بررسی گرایشات مختلف درون جنبش کارگری(قسمت چهارم)

آنارکوسندیکالیسم

قبل از پرداختن به “آنارکوسندیکالیسم”، برای روشن شدن بحث چند کلمه‌ای درباره خود آنارشیسم باید گفته شود. آنارشیسم گرچه شاخه‌های مختلفی دارد اما جوهر آن علی العموم  در مقابل اتوریته و قدرت متمرکز است و در چهارچوب اجتماعی، طرفدار جامعه‌ای بدون ساختار طبقاتی و حکومتی است. آنارشیستها خودشان را طرفدار لغو روابط سلسله مراتبی و بی دولتی تعریف می‌کنند و در واقع طرفدار سیاست عدم مداخله (laissez faire) و یا “بگذار هر که هرچه خواست بکند”، هستند. بورژوازی، آنارشیسم را “هرج و مرج طلبی” تعریف کرده است. اطلاق این عنوان به آنارشیسم از آنجا سرچشمه می‌گیرد که آنارشیستها با نظم سرمایه داری مخالفت داشتند که همین موضوع باعث شد آنها بر مخالفین خود برچسب “عدم ناسازگاری با نظم” و یا همان “هرج و مرج طلبی” زدند. آنارکوسندیکالیسم هم از آنجا که قبل از هر چیزی با سیاست سلسله مراتبی در هر سطحی ظاهرا مخالف است و طرفداران آن از مخالفین سرسخت تحزب کمونیستی کارگران هستند، در جنبش کارگری به آنها آنارشیست و یا همان آنارکوسندیکالیست اطلاق می‌شود. بسیاری از آنارکوسندیکالیستها دوست ندارند که خود را با باکونین، پرودون و امثالهم تداعی کنند و هستند کسانی از آنها که به خود می‌گویند طرفداران مارکس! اما آنارکوسندیکالیستها را قبل از هر چیزی در ضدیتشان با تحزب کمونیستی شان می‌شناسند تا با تئوری بافی‌هایشان بر علیه “تز دو تشکیلاتی” حزب ـ تشکل توده‌ای.

گرچه آنارکوسندیکالیسم یکی از رگه‌های جنبش آنارشیستی است، اما تا قبل از دهه ٢٠ قرن ٢٠ هنوز کلمه “آنارکوسندیکالیسم” وارد لغتنامه‌ها نشده بود. منتها خود آنارشیسم یک گرایش بسیار قوی چند دهه قبل از آن در میان کارگران و بخصوص بعنوان گرایش ناستالژی به دوران گذشته و ضدیت با زندگی پر مشقت‌تر دوران اولیه سرمایه داری بود. پیر ژوزف پرودون که از اولین کسانی بود که به خود رسما گفت “آنارشیست”، ایده‌های او در میان کارگران فرانسه، بدلائلی و بعضا به همین دلیلی که گفتم، محبوبیت پیدا کرده بود. وی با اشاره به انقلابات ١٧٨٩، ١٨٣٠ و ١٨۴٨ این مسئله را موعظه می‌کرد که هر گاه کارگران در انقلابی شرکت کرده‌اند، بعد از شکستی که خورده‌اند، باعث برگشت اقتدار طبقات دارا با اقتداری بیشتر شده است و نتیجه می‌گیرد که کارگران باید تعاونی‌های صنفی خود را بدون دخالت در سیاست ایجاد کنند و به مسائل صنفی خود بچسبند. او نه تنها کارگران را از دست زدن به اعمال و سیاستهای انقلابی منع می‌کرد، بلکه حتی دست زدن به اعتصاب را هم با این بهانه که “درگیری در آن بوجود می‌آید و اغتشاش ایجاد می‌شود” منع می‌کرد. پرودن عامل مشقات کارگران را رقابت سرمایه داری می‌دانست و با آن مشکل داشت. او مقولاتی از سیستم سرمایه داری مثل مالکیت خصوصی، پول و غیره را رد نمی‌کرد، منتها می‌گفت که در سیستم سرمایه داری این مقولات خصلتی مخرب پیدا کرده‌اند، چرا که در اختیار رقابت سرمایه داران هستند. بر این نظر بود که ثروت جامعه ناعادلانه توزیع می‌شود، بدون اینکه به روابط کارمزدی ایرادی بنیادی بگیرد. ایده‌های پرودون در کمون پاریس که آنارشیستها قوی‌ترین گرایش در سازماندهی آن قیام بودند، تجربه شدند و بخصوص ایده عدم دخالت کارگران در سیاست، ضربه کاری را بر کمون وارد کرد.

