تجاوز جنسی: علل و ریشه های آن و امروز مسئول اصلی کیست(بخش اوّل)

مقدمه

در عصری که ما در آن زندگی می کنیم، خیلی از مسائل که در گذشته در جامعه بشری عادی محسوب می شد، دیگر قابل پذیرش نیست و در جامعه عادی بشمار نمی آید، زیرا انسان های تحت ستم به آن درجه از رشد آگاهی طبقاتی خود رسیده اند که پی ببرند که الزاماً هر آنچه در جامعه معمول و مرسوم است، درست نیست و باید برای تغییر آن بلند شد و اقدام به برچیدن آن و جایگزینی آن با آنچه معقول تر است، کرد. از طرف دیگر، تاریخ به ما می آموزد که اکثر انسان ها همیشه در مقابل تغییر، مقاومت کرده و تغییراتی را که بر روی ارزش های «اخلاقی» اثر می گذارد را تابو می دانند. از اینرو است که در طول تاریخ ملاحظه می کنیم که همیشه انسان های پیشرو در صف اول این مبارزات قرار گرفته و حتی جان خود را به خطر انداخته اند. در این مقاله خطاب من هم به همان پیشروان صف اول است و در رابطه با موضوع این مقاله، پیشروان مبارزات ما در صف اول، مرد و زن ندارند.

در ایران مردی به دختر بچه ای تجاوز جنسی یا بدنی کرده و خانواده آن دختر برای «حفظ آبرو» ی خود موضوع را مسکوت می گذارد و به این ترتیب متجاوز هم بدون دغدغه خاطر به راه خود ادامه داده و به دختران دیگری که در مسیرش قرار می گیرند، تجاوز می کند. امروز تجاوز جنسی و آزار بدنی زنان به ویژه دختر بچه ها و نوجوانان (دختر) در سراسر جهان محکوم بوده و متجاوز تحت تعقیب قانونی قرار می گیرد و در ایران هم حتی در شرایط فعلی مسئولین امر برای برداشتن مسئولیت اصلی از گردن خود، در تعقیب متجاوز (در صورتی که غریبه باشد) بر می آیند.

در عصر ما، دختران زیر سن قانونی ۱۸ سال «کودک» و زیر سن ۲۱ سالگی نوجوان بشمار می آیند. اما در طول تاریخ انسان، این دسته بندی همیشه به این ترتیب نبوده است. زیرا در گذشته های دور، به علت های مختلف شرایط طبیعی، بیماری ها، کمبود مواد غذایی، کار بدنی در شرایط ناهنجار و… یعنی زمانی که هنوز طبیعت بی رحمانه بر انسان سلطه داشت، طول عمر انسان به خصوص طول عمر زنان (بر اثر مرگ و میر در زمان زایمان) نسبت به دوران کنونی بسیار کوتاه بود. دختران پس از بلوغ به این دلیل به سرعت ازدواج می کردند که نیروی جوانی به کمک آنان شتافته و تا با حفظ جان، شانس بیشتری در بازتولید نسل انسان داشته باشند. در آن زمان ها دختری پانزده ساله از نظر قدرت تولید مثل زن کامل به شمار می آمد و در سن بیست سالگی اگر هنوز بچه دار نشده بود، رو به «ترشیدگی» می گذاشت و یک زن سی ساله «مسن» و نازا محسوب می گردید. حتی در دوران مادر سالاری که به دوران پیش از مالکیت خصوصی بر می گردد و ازدواج به شکلی که در دوران برده داری، فئودالیسم و حتی در عصر سرمایه داری (و البته امروز) معمول بوده و هست، نبود، باز هم دختر در سن پس از بلوغ، همسر ( و این جا منظور شوهر نیست) انتخاب می کرد تا هر چه بهتر و بیشتر بتواند به بازتولید خود توان بخشیده و به این ترتیب در ادامه حیات قبیله خود سهیم گردد.

