه نمیدهد و به نفعشان نیست که حقایق را بازگو کنند.

رضا پهلوی در آخرین مصاحبه خود با تلویزیون صدای آمریکا به صراحت گفت که چه قبل از انقلاب و چه در جریان انقلاب آنها نگرانی اصلیشان در مورد کمونیستها بوده نه اسلامیها. “طبعا برای همه روشن است میگوید آن دوره جهان دو قطب بود و ما نگران نفوذ قطب شوروی بودیم”. به همین دلیل هم مرتب دارند تکرار میکنند که کمونیستها خمینی و این اسلامیها را به قدرت رساندند. حتا با صراحت میگوید “فضا اگر تنگ بود و آزادی سیاسی  کم بود” در نتیجه نگرانی ما از کمونیستها و نفوذ شوروی بود. یعنی دم و دستگاه سلطنت با اسلامیها مشکل نداشتند و اگر هم داشتند اولویت آنها نبود، بلکه سرکوب کمونیستها اولویتشان بود.

این نگرانی البته محدود به رضا پهلوی و پدرش نبوده و نیست. اتفاقا دولتهای غربی در کنفرانس گوادلوپ بر مبنای همین تحلیل به این نتیجه رسیدند که برای مقابله با کمونیستها باید اسلامیها را تقویت کنند. اتفاقی نبود که بی.بی. سی بلندگوی خمینی شد. من یکی اسم خمینی را از بی بی سی شنیدم. مطمئنم که بسیاری از هم نسلهای من هم اسم این مرده از گور برخاسته را از همین رادیو شنیدند. اما دولتهای غربی بر زمینه وجود سیاست و سنت خاصی حساب باز کردند که بتوانند آن فضای واقعی حاکم بر اپوزیسیون را به نفع خود مهندسی کنند. آنها از فضای حاکم بر اپوزیسیون که ضد امریکایی بود مطلع بودند. هیچ نیروی قابل اتکایی که ضد آمریکا نباشد وجود نداشت که بتوانند به عنوان متحد غرب روی آن حساب باز کنند. غرب به این نتیجه رسیده بود که شاه را نمیتواند نگهدارد. در نتیجه ناچار بود از میان نیروهایی که ضد آمریکا بودند جریانی را تقویت کند، که هم به سمت شوروی نرود و هم به ضرر مردم و در عین حال ظرفیت به شکست  کشاندن انقلاب آنها را داشته باشد. آن جریان تنها اسلامیها بودند که به دلیل ضدیتشان با کمونیسم و ضدیتشان با علم و پیشرفت میتوانستند نیرویی باشند که در عین حال انقلاب را شکست بدهند مانع وصل شدن ایران به شوروی آن زمان بشوند. زیرا در این دوره همه تحولات جهان بر محور سیاست و استراتژی و منافع این دو قطب تعریف میشد.

بنابر این تفاوت سلطنت شاه و سلطنت اسلامی خمینی این بود که اولی در قطب غرب جا گرفته بود و دومی رسالتش این بود که انقلاب را شکست بدهد و مانع نفوذ قطب شرق بر ایران باشد. همان رسالتی که در سال ٢٠١٢ جریانات اسلامی سوریه با حمایت غرب و کشورهای متحد منطقه ای غرب، هم انقلاب را شکست دادند و هم قرار بود اسد را سرنگون کنند و نیروی تضعیف کننده جمهوری اسلامی باشند. زیرا در این دوره رقبای منطقه ای غرب نه بلوک شرق که بلوک اسلامیهای ضد آمریکا و ضد غرب هستند.

