سالهای زندگی یک کارگر و مبارزه برای رهایی طبقه کارگر(بخش سوم)

سرمایه داران هر روز بر سرمایه  خود می افزایند و برای حفظ و افزایش آن با همدیگر به رقابت می پردازند. کارگران که سازنده و خالق این سرمایه و ثروت سرمایه داران هستند و نقش اصلی و اساسی در افزایش سرمایه آنها  دارند در خانه های کوچک، کمترین امکانات، نا امنی نسبتا دائمی در همه جا برای به فروش رساندن بهتر نیروی کار، و در شرایط حاد و بحرانی که مثلا در ایران هست، برای ارزانتر فروختن نیروی کار خود ناچار از رقابت شدیدی هم میشوند. سرمایه و حاکمیت سرمایه داران در چنین شرایطی بقایشان را ظاهرا تضمین کرده اند. این داستان زندگی طبقه ما است که در کشمکشی دائم برای یک زندگی بهتر است.

 در بخش های قبل راجع به کار در کوره پزخانه  و کار در بخش دامداری و مزارع از همان اوان کودکی پرداختم. در ادامه، کار در بخش ساختمانی که بیشتر از پانزده سال سن نداشته ام را  پی میگیرم . هرچند بخش ساختمانی از لحاظ وضعیت کاری خیلی پیچده است و بخش های متفاوتی را در بر میگیرد اما من در رابطه با آن بخش های که در آن عملا کار کرده ام  راجع به آنها  خیلی مختصر و بشکل کلی توضیح خواهم داد.

باز هم میخواهم تاکید کنم که  فعالین و پیشروان جنبش کارگری و خصوصا کارگرانی که در این بخش و یا بخش های دیگر کار کرده اند چنانچه کمبود و ایراداتی در این نوشته ها میبینند صمیمانه می خواهم که  نقد و نظر و بحث خود را طرح کنند تا تجارب و درسهای غنی تری برای همه مبارزین در این قسمت ها و برای کل طبقه کارگر داشته باشیم.

با یک خاطره شیرین و تلخ شروع کنم که برای بسیاری مثل من احتمالا ناآشنا نیست

شرایط و سختی کار در همان دوران مدرسه ابتدایی مرا خشن بار آورده و سنم را هم بیشتر از آنچه بودم نشان میداد. در سوم راهنمای بودم و سال دوم راهنمایی را با نمرات خوبی پشت سر گذاشته بودم . قبلا هم اشاره کرده بودم  که برای بالا بردن در آمد خانواده به سختی وادار به کار میشدیم و یا “تشویق” به این کار میشدیم و در عوض قرار بود دوچرخه برایم بخرند. خوب درس خواندن و قبولی در مقطع های تحصیلی هم البته شرط دیگر برای داشتن دوچرخه بود که اینرا هم داشتم.  خریدن دوچرخه برای من فقط یک رویا بود و این اتفاق نیفتاد.هر چند علاقه شدیدی به دوچرخه داشتم اما تنها در خیالات کودکیم دوچرخه سواری میکردم. جای دوچرخه را یک جفت کفش نو تبریزی گرفت (کفش تبریزی به کفشی میگفتند که هر چند چرم نبود اما شبیه چرم بود و تازه به بازار آمده بودند و از کفش جیر شیک تر و مناسبتر بودند) که ارزش آن برای من از خریدن دوچرخه هم کمتر نبود. و این اولین باری بود که یک چیز نو و مناسبی برایم خریدند و برایم عجیب بود.

از فرط شادی احساس عجیبی داشتم . اولین روز خرید کفش ها، کاری کردم که همه همکلاسی ها و دوستانم متوجه شوند که من هم یک جفت کفش تازه برایم خریده اند. همچنین در اولین روزخرید کفش هایم، یک دستمال برایشان جهت واکس و تمیز کردن آنها تهیه  نمودم که مدام در جیبم بود . سر هر کوچه ای که میرسیدم یک نیم نگاهی به اطراف می انداختم و اگر کسی نبود کفش هایم را در می آوردم و فورا به تمیز کردن آنها مشغول میشدم و گردوغبار روی آنها را پاک می کردم. ضمنا به پدر و مادرم هم قول داده بودم که به خوبی از کفش هایم نگهداری و مواظبت کنم . طوری که شب ها هم موقع خواب کفش هایم را کنار خودم میگذاشتم و به مانند عروسکی رویشان دست میکشیدم تا خوابم می برد .طوری که با بودن آنها در کنارم آرامش عجیبی میگرفتم.

 اما هنوز یک هفته از خریدن آنها نگذشته بود که اتفاق عجیبی برایم پیش آمد . یکی از دوستانم برایش دوچرخه خریده بودند . یک میدان بزرگ هم نزدیک خانه ما بود که مرکز بازی های محلی مانند تیله بازی و… بود که همیشه شلوغ و پر از جمعیت بیکار بود. من هم که دوچرخه دوستم را دیدم از خوشحالی شوکه شدم مثل اینکه خودم دوچرخه خریده باشم .او چندین دور زد و من هم دنبال دوچرخه اش میدویدم تا اینکه خودش خسته شد و گفت بیا شما هم می توانید یک دور دوچرخه سواری کنید. من هم از یک طرف از خوشحالی سر از پا نمیشناختم و از طرف دیگر کفش هایم هم برایم مهم بودند و دوست نداشتم با کفشهایم دوچرخه سواری کنم فکر میکردم که کفش هایم چین و چروک میشوند و یا شاید پاره شوند .بلاخره تصمیم گرفتم که کفش هایم را در بیاورم و با پای برهنه دوچرخه سواری کنم کفش هایم را گوشه ای گذاشتم و برای اولین بار سوار دوچرخه شدم . دوچرخه عجب شور و شوق و هیجان خاصی به من داد و از اینکه علاقه شدیدی به دوچرخه داشتم فورا دوچرخه سواری را یاد گرفتم .طوری که کفش هایم را فراموش کرده بودم و در مدت بسیار کمی بعد از پایان این دوچرخه سواری که زیاد از کفش هایم هم دور نبود بلافاصله سراغ کفش هایم  رفتم تا آنها را بپوشم اما متاسفانه از کفش خبری نبود و کفش هایم را برداشته بودند و دستمال آن برایم باقی مانده بود!

 در آنموقع دو حالت عجیب به هم دست داده بود که با هم ادغام شده بودند یکی این که  بالاخره موفق شده بودم دوچرخه  سوار شوم و فورا دوچرخه سواری را هم یاد بگیرم که آرزوی چندین ساله ام بود و از طرف دیگر از دست دادن عزیزترین کفش هایم که به آنها دل بسته بودم . شادی و گریه و ریختن اشک با هم ادغام شده بود، خلاصه به خاطر دوچرخه سواری کفش هایم را از دست دادم. هفته ها و ماه ها کفشهای دیگران را نگاه میکردم چونکه فکر میکردم میتوانم کفش هایم را پیدا کنم! و من دوباره مجبور شدم که  کفش های  سابقم را برای سالهای آینده! بپوشم که برایم خیلی دردآور بود.

شرایط عمومی کارگران ساختمانی

اکثر کارگران این بخش از نداشتن سرپناه و مسکن رنج می برند در حالی که منظما برای دیگران خانه میسازند. خیلی از آنها در حاشیه  شهرها زندگی میکنند. تمام درآمد خود را صرف هزینه های  زندگی مانند اجاره خانه،هزینه های برق و آب و تلفن و بخور و نمیر میکنند. خصلت کار هم بیشتر اوقات فصلی است و  نمی توانند پس اندازی داشته باشند. خانواده های این بخش از کارگران مدام با کمبود های جدی در تحقق اهداف و آرزوهای خود در زندگی که سرمایه داری تحمیل نموده است قرار دارند.

کارگران این بخش معمولا خود به محل کار باید بروند و زود تر از موعد مقرر حاضر شوند و با خستگی مفرط به محل سکونت خود  برگردند. تنها چیزی که در فکر کارگر به موقع بازگشت به خانه در نطرش خطور می کند نه تنها خستگی بیش از حد بلکه دستمزد ناچیزی است که نمی تواند سفره خالی از نان خود را رونق بخشند.  به فکر آنست علاوه براینکه مسکن ندارد نمی تواند خرج و مخارج زندگیش را تامین کند فردا چگونه می تواند برای فرزندانش مسکن تهیه نماید ؟ چگونه می تواند خرج و مخارج تحصیل و دانشگاه و ازدواج و … آنها را فراهم کند ؟ این تنها گوشه کوچکی از مشکلات اقتصادی کارگران است که خانواده کارگران را با معضلات و مشکلات و آسیب های اجتماعی و استرس فراوانی نیز روبرو میکند. این مشکلات و مصیبت های تحمیل شده نظام سرمایه داری کارگران را دوچندان دچار بیماری های افسردگی و خصوصا بیماری روحی و روانی  می نماید.

