سالهای زندگی یک کارگر و مبارزه برای رهایی طبقه کارگر(۴)

در بخش های قبل در رابطه با کار کودکیم در کوره پزخانه، کار در مزارع و کار ساختمانی نوشتم. در این بخش به توضیح  شرایط و وضعیت کار در مناطق مرزی و شغل خطرناک کولبری می پردازم.

کولبران برای بقای حیات و ادامه “زندگی” در جامعه سرمایه داری در ایران ناچار از رفتن به پیشواز مرگ هستند. در بیکاری گسترده جوانان در شهر و روستاها در نوار های مرزی این “انتخاب” بویژه بر روی آنها و خانواده هایشان باز است!

قبل از پرداختن به این بخش مقدمات ورود به این شغل را لازم است بنویسم.

  سال چهارم دبیرستان رشته علوم تجربی بودم و برای کنکور خود را آماده می کردم. علیرغم اینک امکانات و حمایتی داشته باشم  نسبتا دانش آموز خوبی بودم . دوستان و اطرافیان  من را می شناختند. همه انتظار داشتند که من در رشته پزشکی و یا رشته بسیار خوب دیگری قبول می شوم.

“بدشانسی” البته که در خانواده های کارگری یک قاعده است! از بد شانسی من همزمان با امتحانات کنکور یکی از برادرانم همراه با چند نفر دیگر به اتهام همکاری و هواداری از حزب دمکرات در شهر بوکان از سوی نیروهای اطلاعاتی جمهوری اسلامی ایران دستگیر شدند. تعدادی از آنها بدون هیچ گونه محاکمه و دادگاهی اعدام شدند. بقیه هم با مجازاتهای سنگین و تبعیدی و زندانی طولانی حکم داده شدند.

همزمان با دستگیری برادرم نیروهای اطلاعاتی از پدرم برای آزادی اش بدون اینکه تفهیم اتهام و یا محاکمه و یا حکمی برایشان صادر گردد، در خواست رشوه میکردند. پدرم هم مانند هر انسان دیگری از ترس جان فرزندش این کار را کرد. سرمایه چندین ساله کار و زحمت ما و خودشان که از طریق ماست فروشی پس انداز کرده بودند برای آزادی برادرم به عنوان رشوه  به نیروهای اداره اطلاعات داده بود. بالاخره بعد از دستگیری و ماهها سلول انفرادی به جای آزادی ،  ۵ سال زندان تعزیری و تبعید به زندان ارومیه حکم داده شد! این وضعیت جدید برادرم که همسر و یک بچه هم داشتند  وضعیت اقتصادی ما را بحرانی تر کرد. شرایط جدید تاثیر روحی عمیقی بر خانواده ما و خصوصا من در آن شرایط  که برای کنکور خود را آماده میکردم وارد کرد، تاثیری که به هیچ وجه دیگر برایم جبران پذیر نشد. کم کم متوجه میشدم که چرا فرزندان دختر و پسر خانواده های کارگری و محروم با همه استعداد ، تلاش ، آرزو و علاقه به یک زندگی بهتر  ناچار از ترک تحصیل و تامین زندگی بخور و نمیر میشوند. این هم از آن “بدشانسی” هاست!

با این حال آرزوی قبولی در رشته خوبی گذر کرد  توانستم تربیت معلم قبول شوم . در اولین مرحله از سوی اداره حراست اداره استان آذربایجان غربی بخاطر مسائل اعتقادی یعنی بی باوری به قران و نماز نخواندن رد صلاحیت شدم. بطورکلی روحیه ام خراب شده بود. از آنجا که در طول زندگی با زحمت و کار سنگین و تحمل شرایط بسیار دشوار  بزرگ شده بودم آرزو داشتم رشته ای مناسبی قبول شوم تا بتوانم در آینده جان هزاران کودک کاری مشابه خودم را نجات دهم. تصوری که هرگز به واقعیت نپیوست و در قالب رویا برایم باقی ماند. اما هنوز فرصت داشتم و به همین دلیل تصمیم گرفتم که دوباره تلاش کنم و رشته مناسبی قبول شوم . برای این کار مجبور بودم که سربازیم را به پایان برسانم.

به سربازی رفتم در تقسیمات ابتدایی به عنوان یادگیری توپ ۲۳ میلیمتری  پدافند  یک دوره سه ماهه در تبریز دیدم و بعد به تهران اعزام شدم و در پادگان نیروی هوایی فرودگاه مهرآباد دوره سربازی را به اتمام رساندم

هزینه راه و خرج و مخارج سنگین سربازی را از طریق فروش سیگار در می آوردم . برای اینکار از بوکان به منطقه مرزی و شهرستان پیرانشهر می رفتم و معمولا ۵ بوکس سیگار را از آنجا می خریدم و با همان لباس های نظامی که داشتم با خود در داخل ساک به  بوکان می آوردم . سیگار در این تعداد جز کالاهای قاچاق بود و آنها را در بسته های مواد لباس شویی و بسکویت  و … بسته بندی و جاسازی میکردم  و با همان لباس نظامی آنها را برای فروش به تهران می رساندم.

دوستانی در درب دژبانی فرودگاه مهراباد داشتم که آنها هم مثل خودم سرباز بودند و راحت سیگار را از طریق دوستی با  آنها به داخل پادگان میبردم . در داخل پادگان یک بوفه نظامی بود که یک درجه دار نظامی آن را اجاره کرده بود که در بوفه سیگار هم می فروختند .مسئول فروش بوفه یک سرباز و دوست صمیمی من بود به همین لحاظ در فروش سیگار به من کمک می کرد و تازمانی که سیگار های من تمام نمی شد سیگار بوفه را نمی فروخت.  از این طریق من هزینه راه و خرج و مخارج خود را در می آوردم.

خلاصه سربازی را تمام کردم و می بایست به کاری مشغول می شدم وضعیت اقتصادی و مالی ما هم چنان خوب نبود که من بیکار باشم و دوباره ادامه تحصیل بدهم. هر چند پدر و مادرم زحمت فراوانی را برای بزرگ شدن ما کشیده بودند و به خاطر ما خود را از هرگونه امکانات و لذت های زندگی محروم کرده بودند با این وجود هرگز از احساس مسئولیتی که نسبت به ما داشتند دست نکشیدند. دو خواهرم ازدواج کرده بودند و برای سه برادرم هم توانسته بودند کمک کنند که ازدواج کنند. این کار ساده ای نبود در این جامعه با حاکمان حافظ سرمایه داران و بشدت سرکوبگر و ستمگر در مورد کارگران و مردم ستمدیده. برادران و خواهرانم دنبال زندگی خودشان رفته بودند و علاوه بر اینکه کوچکترین کمکی به پدر و مادرم نمی کردند بلکه مدام از دسترنج و اندوخته ناچیز مادرم که با ماستفروشی بدست می آورد استفاده میکردند. پدر و مادر انسانهای بسیار زحمتکشی بودند و سالهای طولانی به کار دامداری مشغول بودند. این شغل خسته کننده آنها را از پای دار آورده بود تا حدی که پدرم زیر بار کار سخت دست چپش فلج شده بود و انسان که به رخسار درهم شکسته شان نگاه می کرد خجالت میکشید که با دسترنج آنها زندگی کند. این وضعیت برای من خیلی نگران کننده ، سخت وغیر قابل تحمل بود.