همین جا لازم است یک توضیح بدهم. نه گفتن مردم به حکومت پهلوی، نه گفتن مردم به فقر و نداری و خفقان آریامهری یک حق مردم و عمیقا آزادیخواهانه و اجتماعا چپ بود. اینکه دانشجویان و زنان و کارگران و مردم آمدند و یک حکومت دیکتاتور را به چالش کشیدند، در نفس خود یک حرکت چپ بود بدلیل مقابله با سیستم سرکوبگرانه و دیکتاتور منشانه پهلوی، بدلیل دفاع از حرمت و آزادی و رفاه، ولی در عین حال باید توجه داشت آنزمان دوران جهان دوقطبی بود و تعدادی از سازمانهای متشکل چپ مانند سازمان چریکها  و رفرمیستهایی مانند حزب توده نیز رو بسوی این قبله استالینیستی یعنی شوروی داشتند که در میان مردم هیچ جذابیتی نداشت. وجود این نوع جریانات محرکی بود که آمریکا و شرکای حکومت پهلوی کل چپ آن جامعه را پرو سویت بدانند. دولتهای غربی هنگامیکه امیدشان به نگهداری پهلوی از دست رفت تصمیم گرفتند راه بقدرت رسیدن خمینی را هموار کنند، زیرا پایینی ها نمیخواستند و بالایی ها هم نمیتوانستند حکومت کنند. پس شگرد همیشگی آمریکا و متحدینش بکار گرفته شد. شکست انقلاب بهر قیمت! این سیاست در مصر و سوریه و تونس و لیبی هم دنبال شد. در سوریه موفق شدند انقلاب را چنان خونین و مالین کنند که اکنون کسی از انقلاب حرف نمیزند. تمام بحث این است که چگونه میشود از دست داعش خلاص شد. مردمانی که در مناطق تحت حاکمیت اسد زندگی میکنند با دیدن داعش و ارتش آزاد و النصره و غیره فعلا ترجیحشان این است که در مقابل اسد سکوت کنند که وضع از اینی که هست بدتر نشود.

اتفاقا همان “چپ و کمونیستی” که غرب و شاه از آن میترسیدند و حزب توده نیروی اصلی مورد نظر آنها بود، طوری عمل کرد که برای قدرتگیری خمینی تمام هم خود را بکار گرفت و در خدمت سیاست غرب قرار گرفت. اینکه بعدا خمینی و کل جمهوری اسلامی خودشان به یک مشکل برای غرب تبدیل شدند و همان حزب توده و سازمان اکثریت را هم تحمل نکردند کاملا قابل توضیح است. زیرا همه جریانات اسلامی ابتدا به عنوان یک ابزار در مقابل رقبای غرب بوسیله کشورهای غربی یا کشورهای متحدین غرب در منطقه تقویت شده اند و بعدا از کنترل آنها خارج شده اند. مجاهدین افغان، جمهوری اسلامی، طالبان، القاعده، داعش، و…. را اگر نگاه کنید همه این هیولاها یک مسیر مشابه را طی کرده اند. ابتدا با کمک کشورهای غربی و یا متحدین غرب تقویت شده اند و در مقابل رقبای خود آنها را بکار گرفته اند. بعدا همین جریانات اسلامی که قدرتمند شده اند از کنترل غرب هم خارج شده اند. اگر به اخوان المسلمین مصر هم نگاه کنیم داستان همین است.

 در مورد سوریه هم داستان کاملا روشن است که از سال ٢٠١٢ تا کنون طی نوشته های مختلف نشان داده ام که هدف اولیه غرب و کشورهای متحد غرب این بود که انقلاب را در سوریه شکست بدهند. اما در عین حال نمیخواستند بعد از شکست انقلاب شاهد حاکمیت اسد باشند. برای این کار توانستند تظاهراتهای خیابانی و میلیونی مردم را به جنگ دارو دسته های اسلامی  و ارتش اسد تبدیل کنند. من قبلا هم بارها گفته و نوشته ام از روزی که جنگ مسلحانه در سوریه آغاز شد و مردم ناچارا به خانه هایشان برگشتند، انقلاب سوریه شکست خورد. از همان روز جنگ داخلی جای انقلاب را گرفت، در جنگ داخلی مردم بی امکانات دیگر جایی ندارند. این نیروهای مسلح دو طرف هستند که صحنه جدال را شکل میدهند. اگر بپذیریم که داعش نتیجه شکست انقلاب سوریه است، متوجه میشویم که جمهوری اسلامی هم نتیجه شکست انقلاب سال ۵٧ است. همچناکه ارتش آزاد و النصره و غیره هم از همین جنس هستند.

