نگاهی فشرده به انتخابات ۱۳۹۲ و مواضع ما

کارگر میلیتانت شماره ۷۶

مدتی قبل با مشاهدۀ موج اعدام های اخیر حکومت، انتقادی سربسته به ما مطرح شد مبتنی بر این که گویا از نقطه نظر تحلیل های گرایش مارکسیست های انقلابی ایران، باید پس از انتخابات ریاست جمهوری ۹۲ شاهد «گشایش» می بودیم، و این چیزی است که تاکنون نه فقط محقق نشده، بلکه سیر رویدادهای اخیر، خلاف آن را اثبات کرده است. تمام مواضع ما در آستانۀ انتخابات ۹۲ و هم­چنین پس از اعلام نتایج و نهایتاً پیروزی روحانی، بی کم و کاست در قالب جزوه ای منتشر گردید که ضمناً مواضع پیشین ما در قبال انتخابات ۸۸ را نیز دربر می گرفت تا خواننده امکان قیاس و ارزیابی این دو را نیز داشته باشد. بنابراین پیش از هر چیز خوشحال خواهیم شد که دوستان منتقد نیز بنا به پرنسیپ های سیاسی، تحلیل ها و مواضع خود را به شکل مکتوب و مدون ارائه کنند تا امکان رجوع به آن ها نیز برای مخاطب فراهم باشد، و به علاوه به طور مشخص به نوشته ای از ما ارجاع دهند تا مفهوم «گشایش» در بستر آن بتواند معنای خود را پیدا کند. به بهانۀ این انتقاد، که از نطقه نظر پیگیری مواضع پیشین ما و حساسیت نسبت به آن قابل قدردانی هم هست، من سعی می کنم به طور فشرده به تمام مسائل مطرح در آن مقطع از حیث تاکتیک ها، استراتژی و چشم اندازمان اشاره ای داشته باشم.

انتخابات ۹۲

انتخابات ریاست جمهوری ۹۲ و موقعیت جمهوری اسلامی در آن از چندین وجه، متفاوت از انتخابات پیشین بود و اهمیت ویژه ای داشت؛ در این مقطع بحران داخلی و بین المللی رژیم شدت گرفته بود و انتخابات در واقع آخرین فرصت برای غلبۀ موقت و برون رفت از این بحران ها به شمار می رفت. از نقطه نظر بین المللی، دور جدید تحریم ها این بار با محوریت صنایع نفت و پتروشیمی (یعنی تکیه گاه اصلی و حیاتی درآمد جمهوری اسلامی) و همین طور بانک مرکزی، تأثیرات خود را بر رژیم گذاشته بود؛ درگذشت چاوز در ونزوئلا و ابهام در تداوم سیاست خارجی او نسبت به جمهوری اسلامی در حکومت بعدی، پایۀ جمهوری اسلامی را در امریکای لاتین تضعیف کرده بود (ضمن این که اتفاقاً ونزوئلا درحال بهره مندی از تأثیر تحریم های نفتی ایالات متحده و اروپا علیه ایران، برای به دست آوردن بخشی از بازاری بود که ایران در به ویژه چین و هند از دست می داد)؛ و مهم تر از همه وضعیت حاد و احتمال سقوط رژیم اسد به عنوان مهم ترین متحد استراتژیک ایران در منطقه، برای جمهوری اسلامی یک زنگ خطر بود؛ از نقطه نظر داخلی، شکاف های درونی رژیم شدت گرفته بود؛ خامنه ای و حلقۀ وابسته به آن که به تازگی «جریان فتنه» را در دفاع از ریاست جمهوری احمدی نژاد عقب زده بود، این بار مجبور بود که همین متحد سابق خود را هم به عنوان «جریان انحرافی» از دور خارج کند، و این اشتباهات ممتد محاسباتی، بیش از هر چیزی خود خامنه ای را در موقعیت بدی در مقابل پایه هایش قرار داده بود. به علاوه حاکمیت می دانست که به دنبال جوّ نارضایتی و بی اعتمادی عمومی جامعه پس از اعتراضات ۸۸، مشارکت در انتخابات پیش روی آن با چالش جدی رو به رو است.