تنها بعد از برقراری نظام مالکیت خصوصی، یعنی در دوران برده داری (یعنی بعد از برچیده شدن دوران مادرسالاری) بود که مردانی که کنترل و مسئولیت تولید کشت و دامپروری طایفه خود را در دست داشتند (و برده ها نیز زیر نظر آنان بیگاری می کردند) با توجه به تمام مشکلات در عرصه برخورد با طبیعت و نیز کسب آگاهی تدریجی از بهره گیری از دسترنج بردگان، به این نتیجه رسیدند که با داشتن قدرت حق مالکیت می توانند «خانواده» ای تقریباً با شباهت به خانواده امروزی را شکل دهند که در آن مرد در رأس خانواده قرار گرفته و همسر(های) او ضمن تعلق داشتن (مانند برده) به مرد، وظیفه بازتولید کردن برای او و نهایتاً ایجاد شجره و نام برای شوهر داشت؛ پدیده ای که تا آن زمان بی سابقه بود. به این ترتیب، زن اشتراک خود در امر تولید در درون جامعه خود را از دست داد و در اصل به مانند برده و در ظاهر به عنوان زن «آقا» به خانه او رفت تا بدین سان حق داشتن روابط جنسی هر زن شوهرداری به غیر از با شوهرش از او ستانده گشته و تنها با شوهر خود و تنها با خواست او به داشتن سکس نایل آید.۱

این همه، ارزش های «اخلاقی» و فرهنگ تازه ای بود که می بایستی به شکل عرف در آمده و همه، یعنی بردگان از یک طرف و زنان از طرف دیگر به آن تن می دادند. در این جا بود که مذهب به کمک این فرهنگ نوین آمد و فرهنگ جامعه برده داری را در میان مردم آن، جا انداخت. دختری که در گذشته وقتی به سن بلوغ می رسید، با رضایت خود با مردی زندگی می کرد و از او بچه دار می شد و همزمانی که از فرزندان خود نگهداری می کرد، به کل کار کشاورزی و دامداری مسلط بود و مسئولیت آن را به عهده داشت و در عین حال اگر از آن مرد جدا می شد به راحتی حق داشت که بچه هایش را خود بزرگ کند و در ضمن با هر مرد دیگری نیز که مایل بود رابطه مورد علاقه اش را برقرار کند، اکنون در این سازمان خانواده تازه، تمام حقوق اولیه و انسانی اش از او ستانده شده و به انسانی درجه دو تبدیل و مجبور به قبول ارزش های اخلاقی تازه شده بود. مذهب با آفریدن کلماتی مانند آبرو، ناموس، غیرت و… تعصب را در مرد و تمکین را در زن ایجاد نمود تا مرد با برانگیختن حس تعصب در خود، «حق» خداداده را اعمال کند و زن با سکوت در برابر چنین حقی موقعیت تحمیلی را بدون مقاومت بپذیرد.