سناریوی سیاهی که امروز سوریه را تماما در خود فرو برده است نه امروز بلکه از اواسط و اواخر سال ٢٠١٢ آغاز شد. انقلاب مردم سوریه حدود شش ماه دوام آورد. بعد از آن طبق طرح غرب و دولتهای منطقه از مسیر خود خارج شد و با تقویت دستجات تروریست اسلامی و ارتش آزاد، جنگی را به آن جامعه تحمیل کردند که کل آن جامعه را به ویرانه تبدیل کرده است. زیرا هم اپوزیسیون و هم ارتش اسد در بیرحمی و شقاوت و کشتار و ویران کردن تا نهایت درجه رفته اند و به هیچ چیزی بجز قدرتگیری و در قدرت ماندن خود فکر نمیکنند.

اگر به پروسه شکست انقلاب سال ۵٧ ایران هم نگاه کنیم این خونریزی و شقاوت امروز داعش و اسد و …. تکرار تجربه تلخی است که مردم ایران در دهه هشتاد میلادی آنرا از سر گذرانده اند و در ابعاد کمتری هنوز روزمره با آن مواجه هستند. ابعاد کشتاری که تا امروز داعش انجام داده است طبق آمار کمتر از ده هزار نفر گزارش شده است. اما ابعاد کشتاری که جمهوری اسلامی در دهه اول حیاتش از مخالفینش کرده است طبق آمار اعلام شده بیش از دهها هزار نفر است. تجاوز به دختران باکره، سنگسار و سر بریدن و سر به نیست کردن و شکنجه و شلاق اسلامی در قرن بیست و تا به امروز مبتکرش جمهوری اسلامی است. ادامه دهند اش داعش.

اگر همه جریانات اسلامی را بتوان فرزندان اخوان المسلمین دانست زیرا قدمتش از همه آنها قدیمی تر و مبانی قرآنی سیاستهایش مستند تر است، جمهوری اسلامی را باید پدر همه جریانات اسلامی اوآخر قرن بیست و اوایل قرن بیست و یک دانست. بنابر این جمهوری اسلامی نه نتیجه انقلاب ۵٧ بلکه نتیجه شکست آن بود. یک نسل کشی اتفاق افتاد تا جمهوری اسلامی توانست انقلاب را شکست بدهد. کسی که اینرا نمیبیند و به مردم انقلاب کرده لعن و نفرین میفرستد اگر احمق و نادان نباشد بدون شک ریاکار و کلاهبردار است. نمیتوان خاوران را دید و برای آن اشک ریخت، اما به همان انقلابیونی که بدون هیچ اسم و رسمی در زیر خاک دفن شدند، لعن و نفرین فرستاد که چرا انقلاب کردند. نمیتوان به کشتار بیرحمانه و احکام بدون محاکمه زندانیان و حجاب اجباری و قوانین اسلامی و…. معترض بود و قربانیان این قوانین که حداقل صد هزار نفرشان در همان دهه اول قدرتگیری جمهوری اسلامی کشته شدند، بگویند آنها این رژیم را سرکار آوردند.

اگر کسی از من بپرسد چرا انقلاب ۵٧ شکست خورد میگویم به دلیل کشتار بیرحمانه و نسل کشی انقلابیون بود که انقلاب ۵٧ شکست خورد. اما چیزی که کمتر مورد بحث قرار میگیرد این است که همه دولتهای غربی آن زمان چشمشان را بستند و گفتند این فرهنگ آن مردم است. گفتند جمهوری اسلامی نتیجه انقلاب ۵٧ است. گفتند انتخابات شده و دولت قانونی به قدرت رسیده است. گفتند دیالوگ انتقادی باید با جمهوری اسلامی برقرار کرد. گفتند و گفتند….

بجز بخش کوچکی از کمونیستها کسی نگفت این فاشیسم اسلامی است که در ایران با حاکمیت رسیده است و سیاستی را اجرا میکند که هیتلر قبلا آنرا در اروپا اجرا کرده است. کسی نگفت اسلامیسم و قوانین اسلامی عین فاشیسم است. کسی نگفت این قوانین قرآنی است که این چنین بیرحمانه دارد سر میبرد و چشم در میاورد و انسان را از بلندی پرت میکند و سنگسار را بخشی از هویت خود تعریف کرده است.

