برگزاری هشتمین اجلاس «میراث فرهنگی ناملموس سازمان یونسکو» (دوم تا هفتم دسامبر)، امسال نیز با سر و صدای اعتراض برخی از ایرانیان همراه بود؛ سال گذشته به خاطر این که سازِ «تار» به نام جمهوری آذربایجان به ثبت جهانی رسید و امسال به خاطر اینکه «چوگان» نیز باز به نام این کشور ثبت شد. به همین ترتیب نیز «سنت قهوه خانه» را امسال ترکیه ای ها، به تنهایی، صاحب شدند، همانگونه که سال ها قبل «رقص سماع» را.
بر اساس قوانین موجود در نهاد ثبت میراث فرهنگی جهانی، می توان مدعی شد که چون هم تار، وهم چوگان، هم سنت قهوه خانه، و هم بسیاری دیگر از این نوع آثار ناملموس فرهنگی، جزو میراث ایرانیان نیز هستند، درست این بود که این میراث ها به صورتی مشترک و به نام دو کشور، و یا حتی چند کشور به ثبت جهانی می رسید. اما باید دید مقصر اصلی در اینکه نام ایران و یا نام کشورهای دیگر در این « مالکیت فرهنگی» گم شده چه کسی می باشد.
متأسفانه، بیشتر معترضین، که اطلاعات چندانی هم از شیوه ی این نوع انتخاب ها ندارند، یونسکو یا جمهوری آذربایجان و یا ترکیه را مقصر می شناسند و نقش حکومت اسلامی را از یاد می برند و، در همان حال، حکومت اسلامی هم این نوع اشتباهات از سوی مردم را دامن می زند. این ترفند همچون دیگر روش های حکومت های دیکتاتورزده است، که مردمان را به «جوزدگی» و یا «هیجان زدگی» های آنی و کاذب عادت می دهند تا بتوانند مشکلات و بدبختی ها و کم کاری های خود را تنها به گردن دیگران، و به خصوص کشورهای دیگر، بیاندازند. مثلاً، در مورد «چوگان» یا «قهوه خانه» روشن است که اگر دولت ایران، قبل یا حتی همزمان با آذربایجان، و با تهیه ی یک پرونده ی درست و بی نقص، تقاضای ثبت آن ها را داده بود، امکان زیادی وجود داشت که این آثار و سنت ها نیز به نام ایران و یا حداقل به نام دو کشور یا چند کشور به ثبت رسند.
اما تا کی باید کشورهای دیگر را به خاطر این که منافع مردمان و سرزمین خود را بیشتر از منافع ما دوست دارند، ملامت کرد؟ و، در همان حال، حاکمین مسلط بر ایران را، که همه چیز ما و سرزمین مان را فدای منافع و ماندگاری خود می کنند نادیده گرفت؟ آیا نمی خواهیم از خود بپرسیم که چرا رییس سازمان میراث فرهنگی (که در کابینه ی جدید آقای روحانی، و در ارتباط با میراث فرهنگی، آدم مطلعی نیز هست) نامه ی اعتراضی خود به یونسکو را فقط زمانی نوشت که همه ی کارهای پرونده مربوط به چوگان از سوی جمهوری آذربایجان تکمیل شده و به یونسکو فرستاده شد، و کاملاً روشن بود که موافقت همگان را با خود خواهد داشت؟ در مورد ترکیه هم اصلاً واکنشی وجود نداشت تا منتظر محتوای اعتراضی آن باشیم. یا کمتر کسی بوده است که سازمان میراث فرهنگی ایران را به دلیل سهل انگاری و غفلتی که در مورد ثبت پرونده ی «طب سنتی» داشته، ملامت کند. پرونده ی طب سنتی، دو ماه قبل از برگزاری اجلاس امسال از جانب یونسکو به ایران برگردانده شد و این نهاد از سازمان میراث فرهنگی خواست که اشکالات پرونده را رفع کنند و آن را دوباره به یونسکو بفرستند. ولی، طبق معمول، این پرونده نیز همانطور ناقص (و حتماً با چاشنی یک دعا یا نذر برای پذیرش) به اجلاس رفت و به صورت پیش بینی شده ای رد شد.
مردمان فرهنگ دوست ایران شاهد بوده اند که در مورد ثبت میراث فرهنگی ایرانیان در سی و چهار سال اخیر و ثبت میراث فرهنگی ناملموس مان در ده سال گذشته همواره اینگونه بی توجهی ها و غفلت ها وجود داشته است.
