اتاقی از آن خود

” اتاقی از آن خود ” *
بمناسبت روز جهانی زن
شهریار دادور ـ ماریا رشیدی

هشتم مارس روزجهانی زن است. روز مشخصه ی یک رخداد. شناسنامه ی یک جنس. بیان بروز یک وجود. تاریخ یک هستی و اعلام نظری یک سوژه . موضوعی که در عینیت یافتگی اش به یک مسئله تبدیل شده است. مسئله ای در برابر آنچه که جهان ما را ساخته است. این امر حقیقت ندارد که ما امروز در جهانی واحد زندگی می کنیم، زنان و مردانی هستیم که تاریخی مشترک داریم و آنچه که ساخته شده است حاصل تلاش مشترک ما بوده است. این یک دروغ بزرگ است برای نمایش همسانی. همسانی ای که در واقع تلاش دارد تا شکاف را بپوشاند. تا جدایی های موجود را نادیده بگیرد و فاصله ها را به تعمد پُر کند. تاریخ زنان ، تاریخی جدا و مربوط به خود است، اگر چه در کلیتی از هستی اجتماعی درتعریف است، اما آنچه زنان را به مثابه ی یک سوژه برای خود در نظر می گیرد، حرکت های فردی در ابتدا، وبعد پیداکردن همدیگر به مثابه ی یک ” جنس” و سپستر تبدیل شدن به صدایی خاص، یعنی صدای زنانه در کلیت تاریخ بوده است.
نخستین نشانه ی فاصله، از روایات تاریخ پیدایش است. از آن جا که زن ازپهلوی چپ مرد برمی آید و نیز از آن جا که نشانه جنسیت اش پوشانده می شود و همچنین از آن جا که بار زایش و تکثیر نوع انسان برعهده ی او گذاشته می شود. این آغاز یک جدایی آشکار است تا بعد و در تکامل خود وپیدایش دولت و نظم، وضعیتی را براو رقم بزند که باید جهان انسانی یکسره با تاریخی مردانه نوشته شود و درعمل تبدیل به تقویت رابطه ای باشد که یکی از دوجنس نوع، به حاشیه رانده شود. به مزرعه و کار در خانه و بارداری وپرورش فرزند و کلاً به سایه برده شود تا از حیطه ی قدرت و آنچه که بعدها تبدیل به رابطه های جهان انسانی می گردد بر کنار بماند. ساز و کارهای این جداپذیری در هربرهه از تاریخ اجتماعی توجیهات خاص خود را داشته است. ناتوانی جسمی، ظرافت اندام ، برآمدگی بعضی از اندام های تن ، کمبود عقل و ناقص بودن آن و سرانجام احساسات رقیق و شکننده ، دلایل بیولوژیکی بوده اند تا زن را به حاشیه برانند و از حیطه قدرت و تصمیم گیری و به اصطلاح ” تاریخ سازی ” به دور نگه دارند.
تاریخ زنان تاریخ فراز و فرودهای مناسبات و روابط اجتماعی است. به همان نسبت که طبقات شکل می گرفتند و دولت در مفهوم می آمد و قوام یافتگی اش، مناسبات قدرت را شکل می داد، تاریخ زنان نیز علیرغم حضور سایه وار و گم و در حاشیه بودگی اش، به مثابه ی نیرویی در کنار سایر نیروهای اجتماعی، اگر چه در درون خود، اما شکل می گرفت. بر می آمد و در تجلی یافتگی اش تبدیل به جنبش می شد.
تاریخ امر مربوط به برخورد نیروها و برآیند همه ی رخدادها و وقایع این برخورد هاست . تاریخ زنان نیز به مثابه ی یک نیروازآن هنگامی نوشته می شود که تبدیل به ” جنبش ” ی برای احراز موقعیت خود و تعیین جایگاه و وضعیت اش در مناسبات قدرت است . هیچ تاریخی تا پیش از تبدیل شدن به رویارویی جنبش ها تاریخ نیست . تاریخ زنان نیز تا پیش از تبدیل شدن به یک جنبش ، تاریخ نیست . زنان و حضورشان در تاریخ با مشخصه های یک جنبش که تفاوت هایش را آشکار می کند ، به معنای واقعی تبدیل به امری برای خود می شوند . این تبدیل شدن باید از صداهای درونی یک فرد فراتر می رفت و از حاشیه به متن می آمد و تبدیل به صدایی خاص می شد . تاریخ این صدا ، آن جا که به طور مشخص تبدیل به جنبش می شود ، آغاز پیدایش مناسباتی ست که ما آن را با سرمایه داری می شناسیم .
