تارنمای “چه بایدکرد” چرا تعطیل شد(بخش پنجم)

در سرآغاز (بخش پنجم) باردیگر یادآور می شوم که گرچه نوشتن شرح افت و خیزهای غربت نشینی ی ناخواسته ام طی قریب چهل سال گذشته تاکنون، آنهم با جزئیات بیشتری که خواست مشخص شما خوانندگان گرامی بود در ظاهرِ امر ربطی با موضوعتارنمای “چه بایدکرد” چرا تعطیل شدندارد، اما همانطور که قبلا نیز نوشته بودم دلیل تعطیل شدنتارنمای “چه بایدکرد”پروسه ای است برآمده از چرائی به وجود آمدن آن که خود با زندگی روزمره ام تا به امروز در آمیخته و قطعا تا آخرین دم حیات نیز با من خواهد بود.

**********

امروز، روز فراموش ناشدنی و روزیست که در آغاز اولین ساعات آن، ۱۶ سال پیش زنده یادان پروانه و داریوش فروهر توسط عاملان و آمران سیاهکار جمهوری اسلامی، در دل سیاه شب، در خانه خود دشنه آجین شدند وآخرین ستون های استوار “نهضت ملی ایران به رهبری زنده یاد دکتر محمد مصدق” با قتل آن دوفرو ریخت. پس از آن بود که همان نوکران حلقه به دوش استبداد و مزدوران آگاه یا نا آگاه استعمار به سراغ نخبه ترین نویسندگان و فعالان سیاسی اجتماعی ما در کانون نویسندگان ایران رفتند و بساط حیات ارزشمند آنها را در راه نجات ایران به شیوه گرازهای وحشی و خون آشام درهم پیچیدند.

نگارنده در روز ۲۸ نوامبر ۲۰۱۰ میلادی که برابر بود با ۷ آذر ۱۳۸۹ یعنی قریب چهار سال پیش از این، زمانیکه هنوز در تلویزیون پیام افغان هفته ای یک برنامه داشتم، مصاحبه ای را به مناسبت چهاردهمین سالگرد دشنه آجین شدن زنده یادان پروانه و داریوش فروهر با وکیل باشرف و صادق و فداکار پرونده قتل آنان که به جرم همان صداقت و شرافت و فداکاری سالها پیش به پنج سال زندان محکوم شده بود، یعنی آقای دکتر ناصر زرافشان ترتیب داده بودم که بس مهم و شنیدنی است. اگرچه حجم فایل این برنامه تلویزیونی بسیار زیاد و در نتیجه قرار دادنش روی یوتیوب با اطلاعات و تجربه محدودی که دراینگونه موارد دارم کاری بس دشوار بود، اما خوشبختانه توانستم بر مشکلات فائق آمده و آن را برای استفاده عموم روی یوتیوب منتشر سازم. صحبت های بسیار مهم آقای دکتر زرافشان در این برنامه، محرّک اصلی پافشاری نگارنده در انتشار آن در اینترنت با لینک زیر بود. امیدوارم شما عزیزان نیز آن را مثل منچند بار بشنوید تا به اهمیت آن پی ببرید. استدعا دارم آن را برای استفاده دیگر دوستان و نزدیکان خود نیز بفرستید:

https://www.youtube.com/watch?v=PSdjwpFYPgw&feature=youtu.be

تمامی صحبت های دکتر ناصر زرافشان در لینک بالا چنانکه اشاره نمودم بسیارمهم وقابل درنگ است، اما بخشی از آن که عینااز سخنان ایشان در آن برنامه تلویزیونی در زیر پیاده شده جا دارد بیشتر مورد توجه قرار گیرد. به همین دلیل سعی می کنم به کوتاهی در رابطه با روی کار آمدن آیت الله خمینی در ایران بدان بپردازم. دکتر زرافشان در آن برنامه ازجمله چنین بیان داشته بود که:

ازقدیم پرده ی بازترور و ارعاب برای آماده کردن شرایط، برای اجرای سیاست هائیکه ضد مردم بوده و احتمال مقاومت از ناحیه مردم در مقابل آن سیاست ها، در زمان اجرای آن سیاستها وجود داشته. ترور و ارعاب توأمان با اجرای چنین سیاستهائی،  یا پیش از اجرای آنها، اعمال می شده. همیشه اینطوری بوده. چون جامعه ای که شوکه شده، جامعه مرعوب، جامعه ترس خورده که دست و پایش را گم کرده و مضطربه راحت تر میشه به راه آورد و تغییرات مورد نظر را توش عملی کرد. این نوع ارعاب باید باز و علنی باشه و تو چشم بزنه چون وحشت آفرینی است. برای اینکه همه بدانند با چه شرایطی و با چه کسانی طرف هستند.