ریاکاران و دروغگویان هنوز دارند میگویند تروریسم ربطی به مذهب اسلام ندارد. در حالیکه تمام تاریخ اسلامیسم تکرار همین فجایع را به ما نشان میدهد. هیچ نمونه ای مطلقا هیچ نمونه ای در تاریخ اسلامیسم وجود ندارد که خلاف اینرا به ما نشان بدهد. تمام تجارب حاکمیت اسلامیستها در تاریخ هزارو چهارصد ساله گذشته همین را به ما میگوید. ترور و کشتار حتی محدود به غیر مسلمانان نبوده است. از چهار نفر خلفای راشدین سه نفرشان بوسیله خود مسلمانان ترور و کشته شده اند. این سنت دیرینه و همیشگی در فرهنگ و سیاست اسلامی بوده است. کشتن و ترور و سربریدن و بیرحمی همزاد اسلام بوده است.

ادامه دار بودن مباحث حول انقلابات در همه کشورها به دلایل خاصی بوده است. دلیل اصلی آنرا میتوان تاثیرات عمیق و ابعاد زیرو رو کننده پیروزی یا شکست این انقلابات بر جامعه دانست که مباحث و جدلهای سیاسی را این چنین طولانی و ضروری کرده است. انقلاب سال ۵٧ ایران هم از این قاعده مستثنا نیست.

در ادامه تلاش میکنم در این نوشته سرنخهایی به دست بدهم که به زعم من میتواند در انقلابات بعدی و یا خیزشها و بحرانهای سیاسی و اجتماعی بعدی که اجتناب ناپذیر هستند، جنبش چپ، آزادیخواهی و کمونیسم از آن بهره جوید و مانع تکرار این تجارب شکست خورده بشود. برای ورود به این قسمت بحث، سوالاتی که خوانده و یا با آنها مواجه شده ام را سعی میکنم پاسخ بدهم.

انقلاب چیست و به چه چیزی انقلاب میگویند؟

از نظر من هر تحرک توده ای که با به میدان آمدن توده های معترض از اقشار مختلف ناراضی جامعه و (نه الزاما تنها یک قشر و یا یک طبقه معین) که به خیابان می آیند و به شکل اعتصاب یا تظاهرات و تجمع میخواهد حکومتی را سرنگون کنند و قدرت سیاسی دیگری را به هدف بهبود زندگی جامعه و در جهت پیشرفت جامعه سرکار بیاورند را میتوان انقلاب نامید.

ماهیت و استراتژی هر انقلابی چگونه تعیین میشود؟

 ماهیت و استراتژی هر انقلابی در نتیجه هژمونی جنبش، سنت سیاسی و نیرو و جریانی تعیین میشود که در بطن و ادامه انقلاب رنگ سیاستهای خود را به آن میزند. هیچ انقلابی از روز اول نه اسمش از پیش تعیین شده است و نه ماهیت طبقاتی و نه نتیجه آن معلوم بوده است. این پدیده ها در جریان جنبش اعتراضی و ادامه بحران سیاسی و دخالت مردم در تعیین سرنوشت جامعه و خیزش توده ای شکل میگیرد که بعدا انقلاب نام میگیرد.

بنابر این روشن است هر انقلابی در ادامه خود و پروسه ای که طی میکند، رفته رفته جنبش، نیرو و حزب و یا جمع خاصی بر آن هژمونی پیدا میکنند. کسانیکه به دلایل مختلفی به سازمانده و هدایت کننده و حتی کنترل کننده و تعیین کننده محوری و یا بخش عمده مردم معترض در جریان انقلاب تبدیل میشوند، میتوانند و امکان اینرا پیدا میکنند که عملا جهت و ماهیت آن انقلاب را هم تعیین کنند. طبعا جنبش و نیرویی که دارای سازمان وتشکیلات قوی باشد و سیاست و استراتژی سیاسی آن مورد استقبال مردم قرار گرفته باشد، شانس بیشتری در کسب این موقعیت و هژمونی پیدا میکند. لازم به تاکید است که در این مراحل اتخاذ تاکتیک و شعار درست هم در بعد داخلی و هم در بعد بین المللی و جلب توجه جامعه مسئله ای کلیدی است.