جمهوری اسلامی که با درهم شکستن انقلاب ۵۷ به عنوان یک رژیم بورژوایی غیرمتعارف تثبیت شده بود، از همان ابتدا دو گرایش اقتدارگرا و اصلاح طلب را در خود جای می داد، به طوری که اولی در سطح سیاسی اختلافاتی با غرب داشته، در صورتی که دومی شدیداً خواستار آن بوده که جمهوری اسلامی خود را با معیارهای نظام های سرمایه داری غربی همسو کند و تا حدّ امکان این «منازعات» را کاهش دهد (برای نمونه از روزهای نخستین انقلاب، نمایندگی گرایش اوّل را خمینی- بهشتی بر عهده داشتند، و نمایندگی جناح «معتدل» و متعارف با عُرف های بین المللی را بازرگان- یزدی.). در وضعیت خاص انتخابات ۹۲، تنها همین گرایش دوم بود که می توانست موقتاً بر هر دو بحران غلبه کند. حاکمیت و در مرکز آن باند خامنه ای، مجبور بود برای مهندسی و مدیریت بحران خود (آن هم با بهره گیری از نبود یک خط رهبری انقلابی و رادیکال در جامعه)، مهره ای را به عنوان نمایندۀ این گرایش رو کند که اولاً مورد پذیرش غرب و طرف سازش و مماشات با آن ها باشد؛ و ثانیاً بتواند اعتراضات موجود در جامعه به دنبال انتخابات قبلی را به سوی صندوق های رأی کانالیزه کند؛ و ثالثاً مورد قبول و اجماع جناح های رقیب درون حکومت قرار بگیرد.

رفسنجانی با خط سیاسی همیشگی خود، به عنوان نمایندۀ این گرایش، چنین گزینه ای محسوب می شد؛ ولی حضور و انتخاب رفسنجانی به دلیل کارنامۀ قبلش اش، خود منجر به ریزش پایه های تندرو و افراطی اطراف خامنه ای می شد. برخورد غرب بلافاصله پس از اعلام ردّ صلاحیت رفسنجانی، به وضوح اهمیت حضور این چهره (و در واقع باید گفت خطّ مشی محافظه کارانۀ او) را برای آن ها، نشان می داد. به عنوان نمونه جان کری، انتخابات را به دلیل عدم حضور رفسنجانی «غیردمکراتیک» خواند و از وی حمایت کرد.

در نتیجه به مهره هایی نیاز بود که بتوانند چنین شروطی را تأمین کنند. روحانی، محصول چنین نیازی بود. روحانی- کسی که هم نمایندۀ خامنه ای در شورای عالی امنیت ملی بوده و هم مورد تأیید شخص رفسنجانی قرار داشته و در گذشته نیز رئیس تیم هسته ای مذاکره کننده با آلمان، فرانسه و بریتانیا بوده است- گزینه ای بود که هم می توانست به دلیل سوابق خود جناح های مختلف درون رژیم و طرف غربی را راضی کند و هم با محور قرار مطالبات دمکراتیک عمومی جامعه (از امنیت زنان در جامعه گرفته تا حل مسألۀ فرسایشی هسته ای و رفع خطر «حملۀ نظامی») چهره ای «معتدل» از خود نشان دهد که اعتراضات را به نفع شرکت در انتخابات خنثی کند. این دقیقاً همان سناریویی است که نهایتاً رخ داد، و متأسفانه جمهوری اسلامی پیروز اصلی آن بود.