آنارشیستها همچنین در جنبش کارگری مشخصا در آمریکا قبل از تشکیل IWW قوی‌ترین گرایش در میان کارگران بودند که از جمله می‌توان از رهبران سرشناس این گرایش، از کسانی چون مادر جونز و جانباختگان واقعه اول مه ١٨٨۶ شیکاگو نام برد. برخلاف پرودون، این آنارشیستها طرفدار بکارگیری شیوه‌های غیرمسالمت آمیز در برخورد به کارفرما و دولت طرفدار آنها بودند. هدف این گرایش درون جنبش کارگری سرنگونی سلطه سرمایه نبود، بلکه صرفا به دست آوردن شرایط بهتر برای کارگران بود. با این توضیح اکنون به خود آنارکوسندیکالیسم بیشتر بپردازیم.

آنچه که امروزه بعنوان آنارکوسندیکالیسم شناخته شده است، فرقی اساسی دارد با آنچه که در اوان تکوینش به آن آنارکوسندیکالیسم گفته می شد. آن آنارکوسندیکالسیم گرایشی بود که عمدتا مشغول سازماندهی کارگران بود و در عین حال هم سر سازشی با سیستم سرمایه داری نداشت و می‌خواست روابط کار مزدی را ملغی کند، و برای تمایز خود با سندیکالیسم کلاسیک، بر خود عنوان “سندیکالیسم انقلابی” گذاشت که در جاهائی هم به آنها “سندیکالیسم سرخ” گفته می شد. بخش اعظم تاریخ جنبش کارگری در قرن ١٩، شاهد همزیستی گرایش سوسیالیستی و “سندیکالیسم انقلابی” بوده که در مقابل سندیکالیسم کلاسیک از ناسازگاری منافع کارگران با کارفرمایان حرف زده و در همین چهارچوب دست به عمل و اعتراض به وضع موجود زده است. با جدال بر سر چگونگی تصرف قدرت سیاسی و بخصوص با پیروزی انقلاب اکتبر، این دو گرایش هر چه بیشتر راه خود را از همدیگر جدا کردند.

یکی از جدال‌های مارکس با باکونین بر سر دولت، و بقول آنارشیست‌ها اتوریته دولتی و حزبی بود. گرچه باکونین و طرفداران او و دیگر آنارشیست‌ها یا از انترناسیونال اخراج شدند و یا خود آن را ترک کردند، اما آنارشیست‌ها با آن جدائی انترناسیونال دیگری ایجاد کردند که بر پایه اصول آنارشیستی بنا شده بود. آنارکوسندیکالیسم، همچنانکه به اختصار در بالا هم به آن اشاره کردم گرچه ادامه منطقی گرایش آنارشیستی است، اما خود تاریخچه دیگری دارد. آنارکوسندیکالیست‌ها خود را چنین تعریف می‌کنند که: با ایجاد تشکل‌های توده‌ای کاملا غیرمتمرکز و افقی در مراکز تولیدی که توسط خود کسانی که ایجاد شده‌اند خودگردانی و رهبری می‌شوند ـ یعنی کارگران ـ کارگران آنچه را که لازمه گسستن زنجیر پاهایش هستند را در خود پرورش می‌دهند؛ مثل اعتماد بنفس، اتحاد، خودسازماندهی و غیره. آنارکوسندیکالیسم از آنجا که پروسه کار و تولید را یک پروسه انقلابی می‌داند، خودمدیریت در جنبش را تصویری از خودمدیریت در تولید می‌داند.

در تحلیل نهائی آنارکوسندیکالیسم در واقع همان سندیکالیسم است که بخود می‌گفت سندیکالیسم انقلابی و یا سندیکالیسم سرخ، یعنی در تقابل با سندیکالیسمی که دنیا و افق خود را در چهارچوب جامعه “ابدی و پایدار” سرمایه‌داری موجود با همین شکل و قواره تعریف می‌کرد، آنارکوسندیکالیسم افق خود را با در آوردن مدیریت تولید از دست سرمایه داری و سپردن آن به تشکل‌هایی که خودبخودی ایجاد می‌شوند، تعریف می‌کند. نمونه کنترل کارگری در آرژانتین که در جای دیگری (۶) بطور مفصل درباره آن نوشته‌ام، یک نمونه تیپیک آنارکوسندیکالیسم است.