 ناچارا و با یک تصمیم غیر قابل تصور که هیچکس هم فکرش را نمی کرد برای همیشه ترک تحصیل کردم. وضعیتی که پیش روداشتم بطور کلی  داغانم کرده بود. کسی هم در آن شرایط درکم نمی کرد. شرایط واقعا برای من غیر قابل تحمل بودند. به روی خودم نمی آوردم و کسی هم متوجه نمیشد. پدر و مادرم بارها می گفتند دوباره درس بخوان تا بتوانی به یک نتیجه خوب برسی و آینده ای داشته باشی. در جواب آنها میگفتم که  من درس خواندن را دوست ندارم درصورتیکه نمی دانستند که من به زندگی و وضعیت آنها نگاه میکردم که زندگی مشقت بارشان آینه واقعیت های تلخ زندگی بود. فارغ از وضعیت عمومی جسمانی پدرم ،دستهایش بعلت کار زیاد ورم کرده بود، کف دست هایش همه سیاه و زبر و کلا ترک خورده بود، ناخن انگشتانش هر کدام به شکلی تغییر کرده بود، یک جفت جوراب محکم و کلفت ( جوراب زندانی میگفتند ) سالهای مدیدی و مداوم در فصل های متفاوت پایش بود که جوراب قسمت سر انگشتان و پاشنه پایش تمام سوراخ شده بود و نوک انگشتان و پاشنه پایش همه ترک برداشته بود. مادرم در سرمای سخت زمستان ساعات طولانی در میدان ماست فروشی، به شیر و ماست فروختن مشغول بود و علاوه بر اینکه نان آور خانه بود وظیفه سنگین خانه داری هم رو دوشش بود. من در آن شرایط چگونه می توانستم که بگویم که به درس خواندن علاقه دارم؟ یک موضوع چندش آور همیشگی  هم در ساعات انشا در مدرسه داشتیم که مرتب به ذهنم بر میگشت تکرار میشد  آنهم موضوع انشا ” علم بهتر است یا ثروت” و یادم هست که هیچوقت جز آن بخشی نبودم که بنویسم “علم بهتر است از ثروت”! چون واقعا زندگی از همان دوران کودکی به من آموخته بود که انسانهای بدون پول و ثروت  در این جامعه بدون ارزش هستند جامعه ای که همه چیز، از وجدان تا دارو و کلا همه شئون زندگی، بر محور پول ارزشی دارد.

خلاصه توانسته بودم  از فروش سیگار در سربازی علاوه بر خرج و مخارج خودم پس اندازی هم داشته باشم.از لحاظ انتخاب کار و شغلی برای ادامه زندگی آنطور که به نسبت خانواده ام هم احساس راحتی میکردم، مستقل عمل میکردم. این بار شغل کولبری را برای زنده ماندن انتخاب کردم.

به توضیح در باره شغل کولبری برگردم. ضمنا این بخش تنها به منطقه ای مربوط است که من در آن  منطقه  یا  بخش مرزی کار کرده ام و احتمالا در دیگر قسمت های مرزی کولبری یا کار کردن در این مناطق به شکل دیگری صورت بگیرد و شرایط و وضعیت کارگران در دیگر نقاط مرزی متفاوت باشد.

  کولبر کیست؟ کولبری چه نوع شغلی است ؟ وضعیت زنان کولبر به چه صورتی است؟  سیاست دولت راجع به کولبری چیست ؟ کولبری به چند دسته تقسیم می شود؟ چه نوع کالاهای حمل و نقل می شود؟ به چه کالاهای قاچاق گفته می شود؟ فعالین کارگری در این راستا چه اقداماتی را در دستور کار خود قرار داده اند؟  

کولبر یا حمل کننده کالا

به آن دسته از کارگرانی گفته می شود که در نبود کار و امنیت شغلی ناچارا نیروی کار خود را با اشکال مختلف در مناظق  مرزی برای رونق بخشیدن به سفره خالی از نان میفروشند، حتی با آگاهی به اینکه ممکن است هر لحظه مرگ در انتظارشان باشد.

کولبران مجبورند کالا را با دستمزد ناچیزی از طریق جاسازی در زیر لباس های خود و یا ساک دستی ، حمل به صورت کول و پشت ، حمل با حیوانات ، حمل با ماشین  و در اشکال متفاوت حمل کنند.

 کالا

به اجناسی گفته میشود که کولبران آن را در اشکال مختلف حمل می کنند .

معمولا کالاها از نوع چای، سیگار، لاستیک خودرو، پارچه، لوازم آرایشی، لوازم خانگی، وسایل برقی و الکترونیکی، تزیینات و بدلیات و…  بودند که از مناطق مرزی وارد خاک ایران می شدند و معمولا کالاهای همچون وسایل ظروف آشپزخانه ، بنزین ، نفت ، گازوئیل و… بودند که از ایران خارج و به عراق برده میشد.

کالای قاچاق

 زمانیکه کالا در دست کولبر است و می خواهد و یا قصد دارد آن را حمل کند به آن کالای قاچاق می گویند.همین کالاها که اسم قاچاق دارد، در بازار توسط بازاریان کوچک و بزرگ به  خرید و فروش می رسند بدون اینکه اسم قاچاق روی آنها ذکر شود! اگر یک کولبر می تواند تا وزن ۱۰۰ کیلو کالا را با خود و با کول حمل کند تا دستمزد ناچیزی بگیرد آن کالا یا جنس از سوی دولت جمهوری اسلامی ایران قاچاق نامیده می شود درصورتیکه دولت و بورژوا ها با صد ها و میلیون ها تن از این کالاها و اجناس را با ترانزیت حمل می کنند و در انبار های خود برای سود دهی بیشتر ذخیره می کنند بدون اینکه اسم قاچاق روی آنها گذاشته شود.

 پس هرنوع کالا یا جنس برای کسانیکه  نان شب شان را از طریق حمل کالا یعنی کولبری تامین میکنند قاچاق محسوب می شود.

روش های حمل کالا

به  چهار شیوه  مختلف کالا توسط کولبران حمل می شود :

۱ـ از طریق جاسازی زیر لباس ، چادر و یا در زیر کت و شلوار و گاها در ساک دستی های خود جا می دادند.