کارگران ساختمانی جز کارگران فصلی بشمار می آیند از آنجا که کارکردن در فصل سرما  و هوای سرد غیر قابل تحمل است و کار در شرایط بسیارسختی انجام می گیرد کار به کندی انجام میگیرد. بنابه شرایط و تغییر آب و هوا در محلهایی با امکانات کهنه، ساعات کار هم متقابلا پایین می آید و این هم به ضرر کارفرمایان است و آنها این وضعیت را نمی پذیرند و  آگاهانه با آغاز فصل سرما معمولا به نفعشان است که ساختمان سازی را به یک خواب زمستانی فرو برند و به طورکلی کار را تعطیل و متوقف می کنند و کارگران را بیکار می کنند. بدین وسیله کارگران به خیل ارتش میلیونی بیکاران می پیوندند و همین امر هم در جهت رقابت مابین کارگران برای به حراج گذاشتن نیروی کار ارزانتر تاثیر بسزایی دارد.  در این راستا خسارات جبران ناپذیری به کارگران تحمیل می شود.  در محل و مکان های  که کار به شیوه کنتراتی یا مترکاری صورت می گیرد کار به قوت خود باقی است و کارگران همچنان مشغول کار می باشند و کارگرانی که در این فصل سرما برای پیمانکاران و استادکارانی که قرارداد کار کنتراتی دارند و برای آنها کار میکنند در شرایط بسیار سخت و ناگواری ساعات کاری خود را به اتمام می رسانند. بنا به کارکنتراتی علاوه بر سرما و نبود امکانات گرمایشی در محل کار برای کارگران ، کارفرمایان و یا صاحبان کار و حتی استادکاران ساعات کار را بیشترو طولانی تر و سرعت و شدت کار را هم بالا می برند و سختی و دشواری کار مضاعف است.

در بسیاری مواقع معمولا کارگران تمام وسایل و ابزار و مصالح  مورد نیاز ساختمان را با دست و کول حمل و جا به جا میکنند و این امر سختی کار را چندین برابر دشوار میکند و کار در طبقه های بالای ساختمان به مراتب سختر هم می شود وکارگران ناچارا کیسه های ۵۰ کیلویی سیمان و یا بلوک های سیمانی را به شکل چند تایی و همچنین شن و ماسه و … را از طریق کول و پشت از پله ها برای ارتفاعات بالا حمل کنند و همین امرهم در بروز بیماریهای دیسک کمر و مفاصل و… تاثیر بسزایی در وضعیت جسمانی  کارگران دارد.  این وضعیت مشقت بار مبتلا شدن کارگران به این نوع بیماری ها را تسهیل و تشدید میکند. بسیارند کارگرانی که کودک و یا مسن و میانسال هستند و  بیماری های جسمی  و یا بیماری خاص دارند اما ناچارا تن به این کارپرمشقت هم میدهند.

شاید سخن گفتن یا نوشتن این شرایط هیچوقت نتواند تمام ابعاد با مشکلات و سختی های این بخش از کارگران را متوجه خواننده ای که خود عملا در این موقعیت ها قرار نگرفته است برساند.

  کاریابی

جستجو کنندگان کار در بخش ساختمانی به چندین طریق می توانند  کار پیدا کنند:

۱ ـ  یکی اینکه بایست به محل و میدانهای مشخص که محل تجمع و پاتوق کارگران است بروند و در آنجا و با استرس فراوان به انتظار خریدار نیروی کار بنشینند. بعدا به توضیح آن خواهم پرداخت

۲ ـ دوم اینکه  از طریق استادکاران و آشنایی با آنها می توان کار پیدا کرد.

۳ ـ سوم اینکه از طریق دوست ، فامیل و یا آشنایان می شود کار پیدا کرد و آنها جستجو کنندگان کار را برای کار به کارفرمایان و یا استادکاران معرفی میکنند و استاد کاران هم برای قبول و تایید کارگران به کار و خریدن نیروی کار از آنها تست کاری میگیرند. کارگران هم مجبورند برای پذیرفتن و یا فروختن نیروی کارش به بهترین شیوه خود را عرضه کنند.

۴ ـ چهارم اینکه کارگرانی که از شهرت و لقب خوب کاری  در میان مردم برخوردار باشند نیروی کارشان را زودتر میتوانند بفروشند و زودتر هم می توانند که کار پیدا کنند که برای این دسته خریدار نیروی کار به نسبت بیشتر است.

 بالاخره جستجوکنندگان کار یعنی کارگران برای پیداکردن کار، فرار از بیکاری و ادامه  حیات مجبورهستند به هر شیوه ممکن  نیروی کار خود را ارزانتر بفروشند و متاسفانه فروش نیروی کار ارزان مسابقه و رقابت شدیدی را هم به ویژه به این بخش از کارگران تحمیل کرده است.در استانها و مناطقی که همیشه کارگران مهاجر از دیگر مناطق را در خود جای میدهد این رقابت شدید تر هم هست و کارگر غیر بومی همیشه ارزان تر و بی حقوق تر است. این مساله حتی ابعاد جهانی هم دارد، در کشورهایی مانند ایران  که میلیونها کارگر افغانی در آن ساکن هستند، یا عراق و کردستان عراق که ده ها هزار کارگر ایرانی و یا کارگران عرب زبان از مناطق جنوب عراق جلب کرده است و یا کشورهای اروپای غربی که در میان میلیونها کارگر مهاجر بویژه از اروپای شرقی عضو اروپای متحد شده، صد ها هزار کارگر ساختمانی هستند که با ارزان ترین شرایط قابل دسترس هستند و…

  تجاربی که من در زمینه کاریابی و کار از همان کودکی و بعنوان یک کودک کار تا سالهای بعد از آن داشته ام در همین مایه ها بوده است و همه این مراحل را تجربه کرده ام.

قبلا نوشتم که کار در بخش مزارع و کشاورزی لقب “خرمن کوب” را برایم به ارمغان آورده بود.در محل و شهر همین لقب خرمنکوب کار را برای من در بخش های دیگر کاری  آسانتر کرده بود هرچند سن و سال کمی داشتم تجربه کار در کوره پز خانه و سختی و شدت بالای کار مرا تا حد یک “خرمن کوب جاندار”! زبده کرده بود. صاحبان کار و خریداران نیروی کار و خصوصا استادکاران مرا میشناختند و میدانستند که نیروی کار خوبی برای آنها بشمار میروم. کارفرمایان و استادکاران با این وصف و در راستای منافع خود علاقه مند بودند که با آنها کار کنم . کار در مزارع را ترک کرده بودم و بلافاصله بعد ازخاتمه دادن  کار در مزارع با یک استادکار ( بنا ساختمان ) به کار موقت دوروزه دعوت شدم. با توجه با اینکه سنم کم بود می بایست ببیند که آیا من میتوانم کار ساختمانی را انجام دهم یا نه؟ دو روز اول کار موقتی  دستمزدم خیلی کم بود چون میبایست استادکار تشخیص میداد که آیا توانایی  انجام کار را دارم یا نه؟ به همین لحاظ من دوباره مجبور شدم که بیشتر از حد معمول به خودم فشار بیاورم .چون از یک طرف میبایست که مورد تایید استادکار و خریداران نیروی کار برای پذیرش درکار قرار میگرفتم  تا برای آنها کار کنم و از طرف دیگر مسئله ترس از بیکاری و نبود درآمد هم برایم مهم بود. استخدام شدم و به این هم فکر نمیکردم که در چه قسمتی کار میکنم و در واقع انتخاب با خودت هم نیست.

 استادکار از من خواست که با او کار کنم و آجر ها را از فاصله ای نزدیک پرت کنم بطوری که همیشه به دستش برسد. کار ساده ای نبود نمیدانم در یک روز کاری چند هزار بار این “دستگاه خرمن کوب” میبایست کمرش را خم کند که آجر ها را بردارد و آنرا برای استاد پرت کند. پرتاب کردن آجر برای استادکار از بقیه کارهای این قسمت به مراتب هم سخت تر بود. موقعی که خواستم این کار را با کار در بخشهای دیگری عوض کنم با مخالفت استاد روبرو شدم که گفت ” کسی مثل تو نمی تونه آجر برایم پرتاب کند”! به این ترتیب مرا مجبور به همان کاری کرد که دوست نداشتم و در واقع خیلی سخت بود. استاد میگفت که  قدت کوتاه است و مناسب آوردن ملات تا سطح چوب بست نیستی و کاسه های ملات را نمیتوانی برسانی. بهرحال سازمان کار این استاد ما اینگونه  میچرخید.این وضعیت کاری با توجه به سابقه کمر دردی که داشتم برایم دشوار بود. قبلا در کار سخت کوره خانه و مزارع دچار این کمر درد شده بودم اما راهی برای ادامه زندگی غیر از ادامه کار نبود. خیلی اوقات از درد کمر رنج میبردم اما نزد دیگر همکاران به روی خودم نمی آوردم چون از اخراج و بیکار شدنم هم  میترسیدم . کمردردم طوری بود که بعد از اتمام کار که به خانه میرسیدم دراز میکشیدم  کمرم را با  یک شال می بستم و درخواست کمک برای ماشاژ کمر می کردم. از درد شدید کمرم هر روز تصمیم میگرفتم که فردا سرکار نروم اما فشار زندگی مجال نمیداد و مدام از سوی مادرم تشویق به کار می شدم و مرا از نرفتن به سر کار منصرف میکرد . یادش بخیر همیشه میگفت که اگر بزرگ شوی این درد ها را هم فراموش میکنی! اما با گذشت زمان، چه از لحاظ روحی و چه جسمی، دماری که از روزگارت در آمده زندگی را ظاهرا برای همیشه سیاهتر هم میکند. این البته داستان زندگی فردی از طبقه کارگر و خانواده ای و شهر و دیار معینی نیست.  ظاهرا برای همیشه برای هر فرد و کل طبقه کارگر و مردم زحمتکش و نسل اندر نسل آنها این سرنوشت تعیین شده و به اشکال مختلف باز تولید میشود.