این گونه ارزش های مذهبی در طول حیات مالکیت خصوصی، یعنی از زمان برده داری تا به امروز در جوامع ما همواره پا برجا مانده تا به کمک نظام های گذشته و امروز هم به کمک نظام سرمایه داری بشتابد. بهترین وسیله برای خنثی کردن مقاومت و مبارزه زنان در برابر ستم های رژیم های حاکم در کشورهایی مثل ایران، همان تعصبات و اعتقادات مذهبی است. منتهی در طول تاریخ بشر، مراحل رشد علمی انسان و تدریجاً تسلط بیشتر و بیشتر بر طبیعت و محیط زیست که باعث شانس زنده ماندن بیشتر او در برابر خطرات عوامل طبیعی و بیماری ها شد از یک طرف و وجود مواد غذایی فراوان تر و در نتیجه تغذیه بهتر از طرف دیگر و بالاخره مبارزات طبقاتی که باعث بالارفتن آگاهی طبقاتی شده است به کمک زنان هم آمد و همان طوری که امروز در سطح جهانی شاهد آن هستیم، طول عمر انسان ها، زن و مرد، بسیار درازتر شده و زنان ما اگر از بهداشت و تغذیه سالم برخوردار باشند حتی در سن ۴۰ سالگی هم توانایی بارداری سالم را دارند و «ترشیده» به شمار نمی آیند. در این حالت است که دوران رشد جسمی و روحی کودکان به طور اعم (در این جا دختران به طور اخص) هم به همین نسبت و بر پایه آگاهی های متکی به علوم انسان شناسی، روانشناسی، جامعه شناسی و… مورد توجه قرار گرفته و از آن جایی که بازتولید انسان از طریق دختران نو بالغ دیگر ضرورت حیاتی ندارد، انسان به این نتیجه رسیده است که برای داشتن انسان هایی که از نظر روحی سالم و توانا بوده تا بتوانند جامعه سالم تری را داشته باشند، ضروری است که در کودکی به نیازهای روحی و جسمی آنها توجه شود. این امر همان اندازه در مورد دختر بچگان ما صدق می کند که در مورد پسربچه ها. در این راستا، آزاد گذاشتن جسم آنان از هر نوع قید و بند و یا فشاری، برای ادامه رشد طبیعی بدن، همان اندازه حیاتی و مبرم است که سالم نگاه داشتن وضع روانی آنان. لذا هرگونه تحمیل جسمانی به کودکان زیر سن ۱۸ سال، نه تنها به آنها ضربه جسمانی می زند که می تواند آنان را از نظر روانی نیز تا آخر عمر مختل نماید. این ها آموخته های علمی انسان است که بر اساس آزمایش و تجربه و بعد تحلیل علمی به دست آمده و در صحت و اهمیت مبرم آنها شکی نیست.

بر این اساس است که توجه به مسائل کودکان و نوجوانان امروز در سطح جهانی جایگاه خاص خود را دارد و تحقیقات علمی نشان داده که بی توجهی به آنها به قدری مهلک است که باید جرم محسوب شده و مجازات داشته باشد. حال اگر ما اجازه دهیم که ارزش های اخلاقی قرون وسطایی و غیرعلمی و به ویژه نادرست برای عصری که در آن زندگی می کنیم، منطق توانا و مبارز ما را به نحوی از ما بستاند که ما حتی قادر به حمایت فرزند خود در برابر تجاوز یک مرد بزرگ­سال و در واقع بیمار روانی نباشیم و در برابر معیارهای بی اساسی مانند «آبرو» که فرهنگ حاکم متعصبانه بر ما تحمیل می کند به فرزند خود پشت کنیم، در واقع دو دلیل بیشتر نمی تواند داشته باشد: یا ما به موقعیت اجتماعی خود بیشتر از وجود فرزندمان بها می دهیم که در این صورت ما حق و شایستگی داشتن فرزند را نداریم و در واقع آگاهانه در برابر ستم بر فرزندمان سکوت می کنیم و در این صورت خود را به سطح شکنجه گران رژیم که اول به زنان باکره تجاوز می کنند و بعد آنان را اعدام می کنند، تقلیل می دهیم. و یا در حالت دوم، اعتقادات ما مسئله «آبرو» در جامعه را مسئله ای حیاتی ساخته است. در این صورت تعمق بر این تعصبات و موازین اجتماعی بر هر انسان آزاده ای واجب بوده و شناخت ریشه ای علل به وجود آمدن این تعصبات و اخلاق اجتماعی می باید در نفس خود، توان ما را در بریدن از موانعی مثل این که «مردم در باره من چه فکر می کنند و چه می گویند» را بالا برده و سلامت جسمی و روانی فرزند خود را ترجیح دهیم. به خصوص که در جامعه امروز هیچ ارگان، دستگاه یا فردی مسئولیت رشد سالم و طبیعی فرزندان ما را نه تنها به عهده نمی گیرد که می تواند عامل وارد آوردن ستم و صدمه بدنی و روحی به فرزندان ما شود، مانند قانون اجازه ازدواج پدرخوانده با دخترخوانده و همین طور مردی که به دختر خردسال یا نوجوان ما تجاوز جنسی می کند! در شرایط کنونی فقط ما هستیم که می توانیم و وظیفه داریم پایگاه حمایت آنان باشیم و از نظر قانونی از حقوق آنان دفاع کنیم. لذا هرگز نمی توانیم زمانی را بیابیم که حفظ «آبرویمان» بر حفظ جان یا حق فرزندانمان ارجحیت می یابد. اگر چنین شد باید بایستیم و با این آگاهی کاذب اول در درون خود و سپس در سطح جامعه مبارزه کنیم.