اگر مشخصه ی سرمایه داری نسبت به مناسبات پیش از آن بر : ۱ ـ صنعتی شدن .۲ ـ تمرکز در امر جمعیت و توسعه ی شهرنشینی . ۳ ـ ایجاد تخصص های شغلی . ۴ ـ سرعت در امر تولید . ۵ ـ به کارگیری هرچه بیشتر نیروی کار ، در ابتدایی ترین شکل آن باشد ، آنگاه چندان دشوار نخواهد بود تا فهمیده شود که چرا جنبش زنان به مثابه ی یک نیرو و یک تقابل ، خاص مناسبات سرمایه داری است و تنها در این مناسبات است که معنادار می شود .
سرمایه داری در روند توسعه ی خود به ناچار نیروی کار را در دو وجه ” طبقه و جنسیت ” به تعریف در آورد . دو وجهی که اگر چه از هم در پروسه ی کار جدا نبودند ، اما به واسطه ی نظریه ی تقسیم کار و ایجاد تخصص در امر تولید ، لاجرم ” جنسیت ” را درمقوله ی کار خانگی ، کارهای جزء ، تولید دستی ، پرورش و نگهداری از کودکان و غیره برزنان تحمیل کرد . این جدایی و تقسیم بندی شغلی زمینه ساز شکاف های بزرگ آتی در وضعیت اجتماعی زنان شد .
تغییرات ایجاد شده دروضعیت مناسبات اقتصادی و اجتماعی درمورد زنان طبقه ی کارگر و طبقات میانی جامعه و مرفه آن ، به کلی متفاوت و از یک منظر واحد دیده نمی شد و نباید هم دیده می شد . زیرا شکاف طبقاتی در این عدم یکسانی مؤثر بود . از همین رو مسئله ی کار زنان ، جنسیت و حق اجتماعی آنان پیش نشان جنبش اجتماعی و جنسیتی بزرگی شد که تا امروز نیز همچنان ادامه دارد . اما این جنبش که در عصر ” ویکتوریا ” یی به ” مسئله زنان ” در نام شد چگونه در روند کمال یافتگی اش درتئوری های تازه ای ازجمله ” ایدئولوژی زندگی خانوادگی ” و ” تاریخ زن خانه دار ” از موضوعی برای خود ، به موضوعی برای دیگران تقلیل یافت !
ورود زنان به عرصه ی کار و تولید علاوه بر چالش رقابت نیروی کار و عرضه ی آن به مثابه ی ابزار ادامه ی حیات در عرصه بحران های اقتصادی ، توجیهات دیگر اخلاقی و خانوادگی را برای پس راندن زنان از عرصه ی کار و تولید نیز به همراه داشت . از همین روست که بر نقش مادری ، زن خانه و غیره برای زن تأکید می شود ، تا آنجا که در سال های ۱۸۳۰ بعضی از اتحادیه های کارگری نیز در انگلستان شروع به مبارزه ی تبلیغاتی برضد اشتغال زنان در کارخانه می کنند . هرچه امکان فعالیت زنان و روی آوریشان به عرصه ی تولید افزونی می گیرد به همان نسبت قوانینی عریان تر و سخت تر از جانب اتحادیه های کارگری و مردانی که مخالف کار زنان با توجیهات اخلاقی هستند صادر می گردد ، آنچنان که در سال ۱۸۴۲ “قانون معادن ” کار زنان را در زیرزمین و معادن ممنوع کند . همچنین ” قوانین کارخانه ” محدویت های ساعات کار را برای زنان افزایش می دهد و هرچه بیشتر آن ها را از عرصه ی کار به گوشه ی خانه می کشاند .
