تجاوز جنسی: علل و ریشه های آن و امروز مسئول اصلی کیست

کودک آزاری و تجاوز جنسی به کودکان

همان طوری که در ابتدا آمد، طبیعت انسان با آزادی، همیاری، تساوی و احترام متقابل همخوانی داشته و تحت وجود این ضوابط است که انسان رشد سالم می باید. این امر، خاصه در مورد کودکان (دختر/پسر) صحت دارد و اتفاقاًهمان طور که پزشکان روانشناسی کودک هم معتقدند، اهمیت این ضوابط تنها در دوران کودکی و دوران رشد انسان است که تعیین کننده می گردد. کودکی که با وجود این ضوابط در محیط خانواده و بعد در اجتماع بزرگ می شود، از نظر روانیاین فرصت را می یابد که در حد ممکن انسانیسالم، محکم، متعادل و از نظر مغزی و فکری رشد طبیعی خود را طی کرده و ذهنش از آسیب هایی مانند حسادت، نفرت، خودخواهی و… به دور بوده و در روابط با دوستان هم سن خود، به طور کلی برخوردی متناسب با روحیه سالم یک کودکرا داشته باشد، چون در تجربیات محدودش در کودکی با این گونه خصوصیات اخلاقی برخورد نداشته و حتی برای این گونه اخلاقیات دلیلی نمی تواند پیدا کند.

در مقابل کودکی که در خانواده دائماً شاهد مشاجره پدر و مادرش می باشد و می بیند که چگونه پدر از موضع بالا و موضع قدرت به توهین لفظی/بدنی مادر او مشغول است، بلافاصله از نظر روانی سردرگم و گمراه می گردد؛ قدرت تشخیص عمل و رفتار صحیح را از نادرست از دست می دهد و چون کودک است و توان مقابله را ندارد، خشم آرام وجودش را پر می کند، ولی از شدت ترس از ابراز آن را خودداری می کند، ادامه این رفتار در خانواده نهایتاً کودکان را از نظر روانی از حالت متعادل بیرون می آورد. حال دختربچه ای که سپس خودش مورد ضرب و شتم و حتی سوء استفاده جنسی قرار می گیرد، به طور کلی از چارچوب روان یک کودک سالم بیرون آمده و از آن جایی که در جامعه ما تجاوز جنسی برای دختر و خانواده اشتابوی بزرگی است، خانواده بیشتر به فکر مسکوت گذاشتن این اتفاق است تا کمک به دختر و در نتیجه دختر هم می آموزد که درد این آسیب روانی و بدنی را در خود پنهان کرده و با این آسیب در تنهایی دست و پنجه نرم کند. از طرف دیگر، در خانواده ای که پدرسالاری حاکم است و

حرف آخر را مرد می زند، این تنها فرزندان مونث نیستند که صدمه روحی می بینند، بلکه فرزندان مذکر هم که در دوران کودکی، تحت ستم قدرت از بالا و خشونت پدر هستند و دقیقاً در این مرحله است که ضربه روانی را از جانب پدر می خورند. در ادامه مقاله البته این بخش از بحث هم بیشتر باز خواهد شد.

در این جا اما آن چه واضح است، این است که تجاوز جنسی نسبت به کودکان اعم از دختر یا پسر ریشه در فرهنگ پدرسالاری جامعه مذهبی ما و نقش خانواده در اعمال این ارزش ها دارد؛ ارزش هایی که در جامعه سرمایه داری ما مبتنی بر نابرابری های طبقاتی و جنسیتی است. اضافه بر این، شرایط اسفبار اقتصادی برای طبقه کارگر و زحمتکشان جامعه امروز ما، بالاخص زنان، شرایط نا به سامان و خشنی را ایجاد کرده که در ذات خود، ستم جنسی را تقویت می کند: در شرایطی که رژیم سعی بر بازگرداندن زنان به اسارت خانه را دارد، دختران نوجوان به علت فقر مفرط، در خیابان بر روی کارتن می خوابند، طبیعی است بازار خرید سکس بسیار گرم است و زنان و دختران جوان و اغلب کودکان خیابانیبه علت وضع وخیم مالی به تن فروشی روی می آورند. چنین فرهنگ بیماری، زمینه بسیار آماده ای را برای تجاوز جنسی و خشونت های لفظی و بدنی نسبت به آنها فراهم می آورد.۱

