خدایان به سیتى مال ها کوچ کرده اند

اگر از من بپرسند امن ترین نقطه جهان کجاست، خواهم گفت خانه ام، و امن ترین نقطه خانه، اتاقم. امن از این جهت که دور از هیاهوی جهان خارج در اتاقم احساس آرامش می کنم. می نویسم و می خوانم و با موزیک و فیلم خودم را سرگرم می کنم و اگر حسش باشد نقاشی می کنم.

این اتاق دنیای من است و مرز من با دنیای خارج که آدم هایش بی هیچ دلیلی با شتاب می روند و می آیند و اشیاء(things) را با خود جابجا می کنند. شبیه مورچه ها. همین مورچه هایی که از من و شما بهتر وضعیت آب و هوا را تشخیص می دهند.هوا که سرد باشد توی دالان های زیر زمینی شان میخزند و انگار نه انگار که اصلن بودند، همین که هوا رو به گرمی باشد و سرمای فوریه را پشت سر گذاشته باشند یواش یواش تعدادی پیش قراول می فرستند برای بررسی هوا و احتمالن پیش بینی وضعیت جوی آینده و منابع غذا. اینها کارشان کنترل کیفیت زندگی است و گزارش را به دیگران منتقل می کنند حالا یا با حرکت شاخک ها یا با ترشح مواد شیمیایی. و تا چشم باز کنی می بینی خط سیاه مواجی از لشکر مورچه ها، می روند و می آیند و با هر آمدن،چیزهای کوچکی از ته مانده غذاها و کالبد حشرات و لاشه برگها و دانه ها، یا همان اشیاء(things) را با خود به این طرف و آنطرف می کشند و مقصد نهائی شان هم زیر زمین یا دالان های تاریک زندگی است، درست مثل ما آنها هم اتاق هایی دارند که در آنجا احساس آرامش می کنند، مرز شان با دنیای خارج است. وجه مشترک زندگی ما و مورچه ها در همین علاقه و شوق به اشیاء(things) است و خزیدن به غار و دالان تنهایی مان، ما هم می رویم و می أییم و در این رفتن و آمدن، اشیاء را جابجا می کنیم. ما از سر تفنن نمی رویم و نمی آییم، که رفتن و آمدن ما برای حمل و نقل اشیاء است. باربرهای هوشمندی که هوش شان در جهت خدمت به اشیاء تکامل یافته است. درست مثل خط سیاه مواج لشکر مورچه ها، در سیتی مال ها و مراکز خرید، آدم ها، یا بهتر است بگوییم موجودات دوپای هوشمندی که برای باربری تکامل یافته اند، را می بینیم با همان رفتن ها و أمدن ها و ذوق و شوق ها، و سرانجام خزیدن به غارها. غار ها، ماوای آرامش از دست رفته اند و برنامه ریزی و کدگزاری برای انتقال اشیاء، اتاق فکر زندگی مان . در آنجاست که ما چگونگی إجرای نقشه هایمان را در ذهن مرور می کنیم بی هیاهوی جهان خارج. اشیاء به ما این انگیزه را می دهند که صادقانه به آنها وفادارم باشیم، ما آنها را حتی از فرزندان مان بیشتر می ستاییم و بیشتر با آنها وقت می گذرانیم. همه چیزمان در گرو اهمیت و ارزشی است که برای اشیاء قائلیم و ارزش انسان بواسطه ارزش اشیاء گران قیمت و لوکس تعریف می شود.تعریف سنتی انسان، حیوان ناطق است دیر زمانی است که غالب تهی کرده است و حالا جایش را به انسانی داده است که حمال است، حیوان باربری که زبان و هوشش در خدمت اشیاء و کالاهاست. ما خدمت گزاران وفادار اشیاء هستیم. این ما هستیم که بخش زیادی از زندگی مان را در حال نقل و انتقال آنها سپری می کنیم و یا در آرزوی حمل آنها از نقطه ای به نقطه دیگر، جان می کنیم و جان می ستانیم. سیتی مال ها و بازارها و بوتیک ها و مغازه ها، معبدهای ما شده اند. با دیدن اشیاء آنجا، انگیزه رفتن و آمدن در ما جان می گیرد. خدایان کهن در کالبد اشیاء مدرن تجسد یافته اند. اشیاء، دم مسیحا یافته اند ، به روح خسته و وامانده ما جان می بخشند. شادی و تبسم و خواستن و تمنا را از هر ناکجا آباد دیگری، بیشتر در مقابل ویترین ها می توان دید، خدایان به سیتی مال ها کوچ کرده اند!!