سوآل بسیار مهمی، با شنیدن این بخش از سخنان ۴ سال پیشِ دکتر زرافشان در ذهن نگارنده نقش بست که:

آیا سیاست پردهی بازِ ترور و ارعاب طی ۳۶ سال گذشته

تاکنون، فقط مختص ایران است یانه؟

جواب این پرسش،روشن است. بایدگفت آغاز ترور و ارعاب در ایران بخشی از همان ترور و ارعابی است که توسط سیاستمداران پیدا و پنهاندر اسرائیل، انگلستان، و امریکا همزمان، در سراسر جهان به راه افتاد و همچنان تا به امروز به نحوی که دکتر زرافشان بدان اشاره نموده است یعنی به صورتی باز و علنیبا شدت و بی باکی هرچه بیشتر که به طور قطع همان کشورها و در رأس آنها امریکا و نظام سرمایه را به زیر خواهد کشید ادامه دارد.

بنابراین، بیهوده نبود که تصویر خمینی با ستاره یهود در وسط عمامه اش روی جلد شماره شش مجله EIR به ترتیب زیر:

در همان سالی که انقلاب مردم ایران به دست او ربوده شد یعنی در سال۱۹۷۹ میلادی، هفته ۸ تا ۱۴ ماه مهدرج شده بود. همچنین:

  • بیهوده نبود که تریتا پارسی سالها بعد در فصل هشتم تا دهم کتاب خود زیر عنوان  Treacherous Alliances  که نمی دانم آیا به فارسی ترجمه شده است یا نه نوشت چندین افسر ایرانی الاصل یهودی ازارتش اسرائیل روزیکه خمینی در فرودگاه مهرآباد قدم به خاک ایران نهاد از او با ساعد و بازوان گره خورده به هم،  پیشاپیش جمعیت میلیونی مردم ایران از او استقبال به عمل آوردند. و؛
  • بیهوده نبود که در صفحات درونی همان شماره شش مجله EIRدر مورد نقش بی همتا و پر اهمیتابراهیم یزدیکه از سن ۲۱ سالگی زیر دست ریچارد کاتم، مأمور ویژه سازمان سیاCIA تربیت شدهبود و از او برای روی کار آوردنخمینی و اسلام سیاسی در ایران استفاده کرده بودند به تفصیل سخن رفته بود. و؛
  • بیهوده نبود که لیندون لاروش Lyndon LaRouche و چند تن دیگر از همکاران نزدیک ویرا که مجله هفتگیEIR ارگان تشکیلات سیاسی آنها درExecutive Intelligence Reviewبود را بلافاصله با پاپوشی برای تنبیه آنها دستگیر کرده و لاروش را با حکم صادره برای ۱۵ سال روانه زندان ساختند که البته گویا پس از ۵ سال وقتی آبها از آسیابها افتاد آزادش نمودند. درباره این موضوع در (بخش سوم) اشاره نموده بودم و در صورت لزوم بازهم بدان خواهم پرداخت.