سالهای گذشته به این دسته “چترباز” می گفتند و  این دسته معمولا سیگار را با خود حمل میکردند که اکثریت آنها زنان بیکار یا دانش آموز که همگی نان آور خانواده بودند. آنها مجبور بودند که به مانند مسافرین از همه شهرها  با مینی بوس بین شهری تردد کنند وبرای خریدن چند بوکس سیگار به پیرانشهر و مریوان می آمدند و هر روز ساعات های طولانی این راه را همراه با خطرات آن  می پیمودند

این دسته می بایست که مسیرهای زیادی را طی میکردند تا به سلامتی به مقصد می رسیدند مثلا  در فاصله بین پیرانشهر تا مهاباد ۳ پست بازرسی وجود داشت. نیروهای سپاه و انتظامی در فاصله این پست ها کمین هم داشتند. این دسته بیشتر در ایست و بازرسی ها توسط نیروهای رژیم دستگیر می شدند . البته در بین راه و در جاده ها و بعضی مواقع در داخل ترمینال ها هرازگاهی هم مامورین برای گرفتن رشوه کمین میکردند.

این دسته از کاسبکاران در ایست و بازرسی ها چهره و رخسارشان از ترس دستگیری و ضبط اموال رژیم به طورکلی عوض می شد و رنگ صورتشان  زرد میشد. هر ایست و بازرسی برای این دسته در واقع یک بار به پیشواز مرگ  رفتن بود.

کسانیکه به این شغل روی آورده بودند رانندگان مینی بوس های بین شهری آنها را به خوبی می شناختند و به همین لحاظ کرایه بیشتری از آنها میگرفتند و اگر هم اعتراض می کردند رانندگان آنها را سوار نمی کردند و این دسته علاوه براینکه اغلب به مامورین دولتی سپاه و نیروی انتظامی رشوه می دادند میبایست به این رانندگان هم مبلغی باج می دادند.

۲ ـ دسته ای دیگر که معمولا یک کارتن تا دو کارتن سیگار یا کالای دیگری را با خود مثلا از شهرستان پیرانشهر به شهرستان های بوکان، سقز، مهاباد،میاندواب و نقده  و … حمل می کردند

این دسته معمولا چند نفر با هم یک ماشین را کرایه می کردند و قبل از ایست و بازرسی ها پیاده می شدند و کالای خود را به پشت می بستند و آن را با کول حمل می کردند و بعد از ایست و بازرسی ها دوباره به کنار جاده می آمدند و دوباره سوار ماشین کرایه اشان می شدند این دسته معمولا ۲ تا ۳ ایست و بازرسی کالای خود را با کول حمل می کردند و بدین شیوه  ساعات ها طولانی و در مسیر های پر پیچ و خم راه طولانی را می پیمودند

مامورین دولتی یعنی سپاه و نیروی انتظامی برای این گروه کمین میکردند  و گاها به روی آنها هم تیراندازی می کردند . البته بیشتر که آنها را دستیگر می کردند از آنها در قبال آزادیشان رشوه می گرفتند

۳ ـ این دسته  نسبت به دسته یک و دو از امکانات و پول بیشتر برخودار بودند و می توانستند کالای بیشتری بخرند.  منبع این پول و امکانات، قرض کردن بود یا مختصر طلایی که همسرانشان داشتند. آنها کالای خود را از پیرانشهر تا شهرهای بوکان،سقز،مهاباد،میاندواب،نقده و حتی به شهر های بزرگ همچون تهران و کرج و… با ماشین خود یا ماشین کرایه حمل می کردند.

این دسته با خطرات زیادی روبرو بودند هم جانشان و هم سرمایه اشان در خطر بود . مامورین دولتی در صورت مشکوک شدن و گاها هم برای تفریح و خوشی خود به آنها مستقیما تیراندازی میکردند. آنها مجبوربودند انواع راه های پر پیچ و خم و خطرناک را برای به مقصد رسیدن انتخاب کنند که علاوه بر این همه خطراتی که پیش رو داشتند خطر واژگون شدن ماشین  و تصادفات هم جان آنها را بطورکلی تهدید می کرد.

این دسته مجبور بودند تمام تلاش خود را بکار گیرند که از سوی مامورین سپاه و نیروی انتظامی دستگیر نشوند چون در صورت دستگیر شدن علاوه بر ضبط کالا یا به عبارتی آسانتر ضبط هست و نیستشان، میبایست جریمه های سنگینی را هم  پرداخت می کردند و یا حکم زندان برایشان صادر می شد.

به همین خاطر هم گاها صاحبان کالاها که به کمین نیروهای دولتی می افتادند مجبور بودند به خاطر حفظ سرمایه اندکی که با هزاران بدبختی جمع کرده بودند فرار کنند و در هنگام فرار دچار تصادف هم می شدند و گاهی هم که محاصره می شدند مجبور بودند که کالا ها یا ماشین و وسایل خود را از ترس جریمه رها کنند که به دست نیروی های سپاه و انتظامی می افتاد و مصادره میشد.

۴ ـ این دسته کسانی بودند که  از کوه های مرزی و صعب العبور و راه  پر پیچ و خم و خطرناک میبایست که کالا و اجناس خود را با کول یا استفاده از اسب ساعت ها و کیلومتر ها حمل می کردند.این کولبران هم دو دسته بودند :

کولبرانی که برای تجار بزرگ و کوچک کار میکردند و این کولبران نیروی کار خود را به آنها می فروختند و در قبال هرکارتن کالا که به مقصد می رساندند مبلغ بسیار ناچیزی میگرفتند مثلا آنموقع برای هر کارتن سیگار ۲۰۰۰ تومان پول می گرفتند.

الف ـ این دسته از کولبران معمولا گروههای متفاوتی را با هم تشکیل می دادند و آنها با هم کار گروهی میکردند مثلا یک  تاجرسرمایه دار ۱۰ تا ۲۰ کولبر را و گاها بیشتر به کار دعوت میکرد و نیروی کار آنها را می خرید و سرانجام کالای مورد نیازشان را از بازارچه های مرزی عراق با کول این چند نفرکولبر در یک ساعات و یک موقعیت مشخص به داخل شهرهای مرزی ایران به شکل گروهی حمل و جابجا می کردند.

این دسته هم خودشان دو گروه متفاوت بودند : سرمایه دارانی که راه را به طور کلی از نیروی انتظامی و سپاه می خریدند و با آنها شریک و همدست بودند و کالای خود را خیلی راحت و بدون درد سر حمل می کردند معمولا این دسته بیشتر مواد مخدر و مشروبات الکلی  را  حمل میکردند و مامورین جمهوری اسلامی علاوه بر اینکه به این دسته کاری نداشتند بطورکل شریک و همدست آنها هم بودند.

دسته دیگر که به صورت گروهی کالاهای خود را وارد میکردند یک نفر را به عنوان پیشبار همراه داشتند و وظیفه پیشبار امتحان کردن راههای کولبران بود اما این روش هم چنان تضمینی نبود و  گاها این گروه هم دستگیر می شدند و کالاهایشان ضبط می شد، جریمه  سنگین هم می شدند و مورد ضرب و شتم نیروهای دولتی قرار میگرفتند. نیروهای انتظامی و سپاه  مستقیما روی این دسته از کولبران تیراندازی می کردند و جان آنان برای پیدا کردن یک لقمه نان همیشه در خطر بود.   

ب ـ کولبرانی که با سرمایه اندکی که داشتند و می توانستند برای خود کالای مورد نیاز خود را بخرند  کالایشان را با کول و یا حیوان از بازارچه های مرزی عراق به  داخل شهرهای مرزی ایران می اوردند.