در شرایط کنونی جامعه ایران هنوز راه های عملی و موثر برای مجازات مردانی که مرتکب تجاوز جنسی به دختران ما می شوند وجود دارد و برای پیاده کردن این راه حل ها ما تنها نیاز به مردان/پدران و زنان/مادران مبارزه و آزاده ای داریم که حاضرند پیشگامان شکستن این تابو بوده و نقش انسانی و تاریخی خود را در این امر به بهترین نحوی بازی کنند. یکی از این راه ها این می تواند باشد که با اطرافیان قابل اعتماد خود موضوع را مطرح کنیم و با کسب حمایت و تمایل آنان در قدم برداشتن در این راه، تشکیلات مدافع حقوق دختران در برابر تجاوز جنسی بسازیم. کار این تشکیلات می باید کسب اطلاعات در باره این گونه جرایم بوده و به طور محرمانه به دختر و در صورت لزوم خانواده او کمک کند تا نهایتاً کمک ممکن از طریق قانون دریافت شود. البته این تشکیلات پیش از هر چیز نیاز به کار کردن در میان خانواده های کارگری را داشته و با کسب پشتیبانی آنان، تشکیلات می تواند این بحث را میان اولیای مدارس همطراز برده و با بالا بردن سطح آگاهی اولیای خانه و مدرسه، به دنبال راهی برای جلب اعتماد این کودکان باشد. نکته مهم و قابل توجه در این جا، تفاوت روش کار با روش سنتی حاکم در جامعه است. این تفاوت این است که مسئولیت مهمی را ما به عهده یک تشکیلات می گذاریم که از عده مردان و زنان آگاه، آزاده و مترقی شکل گرفته است و این تشکیلات است که سعی در کمک کردن به دختران و اولیای آنها میکند و حتی بخشی از مسئولیت را به عهده اولیای (مترقی) مدارس قرار می دهد. اهمیت این روش کار در این است که دختر و خانواده او از به دوش کشیدن این مسئولیت و اقدام قانونی به تنهایی و در پی آن احساس شرم، بی آبرویی و حقارت نمی کنند و در نتیجه بیشتر تمایل به ابراز پیش آمدن فاجعه ای که دختر و اولیای خانه در برابرش هیچ گونه نقشی نداشته و کوتاهی نکرده اند، می کنند.۲

در مسیر این آموزش، یعنی آموختن این حقیقت که نه دختر و نه خانواده او مرتکب هیچ خطایی نشده و در حقیقت کاملاً بی گناه هستند و باید مورد حمایت اجتماعی و قانونی قرار بگیرند است که پایه های این تابو شکسته خواهد شد. ما در جامعه از اموال خود که قابل جبران است حمایت قانونی می کنیم، پس چگونه است که در برابر حمایت از جان یک انسان، آن هم یک کودک که قادر به دفاع از خود نیست؛ جانی که اگر صدمه دید، به احتمال زیاد جبران ناپذیر است، سکوت می کنیم؟

