دو شعر … سیاه مشق ١ … سیاه مشق ٢ / اسماعیل فتاحى

سیاه مشق۱
اشک و آه و سکوت و فریاد
و گاه گاهی
گلویی فروبسته از بغض
هق هق گریه های معصومانه شبانگاه
صدای سنگین گوش خراش زنجیر برده گی
دنگادنگ ثانیه های مطول احتضار
آهنگی جانکاه است
سمفونی شکمی گرسنه
بی خواب از فرط گرسنگی و بی تابی
بی خوابی
چرا ؟
تو آیا جوابش را نمیدانی ؟
تهی از نان سفره ای
بریده نفسی
و آن سوتر دیگری در انتظار مرگ است .
و زندگانی را در زنده مانی به احتضاری بس مطول نشستن
چه دردی است ؟
مرگ را هر آن تجربتی.
به حصارت میکشند
میزنند
زنجیر بر دستهایت
به جرم اندیشیدن
گره میزنند
آزادیت را به گرسنگیت
میفروشند زنده مانیت را به بهای کور بودنت
تجارتیست عجیب
به دارت می آویزند با طناب دین
و انسانی که در میان این همه درد
گمشده نامی میجوید
که در عصر مدرنیته
عصر جنگ فشنگ و فولاد
در مرموز دنیای ابزار و مترسکان
ناپیداست
انسان :
واژه نمکسود تاریخی که ارثیه اش درد است
برهه ای که انسان بودن به تکه نانی فروخته میشود
آی فدریکو گارسا لورکا
برخیز
این بی همتان کمر به همت بسته اند
روسفید گردانند
در میان اوراق تاریخ
گارد سیاه سویل را
==================================================================
سیاه مشق ۲
در تنگنای دیوارهای قد علم کرده نابرابری
در هجوم انتقام و التیام های در دل مانده
فراسوی مهرهای ناکرده و نادیده
قلبم به سختی در سینه می تپد انگار جا برایش تنگ است
دلم تنگ میشود
لک میزند برای اندکی آواز
سرد خاموش است به مثابه گوری هزار ساله
آی خواهران من
نابراداران من
مهر چه شد
در این قحط سالی واژه
برابری چه شد
در این نابرابر آباد
در کدامین بادیه
به خاک سپرئید عشق را
با دستان کین آلود
در میان سفتی کدامین فولاد
مهر را نهان کرده اید ؟

اسماعیل فتاحی – شهریور نود سه –تبریز