کودکانی که از خانواده های فقیر و زیر خط فقر می آیند، قبل از این که از نظر جسمانی و هورمون های جنسی تکامل یابند، اغلب به وسیله مردان بیماراحوال اطراف خودمورد تجاوز قرار می گیرند، دختران توسط قانون به پدرخوانده خود فروخته می شوند و یا مخفیانه با شرکت های فروش انسان معامله می گردند تا به شکل برده به خدمت امرای عرب یا سرمایه داران بزرگ بین المللی در آیند. در نتیجه باز هم ابعاد و تأثیر فرهنگ سرمایه داری را باید مسئول این گونه خیانت به انسانیت بدانیم و باز ناگفته نماند که پسربچگان ما از این آسیب مصون نیستند، ولی دختربچگان درصد غالب را دارند. مجموعه این شرایط در جامعه، نمی تواند انسان های روحی/روانی سالمی را پرورش داده و از آنها انسان های مسئول و سازنده بسازد.

تجاوز جنسی را چه کسانی مرتکب می شوند؟

سوای از ازدواج پدرخواندگان با دخترخواندههایشان که مسئولیت صد در صد آن به عهده سرمداران نظام جمهوری اسلامی است که با طرح چنین قانونی، آگاهانه و عملاً بر تجاوز جنسی به دختربچگان صحه گذاشته و مقام شهروندان زن در ایران را به حد کالاهایی که سرمایه داران در بازار به فروش می رسانند، پایان آورده و نظام مالکیت خصوصی را به دوران بربریت بازگردانده اند و سوای این که فقر و فلاکت خانواده های کارگری و کشاورزان نواحی مناطق دور افتاده استان های ایران، به حدی حلقه را بر گردن این خانواده ها تنگ کرده که برای بقای بقیه اعضای خانواده خود، حاضر می شوند فرزندان خود را به اردوگاه برده داری مخفی فروش دختران، در مقابل مبلغ ناچیزی از دست بدهند (که این هم بازمسئولیتش بر گردن خصلت سود جویانه سرمایه داران بزرگ بین المللی و از عوارض نظام سرمایه داری جهانی است و در ایران باز هم مسئولیت آن به عهده سردمداران نظام سرمایه داری جمهوری اسلامی قرار دارد)، افرادی که مرتکب تجاوز جنسی به کودکان و زنان می شوند را نمی توان در زمره کسانی آورد که «متجاوز به عمد» بوده و واقعاً آگاهانه مرتکب این گونه اعمال می شوند. این گونه افراد اعم از این که به یک کودک تجاوز می کنند و یا به یک زن بالغ، کلاً افرادی هستند که تحت تأثیر فرهنگ زور و ستم حاکم بر جامعه سرمایه داری، آسیب روانی دیده اند و این نوع اعمال در ضمیر ناخودآگاه آنان فریاد طلب کمک است.۲

همان طوری که در بالا هم اشاره شد، ترکیب خانواده به شکلی که ما می شناسیم و در آن به دنیا می آییم و بزرگ می شویم، یکی از ارکان محکم و پایدار فرهنگ نظام حاکم است. در این خانواده که عموماً از سلسله مراتب پدرسالاری برخوردار است (حتی در خانواده هایی که پدرخانواده حضور ندارد، افراد دیگری مثل فرزند ذکور و مردان فامیل مرد/زن این خلع را پر می کنند) و همه باید از «مرد» خانواده پیروی کنند و در پی این نوع مناسبات نامساوی و نامتجانس با زنان خانواده (مادر/دختر) در واقع با زنان مانند انسان هایی با عقب افتادگی مغزی رفتار شده و احترامی برای حضورشان در جمع خانواده نیست، ضربه فرهنگی/روانی وارد بر فرزندان، تنها متوجه دختراننمی شود، بلکه پسران خانواده نیز این فرهنگ را فرا گرفته و وقتی وارد اجتماع می شود، دقیقاً همین فرهنگ را پیاده می کنند. فرهنگ متعصب پدرسالار که از ابتدا به فرزند ذکور می آموزد که زنان خانواده او موجوداتی نامساوی و ناقص العقلی هستند که تحت پوشش «ناموس» مرد می توان به حقوق انسانی اشان تجاوز کرد. در واقع از همان ابتدا، پسران خانواده (به خصوص فرزند ذکور اول) را از مسیر سالم روانی به دور پرتاب کرده و با برتر قرار دادن او نسبت به مادر و خواهرانش، پسر را آماده پذیرش ارزش های تحمیلی و از پیش معین شده فرهنگ حاکم می کند. این پسربچه که در خانه شاهد کتک خوردن و توهین لفظی شدن مادر و خواهرانش از پدر خانواده است، تدریجاً وارد اجتماع شده و مشاهد می کند که در خانواده های دیگر هم این منوال رواج دارد، به این نتیجه می تواند برسد که شاید «حقیقت» باید همین باشد. لذا به خود اجازه می دهد که مثلاً در کوجه و خیابان برای زنان مزاحمت ایجاد کند (تا بهتر و بیشتر از طرف همقطاران خود پذیرفته شود)، یا اگر در مقابل ابراز علاقه به زنی، جواب مثبت دریافت نکرد، به پافشاری بپردازد و یا حتی به زن صدمه بدنی بزند و مانند اینها. حس داشتن «حق تملک» زن برای مردان در روابط زناشویی به قدری واقعی است که به شکل بیماری روانی در برخی از مردان حتی پس از طلاق هم ادامه دارد. ۲۷% از قتل های خانوادگی به دست مردان انجام می شود که قسمت قابل ملاحظه ای از این قتل ها پس از طلاق انجام می گیرد.۳ رفتار آزاد دهنده و خشونت آمیز نسبت به زنان در محافل عمومی، یکی از عواقب این فرهنگ ناهنجار است که مردان ما را از مسیر سالم و آزاد روانی منحرف می کند.