وضعیت ایران در فهرست میراث فرهنگی ناملموس
بدون تردید، اثرات بلایی که حکومت اسلامی، ظرف نزدیک به ۳۵ سال، بر فرهنگ ایرانی ما روا داشته کمتر از تجاوز یک قشون جنون زده به یک سرزمین بی دفاع نیست. در عین حال، و بر اساس مدارک و شواهد موجود، ستیزی که گردانندگان این حکومت با میراث فرهنگی «ایرانی» و «غیر شیعی» ما داشته اند بر هیچ انسان آگاه و با انصافی پوشیده نیست و پیدا کردن لیست آثار با ارزشی که با بهانه های مختلف و به عمد ویران شده اند کاری ساده است. کم نیستند آثاری که، چون تاق بستان و توس و شوش و ده ها محوطه ی تاریخی دیگر، درست به هنگام ثبت شان در فهرست میراث جهانی، دستخوش تخریب عمدی حریم شان گشته و از ثبت جهانی محروم شده اند.
رهبر حکومت اسلامی خود این میراث را«متعلق به طاغوت» می نامد؛ میراثی که از نظر قوانین پیشرفته ی امروز جهانی میراث با ارزش بشری شناخته شده و خواستاری حفاظت از آنها جزو حقوق بشری است. بر بنیاد همین دیدگاه است که بیشترین ویرانی های میراث فرهنگی و حراج های میراث طبیعی در زمان ریاست آدمی همچون احمدی نژاد اتفاق می افتد که با سیاسی کردن و چسباندن این میراث به «تئوری» های عقب مانده ی قرون وسطایی جمکرانی، با عنوان مضحک «مکتب ایرانی» و غیره، عامداً بزرگترین لطمه ها را به این میراث زده است. از سویی دیگر آقای روحانی نیز که هر روز توماری از خلاف کاری های دولت قبلی را به رخ مردم می کشد، همچون دیگر «بزرگان قوم این حکومت»، حاضر نشده است که سخنی از ویرانگری ها، دزدی ها و چپاول های صورت گرفته در میراث فرهنگی و طبیعی بر زبان آورد، و از میلیاردها دلاری که به نام میراث فرهنگی به کام چندین تنی هدر رفته بگوید. او حتی جایگاه وزیر بی کفایت محیط زیست دولت قبلی را، با همه ی بدکاری ها که در زمان او با میراث طبیعی (از آب و خاک و هوا گرفته تا درخت و حیوان) شده حفظ کرده است.
براستی چرا چشم و گوشِ نه تنها آقای روحانی بلکه همه ی سردمداران این حکومت در مورد ویرانی ها و غفلت های مربوط به میراث فرهنگی ما بسته است؟ پاسخ بسیار ساده است: پرداختن به میراث فرهنگی ایرانیان، و به طور کلی فرهنگ ایرانی ما، خط قرمز بزرگی است که تأکید بر رعایت آن از آیت الله خمینی شروع شده و به وسیله ی خامنه ای و خیل آیت الله های ریز و درشت و تئوریسین های فرهنگ ستیزشان، پررنگ تر گشته است. و طبیعی است که اگر کسی پست و مقام بخواهد جرات نخواهد داشت تا از این خط قرمز بگذرد. با نگاهی به عملکرد بخش های فرهنگی، سازمان های مربوط به میراث فرهنگی، و بخش های آموزشی و دانشگاهی می توان دیذ که یکی از وظایف این حکومت آن است که فرهنگ خود ساخته ای به نام «اسلام سیاسی ـ شیعی» را به جای فرهنگ ایرانی (که مجموعه ای از همه ی فرهنگ های مذهبی و غیر مذهبی موجود در ایران است، و تشیع تنها یکی از آن هاست) بنشاند.
متاسفانه، هنوز برخی از اهل فرهنگ ما، این روند را به عنوان یک فاجعه ی «فرهنگ کشی» جدی نگرفته اند. در مورد پروژه ی «فرهنگ کشی» این حکومت و فجایعی که در مورد فرهنگ زیبا، انسانی و شریف ایرانی مان (که بیشترین خوانایی را با مفاد اعلامیه حقوق بشر دارد) صورت می گیرد من بارها گفته و نوشته، و تا جان دارم خواهم گفت و نوشت، اما در این جا می خواهم که چند نکته را در مورد همین موضوع «میراث فرهنگی ناملموس» و عملکرد جمهوری اسلامی در ارتیاط با آن به اطلاع هموطنانی برسانم که هنوز پیش نیامده تا به آنها توجه داشته باشند.