آشنایی با کار ساختمانی

کار و کارگران ساختمانی به بخش های متفاوتی تقسیم میشود بناسازی(سفت کاری)، بتون کاری، الماتوربندی، سیمانکاری، گچ کاری، کاشی کاری، سنگ کاری، لوله کشی، قیرپاشی و عایق کاری، جوشکاری، نقاشی ساختمان، برق ساختمان و …

ساختمان معمولا از نوع  آجر ،بتن و یا بلوک بود. بخشی از مصالح کار عبارت بودند از انواع آجر، انواع ملات( ملات سیمان ـ ملات آهک وگل ـ ملات ماسه وآهک ـ ملات سیمان و آهک ـ ملات کاه و گل ـ ملات ماسه، آهک و سیمان و ….)، گچ، ماسه، سیمان، شن، خاک، آب .

بخشی از وسایل و ابزار کار عبارت بودند از چوب بست، شمشه، شاقول، تراز، کمچه، ماله، تیشه بنایی، ریسمان کار، کلنگ، دیلم، بیل، شلنگ تراز، فرغون، کاسه ، سطل آب، تخته زیرپایی، بشکه زیرپایی یا زیرتخته و … .

معمولا تجهیزات سفت کاری عبارت بودند از بالابرهای برقی و یا قرقره های دستی  و کارگران این بخش (سفت کاری) ساختمانی متشکل بودند از استادکار(بنا)، شاگرد بنا، کاسه کش، آجرکش، پرتاب کن آجر، مخلوط کن ماسه و سیمان و …، و کسانی  برای کارهای متفرقه

رابطه استادکاران با کارگران

استادکار(بنا) کارگر ماهری بود که به نسبت مهارت دستمزدشان با اختلاف زیادی و معمولا  چندین برابر کارگران بود در صورتیکه  به اندازه کارگران سختی کار را هم نمی کشیدند و تمام خواست و مطالبات کارگران دست استادکاران بود و استادکار برای همه کارهای مربوط به ساختمان سازی تصمیم گیرنده اصلی بود و در آن زمان حتی دستمزد کارگران را نیز استادکار در ازای کارشان و به نسبت کاری که می کردند تعیین می کرد و حقوق کارگران را از صاحب کار می گرفت و بعد از اتمام کار خود او به کارگران پرداخت میکرد.

 اغلب کارگران هم از توافقات فیمابین استادکار و صاحب کار هیچ گونه اطلاعی نداشتند و از همه مهمتر استادکاران تعدادی  کارگر را برای کار تعیین می کردند و هر موقع دلش می خواست تعدادی از کارگران را کم و یا زیاد می کردند و بیشتر مواقع به نفع صاحب کار از نیروی کار کمتری استفاده میکردند. مثلا کاری که لازم بود ۱۰ کارگر حضور داشته باشند از نیروی کار  ۶ یا ۷ کارگر استفاده می کردند و این ۶ یا ۷ کارگر هم مجبوربودند که کار ۱۰ نفر را انجام دهند. این امر هم تنها به نفع صاحب کار بود و کارگران مجبور می شدند که سرعت و شدت کار را بالا ببرند و این خلا را پر کنند. همین امر هم باعث میشد کارگران از ترس اخراج و یا دستمزد کمتر تمام دستورات استاد را مو به مو اجرا کنند و به آن احترام بگذارند.

 کارگرانی هم که نسبت به خواست و مطالبات خود اعتراض می کردند مورد نفرت استادکار قرار می گرفتند و نزد استادکاران دیگر و حتی خریداران نیروی کار سعی میکردند بد نامشان کنند. کارفرمایان و یا استادکاران از دادن کار به چنین کارگران معترضی خوداری می کردند اخراج و ترس از بیکاری باعث میشد که کارگران حتی برای احقاق حقوق خود واکنش خاصی را از خود نشان ندهند و برای احقاق حقوق خود ناچار تسلیم نظر استادکار شوند.

خلاصه استادکاران(بنا) هم قانون بودند و هم کارگر و هم صاحب کار، و از همه مهمتر سرکارگر هم بشمار میرفتند و بیشتر به خاطر مصلحت و منافع خود ، دستمزد بیشتر و بنا به تجربه من آنها همیشه مدافع سرسخت صاحب کار بودند اما در ظاهر وانمود می کردند که طرفدار و مدافع کارگران هستند. آنها مدام دستور می دادند و فریاد می کشیدند که زود باشید! بجنبید! دیر است !عجله کنید !و …!  بارها موقع  کار، کارگران مستقیما از سوی خود استادکاران و یا به دستور آنها از کار اخراج میشدند بدون اینکه صاحب کار اطلاع و یا نقشی در رابطه با اخراج کارگر هم داشته باشد.

استادکاران(بنا) به دوشیوه کار می کردند. یکی اینکه به مانند کارگران روزمزد بودند و دوم بعنوان  پیمانکار بودند و کار کنتراتی می کردند در هر دو حالت کارگران را تحت فشار شدید کار قرار می دادند. بخشی  از استادکارانی که کار کنتراتی می کردند در جهت منفعت خودشان سرعت و شدت کار را با نیروی کار کمتر و مدت زمان و ساعات کار بیشتر بالا می بردند و باتوجه به سیاستی که داشتند پیش کارگران نمی گفتند که کار را کنتراتی گرفته اند و مخفیانه و در نهان با صاحب کاران قرارداد توافقی بین خود می بستند. متاسفانه کارگران  کوچکترین اطلاعی در این رابطه نداشتند این وضعیت و افزایش ساعات کار و بالا رفتن شدت و سرعت کار باعث می شد که استثمار کارگر به دست استاد کار مضاعف شود . کارگران آگاهانه و به خوبی  این وضعت را درک کرده بودند و به همان اندازه که از استثمار کارفرمایان صحبت میکردند به همان اندازه از استادکاران هم می گفتند.

محل تجمع کارگران و خریداران نیروی کار

محل سه راه و چهار راهها و در اصل میدان کار در هر شهری محل تجمع بخشی از کارگران ساختمانی است. کارگرانی است که به دلیل  بیکاری به آنجا رجوع می کنند و آماده به کار و جویای کار هستند. این کارگران به اشکال پراکنده و معمولا در گروه های چند نفری در میادین کار حضور می یابند و در انتظار یافتن شغل هستند.

میدان کار دربرگیرنده نیروی کار همه رنگ است و کارگران آماده در انتظار هستند تا کسی بیاید و برای چند روزی نیروی کار آنها را بخرد تا بتوانند حداقل هزینه های زندگی خود را تامین کنند میدان کار خصوصا در فصل سرما و بیکاری  برای نیروی کار ارزانتر مورد سواستفاده خریداران نیروی کار ودلالان قرار می گیرد و به محض پیداشدن خریدار نیروی کار، متاسفانه  کارگران با انگشت تو چشم همدیگر کردن و حتی درگیریهای بین هم در جهت فروختن نیروی کار ارزانتر به رقابت می پردازند.

موقعی که  دلال و یا خریدار نیروی کار در میدان کار پیدا می شود در این فضای بزرگ و پر از نیروی کار دنبال کارگرانی می گردد  که شرایط  ویژه زیر را دارا باشند : ۱ـ اول دنبال کارگری می رود که به خصوصیات کاریش آشناست یعنی برای او شناخته شده است  ۲ـ نیروی جوان باشد(سن برای کاریابی مهم بود) ۳ـ قد مناسب با کار و هیکل قوی داشته باشد( قد و اندازه برای  کاریابی همچنین مهم بود) ۴ ـ سرپاایستاده و آماده باشد ۵ـ سیگاری نباشد ۶ ـ بی عیب و سالم باشد ۷ ـ شانه های قوی و پهنی داشته باشد ۸ ـ ابزار کار همراه داشته باشد ۹ ـ لباس کار تنش باشد ۱۰ ـ عینکی نباشد ۱۱ ـ فردی آرام ، بی صدا و سربزیر باشد ۹ ـ ارزان قیمت باشد تا بتواند کالای مورد نظر خود را با قیمت دلخواه خود بخرد و بالاخره یک “گلادیاتور” باشد!

بار ها برای خودم و دیگر هم طبقه ای هایم پیش آمده  که در میدان کار از ترس خریداران نیروی کار نمی خندیدیم و  با همدیگر صحبت نمیکردیم و معمولا دهانمان را از ترس خریداران نیروی کار قفل می زدیم. علیرغم  خستگی زیاد هرچند در اغلب میدان ها جای نشستن بود اما میبایست سرپا و آماده به کار می ایستادیم چون اگر می نشستیم خریداران نیروی کار میگفتند توانایی  انجام کار را ندارد و ما را به کار دعوت نمی کردند در واقع نیروی کار ما را نمی خریدند .

معمولا کارگران همچنین سیگار را هم در میدان کار نمی کشیدند و یا دزدکی و به دور از چشم خریداران نیروی کار سیگارشان را روشن می کردند چون صاحب کاران میگفتند کارگرانی که سیگار می کشند بیشتر وقت کار را تلف میکنند و برای آنان کشیدن سیگار به این لحاظ( تلف کردن وقت ) خوب نبود.