تاکتیک تحریم فعّال انتخابات

طی این مقطع دو گرایش در طیف چپ به طور کلی در قبال مسأله انتخابات شکل گرفت. یک گرایش خواهان تحریم انتخابات بود. به این معنا که اصولاً انتخابات و فضای انتخاباتی امری است بی ارتبط با ما و نمی تواند موضوع دخالتگری ما باشد. در نتیجه این گرایش حداکثر بسنده کرد به طرح این شعار که: «سرنگون باد جمهوری اسلامی!» اتفاقاً در همان دوره در مقابلِ آن ها بحث شد که شما اساساً می توانستید این شعار را هرجا و هر زمان دیگری هم مطرح کنید (کما این که کردید)؛ اما در این مورد مشخص، یعنی انتخابات، چه موضع یا شعار خاصی دارید؟ نهایتاً از دل این بحث ها آن ها شعارشان را تقلیل دادند به این که: «صندوق های رأی را آتش بزنید!» منتها مسأله این بود اگر یک چنین پتانسیل یا نیرویی وجود داشت که قاعدتاً می توانستیم فراتر از آتش زدن صندوق رأی را، مثلاً فراخوان اعتصاب عمومی، مطرح کنیم.

در نقطۀ مقابل، گرایش دوم، کسانی بودند که خواهان شرکت در انتخاب بودند و این کار را هم انجام دادند؛ برخی از آن ها حتی با صراحت پوسترهای روحانی را همراه با باندهای بنفش به دست گرفتند و افتخار می کردند که پای پیاده پوسترهای انتخاباتی را در بین مردم توزیع کرده اند. کلّ هست و نیست تئوریک این طیف هم در همین یک «استدلال» خلاصه می شد که: «اگر این کار را نکنیم، چه کنیم؟ برویم مبارزه مسلحانه انجام بدهیم؟»

یعنی آن ها قیاس می کردند با یک امر محال و نشدنی؛ و از ناممکن بودن دومی، ضرورت اولی (یعنی شرکت در انتخابات) را نتیجه می گرفتند. پاسخ ما به این تردستی ناشیانه این بود که: خیر، این کار را انجام ندهید! بروید حدّ فاصل بین شرکت در انتخابات و سنگربندی در خیابان، چیزی انتخاب کنید و آن را عملی کنید.

به هر حال در تقابل با این دو گرایش، ما بحث خودمان را به این شکل مطرح کردیم: تا جایی که موضوع به انتخابات بازمی گردد، «تحریم»؛ منتها به شکل «فعال». چرا که برای مارکسیست های انقلابی، «تحریم» انتخابات تحت حکومت جمهوری اسلامی موضوعی است مفروض؛ هرچند در شرایط دمکراتیک جامعۀ بورژوایی، مشروط بر این که جامعه در وضعیت اعتلای انقلابی قرار نداشته نباشد، می توان در انتخابات پارلمانی، با حضور نمایندگان کارگران و کمونیست ها، برای به دست گرفتن تریبون علیه خود نظام سرمایه داری شرکت کرد، اما تحریم انتخابات، به خصوص برای ساختن دولت سرمایه داری، در هر شرایطی، اعم از دمکراتیک یا استبدادی، یک اصل مفروض است. آن وقت است که هر عملی در ارتباط با این تحریم و اثرگذار کردن آن در درون جامعه، می تواند عنوانِ «تاکتیک» به خود بگیرد. والا دفاع از یک جناح بورژوازی در مقابل سایر جناح ها و گرایش های موجود در طبقۀ حاکمه با اتکا به خروارها توجیه و «تحلیل»، اقدامی است که بخش اعظم جامعه هم به دلیل سطح فعلی آگاهی خود، به خصوص به دلیل آگاهی وارونه ای که هر روز به آن ها تزریق می شود، و نبود یک آلترناتیو نیرومند، انجام می دهد؛ و درست به همین دلیل، نه فقط «تاکتیک» محسوب نمی شود، بلکه دست آخر رؤیای خودِ بورژوازی را تحقق می بخشد. اما بلافاصله این را هم اضافه می کردیم که تحریم «غیر فعال»- یعنی گوشه گیری، خانه نشینی و بی اعتنایی به سیر رویدادها- درست نقطۀ مقابل مشارکت «فعال»، و به یک اندازه بی تأثیر است.