با رشد و قوی شدن گرایش سوسیالیستی در جنبش کارگری و با تأکید بر تغییر بنیادین در ساختار سیاسی و اقتصادی جامعه و همچنین با تأکید بر نقش تحزب کمونیستی کارگران در هموار کردن این تغییر و اصلی‌ترین سلاح کارگران برای خودرهائی، فعالین گرایش سوسیالیستی، گرایش “سندیکالیسم انقلابی” را یک گرایش آنارشیستی تحلیل کردند که بر آن عنوان “آنارکوسندیکالیسم” نهادند. یعنی ملغمه‌ای از آنارشیسم و سندیکالیسم. گرچه عنوان اولیه آنارکوسندیکالیسم بعنوان نوعی التقاط به طرفداران این نوع سندیکالیسم بر آنها نهاده شد و این عنوان فعالین این گرایش را خوش نمی آمد، اما تئوریزه کنندگان بعدی آنارکوسندیکالیسم با آغوش باز این عنوان را پذیرفتند.

آنارکوسندیکالیستها خود را هر طوری که تعریف کنند، اما بیشتر از هر چیزی با یک مشخصه اصلی شناخته شده‌اند. آن مشخصه اصلی هم رد این تئوری است که پرولتاریا چه در مبارزه بر سر تحمیل رفرمی به هیأت حاکمه و چه در مبارزه برای تصرف قدرت سیاسی، احتیاج به ایجاد حزب طبقاتی و سیاسی خود دارد! در دستگاه فکری آنارکوسندیکالیسم، سندیکا قرار است همه این اوامر را به پیش ببرد.

آنارشیسم و به تبع آن آنارکوسندیکالیسم همچنین بر این باورند که “قدرت چیز فاسد کننده‌ای است و تحت هر عنوان و با هر ترکیبی، کسانی که قدرت دولتی، حزبی و یا تشکل‌های توده‌ای را در دست دارند خود به مرور زمان فاسد شده و به جرگه قدرت مافوق کارگران می‌پیوندند. اما مهمترین جریانات آنارکوسندیکالیست این باور ایدئولوژیک و اصل بنیادین خود را بارها و بارها در عمل زیر پا گذاشته و بطور مشخص در فرانسه، ایتالیا و اسپانیا، با شرکت در دولت و غیره، آنچه را که جهان آنارشیسم و آنارکوسندیکالیسم را با آن می‌شناسد، پشت پا زده است. مطالعه نوشته بسیار خواندنی جیمز کانون (James Cannon) تحت عنوان “کارگران صنعتی جهان” (The IWW) برای درک بهتر این گرایش و محدودیتها و بن بستهایی که با آن روبرو شد، بسیار آموزنده است.

بالاتر هم گفتم که در سندیکالیسم انقلابی، دو گرایش سوسیالیستی و آنارشیستی همزیستی می‌کردند. تا اواخر نیمه دوم قرن ١٩، جز اتحادیه کمونیستهای آلمان طبقه کارگر دارای حزبی به آن صورت نبود که جدالی هم بر سر نمایندگی کردن منافع طبقه کارگر توسط این حزب بین دو گرایش آنارشیستی و سوسیالیستی در بگیرد. جدالی که بین گرایش آنارشیستی و گرایش سوسیالیستی در جنبش کارگری در می‌گیرد، تأکید بر این امر مهم از جانب فعالین گرایش سوسیالیستی است که حزب طبقه کارگر، یک جز مهم جنبش کارگری است. بعد از انقلاب اکتبر، آنارشیستها و بتبع آن آنارکوسندیکالیسم هرچه بیشتر بر این طبل کوبیده‌اند که انقلاب اکتبر کودتای حزب بلشویک بود و نه انقلاب کارگری! و همین امر هم طبقه کارگری جهانی‌ای را که انقلاب اکتبر را انقلاب خود می‌دانست، در منزوی کردن گرایش آنارکوسندیکالیسم سهم بسزائی داشته است.

بالاتر به “سندیکالیسم انقلابی” پرداختیم که آنارکوسندیکالیسم با وجود اختلافاتی ادامه همان سنت است. این “سندیکالیسم انقلابی” که همچنان خط شکست خورده پرودون و آنارشیسم را نمایندگی می‌کرد و کارگران را از مهمترین سلاح خود برای رهایی واقعی منع می‌کرد که اولین حکومت کارگری در کمون پاریس را با اهمالگری آنارشیستی به بورژوازی باخته بودند، توسط فعالین گرایش سوسیالیستی بنوعی به طعنه و تحقیر سندیکالیسم آنارشیستی و یا همان آنارکوسندیکالیسم اطلاق کردند که به اختصار شرحش در بالا رفت.