متاسفانه کسانیکه مشکلاتی همچون ضعف بینایی داشتند و ناچار از زدن عینک بودند هم برای سر کار رفتن در اولویت نبودند و کارفرمایان و صاحبان کار به این دسته از کارگران ” کارگران کور” می گفتنند که از نظر آنها مناسب کار نبودند!

 آن دسته از کارگرانی که ابزار کار داشتند نیز برای خریداران نیروی کار در اولویت بودند چون صاحب کار حاضر به تهیه ابزار کار نمی شد و برای صاحب کار هزینه ای برای تهیه ابزار کار صرف نمی شد که به نفع کارفرمایان بود .

کارفرمایان و صاحب کاران با تمام  فنون کار آشنا بودند و به حقوق خود نیز آگاه بودند و حتی روی لباس کار هم حساب میکردند و مثل همه صاحب کارها مدت زمان کار برایشان از هرچیز مهمتر بود و روی این مسئله هم حساب کرده بودند که کارگری که بخواهد لباس هایش را تعویض کند برای چند دقیقه ای هم شده اتلاف وقت میکند .

متاسفانه  آن دسته از کارگرانی که مسن بودند  و یا قد کوتاهی داشتند و یا اینکه هیکل ضعیفی داشتند نیروی کارشان خریدار نداشت و معمولا این دسته با بیکاری شدیدی روبرو بودند هر چند برای ادامه حیات مجبور بودند که نیروی کار خود را چند برابر ارزانتر بفروشند. این دسته معمولا ساعات های طولانی در میدان کار به انتظار خریدار نیروی کار می نشستند اما دست خالی و بدونه اینکه کاری پیدا کرده باشند شرمنده از وضعیت و شرایط تحمیلی به مقصد خانه  بر می گشتند و خانواده این دسته از کارگران زندگی را در شرایط اسفناک و ناگواری از امروز به فردا می رسانند.  این وضعیت برای من هم بارها پیش آمده است، هرچند من شهرت خوبی برای کار کردن داشتم و نیروی مفید و خوبی هم برای کارفرمایان محسوب می شدم اما بارها اتفاق افتاده که  قبل از ساعت ۵ صبح به میدان کار رفته ام و تا ساعت ۱۲ ظهر به انتظار خریداران نیروی کار ایستاده ام اما سرانجام بدون اینکه بتوانم نیروی کارم را بفروشم با کلی شرمندگی و دست خالی و با کلی ناامیدی به خانه برگشته ام. و با توجه به تجربه ای که در این زمینه دارم هیچ چیز به نظرم از این وضعیت برای کارگران و خصوصا کارگرانی که آن روزها را با سفره خالی از “چیزی” که با نان بشود آنرا خورد روبرو هستند اسفناک و دردناک تر نیست. چنین وضعیت هایی است که مسبب بسیاری مصائب و بدبختی های کارگران و خانواده ها یشان است. بچه ای که به فکر دزدی می افتد، پدری که از خجالت به فکر خودکشی است، مادر و خواهری که به فکر تن فروشی است، صد در صد محصول این شرایط است. این واقعیت را همه ما کارگران در زندگی خود و همسایه و همکار و هم محله ای و هم شهری و هم طبقه ای خود تجربه کرده ایم.

زنان معمولا در میادین کمتر حضور داشتند. آنها بیشتر در محل سکونت خود کار پیدا می کردند. زنان از طریق دوستان و آشنایان به انواع کارها معرفی می شدند بیشتر زنان به شغل های همچون نظافتچی ، کمک آشپزی، منشی ،نگهداری بچه ها،کارهای گروهی در مزارع ، ریسندگی و بافندگی، قالیبافی، لبنیات فروشی و… مشغول بودند و در نبود کار و وجود نیروی کار فراوان مجبورا نیروی کار خود را به قیمت های خیلی ارزانتر از مردان می فروختند. با این وجود برخی ها هم از سوی صاحبان کار بعضا مورد تجاوز قرار می گرفتند. یا صاحبان سرمایه (که همه مرد بودند) به بهانه کار و استخدام از زنان برای سو،استفاده های جنسی خود آنها را به کار دعوت میکردند.

میادین کار در برگیرنده  بیشترین نیروی کار کودکان است و با زنگ تعطیلی مدارس و شروع تابستان، رنگ میادین کار از نیروی کار کودکان و نوجوانان پررنگ تر می شود. میادین کار در فصل تابستان مملو از نیروی کار کودکان است آنها برای پول  تو جیبی خود و تهیه نوشت افزار و تهیه لباس و پوشاک و نیازهای اولیه خود و آماده کردن خود برای شروع مدارس با به حراج گذاشتن نیروی کار در میادین رقابت را شدیدتر میکنند. با وجود ازدیاد کار در این فصل اما این امر هم عامل مهمی در فروش نیروی کار ارزان محسوب می شود. کودکان بهترین نیرو برای کارفرمایان بشمار می آمدند آنها با سو،استفاده از این وضعیت کودکان را به بهترین شیوه و با ارزانترین قیمت استثمار میکردند و کودکان هم بعضا به مانند زنان مورد سو، استفاده های جنسی قرار می گرفتند.  دستمزد کودکان به مراتب کمتر از دستمزد مردان و زنان است در صورتیکه بیشتر از مردان و زنان تلاش میکنند و دوندگی دارند.

ساعات کار

بسیاری مواقع  ساعت کار کارگران ساختمانی حد مشخصی ندارند و کارگران به بهانه های مختلف ساعات های طولانی و بیشتر از ۱۰ ساعت کار میکنند.

 بیشتر استادکارانی که کار کنتراتی میکنند کارگران را به ساعات کاری بیشتر وطولانی تر هم وا می دارند و معمولا  کارعادی و نرمال از ساعت ۷ صبح شروع می شود و تا ۷ بعداظهر ادامه دارد و گاها بیشتر هم هست. با این وضع کارگران بایست که قبل از شروع کار خود را به محل کار برسانند و همچنین ناچارا بعد از اتمام کار به مرتب کردن و نظافت و تمییز کردن ابزار و تجهیزات کار بپردازند و این امر را بخشی از وظایف کاری کارگران می نامند و همین امر هم یک ربع تا نیم ساعت وقت کارگران را میگرفت در صورتیکه بخشی از ساعات کار هم محسوب نمی شد.

 نکته جالب اینجاست روزی که تا ظهر کارگران کار می کردند و بعداظهر کار به علت نبود مصالح یا عواملی طبیعی دیگر همچون باد و باران و… تعطیل میشد،نصف روز دستمزد به کارگران میدادند! بدون اینکه کارگر نقشی در تعطیلی کار داشته باشد و این امر مسخره یعنی قانونی که خود استادکاران و کارفرمایان بر کارگران تحمیل میکردند برای کارگران خیلی دشوار و دردآور بود . چون حقوق کارگران بخش های زیادی در ساختمان روزمزد است، در صورتیکه کارفرمایان آن روزهایی که کار به تعطیلی کشیده می شد زیرکانه دستمزد کارگران را به ساعت کار حساب میکردند!

کارگران برای استراحت ، نهار خوردن ، چای خوردن ، سر و صورت شستن ، دستشویی رفتن و همچنین سیگار کشیدن  ۱ ساعت فرصت داشتند. کارگران ناچارا  با سرعت میبایست خود را برسانند.

دستمزد

بنا به تجربه من و معمولا در محل های کوچک تر همچنان که در بالا اشاره کردم دستمزد کارگران به صورت فله ای و بدون قرار داد که فارغ از هرگونه حق و حقوق قانونی است تعیین می شد. دستمزد از سوی صاحب کاران و یا استادکاران تعیین میگردید حقوق کارگران بسیار اندک و نسبت به کارشان متفاوت بود و سالیانه درصد ناچیزی از سوی صاحبان کار و یا استاد کاران به دستمزد کارگران اضافه می شد که هیچ جای خوشحالی نبود در صورتیکه سطح تورم افتصادی تصاعدی بالا می رفت و این درصد کم اضافه دستمزد تاثیر چندانی در زندگی کارگران نداشت چونکه گرانی اجناس و تورم اقتصادی وضع را نسبتا به حالت اول بر میگرداند. طبقات مرفه از کوچک تا بزرگ همیشه برنده بودند.

هر چند ما روزانه مزد میگرفتیم صاحب کاران دستمزد ها را تا پایان و اتمام کار پرداخت نمی کردند و با این وضع هم اغلب دستمزدها به موقع پرداخت نمی شد . با وجود این وضعیت دستمزد کارگران که کمتر از حداقل دستمزدها هم بود زندگی را برای کارگران دشوارتر می کرد طوری که کارگران در وضعیت اقتصادی نامناسبی زندگی می کردند.

معمولا زنان در این بخش به کار گمارده نمی شوند و شدت و سرعت کار بر کودکان و زنان مضاعف است و کودکان بخش عظیمی از قربانیان کار را در بخش ساختمانی تشکیل می دهند در صورتیکه دستمزد هم برای کودکان به مراتب کمتر و پایین تر از بزرگ سالان است .