در نتیجه یادآوری می کردیم که ما به عنوان مارکسیست های انقلابی اصولاً در به در دنبال روزنه ای می گردیم تا بتوانیم مطالبات خودمان را از جمله خواست آزادی فعالین کارگری زندانی مطرح کنیم. چرا نباید از فضایی که هر چهار سال یک بار، و نه روزمره، رخ می دهد؛ جامعه طی آن سیاسی می شود و جمهوری اسلامی مجبور است که درها را کمی دست کم برای حفظ ژست دمکراتیک خود باز بگذارد، استفاده نکنیم؟ چرا نیاییم و همین مطالبه را منطبق نکنیم با این شرایط و به درون جامعه نبریم؟

در نتیجه «تاکتیک تحریم فعال» این گونه فرمول بندی می شد که: شرکت در انتخابات اصولاً منوط به این است که نمایندگان ما حضور داشته باشند. نمایندۀ ما، به فرض، به شکل سمبلیک، «شاهرخ زمانی» است. ما می خواهیم به این فرد رأی بدهیم. منتها در داخل زندان است. پس انتخابات غیر دمکراتیک است؛ در نتیجه در وهلۀ اول باید نیرو و انرژی ای را گذاشت برای آزادی آن ها، تا بعد شرط شرکت در انتخابات آزاد تأمین بشود. از دل این بحث این شعار بیرون آمد که «پیش شرط انتخابات آزاد، آزادی زندانیان سیاسی است». این شعار دیگرقابل درک بود و مانند شعار «سرنگون باد جمهوری اسلامی» یا «صندوق های رأی را آتش بزنید» از بالای سر توده های مردم رد نمی شد؛ و نکتۀ مهم هم همین جاست. یعنی در این گونه مسائل ما نمی توانیم از سطح ذهن خودمان شروع کنیم. بالعکس، نقطۀ عزیمت و شروع ما، سطح آگاهی طرف مقابل است (یعنی مردم و جامعه). ما مطالبه ای را باید مطرح کنیم که بشود حلقۀ واسطی بین آن چیزی که طرف مقابل هست و آن چیزی که ما می خواهیم باشد.

نهایتاً بحث بر سر انتخابات با دو گرایش مذکور به حالت فرسایشی رسید. به همین دلیل رفقایی بر مبنای همین خط، از فضای انتخاباتی استفاده کردند و پوسترهایی را با شعار اشاره شده در اماکن عمومی و روی بیلبوردهای انتخاباتی و هرجایی که امکان داشت، توزیع کردند. اما کل طیف چپ چنین تاکتیکی را به خرج نداد. مشخص هم نشد که این تشکل ها و کمیته های موجود دقیقاً چه استفاده ای از فضای انتخابات کردند برای مطرح کردن مطالبه ای که این قدر هم بر آن پافشاری دارند (یعنی مسألۀ آزادی کارگران زندانی و اعضای خود). به هر حال انتخابات تمام شد و نهایتاً هم دیدیم که نه صندوق رأی آتش گرفت و نه جمهوری اسلامی ساقط گردید.

بدیهی بود که با توان و امکانات محدود، تاکتیک تحریم فعال نمی تواند اثری فوق العاده و محسوس داشته باشد. ولی مسأله این است که مارکسیست های انقلابی به جای توده های مردم کاری را انجام نمی دهند، آن ها خط سیاسی، سبک کار را با عملی کردن آن، ولو در سطح محدود، جا می اندازند تا نهایتاً با پیدا کردن پایه هایش، بتواند به خطی تأثیرگذار و ملموس تبدیل شود.