این دسته از کولبران چند نفر با هم  جمع می شدند و با هم کالا هایشان را با کول یا حیوان حمل میکردند جان این دسته از کولبران  نیز همیشه  در خطر بود و نیروهای سپاه و انتظامی جمهوری اسلامی  مستقیم به قصد کشتن آنها تیراندازی می کردند.

زنان کولبر

 زنانی بودند که برای تامین نیاز های اولیه زندگی و رونق بخشیدن به سفره های خالی از نان ناچارا به کارهای مرزی روی آورده بودند. این زنان بیشتر از شهرهای بوکان ، مهاباد، نقده بودند که بیشتر سیگار را خرید و فروش میکردند. انها میتوانستند که تنها چند بوکس سیگار را حمل کنند و در زیر شلوار و چادر و یا ساک دستی کوچک جا دهند و شهر به شهر و ترمینال به ترمینال کالای خود را به مقصد می رساندند.

زنانی که در این مسیر ها سیگار حمل می کردند چهره های شناخته شده ای برای فروشندگان و رانندگان و مسافرین و مامورین نیروی انتظامی و سپاه بودند و با هزار ترس و لرز کالای خودر را به مقصد می رساندند و به هیچ وجه  از دست فروشندگان و  مامورین رژیم و همچنین رانندگان در امان نبودند و بعضا مورد تجاوز قرار میگرفتند.

فروشندگان ،کالا های خود را در منازل تحویل خریدار می دادند و اتفاق می افتاد که برخی از این زنان در اولین مرحله  مورد تجاوز فروشندگان در خانه های خود واقع می شدند.

زنان و مردان قبل از ایست و بازرسی ها پیاده می شدند و راه طولانی را طی می نمودند تا ایست و بازرسی را پشت سر بگذارند و گاها در کمین نیروهای دولتی سپاه و انتظامی می افتادند معمولا مردان فرار میکردند و زنان گیر می افتادند و در ازای آزاد کردن  و در برابر حق سکوت به آنها تجاوز می کردند.

مامورین نیروهای جمهوری اسلامی  که با هم در یک ایست و بازرسی بودند همه با هم همدست و شریک بودند، شریک به این معنی که هرچه با همدیگر از طریق دزدی و غارت و رشوه و فروش کالاهای ضبط شده بدست می آوردند با هم تقسیم میکردند و علاوه بر اینها شریک فساد و تجاوز هم بودند. مامورین جمهوری اسلامی زنهایی که چند بوکس سیگار را با خود در با مینی بوس حمل میکردند به خوبی می شناختند آنها زنی را که مد نظرشان بود به هنگام کنترل در ایست و بازرسی از مینی بوس پیاده میکردند و او را به داخل ایست و بازرسی می بردند و معمولا شب آنها را نگه می داشتند و درقبال آزادی همراه چند بوکس سیگارشان به شکل گروهی به آنها تجاوز میکردند.

معمولا ماشین های که کار حمل کالا میکردند یا در این مسیر ها تردد می کردند زنانی که چند تا بوکس سیگار را با خود حمل می کردند همراه خود سوار می کردند و گاها از آنها حق کرایه راه را نمی گرفتند یا کمتر می گرفتند و آنها را به مقصد می رساندند و در عوض به آنها تجاوز میکردند و متاسفانه زنان از سوی رانندگان هم در امان نبودند.

مشکلات و معضلات پیش روی کارگران مرزی یا کولبران

بیکاری، عدم امنیت شغلی ، سیاست دولت، عدم وجود مراکز کار و صنعت ، سیاست غلط دولت در رابطه با طرح روستاییان و کشاورزان و دامداران و موج بیکارسازی و مهاجرت به شهرها و تورم  عوامل اصلی روی آوردن بخش عظیمی از کارگران به این شغل خطرناک بود که مجبور بودند به عنوان کولبر به کارهای مرزی روی بیاورند.

کولبران یا کارگران مرزی کالای خود را که بار سنگینی است ساعت ها و کیلومتر ها با پای پیاده از مناطق صعب العبور با کول حمل میکنند و پست های بازرسی و کمین های نیروهای نظامی و انتظامی را پشت سر میگذارند و از گلوله و مین هم عبور میکنند تا بتوانند به سفره خالی خانوانده رونقی بدهند.

 رژیم جمهوری اسلامی ایران بدون اینکه توانسته باشد جلو این سیل عظیم بیکاری را بگیرد و یا اقدامی برای این معضل بیکاری بیندیشد و یا شغلی برای آنها جایگزین کند عملا و مستقیم از سوی نیروهای خود بیرحمانه به سوی این دسته از کارگران مرزی یا به عبارت دیگر کولبران، تیراندازی و شلیک می کند و بدین وسیله کولبران و یا حیوانات آنها را میکشد و یا زنده زنده می سوزاند و یا آنها را مجروح می کند.

دولت جمهوری اسلامی ایران علاوه بر به خاک و خون کشیدن کولبران و حیوانات آنها همچنین مجازات زندان و جریمه های سنگین را برای کولبران  در نظر گرفته است . از آنجا که کولبران هیچ وسیله دفاعی از خود ندارند مجبورند که کالا، حیوان و ماشین خود را رها کنند تا از پرداخت هزینه های سنگین جریمه و زندان دوری جویند و ناچارا فرار را بهترین وسیله دفاعی در برابر خود قرار دهند وآنها مجبورند که از منطقه یا محله یا مکانی که در آن درگیر شده اند بگریزند.

علاوه بر اینکه دولت باعث و بانی مرگ صدها کولبر  و حیوانات آنها بوده است  و مستقیم بر روی آنها تیراندازی کرده کولبران با عوامل و مشکلات دیگری نیز روبرو هستند. کاشتن و استتار کردن مین های انفجاری توسط رژیم  برای کشتن انسان ها و خصوصا کولبران مرزی یکی از این عوامل است. کولبران هنگام فرار بعضا روی مین های کاشته شده میروند و همراه اسبهایشان کشته یا زخمی میشوند و آنها منظما قربانی سیاست انسان کشی  رژیم می شوند.

کولبران یا کارگران مرزی علاوه بر این موارد با عامل دیگری نیز روبروهستند آن هم عوامل طبیعی هستند با بارش برف و کولاک  کولبران معمولا به علت کوههای مرتفع و منطقه صعب العبور و پر پیچ وخم، راه خود را گم می کنند و در محاصره برف و کولاک قرار میگیرند و گاها سقوط بهمن نیز جان آنان را می گیرد.

۲

این ها مشاهدات تجارب شخصی و تعریف من از این شغل بود. به ادامه وضعیت خودم در این شغل برگردم.