تجاوز جنسی به زنان

انسان موجودی اجتماعی است. بر پایه این خصوصیت است که در جامعه در روابط بین انسان ها ضوابطی مانند آزادی، همیاری، تساوی و احترام متقابل عوامل تعیین کننده ای در ساختار شخصیت افراد جامعه و نتیجآً در ساختارزیربنای اخلاق جامعه است. علت هم این است که این ضوابط از نظر روحی/روانی بهترین و کاراترین عوامل سازنده برای همه انسان ها می باشد، زیرا وجود این ضوابط به هر فردی در جامعه اجازه می دهد تا بهترین آن چیزی که توانایی و استعدادش را دارد، گردد و در نتیجه آن، جامعه نیز به سالم ترین شکل خود ساخته شده تا بهترین بازدهی ممکن را بتواند داشته باشد.

حقیقت این است که انسان که اجدادش به هزار میلیون سال پیش برمی گردد و در طول میلیون ها سال به تکامل امروزی دست یافته، تا چند هزار سال پیش که مالکیت خصوصی ابداع گردید، دقیقاً به دلیل وجود آزادی های فردی، همکاری های گروهی (طایفه ای)، تساوی حق افراد (در درون طایفه) و احترام متقابل (که نتیجه تجاوز نکردن به مرز فردی است) توانست دوام آورده و رشد کند؛ بقای انسان مستلزم داشتن این گونه اخلاق در اجتماعات اولیه تا ظهور مالکیت خصوصی بود.

پیدایش مالکیت خصوصی که ابتدا بر اثر بهره برداری از دست رنج بردگان به انباشت تولید اضافه انجامید، به سرعت به زیر و رو کردن حقوق زن و تنازل موقعیت او در اجتماع و زیر کنترل شوهر در آمدنش انجامید. برای زن از دست دادن تساوی حقوقی که در اجتماع مادرسالار همه، اعم از مرد و زن از آن برخوردار بودند، به علت از دست دادن حق اشتراک در تولید اجتماعی و جدا شدن از کار اجتماعی به وجود آمد و به زیر کنترل شوهر به این علت در آمد که در آغاز مالکیت خصوصی، شکلی از خانواده (مشابه به آن چه در جوامع امروزی متداول است) ابداع گردید که در آن پدرسالاری حاکم و زن و فرزند، مطیع مرد به عنوان سرپرست خانواده بودند. ارزش ها و ضوابط حاکم بر اجتماعات بشری به تدریج جای خود را به ارزش های «اخلاقی» نظام جدید داد تا این نظام را رشد و استحکام بخشد.

با رشد نظام مالکیت خصوصی از زمان برده داری تا امروز، یعنی طی تنها چند هزار سال و ضمن ایجاد طبقات در جوامع بشری، عواملی مانند نابرابرهای اجتماعی و طبقاتی که به اشکال مختلفی از بی عدالتی ها و پایمال شدن حقوق و شخصیت انسانی افراد طبقات زیردست انجامید، رشد کرده و ضوابط ناموزونی را نسبت به طبیعت انسان آفرید. طبقه حاکم (برده دار، زمین دار و امروز سرمایه دار) تنها یک هدف را دنبال می کرده اند و آن انباشت تولید هر چه بیشتر بود که به انباشت هر چه بیشتر سود (متناسب با دوران) می انجامید. اگر چه دلایل ایجاد پدیده جامعه طبقاتی به دور از حوصله این نوشته است، اما ضوابط اجتماعی و طبقاتی آن که تا به امروز بر دوش طبقه زیردست گذاشته شده و ستم طبقاتی را ایجاد نموده، بحث این مقاله خواهد بود. این ستم که زیرپا گذارنده تمامی ضوابط لازم برای داشتن جامعه ای سالم است، یعنی همان آزادی، همیاری، تساوی و احترام متقابل، زیربنای تمام ناهنجاری های اجتماعی است که سرآغازش همان خانواده است.