علیرغم  تحمل این وضعیت ناگوار و سختی و مرارت کار، هیچ ارگان و یا سازمان و یا کمیته های دفاع از کودکان اقدامی در رابطه با حق و حقوق کار کودکان صورت نداده اند کودکان هیچ پشتیبان و حمایتی از خود نمی بینند و اصلا قانونی در رابطه با حقوق و ممنوعیت کار کودکان هم وجود ندارد. دولت هم دست کارفرمایان و دلالان را برای سو، استفاده واستثمار بیشتر کودکان باز گذاشته است و حامی و پشتیبان آنهاست. همین امر باعث شده که کودکان خیلی راحت مورد سو استفاده و آزار و اذیت های جسمی و جنسی از سوی صاحب کاران و حتی کارگران بزرگ سال و همکاران خود قرار بگیرند بدون اینکه بتوانند کوچکترین دفاعی از خود بکنند یا کوچکترین واکنشی به این موضوع نشان دهند.

با توجه به اینکه دستمزد کارگران به صورت فله ای است و کارگران ساختمانی از هیچ قانونی بر خردار نیستند با این وصف هم اگر فعالین کارگری بخواهند باز هم می شود که سطح دستمزد ها را به همان شکل سنتی هم شده در اغلب میادین کار بالا برد . در اینجا بحث من این نیست که دستمزد به شکل سنتی خوب است یا بد . در بخش های بعد در این مورد بیشتر توضیح خواهم داد بلکه بحث من بر سر یک نوع اتحاد عمل است که در بین کارگران شکل می گیرد که به بخشی از خواست های خود هم خواهند رسید.من یک مثال کوچک در این زمینه می اورم که تجربه آن را دارم:

در شهر بوکان بودیم اما ناچار به زندگی در شهر مهاباد شدیم و به آنجا رفتیم.

 زمانی که برای اولین بار در جستجوی کار به  میدان کار شهرستان مهاباد رفتم همه کارگرانی که سابقه کار طولانی در میادین کار داشتند از قبل به من می گفتند شما نمی توانید کار پیداکنید به این دلیل کارگران در گروههای متفاوت با همدیگر به سر کار خواهند رفت و شما به آسانی نمی توانید خریداری برای نیروی کارت پیدا کنید. واقعا همین طور هم بود. کارگران در دسته های چند نفره ، گروه هایی را در میدان کار تشکیل داده بودند و اگر خریدار نیروی کار به میدان می آمد میبایست یک یا چند گروه کاری را با خود به  سر کار می برد. از آنجا که میدان کار برای من تازگی نداشت و من سابقه کار در میادین دیگر شهرستان ها را هم  داشتم به خوبی شرایط و وضعیت میادین را می شناختم .

صبح یک روز به محض پا گذاشتن به میدان کار مهاباد یک نیم نگاهی به اطراف میدان انداختم.گروه های متفاوت سنی و در دسته های متفاوت کاری با هم دیگر و هریک در قسمتی از میدان در کنار هم حلقه زده بودند . من هم با لباس کار و یک خورچین که وسایل و مواد غذایی داخلش بود که بر روی کولم گذاشته بودم وارد میدان شدم و با یک مکث و یک تصمیم پیش یک گروه جوان رفتم و با آنها سلام دادم و در اولین مرحله شرایط خودم را برای آنها توضیح دادم آنها که بعد ها بهترین دوستان کارگریم شدند با کمال میل آنروز مرا به گروه خود پذیرفتند. آنها از قبل کار داشتند و در یک ساختمان بزرگ که ماهها طول می کشید کار می کردند و کارشان را تازه شروع کرده بودند و محل تجمعشان برای رفتن به سر کار همان میدان کار بود. خلاصه  به دعوت آنها همان روز من همراه آنها به سر کار رفتم.

دستمزد ما روزانه مبلغ ۳۰۰۰ تومان بدون هیچ مزایایی بود روز اول  کاری ما گذشت من چیزی در مورد حق و حقوق نگفتم  و روز اول را برای آشنایی با همکارانم گذاشتم و با توجه به اینکه من فعالیت کارگری داشتم به قوانین کار هم آگاه بودم  روز دوم درمورد افزایش دستمزد به صورت جمعی صحبت کردم از همه جالب تر کارگران گفتند شما کومله هستید بدون اینکه حرفی از سازمانی زده باشم مرا کومله نام نهادند و بعد ها هم موقعی که به میدان کار پیش گروه مان می رفتم کف می زدند و با صدای بلند می گفتند کومله آمد کومله آمد… ( بحث کومله را در بخش های آتی توضیح خواهم داد و فعلا بحث امروز ما نیست ) بدون اینکه ترس و واهمه ای داشته باشند . بالاخره صحبت کردن بر سر افزایش دستمزد با موافقت همه کارگران روبرو شد اما آنها هرگز باور نمی کردند که به همین سادگی واقعا دستمزدمان بالا خواهد رفت . سپس یکی از کارگران که سابقه طولانی در کار داشت با من به عنوان نماینده کارگران با کارفرما به چانه زنی پرداخت و همان روز موفق شدیم حقوقمان را از ۳۰۰۰ تومان به  ۳۵۰۰تومان افزایش دهیم که برای همه کارگران جای خوشحالی بود.

با همان ۵۰۰ تومان افزایش دستمزد برای خودمان راضی نبودیم و بعد از موفقیت در افزایش دستمزدمان در یک حرکت جمعی تصمییم گرفتیم که در میدان کار نیز حقوق ۳۵۰۰ تومان را به ثبت برسانیم . با تمام گروه های موجود در میدان کار تماس گرفتیم و از افزایش دستمزدمان با آنها صحبت کردیم و گفتیم که ما می خواهیم این دستمزد را در میدان کار نیز برای همه کارگران به ثبت برسانیم .معمولا کارگران از سطح آگاهی خوبی برخوردار نبودند و تنها می دانستند با فش های رکیک عقده خود راعلیه کارفرمایان خالی کنند . البته از این دسته از کارگران به خوبی می شد که برای افزایش دستمزد در یک حرکت جمعی هم استفاده کرد .این حرکت با یک برنامه از قبل تعیین شده برای فردای آن روز موکول شد .

شب خوابم نمی برد داستان هایی را در رابطه با موفقیت کارگران در رابطه با خواست و مطالباتشان  در کشور های دیگر شنیده بودم. همه ذهنم به فکر موفقیت فردا بود . بالاخره صبح شروع شد و ما چند ساعت زودتر اطراف میدان را به شکل کاملا سازمانیافته تحت کنترل خود قرار دادیم و تسلط کامل را بر میدان داشتیم همان کارگرهایی که مرتبا فش می دادند در قسمت هایی از میدان به شکل پراکنده ای مستقر کردیم و آنها کارگران کنترلچی بودند و هر کدام از آنها یک بیل و یا کلنگ و یا دیگر ابزار های کار را به همراه داشتند و مرتبا با توسل به بد و بیراه گفتن های “رفیقانه” و ابزار های خود تهدید میکردند که هیچ کارگری حق ندارد از ۳۵۰۰ تومان کمتر سر کار برود .همچنین هرچند ما امکانات مالی نداشتیم اما با دستخط خودمان چندین تراکت نوشته بودیم که دستمزد روزانه کارگران از امروز  ۳۵۰۰ تومان است و در محوطه میدان نصب کرده بودیم .

هرچند ما می بایست که به موقع  سر کار می رفتیم و سر کار حاضر می شدیم  اما ساعت ها میدان را به کنترل خود در آورده بودیم و در ساعت های اولیه کار قبل از اینکه به سر کار برویم  افزایش دستمزد را تثبیت و تضمین کردیم. و از خوشحالی سر از پا نمی شناختیم و مو بر بدنمان سیخ شده بود که کارفرمایان مجبور بودند کارگران را با دستمزد ۳۵۰۰ تومان به سر کار ببرند.  همان روز هم برای اولین بار در تاریخ میدان کار مهاباد با یک حرکت منسجم و جمعی و بی سابقه توانستیم که حقوق کارگران را ۵۰۰ تومان افزایش بدهیم .

این حرکت و موفقیت جمعی کار را برای افزایش دستمزد در دوره های آتی آسانتر کرد . تقریبا شش ماه بعد دوباره همین حرکت را تکرار کردیم که باتوجه به اینکه از قبل تجربه آن را داشتیم راحت توانستیم که مجددا سطح دستمزد ها را به ۴۰۰۰ تومان بالا ببریم  که نسبت به  شهرها دیگر از همه بیشتر بود. البته بودند کارگرانی هم به دور از کارگران کنترلچی به قیمت کمتر نیروی خود را می فروختند هرچند تاثیرات منفی داشت اما دیگر تاثیری بر کاهش یا نزول دستمزد ثبت شده نداشت .

بعد از افزایش دستمزد، خواست و مطالبات دیگری را در دستور کار خود قرار دادیم که در اینجا بحث من نیست و در بخش های آینده در این مورد توضیح خواهم داد . ولی من به مدت ۹ ماه در مهاباد بودم و دوباره بنا به دلایل سیاسی به بوکان برگشتم و دیگر خبری از میدان کار نداشتم .

اینجا صرفا تاکید بر این بود که به شکل سنتی هم این امکان هست که فعالین و پیشروان کارگری  سطح دستمزد ها را افزایش و بالا ببرند.

بهداشت کار

بدیهی است که بهداشت و سوتغذیه عامل مهمی در وضعیت سلامتی کارگران بشمار می آید. اغلب کارگران از سوتغذیه و نبود امکانات بهداشتی رنج می برند.  تا جایی که به کارگران مربوط است سطح آموزش و فرهنگی که به طبقه کارگر تحمیل شده است، آنها را ناچار از استفاده از همان اندازه ابتدایی بهداشت و تغذیه میکند.