اودیسه ی رهایی زن اگرچه هنوز درحال کشف واقعی جهان خویش است و اگر چه هنوز قاره های ناکشف شده ی بسیاری را پیش رو دارد ، اما تا این جا هم که آمده است ، آسان از چالش های مکاشفه برنگذشته است ، تنها اگر گذار پراز رنج و تعب طبقه ی کارگر را از فراز و فرودهای تکامل سرمایه داری ببینیم ، آنگاه برما روشن تر خواهد شد که چگونه برگدشتن از شرایط تقسیم جنسی کار ، زنان را می بایست به سوژه ی مربوط به خود مبدل می کرد تا پی جوی حق برابر شرایط کار ، دستمزد برابر ، ساعات کار برابر و بسیاری خواست های دیگر می شدند ، که از درون همین پی جویی ها بود که در دوره ی میانی سال های ۱۸۵۰ تا ۱۹۰۰ ” جنبش ” ی به ظهور برسد که تماماً و در معنایی خاص ، مربوط به نقش و نشان زنان به طور مشخص باشد
جنبش فمنیستی آغازگاه حضور تاریخی زن به مثابه ی سوژه ی متعلق به خود است که تعریف کلی تاریخ را خدشه دار می سازد. آن را به دوبخش تقسیم می کند و دوجهان و دو هستی شناسی را رقم می زند. هستی زنان به مثابه ی امر مربوط به خود باید از زمزمه ها، پچ پچه ها، وواگویه های درونی و سرباز زدن از آنچه های تحمیلی، راهی به بیرون از جهان خانه وپستوهای آن و متابعت های اخلاقی، دینی و سنتی باز می کرد ، تا تبدیل به نمود از هستی ای شود که هست. خاستگاه این هستی و نمود برحسب موقعیت و امکان های پیش آورده ی سرمایه داری، از جهان انگلوساکسون است. از آن جا که سرمایه داری علیرغم همه ی امکانات پیشرفت اش، بنابر سنت های اخلاق و فرهنگ و مذهب در ایدئال ترین و ضعیت محافظه کارانه وکنسرواتیو خود به جلوه است . نخستین تجلی های این هستی تازه ی انسانی از همین جا و از درون مناسباتی شکل می گیرد که قرار است پیش نشان تاریخ مدرن انسان باشد. انگلستان سرمایه داری آغازگاه پیدایش جنبش های اجتماعی زنان و برآمد یک هویت یافتگی ست. هویتی که به طور خاص، با مهر و نشان زنانه به تعریف می رسد.
پرداختن به مراحل مختلف جنبش فمنیستی و تکامل و انشقاقات آن در این مختصر نه ممکن و نه میسر است ، اما با همه گستردگی های موضوعی این جنبش می توان فهرست وار آن را به چند دوره در سیر تکاملی خود تقسیم کرد . همان گونه که گفته شد : جنبش فمنسیتی از دل شرایط سخت زندگی زنان و از درون نابرابری های حقوقی و جنسیتی سر برآورد . اگر چه این جنبش این جا و آن جا با افت و خیزهای زیادی تاقبل از سال های ۱۹۰۰ روبه روست ، اما نطفه های تشکل و طرح نظری مسائل زنان در دهه ی اول سال های ۱۹۰۰ تبدیل به جریانی اجتماعی می شود که خود را فارغ از وضعیت طبقاتی و موقعیت های خانوادگی ابراز می دارد. در همین سال هاست که مسئله ی جنسیت به مثابه ی موضوعی برای زنان و فقط در رابطه با خواست های همین مسئله پیش روی جهان گذاشته می شود . شاید این گفته ی ” جون کسل ” فعال جنبش زنان امریکا ، آنجا که می گوید : ” هنگامی که آگاهی زنی ارتقا می یابد ، خود و دیگر زنان را به مثابه ی اعضای یک گروه تحقیر شده می بیند و خود را به تغییر این شرایط متعهد می کند ” بیان درست و واقعی آن احساسی است که می خواهد به خود رجوع کند . مربوطه های خود را داشته باشد و چیزی یا به تعبیر ” ویرجینیا وولف ” ” اتاقی از آن خود ” داشته باشد .
مشخصه ی بارز و قابل تعمق دروه ی اول جنبش فمنیستی ، بحث های نظری کشاف و مقابله جویانه ی نظریه پردازان زن این جنبش با مصلحان و فیلسوفان و نظریه پردازان اجتماعی ست ، در مورد اولویت های طبقه و یا جنسیت در این جنبش . همین امر باعث برآمد این اختلاف در نگاه و نظریاتی ست که از جانب زنان فمنیست سفید پوست با زنان کارگر و عمدتاً سیاه پوست این عرصه است . چه زنان کارگر و سیاه پوست اگر چه مسئله ی جنسیت را به مثابه ی یک معضل می پذیرند ، اما حل آن را در گرو حل معضلات و مصائب طبقه ی خود می دانند . امری که در مورد زنان فمنیست سفید پوست و طبقات مرفه و میانه ی جامعه ، امری مجزا و مربوط به خود است . این دوره علیرغم ضعف ها و کاستی های نظری خود آغازگاه برآمد و طلوع نظریه ی جنسیت در تاریخ مبارزات اجتماعی و سیاسی جهان مدرن است و از همین رو از اهمیت زیادی در برهه ای تاریخ تکامل اجتماعی برخوردار است .
