ارزش انسان در نظام غارت

اسمش زینت بود ٬ بیوه زنی جوان با سه فرزند ٬ پسری هفت ساله و دو دختر که یکی پنج و آن دیگری دو ساله بود . زمستان هشتاد و هفت بود٬ اولین بار او را در شهرک فقیر و حاشیه نشینی در اطراف شاهرود در پشت صحنه ساخت مستندی  درباره حاشیه نشینان دیدار نمودیم . پیرزنی از اهالی شهرک با این امید که دست مان می تواند گره گشا باشد ٬ قصه ی پر غصه ی دخترش را بر ما بازگو نمود و از ما خواست که برای دیدن او به منزلش برویم ٬ ظهر آن روز به منزل آن زن که خرابه یی با دیوارهای فرو ریخته و پنجره های شکسته  که بی شباهت به منزل مسکونی بود رفتیم . از قاب پوسیده ی پنجره ٬ زن را به همراه فرزندانش بر سر سفره یی نشسته دیدیم. پیرزن جلوتر از ما به داخل خانه رفت  ٬ کمی بعد آن زن به پیشوازمان آمد و ما را به داخل  دعوت نمود. به درون اتاق کوچک و به واقع تنها اتاق مسقف آن منزل در کنار سفره نشستیم ٬ اتاق تاریک و فرش اتاق که ترکیبی از موکت و پتوی نخ نما شده بود سرد و مرطوب . بخاری هیزمی حلبی خاموش و کوچکی در گوشه یی از اتاق قرار داشت و بوی سردی از هیزم سوخته در فضای اتاق به مشام میرسد. به محض ورود مان پیرزن مقداری هیزم به داخل آن انداخت و آن را روشن نمود٬ بچه ها بر سرسفره با خجالتی معصومانه اما با اشتهای مثال زدنی محتوی بشقاب را که مخلوطی از پیاز سرخ شده و گوجه ی تفت داده و نان بیاتی در میان می خورند. برلبه طاقی ٬ عکس همسر زینت قرار داشت که به گفته ی پیرزن  به سبب اعتیاد و افسردگی حاد چندی پیش از آن خودکشی نموده بود… ساعتی را پای درد دل و تقاضای یاری زینت و مادرش نشستیم .  در آخر خانمی از همکاران من کاری را در مجموعه ی آپارتمان محل زندگی خود را به او پیشنهاد نمود . به هنگام خداحافظی زینت با چهره یی خجالت زده از این که امکانی برای پذیرایی از ما نداشت بارها ابراز شرمندگی میکرد ٬ به روال معمول تعارفات عامیانه ضمن دادن امیدواری به او گفتیم که دشمنت شرمنده باشد  … چندی پیش با خبر شدم که زینت به دلیل بیماری و تحلیل قوای جسمانی و قادر نبودن به تامین هزینه های آن درگذشت ..  .. به راستی دشمن زینت و بد خواه زحمتکشان این سرزمین کیست؟

فروپاشی ساختار خانواده یی به سبب فقر و درماندگی و به چه سادگی ! این فقط مثال ساده وکوتاهی از بی پناهی انسان در یک سیستم حقوقی غیر انسانی و شرم آور ست و واقعیت تلخ ماجرا این جاست که این سرگشتگی و فروپاشی قصه ی هر روزه ی سرزمین ماست ٬ سرزمینی با ثروت و منابع انسانی و طبیعی سرشار

در هرج و مرج حاکم در اداره کشور به دست ملایان و در خلاء قوانین انسانی و با ارج نهادن به دروغ و ریا که ارزش رسمی و فضیلت حاکم ست ٬کسانی با سوء استفاده از بلبشوی حاکم  ٬ سود فردی خود را به حیات آبرومند جمعی ترجیح داده و با نزدیک نمودن خود به چپاولگران سرمایه و حیثیت مردم برآنند که از این خوان یغما بی بهره نمانند. درعین حال نیز رژیم که مشروعیت خود را از ماشین سرکوب خود و نه از پشتوانه مردمی و هستی خود را از نیستی زحمتکشان می گیرد با فضا دادن به چنین روالی و ارزش گذاردن به روندهای جعلی و غیر انسانی ٬ غارت را به عنوان روش خود و غارتگران را به عنوان پشتوانه تشکیلاتی خود برمی گزیند ٬ در شرایطی اینگونه چنان چه افرادی از توان بیشتری جهت فریب کاری و خیانت به آرمان عدالت جویی و آزادی خواهی ملت  برخوردار باشند به همان اندازه از سود و امنیت افزونتری نزد قدرت برخوردار خواهند بود و بالعکس

با سرکوب و کنترل سیستماتیک آزادی خواهان توسط دستگاه تبلیغات و امنیت رژیم  و با وجود سانسور و در نبود احزاب و رسانه های آزاد و با تبلیغات پرحجم و هر روزه ی رژیم برای تقدیس عملکرد شرم آورش امید ها برای تغییر کمرنگ به نظر می آید . اما این روند کذایی تا به کی می تواند ادامه داشته باشد و رژیم بازی شوم خود را که بی شک برای تداوم دادن به حیات نکبت بار خود است تا کجا می تواند به پیش ببرد. گسترش چپاولگری به توسعه ی فقر و حاشیه نشینی بیشتر و این به نوبه خود به سقوط ارزش های انسانی منجر خواهد شد ٬ اتفاقی که تا همین جا هم جامعه را گرفتار بحران های پیچیده و عمیقی نموده است ٬ بحرانی که در آن هستی اجتماعی ملتی به گروگان جاه طلبی و نفع پرستی حاکمان ستمگر خود در آمده است..
صد البته این امکان نیز هست که انسان خسته از نکبت و فلاکت را به واکنش قهرآمیز وا دارد.
اما چه باک ! معروف است که دیکتاتوری ها زمینه سقوط و تغییر را در درون خود رشد خواهند داد. امید آن که تغییری چنین به رفع تبعیض و بازگشت احترام به جایگاه انسان منجر گردد تا هستی زینت ها اینگونه خرج جاه طلبی دشمنان آزادی مردم نگردد

محمود رضا کاظمی فر

 فوریه ۲۰۱۴

سوئد