«گشایش» های آتی

برخلاف آن دسته از گرایش های درون جنبش کارگری که انتخابات پیشین و نتیجۀ آن را به کل بی ارتباط با وضعیت آتی جنبش کارگری ارزیابی می کردند، ما اعتقاد داشتیم که در دورۀ پیش رو اتفاقاً جنبش کارگری نسبت به دورۀ چندسالۀ قبل از آن که با سرکوب سیستماتیک و کاهش اعتماد به نفس رو به رو بود، تحولاتی خواهد داشت و مجدداً بحث بر سر آمادگی مارکسیست های انقلابی برای استفاده از شرایط جدید در راستای سازماندهی انقلابی بود. در نتیجه در ارتباط با انتخابات ۹۲، تحولات دورۀ پیش رو و وظایف اصلی مارکسیست ها نوشتیم: «چنان چه این سناریو تحقق یابد، یعنی نماینده ای از جناح بورژوازی لیبرال تحت خطّ مشی سیاسی رفسنجانی بر سر کار آید، می باید منتظر ازسرگیری و بهبود روابط با غرب، حضور تدریجی سازمان جهانی کار (ILO) در ایران برای ایجاد اتحادیه های کارگری زرد به عنوان سوپاپ اطمینان در ایران و غیره باشیم. در این حالت، دورۀ جدید و روزنه هایی وجود خواهد داشت که هرچند وظیفۀ اصلی مارکسیست های انقلابی را- یعنی گسترش کمیته های مخفی، مرتبط ساختن آن ها با یک دیگر از طریق یک نشریۀ سراسری، ایجاد نطفه های اولیۀ حزب پیشتاز و تدارک برای انقلاب- تغییر نمی دهد، ولی نوع سازماندهی را (مثلاً از نظر علنی یا مخفی بودن، حضور در درون تشکلات زرد برای تأثیر گذاری بر روی پایه های آن و استفاده از امکانات این نهادها برضدّ رژیم و غیره) متأثر می کند.»

بنابراین «گشایش»، از نقطه نظر افزایش اعتماد به نفس و روحیۀ مبارزاتی جنبش کارگری مطرح بود. چرا که اگر گشایش می توانست مفهوم تحقق مطالبات، حتی در سطح دمکراتیک را داشته باشد، آن گاه این پرسش می توانست پیش بیاید که پس چرا مارکسیست های انقلابی این انتخابات را به جای مشارکت، تحریم فعال کردند؟ به دلیل عدم اعتقاد به این برداشت از «گشایش» بود که در مقابل گرایش مدافع شرکت در انتخابات که پس از اعلام نتایج، انتخاب روحانی را یک «پیروزی» یا دستاورد معرفی می کرد، درخواست کردیم که مصادیق و مابه ازای این «پیروزی» را هم نشان دهند (مثلاً نشان دهند که در اثر این پیروزی، زندانیان سیاسی آزاده شده اند، اعدام ملغا گشته است و غیره.) به علاوه اشاره کرده بودیم که سرمایه داری جمهوری اسلامی خود دچار یک تناقض یا مخمصه است، و آن اینست که در هر حال چه با افزایش فشارهای داخلی و چه باز کردن فضای سیاسی، نیروی پتانسیل بالقوۀ اعتراضی را آزاد می کند و در حقیقت سرنگونی خود را جلو می اندازد.

روی کار آمدن روحانی که یک عقب نشینی تاکتیکی بود از سوی رژیم تحت شرایط فشار بحران های داخلی و خارجی خود، دقیقاً همراه شد با پیشرَوی جنبش کارگری و متعاقباً بازگشت درجه ای اعتماد به نفس و روحیۀ طبقاتی به سایر اقشار مردم و به ویژه جنبش کارگری. و این مورد آخر، «گشایشی» بود که انتظارش می رفت.

فقط طی چند ماه گذشته ما شاهد افزایش چشم­گیر شمار و فراوانی اعتراضات و اعتصابات کارگری بودیم؛ اعتراضات، اعتصابات و تحصن در معدن چادرملو، سنگ معدن بافق، پلی اکریل اصفهان، کاشی گیلانا، هفت تپه و واگن پارس و غیره از نمونه های آن هستند.

در ادامۀ تلاش های رژیم برای از سرگیری و بهبود روابط با غرب (به خصوص بر سر مسألۀ هسته ای) و تطابق خود با برخی از عرف ها و قوانین بین المللی سرمایه داری در حوزۀ کار، یعنی حضور تدریجی سازمان جهانی کار(ILO) و نهایتاً ایجاد اتحادیه های کارگری زرد تحرکاتی از سوی رژیم به چشم می خورد. مثلاً دیدار چندی پیش مدیر کل «سازمان جهانی کار» با وزیر کار، و بحث و بررسی بازگشایی دفتر این سازمان در تهران، از جملۀ این موارد بوده است.