اما این مسئله کلیدی برای پیروزی یک جنبش یا حزب و جمع رهبری کننده، مستقیما به توان سازمانی و تشکیلاتی و قدرت تبلیغات و سیاست درست ربط پیدا میکند. با این حال بدون سازمان و تشکیلات قوی به عنوان نیروی پیاده نظام، هزار سیاست درست و رسانه قوی هم داشته باشید راه به جایی نمیبرید. زیرا رسانه و سیاست درست مثل توپخانه و نیروی هوایی و طرح و نقشه نظامی برای یک ارتش است. یک ارتش نظامی اگر نیروی پیاده در نوک جبهه نداشته باشد با قدرت توپخانه و نیروی هوایی و نقشه نظامی نمیتواند هیچ سنگری را فتح کند. در عین حال یک ارتش بسیار مجهز به همه این امکانات بدون نقشه و طرح درست هم میتواند به راحتی شکست بخورد. همچنانکه با یک تشکیلات قوی بدون سیاست و تاکتیک به موقع کاره ای در انقلاب نخواهید شد. اگر بخواهم نکات فوق را خلاصه کنم دو وجه سیاست و سازمان در هماهنگی با همدیگر برای پیروزی یک انقلاب لازم و ملزوم میباشند. هیچکدام از این دو مولفه به تنهایی تعیین کننده نیستند.

نیرویی که بخواهد در تحولات سیاسی یک جامعه، شانس پیروزی داشته باشد، ناچار است و باید بخش قابل توجهی از فعالین و رهبران جنبشهای اجتماعی یک جامعه و به این اعتبار بخش قابل توجهی از الیت معترض و پیشرو جامعه را با خود داشته باشد. مردم به حزب، سازمان و جمع و افرادی اقبال نشان میدهند که این دو وجه “سیاست و سازمان” و اشتهای پیروز شدن را قبل از انقلاب و در جریان انقلاب در ناسیه او ببینند. نیرویی که بخواهد مورد اقبال جامعه قرار گیرد ابتدا باید اعتماد به نفس و توان پیروز شدن خود را در مصافهای اجتماعی به مردم نشان داده باشد.

اگر بپذیریم این مولفه های بالا برای پیروزی یک انقلاب و جریان پیشرو لازم و ضروری هستند. آن وقت با نگاهی به جریانات سیاسی چپ، کمونیست، انقلابی و پیشرو دوران انقلاب ۵٧ متوجه میشویم که مصداقی برای آن پیدا نمیکنیم. جریان اسلامی در ایران خارج از طرح و نقشه دولتهای غربی، ابتدا بر متن عدم وجود چنین حزب و شرایطی به قدرت رسید. زیرا هیچ نیرو و جریان چپ، آزادیخواه و مترقی  حداقلهایی از مولفه های فوق را دارا نبود.

آیا راه بهبود زندگی مردم و پیشرفت جامعه فقط از طریق انقلاب ممکن است؟

پاسخ این سوال سر راست و یا بلی و خیر ساده نیست. زیرا انقلابات معمولا هنگامی رخ میدهند که مردم ناراضی در جامعه راه دیگری برای بهبود زندگی خود بجز به خیابان آمدن و سرنگونی دولت حاکم ندارند. طبعا اگر بشود از راه انتخابات دولت و نظام و سیستم حکومتی را تغییر داد، مردم احتمالا دست به انقلاب نمیزنند. انقلاب امری نیست که هر روزه و یا با اراده و برنامه از پیشی این و آن حزب اتفاق بیفتد. انقلابات اتفاقات نادری در تاریخ بشر هستند. اغلب انقلابات جامعه بشری هنگامیکه اتفاق افتاده اند هم حاکمان و هم معترضین و خود انقلابیون را هم غافلگیر کرده اند. بنابر این نمیتوان از قبل برای انقلاب کردن برنامه ریخت. زیرا قدرتگیری دهها راه و روش دارد فقط یکی از آنها انقلاب است. اگر جریانی بخواهد دست به قدرت ببرد باید ابتدا خودش را نه برای انقلاب بلکه برای هر احتمالی که ممکن است پیش بیاید آماده کند. این آمادگی است که کمک میکند در جریان انقلاب هم بتواند دست بالا را داشته باشد. بدون این آمادگی قبلی، قدرتگیری یک جریان همانقدر اتفاقی است که برخورد یک شهاب به زمین.

