آقای وزیر نان ما کجاست؟ / بهنام چنگائی

با سرزنشِ وزیر اطلاعات محمود علوی و همچنین مشاورِ روحانی ـ حسام الدین آشنا، این نوکیسه ها، هنوز نیامده انگشت تهدید و ترس به مبارزان برابری خواهی و سوسیالیستی نشان می دهند! آری با غرور می گوئیم ما چپ ها و کمونیست ها و کمونیسم زنده ایم.
آقای وزیر نان ما کجاست؟
دزدانِ زمین و آسمان بگوئید: نان و محصولِ کار ما کجاست؟
بگویید: حسرتِ نان را «پاپتی ماندگان»در کدامین راهِ خدا هنوز نگردانیده اند
که گرسنگیِ پیر ِهیزشان،
همچنان، بی پناهترین راز اعصار مانده است؟
شکمبارگیِ شما اما: تا سریر شاهی اوج کشیده
و درماندگی رنج انسان، در اعماق ِ دست و دلِ خالی
چونان شکاری ست، در چنگِ خدنگِ دین که در خون لمیده و می نالد.
+++
و بی آبرو آسمان، این بی ستون ترین بامِ وهم،
ضریحِ زوارِ بی جامگان گشته، آشنایِ خانه بدوشان، یگانه رواقِ بی سرپناهانِ خوشباور گشته.
+++
غروبی بلند ـ
آیه ی اعتماد است، تا رسالتِ آزِ گرگان را
پیگیر به جای نان
در دلِ گرسنگانِ بی رمق نشاند؟
+++
تُف بر این ولوله ی ثنا، زیر سقفِ جنونِ ستایش!
که، در کنام سیاهِکارِ زمان، ددانِ آسمان، همچنان، انسانِ کار را می درند.
+++
اینجا:
قصه گرگ و میش و ننه بزرگ نیست،
اینجا:
قصه ی رمه و شبان ـ طعم تیزِ و تلخِ دندانِ سگانِ هار است
که، همچنان همیشه ی تاریخ، لیسه بر گلویِ تشنه
بنام « قرآن»می کشند!
+++
در زیرِ چارطاق ِمکر، تا هرکجایِ سرگردانی
سقفِ سر ِکوچکی مهیا نیست،
تا در امان ـ زیرش دمی بنشینی
و
زار زار به حالِ فقر ِفقیران
در این دیارِ خدایان، بی واهمه گریه کنی.
+++
در میانه ی این بی عدالتگاه، در این خلافت و بیتِ بی آبرو
دلم می خواست:
بنامِ قلب و دستانِ کوچکِ فقیر، ترازوئی به بزرگی همه ی دنیا می داشتم
تا نان را بین نیازمندان تقسیم کنم،
و برابریِ اسیر و تحقیر شده را نجات دهم.
+++
ایکاش می شد!
در میانِ شکم هایِ خالی، چنار ِسیرِ غروری می کاشت
تا امید و ِاشکمِ ندار، از درگاهِ دروغ، کام و گام برکشد.
و کهکشانِ فریب، از اشکِ رنجِ تلاشِ بی حاصلِ گرسنگان، در دشتِ سادگی، بیش از این سیراب نگردد.
تا مگر، آبی آسمان، از این همه تظلمِ عریان که بر تقسیم نان به سود هرزگان و آدمخوارانِ بی وجدان رفته است
بیش از این هیچکدام، در امان نمانند.
ای آسمانِمدار فریب، ننگ بر تو و رویت سیاه!
بهنام چنگائی ـ ۲۳ دی ۱۳۹۲