خانواده به شکلی که امروز می شناسیم، اولین منبع پرورش ارزش هایی است که جامعه طبقاتی را به نفع طبقه حاکم (در زمان حاضر طبقه سرمایه دار) جلو می برد. در چارچوب خانواده، ارزش های اخلاقی طبقه حاکم که مستحکم کننده موقعیت این طبقه در جامعه است، دیکته شده و در عمل پیاده می گردد. در این راستا، مذهب (در اشکال مختلف خود، مطابق با جامعه) هم ایجاد گردید، تا قبول این ستم و ضوابط آن را توجیه کرده و طبقه تحت ستم را به آرامش و قبول موقعیت ناعادلانه و غیر انسانی اش دعوت و تحمیق کند. در نتیجه انسان های تحت ستم به جای برخاستن و قیام کردن، دست به سوی آسمان برده و از «خداوند» کمک می طلبند. همزمان طبقه حاکم که با ماشین تبلیغات خود مشغول تحمیق توده ها است، در دل به حماقت و ساده لوحی طبقه تحت ستم می خندد.

در این جا لازم است اشاره شود که ضربه ای که ستم طبقاتی بر روابط اجتماعی بین افراد می زند، زن و مرد ندارد. در میان طبقه تحت ستم، مردان هم بر اثر ستم غیر انسانی و غیر طبیعی وارد بر آنها، رشد ناسالم دارند. زنان طبقه تحت ستم، هم به علت طبقاتی تحت ستم قرار می گیرند و هم به علت جنسیت خود که انسانی درجه دو در جامعه به شمار می آیند.

ناگفته نماند که امروز به تجربه می بینیم که طبقه بورژوا (یا سرمایه دار) هم خود به دلیل همین ارزش های طبقاتی و ناسالمی که خود به بودنش مقید است، اغلب در جامعه به طور جنون آمیز، دست به اعمال خشونت آمیز و جنایت می زند. این البته سوا از جنایاتی است که در سطح سیاسی نسبت به انسان های دیگر مرتکب می شود، مثل جنگ، شکنجه، اعدام و…

تجاوز جنسی به یک زن، ریشه در لذت جنسی ندارد بلکه زائده ستم طبقاتی است. فرهنگ ستم بر زن که به وسیله مذهب هم تعلیم داده شده و هم تقویت می گردد، از تجاوز جنسی به عنوان خرد کردن و پایمال کردن شخصیت یک زن استفاده می کند. اگر چه تجاوز جنسی در جوامع امروز عمدتاً نسبت به زنان (و دختران) انجام می شود، اما نباید فراموش کرد که پسر بچه ها نیز از این آسیب مصون نیستند و این ریشه در کودک آزاری دارد که ناشی از حالت های جنون بر اثر انواع فشارهای روحی است که در جوامع طبقاتی امروز با آن مواجه هستیم. در این رابطه پایین تر بیشتر توضیح داده خواهد شد.

نکته اما این بود که تجاوز جنسی با داشتن رابطه جنسی فرق دارد. تجاوز جنسی یک نوع شکنجه است. در زندان های اغلب کشورهای سرمایه داری امروز، از جمله در زندان های ایران، تجاوز جنسی را نسبت به زن و مرد در بند به عنوان شکنجه و برای خرد کردن شأن انسانی و روحیه زندانی به کار می برند. در ایران، جمهوری اسلامی حتی دستور صادر کرد تا زنان باکره را پیش از اعدام در زندان مورد تجاوز قرار دهند، چون در اسلام «اعدام دختر باکره مکروه است»! پس تجاوز جنسی در ذات خود، ابتدایی ترین حالت نشان دادن قدرت است. قدرت و تفوق!