کارگران غذای خود را در ظرف های کاملا غیر بهداشتی به محل کار خود می آورند بدون اینکه یک جای مناسب و ویژه ای برای نگهداری غذایشان وجود داشته باشد. کارفرمایان به این نکته هم توجهی ندارند و هیچ امکاناتی برای نگهداری خوراک و غذای کارگران در نظر نمی گیرند . محل کار هم  فاقد یخچال و نگهداری غذا است . بدین جهت کارگران مجبورند که غذایشان را زیر نور  آفتاب و در محل غیر غیربهداشتی محل کار بگذارند. این غذاها بعد از مدتی که در این وضعیت میماند خاصیت کمتری دارند. حتی گاها موقع غذا خوردن در محل کار و در فضای آزاد  بادی می آمد و هرچه گرد و خاک بود چاشنی غذایمان میشد! و مجبور به خوردن آن هم می شدیم، مگر میشد از آن گذشت ، مگر راه دیگری غیر از خوردن آن با لذت فراوان بود! خلاصه مکان و محل مناسبی هم برای استراحت کوتاه و خوردن غذای کارگران در محل کار وجود نداشت  و محلی را صاف کرده و روزنامه هم سفره و میزمان بود!

آب آشامیدنی هم به هیچ وجه بهداشتی  نبود و معمولا یک فلاسک آب سرد یا یک پارچ آب را برای کارگران تهیه می کردند که تنها از یک لیوان برای همه کارگران استفاده می شد یعنی برای همه کارگران یک لیوان مشترک وجود داشت. نمی دانستیم که انواع بیماری های مسری و واگیردار از طریق همین لیوان مشترک به همدیگر سرایت می شود. کارگران مرتبا بیماری های خود را بین همدیگر رد و بدل و تعویض می کردند بدون اینکه اطلاعی در این زمینه داشته باشند. تازه اگر کارگری می خواست که بهداشت را رعایت کند از سوی دیگر کارگران مورد تمسخر قرار می گرفت و به چنین کارگرانی می گفتند سوسول مامانی ! ضمنا در مورد چای خوردن هم شبیه آب خوردن بود با این تفاوت استکان ها بیشتری موجود بودند و معمولا در نبود استکان کم ، کارگران با استکان هم دیگر چای می خوردند.

کارفرمایان معمولا جایی در محل کار برای زباله ها و ته مانده های غذایی در نظر نمی گرفتند و از سطل زباله هم خبری نبود و کارگران هم بی تفاوت هرچه بود در محل خوردن غذایشان دور می ریختند  که  معمولابه محل تجمع مگس ها تبدیل می شد.

در واقع وقت کافی برای استراحت و غذا خوردن نبود و کارگران  تنها ۱ ساعت فرصت داشتند که به کارهایشان و خصوصا غذا خوردن بپردازند کارگران با همان سر و صورت خاکی و گل آلود به خوردن غذا مشغول می شدند بدون اینکه سرو صورت غبارآلود خود را بشورند و گاها حتی وقت کافی هم برای آنها نبود که بتوانند به راحتی آبی به سر و صورتشان بزنند و همین امر هم در بهداشت و حتی روحیه کارگران تاثیر منفی داشت.

  بهداشت یکی از مسائلی است که در بخش ساختمانی اصلا رعایت نمی شود و از سوی کارفرمایان هم کوچکترین توجهی به آن نمی شود.کار ساختمانی از آنجا که از پی ساختمان شروع  و استارت آن زده می شود  صاحب کاران به فکر کارگران نیستند تا دستشوی و توالت را در اولین قدم برای کارگران فراهم نمایند. معمولا کارگران مجبورا که تا اتمام کار به نزدیکترین مسجد به محل کار مراجعه نمایند و مسجد محل و مرکز دستشویی کارگران هم بود و این خاصیت را داشت! البته اگر با اعتراض کارفرما و استاد کار روبرو نمیشدی که بگویند کارگران اتلاف وقت میکنند که به توالت میروند!

 گاها ساختمانی که در آن مشغول کار بودیم محل کار  محل خواب و خوراک هم بود. و علیرغم کار زیاد و خستگی شدید ناچار از گذراندن بقیه شبانه روز در چنین جایی هستی. این شرایط کارگرانی است که در این قسمت ها به کار مشغولند و بعضا مهاجر و غیر بومی. معمولا هفتگی در حمام های عمومی دوش می گرفتیم و هفته به هفته لباسهای کارمان را می شستیم چون هفته به هفته لباس کار را عوض می کردیم و معمولا با همان لباس کار هم کار میکردیم و هم می خوابیدیم در صورتیکه بخاطر عرق و نشستن گرد و غبار زیاد بر روی سر و صورت و بدن هر روز نیازمند دوش گرفتن و لباس شستن بودیم.

   خلاصه محیط کار کاملا غیر بهداشتی و  فاقد سرویس بهداشتی و آب اشامیدنی سالم بود که به علت موقعیت و شرایط بد و کاملا غیر بهداشتی ، اکثر کارگران دچار بیماریهای پوستی، اسم، دیسک کمر، آرتروز، اسهال و حتی بیماری های روحی و … می شدند.

   امنیت کار

امنیت کار از دیگر مسائلی است که علاوه براینکه رعایت نمیشود از سوی صاحبان کار در جهت انباشت سرمایه بیشتر به هیچ وجه اهمیتی به آن داده نمی شود. به دلایل عدم موارد و مسائل ایمنی کارگران از بلندی ها و یا از روی بالابرها سقوط میکنند که به مرگ کارگران هم منجر می شود و یا با اصابت اجسام سخت به بدن دچار جراحت های سنگین می شوند و یا در هنگام کار قیرپاشی دچار سوختگی های شدید می شوند.

کارگران میبایست از لباس مخصوص کار،کفش مخصوص کار، کمر بند ایمنی، عینک ایمنی، کلاه ایمنی دستکش و … برخودار باشند و کارفرمایان موظف به تهیه آنها هستند در صورتیکه به هیچ وجه صاحب کار حاضر به خریدن و تهیه کردن آن نیست.

 در نبود قانون کار دست کارفرما برای استثمار بیشتر کارگران باز است حتی مرگ کارگران هم برای  کارفرمایان و صاحبان سرمایه عاری از هرگونه اهمیتی است. در واقع کارفرمایان با همدستی و حمایت دولت قاتل جان  کارگران هستند.

بارها اتفاق افتاده که کارگران از روی  راه پله و یا ارتفاعات دیوارهای ناتمام و یا ازروی بشکه زیر پایی و یا تخته زیرپایی و همچنین چوب بست ها لیز می خوردند و یا گاها تخته ها معیوب و فرسوده  وارونه می شدند و کارگران به پایین سقوط می کردند. گاها اعضای بدن کارگر در بین اشیا، گیر می کند و آسیب های جدی می بیند حتی منجر به قطع اعضای بدن کارگر هم می شود.  گاها اجسام به هنگام برخورد وارد چشم و یا به طورکلی وارد بدن شده که  باعث فلج شدن آن قسمت از بدن کارگر می شود و حتی کارگر را از پای در می آورد . همچنین چوب بست ها معمولا به دلایل عدم تخصص و آگاهی لازم کارگران فرو می ریخت و کارگران دچار آسیب دیدگی های جدی میشدند و حتی به مرگ کارگر هم منجر شده است. نبود امکانات ایمنی ، ابزار و وسایل معیوب و فرسوده و بی حفاظ و همچنین عدم تخصص و آموزش های لازم و در نظرنگرفتن آن برای کارگران علل حوادث بودند در صورتی که در همه حوادث بی دقتی و بی احتیاطی کارگر ثبت می شد!

همچنین بارها  من دچار حادثه شده ام و از بلندی و یا از روی چوب بست ها افتاده و سقوط کرده ام. همچنین بار ها برایم اتفاق افتاده که به علت افتادن اجسام سخت از بلندی در موقع کار به بدنم اصابت کرده است و در نبود امکانات ایمنی مجروح و زخمی شده ام. چند دفعه آسیب دیدگی به حدی بوده که هفته ها هم نتوانسته ام سر کار بروم بدون اینکه از هیچ مزایایی برخوردار بوده باشم و هزینه های جراحت را نیز از جیب خودم پرداخت کرده ام . با این وضع استادکار و صاحب کار به جای رسیدگی به آسیب دیده و اقدام در جهت فراهم نمودن ابزار و امکانات ایمنی  ما را مقصر می دانستند.  به  ما کارگران می گفتند مگر کور هستید؟ جلو چشمانتان را نمی بینید؟ چرا کارتان را با دقت انجام نمی دهید؟ چرا مواظب خودتان نیستید و موقع کار احتیاط نمیکنید؟ چرا جلو پای خودت را نگاه نمی کنید؟ و… خلاصه همه حرف هایشان این بود که : باید احتیاط کرد! باید مواظب بود ! و… ! در صورتیکه نمی گفتند که صاحب کار یا کارفرما هیچگونه مسائل ایمنی را  رعایت  و اقدام به تهیه آن نکرده است و یا بگویند که ابزار ها معیوبند و یا فرسوده اند.