به گزارش خبرگزاری «ایلنا» به تاریخ ۲۳ خرداد ۹۳، « وزیر کار با تأکید بر لزوم ارتقای همکاری میان ایران و ILO»، اعلام کرده بود که «بازگشایی دفتر تهران می تواند این روابط را گسترش دهد و ما آمادگی داریم با افتتاح این مرکز در تهران در حوزۀ آموزش در رابطه با کشورهای جنوب- جنوب نقش مؤثرتری را ایفا کنیم». به علاوه علی ربیعی، وزیر کار کنونی (و مسئول شاخۀ کارگری حزب جمهوری اسلامی در دهۀ شصت و عضو شورای مرکزی خانۀ کارگر از بدو تأسیس تا امروز) در ادامه از «گای رایدر»، مدیر کل «سازمان جهانی کار» برای سفر به ایران دعوت به عمل آورده بود. این موردی است که ممکن است در آینده اتفاق بیافتد، البته اگر تا آن زمان جمهوری اسلامی سرنگون نشده باشد!

در دورۀ کنونی شاهدیم که خشم مردم این بار نیز با ماجرای اسیدپاشی ها در اصفهان، مجراهایی برای بروز یافته است، و مجدداً اعتماد به نفس به معترضین بازگشته است.

طی این مدت برخی از فعالین کارگری که برای مدتی سکوت کرده بودند، مجدداً سکوت را شکسته و به تحلیل و نقد و ارزیابی فعالیت های گذشته برای درس گیری جهت فعالیت های آتی پرداخته اند. اخیراً تعدادی از فعالین کارگری نیز سومین نشست ایجاد تشکل سراسری کارگری را در شهر سقز برگزار کرده اند. مهم تر از این ها، برای اولین بار پروژه ای با نام «تدارک حزب انقلابی» با اتکا به برخی پیشروان کارگری آغاز گردیده است. یعنی عده ای از فعالین چپ و پیشروان کارگری که نهایتاً با به ضرورت تدارک حزب انقلابی متقاعد شده اند یا در گذشته به این نتیجه رسیده بودند، بحث بر سر این مورد را به طور جدی آغاز کرده اند که خود اقدامی بی سابقه است.

همۀ این ها شاخص بسیار خوبی است که افزایش اعتماد به نفس در جنبش کارگری و فعالین کارگری را نشان می دهد؛ منتها مسأله دقیقاً این جاست که این فرایند به هیچ وجه خطی و ممتد نیست، و تداوم آن در گرو پارامتر دخالتگری کمونیستی است.

جمهوری اسلامی تمام تلاش خود را می کند تا با سرکوب ها و ایجاد جوّ ارعاب (مانند بازداشت فعالین سندیکای شرکت واحد در مراسم اول ماه مه امسال در میدان آزادی؛ حکم شلاق به چهار تن از فعالین کارگری پتروشیمی رازی؛ دستگیری نمایندگان کارگران سنگ آهن بافق و پلی اکریل اصفهان و موج اعدام ها در دورۀ روحانی و نظایر آن)، کنترل وضعیت را دست کم تا فردای توافقات حاصل از معاملات پشت پردۀ خود با غرب از دست ندهد تا پس از آن، به دنبال مفرّ دیگری بگردد که چشم انداز اتحادیه های زرد یکی از گزینه های ممکن آن می تواند باشد.

استراتژی ما

مارکسیست های انقلابی قویاً بر این اعتقادند که می توان و باید با تحلیل مشخص از شرایط مشخص ابزارها و تاکتیک های مبارزاتی مشخصی را برای دست یافتن به هدف اصلی، یعنی خودسازماندهی طبقۀ کارگر به منظور تدارک انقلاب و تسخیر قدرت سیاسی (یعنی همان استراتژی و حوزه ای که اساساً با دخالتگری در آن نیروهای چپ به «مارکسیست» تبدیل می شوند)، آن هم در وضعیتی که به لحاظ عینی هیچ زمانی تا به این حد آماده نبوده است، اتخاذ کرد. در نتیجه، وظایف اصلی با درنظر داشتن این چشم انداز اصلی معنا پیدا می کند و در هر حال ثابت است.