آزار بدنی و روحی زنان در خانواده به وسیله «مرد»ی که در راس خانواده قرار دارد، نه تنها ستمی بدنی و روانی بر دختران خانواده وارد می آورد، بلکه پسران خانواده را هم به انجام همین اعمال تشویق می کند.۴لذا وقتی این فرزندان ذکور وارد جامعه می شوند، دست به اعمالی می زنند که امروز در کوچه و خیابان های ایران، نسبت به زنان انجام شده و انتهایی هم ندارد؛ رفتارهای توهین آمیز مردان نسبت به زنان در محافل عمومی امروز، دقیقاً ناشی از ستم جنسی فرهنگ نظام سرمایه داری حاکم بر جامعه است. البته آموزش فرزندان ذکور در اعمال ستم جنسی در خانواده، سپس در مدارس و تمام موسسات دیگر نظام، مانند دانشگاه و محل کار عملاً به کار گرفته می شود. در نتیجه آن، ستم جنسی در محل کار بالاخص در میان اقشار خرده بورژوا و کارگری امروز بسیار متداول است. زیرا مردان این اقشار متوسط و کارگری، اگر چه خود از منافع طبقه بورژوا و حاکم بی بهره هستند، اما به طور دائم و از کودکی تحت تأثیر و پرورش فرهنگ بورژوایی حاکم می باشند. مارکس می گوید: «فرهنگ جامعه، فرهنگ طبقه حاکم است» و صحت این بیان را امروز در جامعه ایران کاملاً لمس می کنیم. هر چه قدر رژیم جمهوری اسلامی فرهنگ تجاوزگر و ارتجاعی اسلامی را بیشتر بر جامعه تحمیل می کند، خشونت جنسی، بدنی و روانی مردان بر زنان هم بیشتر می شود. به همین ترتیب، تجاوز جنسی عمو، دایی، عموزاده، دایی زاده، پسرخاله، پسر عمه و… از میان افراد نزدیک تا یک غریبه در محل کار، در راه خانه و… همگی بیماری ناشی از فرهنگ زن ستیز و نابرابر طلب نظام سرمایه داری حاکم بر ایران بوده وهست و مختص به جمهوری اسلامی نیست. در گذشته هم زنان ما دقیقاً تحت همین فشار در جامعه زندگی می کردند و در دهه ۱۳۵۰ هم که درهای کشور به طور علنی به روی چپاول گران باز بود، با وجود اجباری نبودن حجاب و حضور «مساوی» زنان در جامعه، دختران و زنان جوان ما در خانه و محافل عمومی دائماً با برخوردهای غلط و غیر انسانی مردهای خانه و کوچه و خیابان مواجه می شدند و مانند امروز اجازه زن و دختران خانه به دست پدر بود و آزادی های فردی زن نه معنای قانونی داشت و نه معنای اجتماعی، خصوصاً در میان خانواده های اقشار کم درآمد و کارگری همیشه مسئله «ناموس» و «آبرو» درد بزرگی برای زنان و وزنه سنگینی بر دوش مردان بوده است. زنان شهرهای بزرگ و اقشار مرفه و مدرن هم با برداشتن کوچک ترین قدم مخالف عرف موجود، بلافاصله با برچسب «هرزه» و «فاحشه» روبرو می شدند. این یک نوع بیماری اجتماعی است که اکثر مردان جامعه ما به آن مبتلا بوده اند و تاریخچه دراز دارد. این، یکی از بیماری های اجتماعی است که مانند کلاهبرداری، دزدی و… ریشه در فرهنگ طبقاتی حاکم دارد و در تمام کشورهای جهان سوم، اسلامی یا غیره متداول است، زیرا فرهنگ سرمایه داری حاکم از این ترفند برای کنترل جامعه به دست خود افراد جامعه استفاده می کند. درست مانند زندان های همین کشورها که با ترفندهای مختلف گروه های مختلف زندانی (بالاخص زندانیان سیاسی) را به جان هم انداخته و از بازدهی آن سوء استفاده می کنند. ترفند «لکه دار کردن دامان زن» و برانگیختن «تعصب» مرد، بسیار آسان نیروی عظیمی را از قدرت مبارزه اقشار زحمتکش و کارگر علیه رژیم گرفته و به برخوردهای خشونت آمیز میان شهروندان تبدیل و در نتیجه به فنا می رود. نیرویی که می توانست متشکل و متحد شده و بر ضد قدرت ستمگر حاکم قد بلند کند، به ضد خود تبدیل شده و دست به قتل همدیگر می برد.