نظام و فرهنگ حاکم در تمام جوامع طبقاتی برای رفع مسئولیت از گردن خود و مذهبش و با استفاده از تبلیغات هدفمند، «گناه» این ستم را به گردن زنی که مورد تجاوز قرار گرفته، می گذارد و برای آن انواع و اقسام دلایل را (طرز لباس، طرز بیان، تنها در خیابان بودن و…) می آورد، تا هر چه بیشتر زن را از اجتماع و حضور فعالش در آن به دور نگاه دارد. حتی زمانی که زن یا بر اثر تجاوز جنسی و یا پس از تجاوز جنسی کشته می شود، باز هم «گناهکار» است. در فرهنگ امروز جامعه ما این کاملاً جا افتاده و به ندرت مورد سئوال قرار می گیرد. دختران و زنانی که مورد تجاوز جنسی قرار می گیرند، دقیقاً به دلیل این که می دانند که از خانواده و اجتماع طرد خواهند گشت، این بار سنگین شکنجه را به تنهایی و تمام عمر به دوش می کشند تا کسی در نیابد که چه به سرشان آمده و فشار این بار سنگین در مواردی منجر به حوادث و ناهنجاری های بسیار گران بهایی در زندگی اشان می گردد.

در تجاوز جنسی، متجاوز می تواند فردی نزدیک به زن یا غریبه باشد. در نفس عمل فرقی نمی کند. دختران ما امروز در ایران همان اندازه از طرف نزدیکان مرد تحت خطر تجاوز جنسی هستند که از جانب یک نفر غریبه. امروز با توجه به قوانین اسلامی تحمیلی از جانب رژیم، حقوق زنان و دختران ما از جانب مردان خانواده درجه اول و دوم به طور قانونی پایمال شده و زنان طبقه حاکم و فعال در درون دولت سرمایه داری جمهوری اسلامی هم اشکالی در آن نمی بینند.۳

در حالی که اجبار به تمکین زن از شوهر، در نفس عمل به معنای دادن حق تجاوز بدنی و جنسی مرد نسبت به همسرش می باشد که در صورت امتناع زن، مرد حق دارد نفقه او را قطع کند؛ نیاز به اجازه پدر یا شوهر برای انجام امور قانونی (مسافرت/گرفتن گذرنامه)، نداشتن تساوی حقوق با شوهر در رابطه با حضانت فرزندان، حق تنبیه بدنی زن/دختر بوسیله شوهر/پدر تنها چند نمونه از قوانین پدرسالاری است که بوسیله مذهب اسلام تقویت شده و در خانواده و جامعه شرایطی را به وجود می آورد که یک زن (دختر) نه در خانواده امنیت جانی/روانی دارد، نه در اجتماع و نه قانون به هیچ وجه به کمک او می آید. در خارج از خانه هم یک زن هیچ گونه آزادی عمل قانونی که ندارد یک طرف و نداشتن مصونیت از آزار لفظی و بدنی در خیابان ها از طرف دیگر کافی نبوده، جانش هم در خطر است (مانند دختران دانشجویی که در راه به دانشگاه/در خوابگاه دانشگاه مورد حمله قرار گرفته و جان خود را از دست دادند). راه حل رژیم در برابر این گونه ستم جنسی، خانه نشینی است. لذا زندگی به شکل زندانی در می آید که زندانبانان آن در خیابان ها «خواهران ذزینب»، «سپاه»، «گشت ارشاد» و… و در خانه هم پدر، برادر، شوهر، عمو و.. هستند. پس دولت و خانواده با کمک مذهب به جنگ طبقاتی زن در اجتماع می آیند، بدون این که افراد خانواده، خود بر این واقعیت آگاهی داشته باشند که چگونه خود به دست خود به کمک سرکوب خود و پایداری دولت سرمایه داری جمهوری اسلامی می شتابند.