به همین دلیل است که به مناسبت اول ماه مه امسال و با نظر داشتن شرایط پیش رو بعد از انتخابات ۹۲، تأکید به مراتب بیش تری بر ایجاد و تعمیق هسته ها و کمیته های مخفی سوسیالیستی و ایجاد نطفه های اولیۀ حزب پیشتاز انقلابی داشتیم. اگر به رویدادهای دست کم یک دهۀ گذشته و به خصوصی حدفاصل انتخابات ۸۸ تا انتخابات ۹۲ بازگردیم، باز هم صحت و اهمیت این وظیفه مشخص می شود. ما دیدیم همان تودۀ معترضی که به دنبال انتخابات ۸۸ به مدت دو سال درگیر اعتراضات خیابانی بود، و به موازات تغییر شرایط عینی و افزایش سرکوب ها، به گسست تدریجی از رهبران اصلاح طلب و مطالبۀ سرنگونی هم رسیده بود، طی دو سال بعدی با مهندسی رژیم از بالا و به دلیل نبود هرگونه خط رهبری رادیکال، به پای صندوق های رأی کشیده شد. یعنی آن آگاهی اجتماعی که در نتیجۀ مبارزات، ولو در حوزۀ دمکراتیک، به دست آمده بود، طی دو سال بعدی به سادگی خنثی شد. به همین ترتیب تجربیات یک دهۀ گذشته جنبش کارگری- بروز انواع اعتصاب های روزمره، تشکیل سندکای شرکت واحد به عنوان یک نقطۀ عطف و نظایر آن- اثبات می کند که روحیۀ طبقاتی طبقۀ کارگر، و آگاهی ضدّ سرمایه داری هرچند در طی مبارزات و با تغییر و تحولات موجود به وجود می آید، ولی تضمینی برای حفظ و بقای خود ندارد. دلیل این امر را باید در این دید که به موازات بروز آگاهی مبارزاتی، طبقاتی و ضدّ سرمایه داری، ایدئولوژی یا همان آگاهی وارونه نیز از طرف دستگاه حاکم تزریق می شود و آن را خنثی می کند.

درست در همین جا به ظرفی نیاز پیدا می شود که بتواند این آگاهی حاصل از مبارزه را در مقابل ایدئولوژی طبقۀ حاکم، که ایدئولوژی غالب است، حفظ کند؛ چکیدۀ مبارزات را تئوریزه کند و سپس مجدداً به عنوان خطّ مشی سیاسی به درون جامعه ببرد؛ از سطح آگاهی موجود آغاز کند و آن را به مطالبۀ انقلاب، تسخیر قدرت سیاسی و سرنگونی دولت سرمایه داری پیوند بزند. این چکیده و فشردۀ کارکرد «حزب پیشتاز انقلابی» است، و این دقیقاً همان چیزی است که وجود ندارد و باید ساخته شود. هرگونه تشکل مستقل کارگری یا هر نهاد ضدّ سرمایه داری در آتیه هم تنها با یک چنین ستون فقراتی است که می تواند در برابر انحرافات دوام بیاود.

تدارک برای «حزب پیشتاز انقلابی»، وظیفۀ اصلی مارکسیست های انقلابی است و مدت هاست در دستور کار قرار دارد؛ و هر فعالیتی خارج از این حوزه، در تحلیل نهایی اتلاف وقت و انرژی، و خُرده کاری محسوب خواهد شد.

چنان چه چنین ظرفی شکل نگیرد، اعتماد به نفس کنونی جنبش مجدداً رو به تنزل خواهد گذشت و مبارزات به شکل خودانگیخته و پراکنده ادامه خواهد یافت؛ اما به عکس با ایجاد چنین ظرفی و با درنظر داشتن پتانسیل بالای اعتراضی، بعید نیست که رژیم این بار قبل از تجربۀ برگزاری انتخابات بعدی خود، سرنگون شود!

۵ آبان ۱۳۹۳