گفتم که بعد از اتمام سربازی من اجبارا ترک تحصیل کردم و به کار مرزی روی آوردم . در مدت زمان سربازی توانسته بودم که مبلغ پولی را پس انداز کنم که با این مبلغ می توانستم حدودا ۱۰ بوکس سیگار بخرم .کار کوره پزخانه و دامداری و کار در مزارع و همچنین کار ساختمانی به اندازه کافی توان و نیروی کاری را از من گرفته بود و با توجه به ازار و اذیت های که هنگام کار کشیده بودم به طور کلی از این نوع کارها متنفر بودم و به راحتی هم که نمی توانستم  یک کار مناسب و دائمی برای خود اختیار کنم به همین دلیل به شغل کولبری روی آوردم.

ابتدا از شهرستان پیرانشهر روزانه ۱۰ بوکس سیگار را می خریدم و زیر لباسهایم جا می دادم واز شهرستان پیرانشهر سوار مینی بوس می شدم تا ترمینال شهرستان نقده و در آنجا مینی بوس را عوض می کردم و سوار مینی بوس شهرستان مهاباد می شدم و از ترمینال مهاباد دوباره مینی بوس را به مقصد شهرستان بوکان عوض می کردم . پیمودن راه طولانی  و عوض کردن مینی بوس ها جدا از ترس دستگیری خود کسل و خسته کننده بود. خلاصه بعداز ظهر که به بوکان میرسیدم  ۱۰ بوکس سیگار را می فروختم و خودم را برای فردا آماده می کردم.

ساعت ۳ بامداد به همراه چند نفر دیگر برای خریدن چند بوکس سیگار حرکت می کردیم و با توجه به اینکه صبح زود ترمینال بسته بود و مینی بوس ها معمولا تا ساعت ۶ صبح حرکت نمیکردند ما ناچار بودیم که با اتوبوس های که از تهران به مقصد ارومیه و یا نقده و یا پیرانشهر در حرکت بودند سوار شویم و گاها در سرمای شدید شب ساعات ها منتظر اتوبوس می ماندیم و  گاها آتش کوچکی را برای گرم کردن خود درست می کردیم .تمام تلاش ما این بود قبل از غروب افتاب به بازارخرید و فروش سیگار بوکان می رسیدیم تا بتوانیم چند بوکس سیگارمان را بفروشیم. معمولا  درساعت های ۴ تا ۶ به بوکان می رسیدیم و گاها روزهای که دیر برمی گشتیم  بازار تعطیل می شد و نمی توانستیم سیگار هایمان را بفروشیم به همین لحاظ مجبور بودیم که فردایش کار را تعطیل کنیم چون دستمایه ما همان چند بوکس سیگار بود که داشتیم.

در بین راه ۳ ایست و بازرسی ثابت قرار داشت که بدون استثنا تمام اتومبیل ها و وسایل نقلیه عمومی را  بازدید و کنترل می کردند. یکی از ایست و بازرسی ها در بین شهرستان پیرانشهر ـــ نقده بود که به اسم ایست و بازرسی دوآب معروف بود و یکی دیگر هم نرسیده به شهرستان نقده بود و دیگری در بین شهرستان نقده ـــ میاندواب و مهاباد بود که به اسم ایست و بازرسی سه راه دارلک معروف بود. علاوه براین  ۳ ایست و بازرسی ثابت که در مسیر راه مان قرار داشت گاها در بین راه نیرو های سپاه و نیروی انتظامی موقتا در بعضی از سه راه ها یا پیچ های خطرناک برای کسانیکه کالا حمل می کردند  کمین می گرفتند و تمام وسایل نقلیه را بازدید و کنترل می کردند . جدا از این موارد نیز گاها نیرو های دولتی در ترمینال ها به کمین برای رشوه گرفتن می نشستند.

مامورین دولتی در این ایست و بازرسی ها رشوه می خوردند و آنوقت از هر اتومبیل در هر ایست و بازرسی ۱۰۰۰ تومان می گرفتند و کسانیکه سیگار حمل می کردند و داخل اتومبیل بودند به تعداد نفرات ۱۰۰۰ تومان را بین هم  تقسیم می کردند. خلاصه از سود چند بوکس سیگار می بایست مبلغی را برای مامورین دولتی  به  عنوان رشوه در نظر می گرفتیم .و گاها چند نفر را برای نمایش و یا در راستای منافع خود از اتومبیل پیاده می کردند و به داخل ایست و بازرسی می بردند چند ساعت بعد و گاها یک روز بعد که کالاهای آنها ضبط میشد انها را آزاد می کردند.

بعد از مدتی که با توجه به وضعیتی که در بالا توضیح دادم توانسته بودم مبلغ اندکی بر دستمایه ام بیفزایم  که روز های زیادی را صرف این شغل کرده بودم . این بار می توانستم نیم کارتن سیگار یعنی ۲۵ بوکس سیگار را بخرم. برای همین کار تصمیم گرفتم که از طریق کول نیم کارتن سیگار را حمل کنم.

برای این کار ۴ نفر بودیم یک ماشین پیکان را کرایه می کردیم و معمولا ۴ صبح از بوکان برای خرید سیگار به مقصد شهرستان مرزی پیرانشهر حرکت می کردیم در پیرانشهر سیگار می خریدیم و همانجا سیگار ها را در گونی که به شکل ساک کوله پشتی درآورده بودیم جا می دادیم  چندین کیلومتر قبل از هر ایست و بازرسی پیاده می شدیم و سیگارهای خود را که بار زده بودیم کول می کردیم بعد از ساعات های طولانی و کیلومتر ها پیاده روی بعداز ایست و بازرسی ها می آمدیم روی جاده و دوباره سوار ماشینی که کرایه کرده بودیم می شدیم .

هیچ امکان ارتباطی با راننده که ماشینش را کرایه کرده بودیم نداشتیم . تنها به شیوه تخمینی مدت زمانی که ما می بایست با پای این مسیر ها را پیاده می پیمودیم در نظر می گرفتیم و سر وقت هم ما و هم ماشین در مکانی که ما در نظر می گرفتیم همزمان ظاهر می شدیم و دوباره تا نرسیده به ایست و بازرسی دیگر سوار ماشین شده  و دوباره همین کار را تا شهرستان بوکان ادامه می دادیم در کل ۳ ایست و بازرسی ثابت در مسیر ما وجود داشتند و ما مجبور بودیم که هر سه ایست و بازرسی را بدین شکل رد کنیم.

معمولا در بین راه نیرو های سپاه و نیروی انتظامی جمهوری اسلامی  کمین می کردند و کسانیکه کالا حمل می کردند دستگیر میکردند و کالاهایشان را ضبط می کردند و بعد آنرا از طریق دلالان خود در بازار می فروختند و یا رشوه سنگین را میگرفتند و بعضی را نیزهمراه ماشین شان به صورت نمایشی به دادگاه تحویل می دادند و دادگاه علاوه بر ضبط کالا ، آنها را جریمه سنگین میکرد. خوشبختانه در این مسیر رسم بر این بود که اگر یک راننده متوجه کمین نیروهای دولتی میشد با چراغ دادن ماشین و یا با علامت دست خود،دیگر ماشین های که در این مسیر تردد می کردند را باخبر می کرد و همه اتومبیل ها به شکل یکپارچه و متحدانه اقدام به این عمل میکردند و کسانیکه کالا حمل میکردند مسیر خود را عوض می کردند و یا توقف می کردند تا کمین برداشته میشد بعد حرکت می کردند.

