گریز (۱)
مهران زنگنه
دلتنگتر از من
خستهتر از من
دلشکستهتر از من
پرندهای بر آبکوههی باد نشسته بود
پشت به جهان کرده بود
و چونان من
همپای من
از خویش و از جهان میگریخت
تنهایی (۲)
مهران زنگنه
نه بلورم
نه گیاه
از نسب ستارگان نیستم
تبارم به آفتاب نمیبرد
از پشت “آدم” نیامدم
●
پا بر زمین که نهادم
سردی زمین مرا به گریه واداشت
چشم بر جهان که گشودم
– به سن عقل-
خود را تنها یافتم
پس در را ببستم
در خود نشستم
در خود نگریستم
و چون هیچ نیافتم
پلک بر پلک نهادم
چشم بر بستم و دیگر نگشودم