کارگران بیشتر در معرض مستقیم مواد شیمیایی همچون سیمان، آهک، اسید و رنگ ها… بودند. در نبود امکانات ایمنی و حفاظی  همچون لباس کار مخصوص و دستکش و ماسک های محافظتی با خطرات زیانباری روبرو بودند. این اثرات می توانست در دراز مدت بر روی دستگاه تنفسی و پوست و به طورکلی بر بدن خطرات جدی به وجود بیاورد در صورتیکه هیچ کسی حتی خود کارگران توجهی به این امر مهم نمی کردند. متاسفانه بخشی از کارگران نیز عمدا با این مواد مخصوصا سیمان  گرد و غبار راه می انداختند تا گردو غبار حاصل سروصورتشان را بپوشاند تا پیش کارفرما یا استادکار وانمود کنند که خوب کار کرده اند در صورتیکه بی خبر بودند که با دست خود بیماریهای گوناگون را برای خود تدارک دیده اند.

برق گرفتگی یکی از مسائل مهم ایمنی در کار ساختمانی محسوب می گردد کارگران این بخش آشنایی عمومی با خطرات ناشی از وجود برق ندارند در صورتیکه مداوم با برق سرو کار دارند. این در صورتی است که هیچ آموزشی هم در این رابطه ندیده اند. کارگران معمولا بیشتر به خاطر ساخت و سازهای نزدیک و گاها جسپیده به کابل و سیم های برق فشار قوی و یا دزدیدن برق با سیم های لخت و مندرس از کابل های برق فشار قوی دچار برق گرفتگی می شدند. همچنین کارگران  موقع کار به امر و دستور استادکار با دستان خیس و یا عرق کرده سر سیم های لخت را بدون اینکه تخصص داشته باشند به هم وصل می کنند یا گاها اشیا فلزی در دست کارگران به سیم های لخت برق برخورد میکند و… در چنین مواقعی هم کارگران همچنین دچار برق کرفتگی شده و در نهایت حتی منجر به مرگ کارگر هم می شود.

از قیر معمولا برای عایق کاری بام ها و کف حمام و دستشوئی و جاهای مرطوب و جاده سازی استفاده می شود که کارگران قیر را با حرارت بالا جوشانیده و آن را همراه با گونی استفاده میکنند  که قیر گونی نام دارد .اگر قیر داغ در تماس مستقیم با پوست بدن قرار بگیرد فورا و با سرعت به پوست بدن می چسپد و سوختگی شدیدی را به وجود می آورد و حتی منجر به قطع خونرسانی و مرگ بافت آسیب دیده هم می شود که معمولا در نبود امکانات ایمنی کارگران این بخش ساختمانی دچار آسیب دیدگی و سوختگی شدیدی شده اند که به هیچ وجه وتحت هیج شرایطی جبران پذیر نیست و کارگر مدام العمر این درد و آثار سوختگی  را به همراه خود به یدک می کشد بدون اینکه از هیچ مزایایی برخودار باشند

آموزش های لازم برای کارگران

بعنوان کارگر ساختمانی و با شرح حالی که اشاره کردم که بخش بسیار زیادی از جمعیت کارگران در این قسمت ها را نسبتا شامل میشود، فاقد آموزش و امکانات لازم و حتی اولیه برای انجام کار و جلوگیری از حوادث در محل کار بودیم. هم اکنون هم منظما حوادث کار از کارگران قربانی میگیرد. مستقل از اینکه اکنون وسایل مدرن تر ی مورد استفاده در ساختمان سازی هست یا نه اما در هر حال آموزش و وجود امکانات ایمنی برای جلوگیری از حوادث کار حیاتی است و این تماما و بدون تردید بعهده کارفرما و قانون است. تا زمانی که قانون یکسانی در مورد “تندرستی و ایمنی محل کار” و آموزش لازم برای شروع کار وجود نداشته باشد، کارگران هیچ نقشی و مطلقا هیچ نقشی در ایجاد حوادث کار ندارند، آنچه که اکنون هست همیشه کارگر صدمه دیده خطا کار است و بی احتیاط!

عدم آگاهی و آموزش های لازم در رابطه با رعایت اصول ایمنی و بهداشت و…  جراحت و سانحه و آسیب دیدگی موقع کار را بالا میبرد برای مثال چوب بست زدن، بخشی از کار کارگران ساختمانی محسوب میشود در حالی که کارگران بدون اینکه تخصص چوب بستی داشته باشند به کار گماشته می شوند و اقدام به کار می کنند یا اینکه استادکار (بنا) همه کارهای ساختمان را بدون اینکه تخصص و یا مهارت لازم در رابطه با آنها داشته باشد انجام میدهد و خلاصه یک کارگر هم بناست ،هم چوب بست کار ،هم برق کار، هم گچ کار، هم سیمانکار و هم نقشه کش ساختمان است و دهها موارد دیگر وهمین امر هم معمولا تلفات سنگین و جبران ناپذیری را برای کارگران به موقع کار به بار می آورد.

آگاهی و آموزش های لازم برای رعایت اصول ایمنی و بهداشت و … وظیفه کارفرمایان و یا دولت است که متاسفانه نه دولت و نه کارفرمایان کوچکترین توجهی به این امر نمی کنند و به همین لحاظ هم سالیانه مرگ و میر کارگران به موقع کار روبه افزایش است.

بیمه یا مزایای بازنشستگی

همچنان که گفته شد در بخش ساختمانی به مانند اغلب صنف های دیگر از قانون کار و حق و حقوق و مزایای قانونی همچون بیمه و بازنشستگی و تا دورانی که من تجربه داشتم خبری نبود کارگران ساختمانی علاوه بر اینکه فاقد بیمه ، بازنشستگی و حداقل استاندارد های یک زندگی معمولی هستند تحت پوشش هیچ قانونی نیستند و مجبورند که نیاز های درمانی و پزشکی را از درآمد ناچیزشان فراهم کنند و با پرداخت هزینه های آزاد و شخصی تامین نمایند و کافیست که کارگر به موقع کار برای یکبار دچار بیماری و یا جراحت های سنگین شود که هرچه دار و ندارش است را صرف بیماریش کند و یا برایش پول قرض کند و یا گدایی کند و به همراه دردش تا آخر عمر در بستر بماند.

کارگران این بخش سابقه طولانی و اکثرا سابقه بیشتر از ۳۰ سال کار دارند در صورتیکه هیچ مزایای قانونی به آنها تعلق نمی گیرد و هرچه سن آنها هم بالاتر می رود زندگی آنها به مراتب بدتر و بدتر می شود و آنها به علت کهولت سن حتی با فروش  نیروی کار ارزان هم به کار گمارده نمی شوند.

وجدان کاری

اینکه گفتم آموزشی در کار نیست شاید دقیق نباشد! یک آموزش همیشگی از طرف صاحب کار برای کارگر هست و آنهم وجدان کاری نام دارد که معمولا صاحب کار “دارد” و کارگر ندارد!

وجدان کاری یکی از ترفند های خاص کارفرمایان و یا صاحبان کار است که از ناآگاهی کارگران به راحتی استفاده می کنند و از همه مهمتر آن را وجدان کاری می نامند و با این ترفند کارگران را به ساعات کار بیشتر ، دستمزد کمتر و یا سکوت در برابر افزایش دستمزد و بالا بردن سرعت و شدت کار و… به نفع خودشان فرا می خوانند و  به تشویق و ترغیب کارگران در این زمینه می پردازند.

کارفرمایان و صاحبان کار از زاویه اسلامی و مذهبی مسئله را برای کارگران مو شکافی میکنند و موضوع حلال و حرام  و رحمت را به میان می آورند و با همین نگرش اسلامی کارگران را به کار بیشتر و بردگی واقعی وادار می کنند و تبلیغ میکنند که اگر کارگر وجدان کاری نداشته باشد دستمزدی که کارگر میگیرید حلال نیست و شمول لطف و رحمت خدای ثروت و امکانات آنها قرار نمی گیرد.

بخشی از کارگران خصوصا کارگران مذهبی راحت این مسئله را میپذیرند و تسلیم این نوع خرافات و مزخرفات اسلامی  و مذهبی می شوند و فکر میکنند اگرخلاف شرع و مزخرفات اسلامی اقدام کنند دستمزد حرامشان می شود! یا اگر این مسئله را بپذیرند زندگی شان در راستای آرزو های شان تغییر خواهد کرد . در حالیکه این دسته از کارگران نمی فهمند که همین کارفرمایانی که از زاویه اسلامی و مذهبی به تحلیل و تفسیر اسلامی وجدان کاری برای آنها میپردازند و برای کارگران قانون وضع میکنند، حتی  به کارگرانی که خود را مسلمان می دانند در موقع کار به هیچ وجه اجازه نماز خواندن هم نمی دهند و کارفرمایان  نماز خواندن را هم جز، اتلاف وقت کارگران به حساب می آورند.

  کارفرمایان کودکان  و زنان را به کارهای سخت و زیان آور وا می دارند از آنها بهره برداری جنسی می کنند و با کمترین دستمزد و استثمار شدید، آنها را به بردگی اجباری می کشانند و تازه برایشان وجدان کاری هم تعیین میکنند. کارگران نمی توانند علاوه بر اینکه خرج و مخارج زندگیشان را تامین کنند در برابر خواست و مطالبات خود کوچکترین دفاعی بکنند، فارغ از اینکه از هیچ مزایای قانونی بر خوردار نیستند و نتوانسته  اند که حقوق معوقه چندین ماه خود را طلب کند تازه از وجدان کاری صحبت می شود .

