وداع با ریحانه

ریحانه عزیز میدانم دیگر در دل خاک آرمیده ای و توان سخن گفتنت با من نیست ولی حرفها برای گفتن داشتی و مجال گفتنت نبود حرفهایی از جنس پروانه از جنس همه دردهای زنان و مردان این خاک. برایت شمعی افروخته ام که تو در دلم جاودانه هستی بدان در اذهان یاد ممنوعه ات خواهد ماند و اوراق تاریخ مظلومیت  تووجنایات این نامردمان  را به یاد خواهند سپرد در معبرهای تنگ و کوچه بازارهاو در دل کودکان کار و مردان غیور و زنان آزاده این شهر خسته نامت به یادگار خواهد ماند و اندوهی که با خود به خاک بردی من از جنس آن دردم. دردی که تو کشیده ای دردی آشنا که به حصار میکشد همه انسانهای آزاده را و پنداری که روز به روز مرتجع تربرای تداوم بقا و سلطه عزم خود را برای به خاک و خون کشیدن انسانها جزم میکند چند دریا باید گریست در سوگت .چه چیزی انتقام قتل تو و التیام این ریش است. ضححاک زمان چند قربانی دیگر خواهد گرفت؟ کدامین باران غبار زنگار بسته  آینه ها و پنجره هایمان را خواهد شست. خون تو مرگ تو به کام کیست ؟ قربانی کدامین عدالت نابکارانه دجالان گشته ای ؟

مرا یارای تماشای این تراژدی ملال آور نیست چگونه توان این همه اندوه را به نظاره نشتستن. تو رفتی چه آرام و جانسوز وداعت دادند. راستی رخت سپید عروسیت مبارک. بگذریم انگار کودک درون با خود نجوا میکند و نمیتواند باور کند که دیگر رفته ای
تو رفتی گرچه  رفتنت نیز درسها با خود داشت به ما فهماند که باید به خو بیاییم و اینگونه مجسمه وار به تماشای توحش شریعت ننشینیم.تسلسل بربریتی مدرن که به خاک و خون میکشاند انسانها را . آیا وقت آن نرسیده است که با این ماشین کشتار حساب خود را وا کنیم ؟اینجا ابزار اعدام تو میشود در کوبانی ابزار به خاک و خون کشیدن انسانی دیگر در اصفهان ابزار اسید پاشی آمران به معروف نهی کنندگان از منکر . رفتنت رازیست پیامیست که میگوید: دیگر وقت آن رسیده است که با دین تعیین تکلیف کنیم
نصف اندوه شرمساریشان مال من نمیگویم چرا. مگذار از خود بی خبران بی فلسفه و بی چراغ از درد نهانی ما خبردار شوند. بگذار این دردها در دل بماند دردی که خود ساخته پرداخته ایم .سکوت و بی همتی ماست که اینگونه جان میستانند
آری ریحانه عزیز تو دیگر رخت بربستی گرچه از رفتنت سخت اندوهگین هستیم  ولی نمیتوان زانوی غم بغل گرفت که هنوز درد تو ادامه دارد این درد یک جامعه است دری که باید فریاد زد و از پای ننشSت
آرام در گوشت میگویم :ریحانه عزیز آسوده بخواب اکنون اشک ماتم تو برگونه ماست فرداها لبخند پیروزی و آزادی ما برلبان تو خواهد بود
اسماعیل فتاحی  ۱۰/۸/۱۳۹۳