رژیم حاضر سعی کرده است با صادر کردن احکام جزایی برای این گونه جرایم در بعضی موارد، مسئولیت را از

گرده خود برداشته و به گردن افراد جامعه بیاندازد، اما حقیقت این است که همان طوری که زنانی که مورد ستم جنسی و بدنی قرار می گیرند، شایسته سرزنش نمی باشند، مردانی هم که مرتکب این گونه جرایم و حتی جنایت می شوند را نمی توان مقصر اصلی دانست. قدرت ناخلف، انسان را به گمراهی می کشاند و راه بازگشت هم مانند شنا کردن بر خلاف جریان آب، بسیار مشکل است. مردان آگاه و آزاد ما اغلب از جانب افراد خانواده و نزدیکان و همقطاران خود مورد تمسخر و سرزنش قرار می گیرند که «مرد» نیستند تا جلوی «زن»اشان بایستند که این ریشه در فرهنگ مردسالار دارد. در دوران رژیم گذشته، برخی «هنرمندان» در رادیو و تلویزیون، معروف به بذله گویی های متداول و توهین آمیز به مردان شمالی یا آذربایجانی و… بودند (که دقیقاً از تاکتیک های آن رژیم در ایجاد و حفظ فرهنگ پدرسالار در جامعه بود).

این گونه تفرقه افکنی، نه تنها در ترویج ستم جنسی نقش داشت، بلکه تفرقه ملی را هم دام می زد. تفرقه ملی یکی از اساسی ترین ابزار پراکندگی نیروی طبقه کارگر و زحمتکشان جامعه در ایجاد همبستگی طبقاتی بوده است که نظام های سرمایه داری ایران از زمان رضاشاه تا کنون به آن متوسل شده اند. البته انقلاب ۱۳۵۷ تودهنی محکمی بود بر همه دسیسه های بورژوازی ایران و امپریالیزم؛ طبقه کارگر ثابت کرد که توان داشتن اتحاد طبقاتی و همبستگی با کلیه اقشار تحت ستم را برای به پیروزی رسانیدن آن انقلاب داشت. اما به مدت ۳۰ سال پیش از انقلاب رژیم سابق با استفاده از این ترفند سعی کرد تا با یک تیر دو نشان را بزند: هم «تعصب» این مردان غیور را بر خلاف میل خودشان برانگیزد و هم میان ملیت های مختلف افتراق و دو دسته گی بیاندازد. امروز ما دیگر می باید این گونه سیاست ها را از دور بشناسیم و در دام آنها نیفتیم؛ امروز تجانسی اخلاقی و همگرایی و همبستگی زن و مرد تمام اقشار تحت ستم جامعه از هرگونه اقلیت ملی، مرد و زن باید به فکر منافع طبقاتی خود بوده و گول دسیسه های این نظام پوسیده را نخورده و تمام نیرو و خشم خود را در یک اتحاد بالنده و آگاه متمرکز کرده و سر تیر آن را به سوی این رژیم و کل نظام پوسیده سرمایه داری و طرفدارانش بگیرند. در شرایط کنونی مردم ستم دیده ما فرصت وقت تلف کردن و بازیچه دست عوامل رژیم قرار گرفتن ندارند و باید به ریشه های اوضاع کنونی حاکم بر ایران بپردازند و در حل اساسی و بنیادی این معضلات اقدام کنند.

۱http://www.ghatreh.com/news/nn10006933

۲http://www.sa.org.au/index.php?option=com_k2&view=item&id=3919:rape-sexual-violence-and-capitalism&Itemid=580

۳ http://dw.de/p/1656O

۴http://iranwire.com/fa/projects/4368