وجه مشترک همه رگه‌های آنارشیستی ضدیت با اتوریته حزبی و دولتی است. اما وجه افتراق آنارکوسندیکالیسم با پرودونیسم و با تعاونی‌های وی و بسیاری دیگر از رگه‌های آنارشیستی که ناستالژی به گذشته دارند، سازماندهی کارگران صنعتی است که افقی رو به آینده دارد. کارگرانی که ایده‌های پرودن پیش آنها محبوبیت داشتند کسانی بودند که شیوه تولید سرمایه داری آنها را از شیوه زندگی گذشته روستائی شان کنده و راهی بازار بی رحم کار شاق دوران اولیه کارخانجات کرده بود.

اما تفاوت آنارکوسندیکالیسم در دو دوره اوایل شکلگیری و امروزی، شاید با اشاره به دو نمونه مهم و مشخص ث ژ ت و “کارگران صنعتی جهان” در اوایل قرن ٢٠، و همچنین کارکرد امروزه آنارکوسندیکالیستها، مقداری تفاوت این گرایش را در دو دوره مورد نظر توضیح بدهد. تا قبل از انقلاب اکتبر و نقشی که حزب بلشویک در سازماندهی کارگران و شوراهای کارگری داشت، هم ث ژ ت و هم “کارگران صنعتی جهان” در توهم خود، براندازی سیستم کارمزدی را کار اتحادیه‌های کارگری می‌دانستند و با مخالفت با اتوریته دولتی، مخالفین بسیار سرسخت اتوریته حزبی نیز بشمار می‌آمدند. هم ث ژ ت و هم “کارگران صنعتی جهان” مهمترین تشکلات کارگری در سازماندهی اعتراضات کارگری بودند. یک دلیل عمده پا نگرفتن احزاب سوسیال دمکرات کارگری قوی در آمریکا و فرانسه، جایگزینی این دو نهاد کارگری با حزب طبقه کارگر است که اتحادیه کارگری در سیستم نگرش آنها قرار بود کار حزب سیاسی را هم انجام بدهد. بقول آنارکوسندیکالیستها “دو تشکیلاتی” حزب و تشکلهای توده‌ای کارگران را از بین برده بود. این موضوع اما با تجربه بلشویکها دچار مشکل جدی شد. هر دو تشکیلات نامبرده دچار بحران‌های داخلی شدند که وزنه به طرف تحزب کمونیستی طبقه کارگر در این تشکل‌ها سنگینی می‌کرد. ث ژ ت با انشعاباتی و با تلاطماتی، رابطه‌ای بسیار نزدیک با حزب کمونیست فرانسه برقرار کرد. “کارگران صنعتی جهان” هم با همین تحلیل از قدرت حزب در سرنگونی سیستم سرمایه داری و لغو کارمزدی، دچار انشعابات متعددی شد که کارش متأسفانه به جاهای باریکی کشیده شد که حتی پای پلیس هم برای دخالت در این انشعابات به میان کشیده شد. آنارکوسندیکالیسم امروز ـ اگر کسی بتواند در جائی ردپائی از آنها بیابد ـ بیشتر از هر چیزی تبلیغاتی زهرآگین علیه تحزب کمونیستی است تا اینکه واقعا بخواهد ـ جز در مورد استثنائی آرژانتین ـ سنگی را برای کارگری روی سنگ دیگری بگذارد. در مورد مشخص آرژانتین هم، همین گرایش در نظر داشت که از کارخانه‌های متروکه بعد از بحران اوائل قرن ٢١ و با به کنترل در آوردن این کارخانه‌ها، یک حکومت خودگردان کارگری بسازد، که تیرش به سنگ خورد.

(ادامه دارد)

توضیحات

=======

(۶) تجربه کنترل کارگری در آرژانتین در مقاله ای تحقیقی تحت عنوان “کارخانه بدون کارفرما” در شماره‌های ٢٩، ٣٠، ٣١، ٣٢، ٣٣، ٣۴، ٣۵ و ٣۶ نشریه “کارگر کمونیست” درج شده است.