زندانی شدن دکتر ناصر زرافشان به مدت ۵ سال نیز چنانکه همه ما می دانیم، دلیلی به غیر از دور ساختن وی از جامعه و متوقف نمودنشاز انجام وظایفی که به عنوان وکیل شرافتمند اولیای دم به عهده گرفته بود نداشت.به حبس در آنداختن وی دقیقا از همان نوعی بود که لیندون لاروش نیز به دلایلی مشابه در امریکا به زندان افتاده بود. جرم دکتر ناصر زرافشان در حقیقت همان بود که حافظ گفت:

. . . جرمش این بود که اسرار هویدا می کرد

در رابطه با بکار گرفتن روشترور و ارعابدر روزگار کنونی، می توان با طرح پرسش و پاسخ هائی نظیر آنچه در زیر می آید بدان توجه بیشتری مبذول نمود:

  • مگر اتفاق معروف به ۱۱/۹ که در نیویورک جان بالغ بر سه هزار بیگناه را گرفت چه  بود؟. آیا همان سیاست و روشی که دکتر زرافشان بدان اشاره دارد یعنی ایجادترور و ارعاب نبود؟ و؛
  • مگر به بهانه همان حمله و حادثه اسفبار و مرموزِ حمله به برجهای مرکز تجارت جهانی در نیویورک نبود که حمله نیروهای مرگبار ارتش امریکا و انگلیس و دیگر کشورهای همدست امریکا به کشور همسایه ما عراق آغاز شد و بهShock and awe معروف شد؟. آیا چنین حمله وحشیانه ای که در لینک زیر مشاهده می شود برای توسعه ترور و ارعاب در منطقه خاورمیانه نبود؟

https://www.youtube.com/watch?v=83Smjn9wou8

  • مگر سخن مهم دکتر زرافشان درباره “ترور و ارعاببه صورت باز و علنی“که جوامع بشری را به نحوی که وی در آن مصاحبه بیان نمودبه جوامع کنونیِ “ ترس خورده که دست و پایشان را گم کرده و مضطرب هستند” مبدّل نساخته است؟ و؛
  • مگر این سناریو ی داعش چیست که از چندی پیش به راه انداخته اند؟ آیا این همانبه کار گرفتن روشترور و ارعابنیست تا بتوانند از طریق آن راحت تر به مقاصد ضد بشری خود به نفع یک درصد وعلیه ۹۹ درصد از زحمتکشان جهان   دست یابند. برای مثال مگر داعش چپاول نفت کشورهای خاورمیانه و فروش آن را به قیمتی قریب سی تا چهل درصد ارزان تر آغاز نکرده است؟. این به نفع کیست؟ آیا به نفع شرکت های عظیم امریکائی و اروپائی نیست تا نفت را ارزان تر از همیشه خریداری نمایند؟. مگر صاحبان و سهامداران و مدیران این شرکت ها که با خرید نفت ارزان تر سود بیشتری خواهند برد قرار است محصولات صنعتی، داروئی، کشاورزی و تکنولوژی  خود را به قیمت ارزان تری  در اختیار مردم مصرف کننده در کشورهای تولید کننده نفت قرار دهند؟. جواب بر اساس آمار و ارقام منفی است. سود سهام این شرکت ها در بازار بورس نیویورک روز به روز رو به افزایش است و مردم ما و دیگر کشورهای مشابه زیر فشار گرانی قیمت مواد مصرفی هر روز بیش از روز پیش رو به نیستی و نابودی می گذارند. دوستی همین امروز از پاریس در حالی که بغض گلویش را گرفته بود می گفت زنی را از طریق یکی از دوستان خود در ایران می شناسد که به دلیل نیاز بی حد مالی در این سالها چندین بار حامله شده تا بتواند، پس از وضع حمل نوزاد و پاره تن خود را به اجبار برای تأمین هزینه های خود بفروشد!. آیا می توان باور داشت که داعش به خودی خود سر از جا بلند کرده است؟. آیا به راستی همان ارتش مرگباری که شاک و آه (Shock and awe) را در عراق آغاز نمود و باعث کشتار و آوارگی چندین میلیون از مردم عراق شده بود امروزه نمی تواند داعشیان را تار و مار و آواره سازد؟. به طور قطع می تواند، اما قرار است از داعش برای اِعمال ترور و ارعابو رسیدن به مقاصد شوم خود بهره گیرد.