باید یادآور شد که آنچه در دوره ی اول جنبش فمنیستی مطرح نظر است بیشتر مسائل حقوقی ـ اجتماعی و تعریف از جایگاه و موقعیت زن در مناسبات اجتماعی ست. مسائلی از قبیل : حقوق مالکیت، تحصیل و حرفه ها و تناسب و مد، فرهنگ و آینده حرفه ای، اصلاح ازدواج، کار و خانه داری ، اصلاح اجتماعی ، استانداردهای جنسی و پاکدامنی اجتماعی ، مسئله ی حق رأی و چیزهایی از این قبیل که در تعریفی کلی می توان از آن ها به مثابه ی بهبود شرایط زندگی و اصلاحات یاد کرد . چه اگر همه ی موارد ذکر شده را در تحلیل در آوریم ، ماحصل آن ها به نوعی درخواست اصلاحات امور و در واقع به نوعی تحمیل خواست زنان برعقب نشینی مناسبات به نفع آن هاست.
لازم به یا دآوری ست که در همین دوره است که پس از سرکوب تظاهرات ۸ مارس۱۸۷۵ زنان کارگر پارچه بافی وریسندگی نیویورک ، بنا به پیشنهاد ” کلارازتکین ” از رهبران سوسیالیست آلمان ” کنگره ی اول انترنایسونال کارگری ” در ماه اوت ۱۹۰۷ این روز ، به نام روز زن پیشنهاد می شود و سرانجام در ۸ مارس ۱۹۲۱ رسماً به عنوان روز زن نامگذاری می شود .
اگر چه موج اول جنبش فمنیستی گام های بزرگ و فاصله گذاری را درجهت مطالبات زنان برداشته بود و به دستاوردهای مهم و قابل اهمیتی هم رسیده بود ، اما هنوز آنگونه که خواست زنان و مسئله شان بود کارها پیش نرفته بود . آرزوهای بزرگ برنیامده بود و خواست ها همچنان مطرح بودند. موج اول جنبش فمنیستی را همانگونه که گفته شد باید از زاویه ی امر اصلاحات در ساختار مناسبات بورژوازی دید. اما این ویژگی را نیز داشت که این جنبش خود را همچنان در قید اخلاقیات مرسوم می دید. اصلاح این اخلاقیات اگر چه گاهاً از جانب بعضی از نظریه پردازان جنبش فمنیستی مطرح می شد ، اما این ایراد را داشت که جنبش، خود را در دامی گرفتار می ساخت که اتفاقاً نه تنها بورژوازی با آن ها هیچگونه مخالفتی نداشت ، بلکه خود به گونه ای برپالایش جوهریت اخلاق در روابط و مناسبات اجتماعی میان زنان و مردان برآن تأکید هم داشت.
موج اول جنبش فمنیستی با همه ی افت ها و خیزها و دستاوردهایش، با برآمد جنگ اول جهانی در ۱۹۱۴ تقریباً به پایان می رسد. خواست و مطلبات موج اول هنوز در دستور کار بود و به انجام نرسیده بود که جنگ شروع می شود و نه تنها مسائل اساسی زنان، که بسیاری مسائل دیگر اجتماعی و طبقاتی تحت الشعاع طبل جنگ قرار می گیرذد. مسئله ی دفاع از سرزمین اجدادی، دفاع از ملیت و شرافت، دفاع از ارزش های فرهنگی و قومی و کلاً دفاع از ارآنچه که مربوط به هرسرزمین و جغرافیای درگیر درجنگ بود ؛ اولویت یافته بود. جنگ فرصتی بود تا بورژوازی اروپا در هرمحدوده ی جغرافیایی معین، آنچنان نقشی را داشته باشد که بتواند هم مسئله ی جنگ را پیش ببرد و وهم به وجه اولی، مبارزات طبقاتی و اجتماعی را ازیکسو وبه طور عام و مبارزات جنسیتی و فمنیستی زنان را که به مثابه ی مسئله ای مهم مطرح شده بود از سوی دیگر و به طور خاص، تحت الشعاع اولویت جنگ قرار دهد و آن را در موقعیتی ضعیف از توان خود به تعریف در آورد.