سئوال مهم در این جا این است که در چنین شرایطی، چگونه است که زنان وابسته به رژیم بدون کوچکترین شرمی از مواضع سیاسی/قانونی زن ستیز رژیم دفاع کرده و خود نقش پلیس را به عهده می گیرند؟ دلیل آن بسیار واضح و روشن است. آن چه که زنان را به حول محور خود متحد می کند، تعلقات طبقاتی است و نه هیچ چیز دیگری. به عبارت دیگر، زنان طبقه بورژوا که امروز در جامعه ما زنان متعلق به رژیم و وابستگان آن هستند، قبل از این که بخواهند از حقوق دموکراتیک خود در برابر قوانین مردسالار جمهوری اسلامی دفاع کنند، می خواهند از موقعیت طبقاتی خود در برابر طبقه کارگر دفاع کنند. تا منافع و پایگاه طبقاتی آنها به خطر نیافتد. در نتیجه، در سرکوب زنان طبقه کارگر و اقشار زحمتکشی که به طبقه سرمایه دار تعلق ندارند، شرکت و با دست خود به نابودی مبارزات زنانی که برای دفاع از حقوق دموکراتیک خود، در برابر قوانین اسلامی و جامعه مردسالار سر بلند می کنند، اقدام کرده و در شکنجه دادن و به قتل رساندن زنان مبارزه ما در زندان ها نقش فعال ایفا می کنند. دقیقاً به همین دلیل است که تصور متحد کردن همه زنان از اقشار و طبقات مختلف به حول یک برنامه انقلابی ممکن نیست، زیرا مطالبات زنان کارگر و زحمتکش در جامعه امروز ایران با مطالبات زنان اقشار نیمه مرفه و مرفه و وابسته به رژیم یکسان نیست و جنسیت آنان عامل تعیین کننده در نوع مبارزه اشان نیست. از این رو است که حتی مبارزه برای حقوق دموکراتیک و تساوی حقوق در جامعه برای یک کارگر زن انقلابی با مطالبات یک زن بورژوا برای تساوی حقوق نیز تنها در یک نقاط خاصی با هم تلاقی می کنند. در غیر این صورت، دشمنی طبقاتی بین کارگر زن با بورژوای زن به همان اندازه عمیق است که دشمنی طبقاتی بین کارگر مرد و بورژوای مرد.

ناگفته نماند که امروز در جامعه و خانواده های ایرانی، متداول ترین روش ستم جنسی که چندان هم به چشم نمی آید، استفاده از الحان و الفاظ توهین آمیز برای ایجاد حقارت و خرد کردن شأن زنان است. در این مورد هم مانند تجاوز جنسی و بدنی، باز تقصیر به گردن زن است، نه فرهنگی که اجازه این گونه برخوردهای ناعادلانه و غیر انسانی را می دهد و مسئولین مربوطه، با وادار کردن زن به تمکین در چارچوب خانواده، شخصیت مبارزه جویانه او را به عنوان یک انسان آزاد در برابر ستم، از سال های اولیه کودکی در او خرد می کنند تا زمانی که به سن بلوغ می رسد، اعتماد به نفس و حس احترام به خود در او کشته شده باشد و به این حالت، توانایی دفاع از خود را از دست بدهد.

این همه در حالی است که در شرایط اقتصادی کنونی زنان ما (اعم از آنان که متأهل هستند و یا دختران جوان) از اقشار مختلف وارد بازار کار شده و هر چه بیشتر نیاز به پیوستن به محیط کار در این جامعه را دارند. در نتیجه این فرهنگ و ستم جنسی که به طور قانونی بر آنها اعمال می شود، به آسانی می توان تصور کرد که امروز زنان در محیط کار و در مسیر رفت و آمد خود تا چه اندازه مورد آزار قرار می گیرند که به ستم طبقاتی معمول در محل کار از جانب کارفرما افزوده می شود.۴

ادامه دارد

۱منشأ خانواده، مالکیت خصوصی و دولت از فریدریش انگلس

۲http://www.socialistreview.org.uk/article.php?articlenumber=1

۳http://www.farsnews.com/newstext.php?nn=13920626000469

۴http://iranwire.com/fa/projects/4206