این روش یعنی حمل کالا با کول و ماشین دومزیت خوب داشت یکی اینکه رشوه نمی دادیم و دیگری اینکه تعداد بیشتری بوکس سیگار را می فروختیم که منفعت بیشتر نسبت به  اینکه چند بوکس سیگار را در زیر لباس جا بدهیم داشت اما مشکلات بیشتری هم داشت جدا از پیاده روی های طولانی گاها نیروهای دولتی برای این دسته از کولبران کمین می کردند و آنها به قصد کشتن هم تیر اندازی میکردند.

ما در ایست و بازرسی معروف به دوآب در بین شهرستان نقده و پیرانشهر بارها در کمین نیروهای دولتی گرفتار می شدیم و به محض اینکه متوجه کمین می شدیم همراه با باری که به کول داشتیم فرار می کردیم نیروهای دولتی که جرات دنبال کردن ما را نداشتند بر روی ما به قصد کشتن تیراندازی می کردند گلوله ها از بیغ گوش ما رد می شدند و بیشتر به دوروبر ما می خورد .یکبار یک گلوله به پیراهن یکی از دوستانم خورد که فقط پیراهنش را سوراخ کرده بود و هیچ اسیبی ندیده بود و خوشبختانه ما جان سالم به در بردیم .

یکبار هم در ایست و بازرسی سه راه معروف به سه راه دارلک مامورین نیروی انتظامی به راننده ماشین کرایه حمل سیگار ما مشکوک می شوند و تمام مدارک خود و ماشینش را از او می گیرند و به او قول می دهند اگر ما را لو دهد مدارکش را پس می گردانند و از او تعهد گرفته بودند با آنها برای دستگیر ما کمک کند ما در این مسیر می بایست که کوههای زیادی راساعات ها با پای پیاده و حمل سیگار با کول می پیمودیم و با توجه به اینکه در ارتفاع بالای  کوه قرار داشتیم بر تمام منطقه و خصوصا ایست و بازرسی که هرچند فاصله زیادی از ما داشت اما مسلط بودیم .

آنروز تقریبا  متوجه شده بودیم که مشکلی برای ماشین کرایه امان پیش امده است و ما فاصله طولانی را با پای پیاده و حمل کالا با کول پیموده بودیم که خستگی زیاد رمق راه رفت را از ما گرفته بود.نیروهای دولتی سوار ماشین کرایه ما می شوند آنها از یک کانال که در این مسیر بود پیاده می شوند و داخل کانال حالت گودی مانندی داشت که در دید ما نبود.ماشین به طرف جای که  قبلا گفته بودیم و معمولا روزانه در انجا سوار می شدیم حرکت می کرد و ما نیز همزمان برای رسیدن به مکان مشخص در حرکت بودیم . همه ما بدون استثنا متوجه شدیم که اتومبیل در داخل گودی توقف کرده است و بعد حرکت کرده است به همین خاطر کاملا مشکوک شده بودیم . یکی از ما دست خالی به طرف ماشین رفت که ببینیم وضعیت از چه قرار است و بقیه از دور نظاره گر بودیم. دوست ما می بیند که ظاهرا هیچ مشکلی نیست راننده ماشین میگوید چرا نمی آیید! زود باشید !چیزی نشده است !همه چیز خوب پیش میرود و مثل دیگر روزهاست! دوستمان دست تکان می دهد به نشانه اینکه چیز خاصی نیست ما نیز دوان دوان به سوی ماشین در حرکت هستیم بی خبر از اینکه برایمان داخل کانال کمین کرده اند. موقعی که سیگار ها را داخل ماشین می گذاشتیم همه دوستان به راننده گفتند اگر مشکلی نیست چرا داخل کانال توقف کردید راننده ماشین هم در جواب گفت مطمئن باشید  مشکلی نیست من کار دستشویی داشتم به همین خاطر هم در داخل کانال توقف کردم. ماشین به حرکت در می اید و کم کم به کانال نزدیک می شود که یک دفعه راننده میگوید من مجبور بودم که به شما دروغ بگویم در جاده خاکی ،تقریبا ماشین با سرعت ۳۵ تا ۴۰ کیلومتر در ساعت در حرکت بود  به راننده گفتیم که همین جا ماشین را نگه دار که پیاده می شویم و فرار میکنیم و بعضی از دوستان با لفظ خشن و ناراحت دوباره تکرار میکنند نگه دار پیاده می شویم اما راننده جواب نمی دهد ناگهان یکی از دوستان درب را باز میکند و همراه  کارتن سیگارش خودش را از ماشین به بیرون پرت کرد. راننده مجبور می شود توقف کند دیگر کار از کار گذشته بود و ما به کانال خیلی نزدیک شده بودیم و فرصت این را نداشتیم که از صندوق عقب ماشین بار هایمان را برداشته و فرار کنیم . مامورین سر رسیدند و ما را محاصره ، تفتیش و دستگیر کردند.

 می دانستیم که مامورین دولتی رشوه خورند به همین خاطر سر موضوع رشوه به بحث پرداختیم. اگر ما را همراه سیگار هایمان می گرفتند تمام دارایی که داشتیم و در این مدت پیدا کرده بودیم را از دست می دادیم و به همین لحاظ سیگارها به قیمت جان ما بود و ماهم راحت از جان خود نمی گذشتیم. بالاخره به توافق رسیدیم  و هرچه سود سیگار ها بود به عنوان رشوه به نیروهای دولتی دادیم .دیگر آنروز علاوه بر این همه دویدن ها و خستگی زیاد نیروهای دولتی توانسته بودند راه ما را کشف کنند.به همین لحاظ آن روز آخرین روز کاری ما در این مسیر و با این روش بود.

این بار و به شیوه دیگر به کار مرزی مشغول شدم و تصمیم گرفتم که در شهرستان پیرانشهر به کار کولبری بپردازم و به همین دلیل یک اتاق را در شهرستان پیرانشهر اجاره کردم و در بازار خرید و فروش کالا به دنبال کار برای کولبری گشتم تا بتوانم زندگیم را با شغل کولبری اداره کنم. چند روز بیکار بودم و چون کسانیکه کولبر می خواستند مرا نمی شناختند و من از شهرستان بوکان به آنجا رفته بودم و به همین دلیل  به من کار هم نمی دادند.

 از طریق یک دوست توانستم که برای یک سرمایه دار که کولبران زیادی هم داشت کار پیدا کنم. قراردادی در کار نبود و شفاها گفته بود برای هر کارتن ۲۰۰۰ تومان از منطقه مرزی حاجی عمران تا داخل شهرستان پیرانشهر به هر کولبری پرداخت می شود. من هم به مانند دیگر کولبران که ۱۲ نفر بودیم برای این سرمایه دار کار میکردیم .من مجبورا این شرایط را پذیرفتم البته به هیچ وجه نمی دانستم که چقدر راه است و وضعیت راه چگونه است و به هیچ وجه از سختی راه چیزی نمی دانستم .همه از سردی هوا می گفتند و من تنها می دانستم که می بایست لباس گرم و سبک و کفش محکم و خوب باید پوشید.