آنچه درفاصله ی دوجنگ جهانی اول و دوم درسطح عام اروپا می گذرد ، تثبیت موقعیت بورژوازی به مثابه ی نیروی پیروزمند مبارزات طبقاتی و موقعیت برتر آن در مناسبات است که دراین میان جنبش فمنیستی را درواقع و به طور عملی از دستاوردهای قابل توجه اش به دور می سازد و شاید به طور مشخص بیشترین ضربه را بر این جنبش وارد می کند. آن چنانکه این جنبش در فاصله ی میان دوجنگ از دستاوردهای عملی و ذهنی چندان قابل توجهی برخوردار نیست. این دوره ی سکون ورکود ، خود را به سال های ۱۹۶۰ می کشاند.
در این سال ها و با برآمد جریان های تئوریک و نقادانه و سازمان دهی های اجتماعی نو است که جنبش فمنیستی موج دوم خود را برمی کشد. بالا می آید، خواست هایش را مطرح می کند و این بار به گونه ای روشن تر و با برجستگی های بیشتری بر اولویت جنسیت، تن زن، زن به مثابه ی امر مربوط به خود ، زن و احساس اش، زنان و تبعیض جنسیتی، زنان و تبعیض نژادی، زنان برعلیه تجارت فحشا و سکس و آنچه که در وجهی رادیکال سوژه ی زن را در تعریف است، مطرح می سازد .
برآمد موج دوم جنبش فمنیستی اگر چه ریشه درتمام دروه های مبارزاتی دوره ی اول دارد ، اما برجسته شدن و عمومیت یافتگی آن به شکل کنونی ، با برآمد جنبش اجتماعی مه ۱۹۶۸ است که آن را تبدیل به ” مسئله ” می کند و خود را به مثابه ی امر ” از خود ـ به خود ” در موضع آلترناتیو ممکن برای حل معضل مناسبات موجود از یکسو و از سوی دیگر جهان مردانه می گذارد .
بی شک کتاب سیمون دوبوار [ جنس دوم ] از اهمیت تئوریک و جایگاه سیاسی معینی از جنسیت و موقعیت زن برخوردار است ، آنچانکه می توان این اثر را به نوعی خاستگاه بنیادین رادیکالیسم نظری فمینیستی امروز دانست ، اما آنچه که وجه مشخصه ی دوره ی دوم جنبش فمنیستی هست ، تأکید و انگشت گذاشتن بر زن به مثابه ی موضوعی برای خود، صرف نظراز مناسبات موجود است. اگرچه مناسبات موجود در یک معنا حاوی و حامل تمام شرایط تحمیلی ست، اما، این مناسبات همچنان برمبنای ” جنسیت ” در تعریف است و همین است که نابرابری را علیرغم همه ادعاهایش درخود حمل می کند.
دوره ی دوم جنبش فمنیستی به گمان ما روبه پایان یافتگی خویش است. دستاوردهای دوره های اول و دوم این جنبش کم نبوده اند و آنچه که از آن ها به مثابه ی یک میراث به جا مانده است، اگرچه در معنایی کلی دستاورد [ تاریخ مشترک انسانی ] تلقی می شود، اما در ذات خود از یک مبنا سرچشمه دارد . سرچشمه ای زاینده و بارور و معنا دار که خود را مدیون هیچ قاهریتی نمی داند ، الا وجود خویش به مثابه ی امر مربوط به خود. بارقه های برآمد یک تعریف از زن دارد از درون تمام تجربیات از سر گذشته اش به ظهور می رسد. موج سوم، بی شک از درون خود خواستگی ها و خود دیدن های زنان درحال برآمد است.
اگر تاریخ امر برآمد رخداد نیروهای مقابل هم است، پس نمی توان از حکم اش سر باز زد. زنان نیروی خویش اند. سوژه ای از خود به خود. دیدن، امر دین است. موضوع دیدن ، چیزهای عینی ست . ذات هایی که هستند. هستی های خارج از ذهن . وجودهای برای خود. زنان وجود خویش اند.
مارس ۲۰۱۴

* “اتاقی از آن خودم” نام کتابی از وبرجینیا وولف