اما، قبل از طرح آن نکات، لازم است که، به عنوان یک کوشنده ی میراث فرهنگی، و یک عاشق ایران، همانطور که بارها گفته و نوشته ام، در این جا نیز تکرار کنم که حساب حکومت اسلامی از حساب ده ها باستانشناس با ارزش و صدها کارشناس و کوشنده ی میراث فرهنگی کشورمان در دانشگاه ها، و حتی در برخی از مراکز دولتی یا سازمان میراث فرهنگی و سازمان حفظ محیط زیست و غیره جداست. آن ها خون می خورند و، با وجود شرایط سخت، کارشکنی ها و سانسوری که برای جلوگیری از کار تک تک آن ها ساخته شده، همه ی تلاش خود را برای حفظ میراث فرهنگی و طبیعی ایرانزمین انجام می دهند. و اگر تا این لحظه بیش از این ویرانی نداشته ایم، و اگر تعداد کمی از میراث فرهنگی غیر مذهبی و ایرانی مان به ثبت جهانی رسیده، دقیقاً به خاطر همین تلاش هاست.
میراث فرهنگی ناملموس جهانی و وضعیت ما
حدود ده سال پیش (در سپتامبر ۲۰۰۳)، به پیشنهاد یونسکو، بنیاد نامه ی لزوم نگاهبانی و نگاهداری «میراث فرهنگی یا غیر فیزیکی جهان» تصویب و اعلام شد و، به این ترتیب، موضوع «حفط میراث فرهنگی ناملموس» نیز به روند حفاظت از میراث های فرهنگی ملموس یا فیزیکی جهان (همچون آثار معماری، مجسمهسازی، نقاشی، عوامل و بناهایی که جنبه ی تاریخی یا باستانی دارند، کتیبهها، غارها، و مجموع عواملی که از نظر تاریخی، هنری و علمی دارای ارزش جهانی استثنایی هستند) و میراث های طبیعی (همچون آثار طبیعی متشکل از ترکیبات فیزیکی و زیستشناسی، ترکیبات ارضی و جغرافیایی طبیعی، و مناطق کاملاً مشخص که زیستگاه حیوانات و منطقه ی رشد گیاهان مورد تهدید بوده، و همه ی آثار طبیعی که از نظر علمی و ماندگاری حائز ارزش استثنایی هستند) پیوست..
یونسکو، در توضیح این میراث، می گوید «میراث فرهنگی ناملموس یعنی: سنت ها، آداب و رسوم، زبان ها و گویش ها، فولکور، جشن ها، نمایش ها، دانش ها، مهارت ها، رسم های مربوط به طبیعت و کیهان، باورهای زیبایی شناسانه، بیان های مختلف هنری، مهارتها و فضاهای فرهنگی و، به طور کلی، همه ی جنبه های غیر فیزیکی یک فرهنگ که به طور شفاهی و سینه به سینه با ما رسیده است».
و تأکید می کند که، در برابر روند گریز ناپذیر «جهانی شدن»، حفظ این آثار و پشتیبانی از «فرهنگ های کوچک» ضرورت دارد. یعنی، تنها با حفظ این میراث است که می توان در برابر «یکسان سازی فرهنگی» ایستادگی کرد و با توجه و حمایت از فرهنگ های گوناگون از «هویت های فرهنگی» حفاظت نمود.
با اعلام ضرورت قانونی شده ی حفظ میراث فرهنگی ناملموس جهانی از جانب یونسکو، بلافاصله، تعدادی از کشورهای جهان به «کنوانسیون میراث فرهنگی ناملموس» پیوستند اما مجلس اسلامی دو سال بعد در ۲۲ آذر ۱۳۸۴، (دسامبر ۲۰۰۵) به پیوستن ایران به این کنوانسیون رأی مثبت داد، و مدتی هم طول کشید تا شورای نگهبان با این مصوبه موافقت کند و بالاخره ایران چهلمین کشوری شد که به این کنوانسیون پیوست.
اما نکته ی قابل تأمل آن است که، طی این مدت، کم کم عنوان میراث فرهنگی ناملموس، (Intangible cultural heritage) به وسیله ی رؤسای سازمان میراث فرهنگی، نمایندگان مجلس، و نشریات دولتی به عنوان «میراث فرهنگی معنوی» (Spiritual cultural heritage) تغییر نام یافت. شاید در آن زمان کمتر کسی متوجه شد که این تغییر به دلیل باز شدن دست روسای سازمان میراث فرهنگی برای معرفی هر چه بیشتر میراثی است که جنبه مذهبی دارد و حذف بیشتر میراث غیر مذهبی ایرانی ما؛ چرا که در فرهنگ عامه واژه های «معنوی» و «معنویت» معمولاً به مذهبی بودن امری اشاره دارند.