انقلاب یا اصلاحات:

بحث انقلاب و اصلاحات در تمام تاریخ مدرن بشر مطرح بوده و متفکرین زیادی در این مورد اظهار نظر کرده و تحلیل و بررسیهای خود را به قضاوت گذاشته اند. اما از دهه هفتاد شمسی به بعد در میان طیف فعالین سیاسی ایرانی هم در اپوزیسیون و هم در پوزیسیون بحث “انقلاب مخرب” است و اصلاحات خوب است جایگاه ویژه و برجسته ای پیدا کرد. همه آنها نمونه هایی را به ما نشان میدهند که بعد از انقلاب شکست خورده اوضاع کشور مربوطه را شاهد میگیرند و میگویند نتایج انقلاب در بهبود جامعه و حقوق مردم اگر بدتر نشده باشد بهتر نشده است. از این مشاهده ساده و سطحی آغاز میکنند و به نتایجی در ضدیت با انقلاب میرسند. ناگفته نماند که تاثیر مخرب حاکمیت جمهوری اسلامی بعد از شکست انقلاب سال ۵٧ محرک اصلی و موضوع بررسی همه این فعالین بوده است. زیرا همه آنها در یک ارزیابی مشترک هستند و فکر میکنند جمهوری اسلامی نه نتیجه شکست انقلاب بلکه برآمده از انقلاب بوده است. اما برای توجیه نظریات خود تلاش میکنند از نقاط دیگر جهان هم نمونه هایی را نشان بدهند و دست به دامن بعضی از متفکرین و صاحب نظران نه چندان معتبر غربی هم شده اند.

پدیده اصلاحات در ایران و ضدیت با انقلاب اساسا از جانب طیفهایی از فعالین سیاسی و مقامات حکومتی برجسته شده است که ضمن گله گذاری از حاکمان که چرا میدان را بر آنها تنگ کرده اند، عملا یا بخشی از حاکمیت هستند و یا خود را هم جنبش و هم جنس همین حاکمان میدانند. همه آنها وجود جمهوری اسلامی را فرض گرفته و نوعی “اسلام خوش خیم” را اصلاحات میدانند.

اما اصلاحات و انقلاب نه دو پدیده متقابل بلکه هر دو قرار است زندگی شهروندان را بهبود ببخشد. تفاوت فقط این است که هدف اصلاحات این است در درون همان سیستم فعلی بهبودهایی را تحمیل کند و هدف انقلاب تغییر کل سیستم حاکم است.

آنچه ما در ایران تحت عنوان اصلاح طلب میشناسیم اسم درستشان اصلاح طلبان حکومتی است نه اصلاح طلب. اصلاحات در کشور و جامعه ای ممکن است که زمینه های سیاسی، حقوقی و اقتصادی آن وجود داشته باشد. در ایران هیچکدام از این سه مولفه وجود خارجی ندارد. اگر جمهوری اسلامی و حاکمیت فعلی در جاهایی عقب نشسته این فقط یک تحمیل اجباری دو فاکتو است. هیچکدام از این عقب نشینیها به قانون تبدیل نشده است. زیرا قوانین اسلامی امکان و توان و زمینه اصلاح شدن ندارند. کسی که فکر میکند قوانین اسلامی و شریعت را میتوان رفرمیزه کرد، اگر هدفش تحمیق مردم نباشد، در بهترین حالت میتوان گفت در توهم خود و برداشتهای عرفی خود غرق شده است.

در پایان این بحث لازم است متذکر شوم اگر انقلابات بهار عربی شکست خورد به معنی پیروزی ضد انقلاب نیست. آنها انقلاب ما را شکست دادند اما خودشان تماما در بحران و بی افقی غرق هستند. با پیروزی چپ در یونان جبهه چپ و آزادیخواهی دوباره در حال قد راست کردن است. باید امیدوار بود که این بار با وجود داشتن سازمان و حزب و تشکیلات موثر سیاست درست و به موقع آنها را به مقصد نزدیکتر کند. *

ایسکرا  ۷۶۷