 این تبلیغات مزخرف اسلامی و مذهبی بردگی کارگر را دوچندان میکند  به طوری که بخشی از کارگران هم به این مزخرفات اسلامی آلوده هستند و آنها نیز بر این باورند که کارگر بایست وجدان کاری داشته باشد درصورتیکه نمی دانند که کارفرمایان و صاحبان کار با همین طرح و ترفند  چند برابر کارگر را استثمار میکنند. تمام شرایط و وضعیت کارگر بطور تحمیلی یک نوع بردگی مزدی است و کارگران صاحب اختیار و اراده خودشان هم نیستند در صورتی که صاحب کاران زیرکانه بحث وجدان کاری را هم به میان میکشند و پیشاپیش مهر بردگی را بر پیشانی کارگر می کوبند.

برخورد کارگران با هم دیگر در موقع کار

 بنا به شرایط سخت و شدت و سرعت بالا وطولانی کار و خستگی بیش از حد و در مجموع به خاطر فشار کاری و فقر مفرط و … کارگران بیشتر در موقع کار دچار ناراحتی و بیماریهای عصبی و روحی  می شوند. گاها ناراحتی های خود را که سرمایه داری و صاحبان کار و سرمایه بر آنان تحمیل کرده اند  برسر خود خالی میکنند و بر سر موضوعات کوچکی که کارفرمایان موظف به تهیه آن هستند با هم درگیر می شوند. این درگیری ها بین کارگران از فقر و خستگی کار هم دردآور و ناخوشایندتر است. کارگران بجای آنکه  انگشت تو چشم هم کنند و درگیری را بین هم و در موقع کار به وجود بیاورند می بایست متحدانه و با هم یقه کارفرما را بگیرند و خواسته هایشان را از کارفرمایان بگیرند .

مثلا این دسته از کارگران سر ابزار های کهنه و فرسوده مثل فرغون ، کاسه، بیل و …. با هم درگیر می شدند هرچند کار با ابزار های فرسوده غیر قابل قبول و همچنین غیر قابل تصور بود.برای مثال  کارگرانی که با کاسه کهنه و فرسوده کاسه کشی  می کردند هر چه آب سیمان بود از لابه لای درز های شکسته بر روی شانه و بدن کارگر سرازیر می شد طوری که علاوه بر سنگینی کاسه پر از سیمان، آب سیمان تمام پوست بدن را می سوزاند. من بارها برایم اتفاق افتاده که آب سیمان به موقع کاسه کشی سرشانه هایم را سوزانده و  پوست اندازی کرده است. اما این وضعیت کاری را کارگران به وجود نمی آوردند بلکه کارفرمایان مسبب و عامل به وجود آوردن این درگیری ها بین کارگران بودند. این شیوه درگیری ها یک برخورد غلط و کاملا نادرست بین کارگران است و تا زمانی که به منافع عمومی طبقه کارگر و مبارزه طبقاتی اش با طبقه سرمایه دار و دولتهایش اشنا نشود کماکان وجود دارد، مساله ای که اساس تفرقه و پراکندگی کارگران را موجب شده است. کارگران می بایست در چنین شرایطی متحدانه و با هم کارفرمایان را به تهیه تمام امکانات بهداشتی و امنیتی و تهیه ابزار های مناسب برای کار وهمچنین تمام خواسته ها و مطالبات دیگر وادار نمایند تا چنین برخوردهای موقع کار بین کارگران به وجود نیاید .

و بالاخره سر موضوعاتی مثل گزارش دادن از همدیگر به کارفرما بین همدیگر هم دعواهای صورت می گرفت و یک نوع برچسپ ها و تهمت های ناروا  هم سر این موضوع به همدیگر میدادند و کم هم نبودند کارگرانی که نزد صاحب کاران خودشیرینی میکردند به قیمت اینکه کارگر همکارشان را به اخراج بکشانند و زیر پای آنها را می زدند تا جا پای خودشان را برای ادامه کار محکم کنند و مشخصا آن دسته از کارگرانی اخراج میشدند که به حق و حقوق و مسائل کاری آگاه بودند.

تشکل یا اتحادیه کارگران ساختمانی

بحث در مورد تشکل یا اتحادیه کارگران ساختمانی خیلی واضع و روشن است و انجمن ، سندیکا و یا اتحادیه های کارگران ساختمانی هنوز انچنان که باید شکل نگرفته است. بخش زیادی از کارگران ساختمانی مانند کارگران میادین کار به طور پراکنده  و بدون هیچ مزایای قانونی در جستجوی کار سرگردانند. اگر هم در چند شهر بزرگ  سندیکا یا اتحادیه ای ساختمانی  به این اسم صورت گرفته باشد معمولا مستقل نیستند و وابسته به دولت  میباشند و از طریق دولت تغذیه می شوند که علاوه بر اینکه کوچکترین مشکل کارگران را حل نخواهند کرد بلکه مانع به وجود آوردن اتحادیه های مستقل در راستای پیشبرد اهداف طبقاتی  نیز هستند.

هرچند کارفصلی( بنا به شرایط موجود کار ساختمانی  جز کار فصلی محسوب میشود) و همچنین پراکندگی کارگران ساختمانی که به صورت دائم در یک مکان مشخصی قرار ندارند امر تشکل یابی را سخت کرده است اما انصافا فعالین و پیشروان کارگری هم در این راستا گامهای جدی را برنداشته اند .هنوز هم کارگران نمی دانند که تشکل یا اتحادیه چیست ؟ و همچنان در بلاتکلیفی به زندگی  خود ادامه می دهند.

وظیفه کارگران پیشرو و فعال کارگری است که در جهت سازماندهی کارگران ساختمانی تمام تلاش خود را بکار گیرند و کمیته های کارگری را دراین بخش و در میادین کار یا در محل کار به وجود آورند و کارگران را به حق و حقوق خود آشنا کنند و تشکیل این کمیته ها را در ابعاد وسیعی سازماندهی و به وجود بیاورند. مهم نیست که این کمیته ها کوچک یا بزرگ باشند مهم اینست که این کمیته ها وجود عینی داشته باشند. همین کمیته ها می توانند که زمینه را برای اتحادیه یا انجمن و یا سندیکا به وجود بیاورند. پس وجود کمیته های کارگری در محل کار و زندگی یک امر اساسی و ضروری برای کارگران محسوب میشود .نتیجتا  باید فعالین و پیشروان کارگری اهمیت بیشتری به این امر مهم بدهند و هر جا این تشکل های ابتدایی وجود ندارند آنرا سازمان بدهند.

بطور خلاصه:

 چرا نباید  همه کارگران ساختمانی از قانون کار برخوردار باشند؟ چرا دستمزد ها به صورت فله ای و از سوی کارفرمایان تعیین میگردند؟ چرا کارگران ساختمانی ساعات کار مشخصی ندارند و ساعات های طولانی  برده وار به کار های سخت و زیان آور گماشته می شوند؟ چه کسی در برابر جان کارگر مسئول است که هیچگونه امکانات آموزشی و بهداشتی و ایمنی کار برای کارگر در نظر نمی شود؟  هنوز هم کارگر یک عمر جان خود را صرف برده داری در این بخش ساختمانی میکند اما از هیچ مزایای قانونی وبخش زیادی از آنها از بیمه درست و حسابی برخودار نیستند ؟ چرا کارگران این بخش تا زمان مرگ  نمی توانند از حق بازنشستگی  استفاده کنند و حق بازنشستگی خود را به گور می برند؟ چرا کارگران مهاجر و خصوصا کودکان مهاجر در سخت ترین شرایط با دستمزد خیلی پایین تر از حقوق دستمزد ها و گاها حتی بدون مزد برای ادامه حیات  تن به این زندگی بردگی وار دهند و هیچ انسانی هم صدایش در نمی آید؟ چرا قوانین ارتجاعی و مذهبی و مزخرفات و خرافاتی همچون وجدان کاری مطرح می شود و چرا کارفرمایان چنین قوانینی را بر کار حاکم و تحمیل می کنند ؟ چرا  طرح استاد ـ شاگردی یعنی طرح کار بدون مزد و به تعبیر ساده تری یعنی برده بدون مزد میتواند مطرح و اجرا شود؟ چرا نمیتوان کاری کرد؟ چرا کوچکترین توجهی به کار کودکان و زنان در عرصه های متفاوت کاری نمی شود؟ تا کی باید کارگران برای پیداکردن یک لقمه نان در میادین با فروش نیروی کار ارزان  با همدیگر به رقابت بپردازند؟

   لازم است که کارگران از این وضعیت پراکندگی و تجمع در میادین و شرایط بردگی وار رهایی یابند و الزاما احتیاج به تشکل و یا اتحادیه خود دارند تا حول یک ظرف مشترک بتوانند خواسته های خود را به کرسی بنشانند و از کلیه مزایای قانونی و حقوقی خود برخوردار گردند. هر چند دستیابی به این اتحاد دشوار است اما راهی جز آگاهی به مبارزه طبقاتی و متشکل شدن کارگران وجود ندارد که قبل از هر چیز دست رهبران و پیشروان آگاه و کارگران کمونیست را میبوشد.