حال بر می گردم به ادامه مطلب در پایان (بخش چهارم) که آقای دولتشاهی گفته بود “گر صبرکنی ز غوره حلوا خواهم ساخت”:

یک روز آقای دولتشاهی در صحبت تلفنی از من خواست تا به آدرسی در شهر هرموزابیچ Hermosa Beach که همچنان آن آدرس را به یاد دارم۱۰۰۰ Pacific Coast Highway

برای ملاقات با خریداران احتمالی خانه ام در تهران بروم. او در تلفن متذکر شد که آنها دو برادر حزب اللّهی هستند که با روی کار آمدن نظام حزب الله در ایران می خواهند با وجه حاصل از فروش کار و کسبشان در جنوب لوس آنجلس که یک پمپ بنزین و یک ماشین شوئی اتوماتیک (کارواشCarwash) بود خانه ای در تهران برای خود بخرند و چنانچه خانه من مورد علاقه شان باشد کار تمام است. بارها با آقای دولتشاهی مطرح ساخته بودم که دارای پاسپورت معتبر ایرانی نیستم، امکان دادن وکالتنامه در ایران برای امضای فروش اسناد خانه ام بجای من در تهران نیز وجود ندارد و از این قبیل، و او به من جواب داده بود اینگونه مسائل قابل حل است. بنابراین بدون تکرار اینگونه مسائل با وی به سوی آدرسی که داده بود به راه افتادم.

قریب سه ساعت راه بود. وقتی بدانجا رسیدم و قدم در سالن عمومی آن کارواش نهادم آقای دولتشاهی مرا به دو برادر به نام های مهدی که برادر بزرگتر و محمد که برادر کوچکتر بود و بالعکس معرفی نمود. کار و کاسبی آنها به نظر خوب و پر رونق می آمد. برادران زحمتکشی بودند. آنها آدرس خانه مرا در تهران برای دیدن آن گرفتند و قرار شد در تهران با خواهر کوچکترم که در آن زمان در تهران می زیست برای دیدن درون خانه تماس بگیرند. آنگاه باهم خداحافظی کردیم و راهم را به قصد بازگشت به محل سکونتم در شمال لوس آنجلس پیش گرفتم. در راه به اینکه حالا ابتدا باید دو برادر از خانه من خوشان بیاید، سپس اگر خوششان آمد باید کسب و کارشان را به فروش برسانند تا بتوانند با وجه به دست آمده خانه مرا بخرند می اندیشیدم و امیدی نسبت به نجات خود از اوضاع خراب مالی احساس نمی کردم زیرا شاید کم تر از ۴ ماه از آن روز باید خانه را تخلیه و به آن مردک بی انصاف یهودی لنگ تحویل می دادم. بسیار سرگردان و پریشان تر از همیشه بودم. وقتی بخانه رسیدم با آقای دولتشاهی تماس گرفتم  و نگرانی بی اندازه خویش را بیان نمودم. او نیز مثل همیشه قول داد که بیشترین تلاش خود را به کار خواهد گرفت و طبق معمول سعی نمود مرا امیدوار سازد.

چند روزی گذشت و یک روز دولتشاهی با خوشحالی به من خبر داد که خویشان دو برادر در تهران خانه را دیده اند و از آن بی اندازه خوششان آمده است. پرسیدم حالا چه باید بکنیم؟. در پاسخ گفت حالا باید بیشترین سعی خود را برای فروش کارواش آن دو برادر به کار بگیرد و کار را تمام کند. پرسیدمقیمت کارواش آنها چقدر است؟. پاسخ داد قریب سیصدهزار دلار. قیمت مبادله دلار با ریال در آن زمان از قرار هر دلار ۱۲ تومان (۱۲۰ریال) بود. گفتم به فرض اینکه کارواش آنها به مبلغ سیصدهزار دلار به فروش برسد و آن را به ریال برگردانیم حاصل مساوی با سه میلیون و ششصد هزار تومان خواهد بود، خانه من در تهران به مراتب بیش از این ارزش دارد!. جواب داد دو برادر دارای وجوه دیگری هم هستند نگران نباش، باید فقط به انتظار فروش رفتن کارواش دو برادر می نشستم. علاج دیگری نبود.

بقیه مطلب را در هفته آینده خواهم نوشت. نمی خواهم  شرح طولانی احوال من باعث خستگی شما عزیزان شود.

زنده باد استقلال، آزادی و عدالت اجتماعی

محمد حسیبی

ادامه دارد