ساعت ۱۰ صبح به قصد حاجی عمران به راه افتادیم اولین روزم بود دیگر کولبران  در راه سوالاتی از من می پرسیدند و می گفتند می توانی این راه را با ما بیایی؟ می توانید کالا را حمل کنید؟ توان و تحمل حمل کالا را دارید؟ می توانید در برابر سرما مقاومت کنید؟ موقع کمین نیروهای دولتی می توانی همراه با حمل کالا فرار کنی؟ میدانی که  آنها بر روی ما شلیک می کنند و ما را می کشند؟ می توانی هنگام شکنجه مقاوت کنی و دوام بیاوری ؟ توان و قدرت چند کارتن داری که با خود حمل کنی؟ و سوالات مشابه دیگر که به جای گرفتن روحیه از این رفقای جدید روحیه ام بکلی داشت خراب میشد و پاهایم سست! اما راهی نبود.

هرچند برای اولین بار نبود که این کار را می کردم اما شرایط در این منطقه به گونه دیگری بود من راه را بلد نبودم راهی که تجربه آن را نداشتم و برای من خیلی سخت تر از کار قبلیم بود. کم کم  به طرف حاجی عمران در حرکت بودیم و ساعت های طولانی و راه زیادی را پیموده بودیم و هرچه پیش می رفتیم راه به مراتب سخت و دشوارتر می شد. مناطق صعب العبوری بود که راه های پر پیچ و خمی داشت و از راههای باریکی می بایست عبور می کردیم. برخی راههای باریکی که می رفتیم پر از مین بود و دوستانم هر از گاهی مین های کاشته شده را به من نشان می دادند و به من هشدار می دادند که موقعی که در کمین نیرو های دولتی می افتیم مواظب باشم و نبایست که راه را گم کنم.

 بدون بار و دست خالی راه را می پیمودیم  و هنوز به مقصد نرسیده بودیم که احساس خستگی زیادی می کردم و خیلی استرس داشتم و در فکر خود می گفتم که من دست خالی نمی توانم راه بروم چگونه می توانم کالا را به سنگینی ۸۰ تا ۱۰۰ کیلو گرم را با خود حمل کنم اما با توجه به اینکه یک اتاق را کرایه کرده بودم و می بایست که علاوه بر اجاره خانه خرج ومخارج خود را هم در می آوردم و تازه با هزار بدبختی توانسته بودم کاری رابرای خود پیداکنم.به همین دلیل به خودم روحیه می دادم که من هم مانند دوستانم می توانم کولبری کنم. به مقصد رسیدیم  و بعد از استراحت کوتاهی در خانه های پلاستیکی و صرف شام  که نان و پنیر بود برای بار زدن آماده شدیم تعدادی از دوستانم دو کارتن سیگار و تعدادی هم یک کارتن و نصف را برای بارزدن آماده می کردند من هم تصمیم گرفتم که دو کارتن سیگار را آماده کنم. دوستانم تعجب کردند و گفتند که  اولین روز کاربا یک کارتن سیگار شروع کن با اسرار زیاد گفتم مشکلی نیست می توانم دو کارتن سیگار را حمل کنم.

هوا تاریک شده بود و مسئول گروه گفت بچه ها نیم ساعت فرصت دارید خودتان را آماده کنید و هر کسی سیگار میکشد اینجا سیگار بکشد چرا که در مسیر کسی حق سیگار کشیدن ندارد. بارها را کول  کردیم و پشت سر هم به حرکت افتادیم تقریبا یک ساعات راه را پیموده بودیم خیلی خسته شده بودم اما به رخ خود نمی آوردم و خوشبختانه کسی هم در تاریکی هوا متوجه این امر نمی شد! کل بدنم خیس عرق شده بود و رمق راه رفتن  نداشتم. در آن لحظات روزهای سخت و طاقت فرسای کار کودکیم در کوره پزخانه و دیگر شغل ها به ذهنم خطور میکرد، اما از اینکه  برای یک شبانه روز ۴۰۰۰ تومان می گرفتم خوشحال بودم. همزمان نیرو می گرفتم و فکر می کردم در آینده نزدیک می توانم شرایط وخیم زندگیم را تغییر بدهم با این افکار سختی  و دشواری راه را با جان و دل خریدم تا به مقصد رسیدیم.

این دفعه بارم را کمتر کردم و یک کارتن و نصف را کول می کردم که برایم مناسبتر بود هر چند پولش کمتر بود و برای هر بار ۳۰۰۰ تومان می گرفتم .من واقعا نمی توانستم که دو کارتن سیگار را با کول حمل کنم و به خود فشار بیاورم  اگر این کار را برای مدت طولانی انجام می دادم دوام نمی اوردم و دچار بیماری های خطرناکی هم می شدم چون سابقه کمردرد شدید در کوره پزخانه هم داشتم.

برای مدتی بدین شکل برای صاحب کار جدید کار کردم و این دفعه خواستم که برای خودم کار کنم و با مبلغ پولی که از کولبری بدست آورده بودم می توانستم دو کارتن سیگار برای خودم بخرم . با چند نفر دوست شده بودم و آنها برای خودشان کار می کردند هرچند بار ها توسط نیرو های دولتی دستگیر شده و کالاهایشان ضبط شده بود و از وضعیت زندگی خودشان هم راضی نبودند. روز اول با آنها به حاجی عمران رفتم و یک کارتن و نصف سیگار را خریدم  و فکر می کردم بعد از مدت کوتاهی می توانم پس انداز خوبی داشته باشم. این دوستان از دستگیری های خود تعریف می کردند و می گفتند که بارها به کمین نیرو های جمهوری اسلامی افتاده ایم و مجبورا و با زور اسلحه و با پای خود کالاهایمان را با کول به  پاسگاه مرزی برده ایم و و بعد از ضبط کالا  با چوبدستی که همراه داشته ایم حسابی کتک کاری و شکنجه شده ایم و گاها بدنمان هم خونی شده است. کسانی هم بودند که فرار کرده اند و نیروهای انتظامی و سپاه پاسداران مستقیما به قصد کشتنشان به آنها  تیراندازی کرده اند.

 همان روز نزدیک به شهرستان پیرانشهربه کمین نیروهای انتظامی افتادیم. تا  ما را محاصره  کرده بودند متوجه نشدیم.همان داستانی که دوستان قبلا برایم تعریف می کردند عملی  شد. بعد از این همه راه پیمایی و خستگی زیاد ما را با زور و به شیوه وحشیانه ای و کاملا غیر انسانی همراه وسایلهایمان به پاسگاه مرزی بردند. در بین راه یکی از دوستانم گفت بگو اسمت علی محمودی است وشناسنامه  همراه ندارم و من میگویم که همسایه ما است در غیر این صورت اگر بفهمند که  تو اهل یک شهرستان دیگر هستی خیلی برایت سختتر تمام می شود. نیرو های دولتی این دوستان را که سابقه دستگیری هم داشتند می شناختند و بارها از آنها تعهد  و امضا، گرفته بودند و فقط من برای آنها ناشناخته بودم .سوالاتی را همزمان با  شکنجه و کتک کاری شروع کردند که دوستم میگفت من او را میشناسم او علی محمودی است و همسایه ما است . بالاخره بعد از یک کتک کاری خوب! و ضبط وسایلمان ما را آزاد کردند.من که بشدت از این اتفاق و بر باد رفتن دستمایه ام ناراحت بودم، دوستانم خوشحال بودند که کار به دادگاه کشیده نشده که زندان هم شامل حالمان میشد. آنچه بیشتر برای من مهم بود وضعیت پدر و مادرم بود.فکر میکردم در این شرایط روزی با دست پر به نزدشان برمیگردم. مادرم بویژه که برای تهیه اتاقی که در شهرستان پیرانشهر اجاره کرده بودم زحمت بسیار زیادی کشیده بود و در دقایق زحماتش موفقیت من را آرزوی میکرد، موفقیتی که با گذشتن از جان و خطرات بسیار باید بدست میامد. روز از نو روزی از نو!  دوباره تلاش کردم که دستمایه از دست رفته ام را جبران کنم به همین منوال بعد از چند روز  مجددا کار کولبری را شروع کردم. تنها پول باقی مانده از تمام تلاش ها و زحماتی که کشیده بودم نصف کارتن سیگار بود. با نیم کارتن سیگار کولبری را ادامه دادم تا اینکه توانستم دوباره یک کارتن سیگار از حاجی عمران بخرم و آن را در شهرستان پیرانشهر بفروشم.  ماه ها گذشت، با وجود چنین زندگی که داشتم و علیرغم کار زیاد و سنگین و خستگی و دوندگی بیش ازحد، نتوانستم چیزی به پولم اضافه کنم و پس اندازی برای خانواده داشته باشم و رغبت برگشتن به بوکان را نداشتم و خجالت می کشیدم با این وضعیت نزد آنها بر گردم.

دوباره برای حمل کالا به حاجی عمران حرکت کردیم و به امید رونق بخشیدن به سفره خالی از نان به سوی پیرانشهر با هزاران امید و آرزو به مانند هزاران کولبر به حرکت افتادیم. آنروز شاید سیاه ترین روز این دوران و شاید سیاهترین دوران زندگیم شد. در یک روز برفی و همراه با بارش برف و کولاک  که بار صد کیلویی بر کول داشتم و ساعات های طولانی  در پیچ و خم های منطقه الصعب العبور مرزی در حرکت بودم به شهرستان پیرانشهر نزدیک شدیم که  به دام و کمین نیروهای وحشی نظامی افتادیم. بوی باروت همه جا را فراگرفته بود  چند نفر که جلوتر بودند زخمی شده بودند و فریاد میزدند که ما زخمی شدیم و فریاد کنان میگفتند که فلانی کشته شد برگردید و ….اما کار از کار گذشته بود و ما بطور کلی محاصره شده بودیم. با این وضع در این باتلاق خون راهی جز فرار نبود فراری که با کالا غیر ممکن بود بدون استثنا همه کالاهایشان را رها کرده بودند. در این محاصره خونین هر کسی راهی را برای فرار انتخاب کرده بود  و پا به فرار میگذاشتند تا حداقل  بدست نیروهای جنایتکار کشته یا زخمی نشوند و جان سالم بدر ببرند. من هم در فاصله چند متری مامورین که بشدت مشغول تیراندازی بودند خودم را به یک دره پرت کردم. رگبار گلوله به طرفم شلیک میشد و من در سرازیری دره بطور عجیبی غلت می خوردم تا بالاخره از دید آنها پنهان شدم و توانستم خودم را به جای امنی برسانم. روز بعد با یک کاروان دیگر با دست خالی و بدن کوبیده و لباس های پاره پوره به خانه ام برگشتم در حالی که لحظات و خطرات شب گذشته یک لحظه از ذهنم خارج نمیشد، از زنده ماندنم تعجب میکردم. چند نفر از دوستانم در این روز کشته و زخمی شدند.

این روز سیاه به این ترتیب با دست دادن جان چند دوست و زخمی شدن تعداد دیگری که زندگی بمراتب فلاکت بارتری پیدا کردند پایان گرفت و دار وندار من هم بر باد رفت.داشتم فکر میکردم که سالها زحمت که با نخ فروشی سیگار در سربازی شروع شد و به این جا ختم شد چگونه آرزوهای خوشحال کردن خانواده و سرو سامان دادن زندگی در همان اوایل جوانی به یاس تبدیل شد. ادامه تحصیل ممکن نمیشد، شغل و حرفه درست و حسابی غیر از کار در کوره پزخانه و کشاورزی و ساختمانی هم نداشتم . از شغل کولبری با چنین مصیبت و فلاکتی هم برای همیشه نفرت پیدا کردم. تصمیم گرفتم به نزد پدر و مادر پیرو زحمتکشم برگردم که راه دیگر و پناهگاهی امن تر و گرم تر از این برایم نبود. به کمک دسمایه اندکی که مادرم در اختیارم گذاشت به “دست فروشی” پرداختم. در فصل دیگر به شرح حال این بخش از زندگی خودم و دیگر هم طبقه ای هایم میپردازم.

  در پایان این فصل هم باید تاکید کنم که :

 جمهوری اسلامی به عنوان دولت یک نظام سرمایه داری و حافظ آن  خالق هر نوع جنایتی علیه  مردم زحمتکشی است که به طریق مختلف در پی گذران زندگی بخور و نمیر هستند. تن دادن به کارهای بسیار خطرناک ناشی از ناامنی شغلی و عدم تامین زندگی است.وقتی همه چیز در جامعه بر اساس پول ارزش گذاری شده است، اکثریت جمعیت جامعه برده پول و افزودن ارزش بیشتر برای دارندگان سرمایه هستند.

حمله سرمایه داری و در راس آن جمهوری اسلامی به سفره خالی از نان کارگران و کشتن و زندانی کردن آنها چه در مناطق مرزی و چه در بطن جامعه و چه در مراکز صنعتی و کاری و هرگوشه ای  محکوم است. راهی جز متحد و متشکل شدن در برابر این دستگاه و سیستم نداریم. فعالین و پیشروان کارگری باید برای جلوگیری از ماشین استثمار و  جنایت، سازمان و ابزارهایی بر پا کنند که قابلیت متحد کردن کارگران را در همه جا داشته باشد چه در سطح محلی و سراسری.

اتحاد کارگران ضامن پیروزی آنها در مقابل هر نوع تعرضی هم می تواند باشد.وضعیت کنونی کارگران و جنایات جمهوری اسلامی ایران را باید با سازماندهی و گسترش هر چه بیشتر اتحاد طبقه کارگر مسلح به سیاست و تئوری مارکسیستی و کمونیستی پاسخ داد. این ساده ترین و کم دردسر ترین راه برای رسیدن به آزادی و برابری است.