در همان زمان، به هنگام تصویب «کنوانسیون میراث فرهنگی ناملموس»، یکی از نمایندگان مجلس اسلامی، به نام دولت آبادی، گفت: «میراث معنوی ابزار کارآمدی برای نیل به توسعه ی پایدار اسلامی ـ انسانی است»؛ و طاها هاشمی، معاون رحیم مشایی و رییس وقت پژوهشگاه سازمان میراث فرهنگی به خبرنگاران گفت که: «این کنوانسیون می تواند راه را برای ثبت میراث های “معنوی” کشور هموار کند.».
بلافاصله پس از تصویب «کنوانسیون میراث فرهنگی ناملموس»، روند ارائه ی پیشنهاد برای ثبت اثری «معنوی» از جانب مسئولین دولتی یا آیت الله ها و امام جمعه های هر شهر و دهی آغاز شد. این آثار معنوی از عاشورا و تاسوعا و تعزیه حسینی گرفته تا چادر، «به عنوان حجاب کامل زنان ایران»، و سینه زنی و سنگ زنی و اذان مؤذن زاده اردبیلی، و دانش تهیه ی رب انار و شله زرد نذری و سمنوپزان و یک سری نام روزهای تولد و مرگ امامان و حتی آیت الله ها و «انقلابیون اسلامی» را شامل می شدند. دو سال پیش هم رییس جمهور، یعنی احمدی نژاد، شخصاً دستور داد که «تولد حضرت علی اکبر فرزند امام حسین و آیین های مرتبط با آن» را به ثبت ملی برسانند و پرونده ی آن را با عنوان «روز جوانان ایران»، همراه با پرونده های آثار فرهنگی ناملموس دیگر، به یونسکو بفرستند.
بیشترین آثار در میراث فرهنگی ناملموس ملی
یکی از شرایط لازم (اما نه کافی)ی قرار گرفتن یک اثر در فهرست میراث ناملموس جهانی آن است که ابتدا در «فهرست میراث ملی» به ثبت رسیده باشد. به همین دلیل، در این مدت و به سرعت تمام، انبوه آثار پیشنهاد شده از جانب مسئولین و آیت الله ها و امام جمعه ها به ثبت ملی رسید؛ به طوری که در طی شش هفت سالی که از پیوستن ایران به کنوانسیون حفظ میراث فرهنگی ناملموس می گذرد حدود ۳۷ هزار اثر به ثبت ملی رسیده که فقط ۱۷ هزار تای آن در ارتباط با مراسم مربوط به «عاشورای حسینی» در شهرهای مختلف ایران است. بقیه هم مربوط اند به دیگر مراسم عزاداری و تعدادی از دانش های مربوط به قالی شویی و قالی بافی و زری بافی و تک و توکی هم رقص و موسیقی کاملاً مردانه.
اما البته معنای قرار گرفتن اثری در فهرست میراث ملی این نیست که آن اثر بلافاصله در فهرست میراث جهانی نیز ثبت می شود. در واقع، از میان این هزاران هزار به اصطلاح «میراث معنوی» آقایان، دولت فقط توانسته است که ده اثر را به ثبت جهانی برساند. تعزیه و آیین قالی شویان مشهد اردهال (که هر دو به عنوان نمایش و آیینی سنتی به یونسکو فرستاده شده اند اما در ایران مسئولین همه جا از آنها به عنوان دو اثر مذهبی نام می برند)، و نیز «نوروز»، که تنها با فشار کشورهای هم فرهنگ با ایران به یونسکو رفته است؛ آن هم با یک دیرکرد دو سه ساله به خاطر آماده نکردن پرونده ی مربوطه از سوی ایران. همچنین چند اثر موسیقی و هنرهای مربوط به قالی بافی و زربافی و نیز دانش لنج سازی در خلیج فارس نیز در این فهرست قرار دارند.
با این حال و متاسفانه، از آنجا که نمایندگان یونسکو در ایران، که انتخاب و فرستادن آثار باید زیر نظر آن ها صورت گیرد، بیش از آن که زیر نظر یونسکو باشند زیر نظر حکومت و سازمان میراث فرهنگی کار می کنند، همیشه این خطر وجود دارد که آنچه به یونسکو می رود صاحب ارزش های درجه اول ملی ما نبوده و بیشتر تابع سلیقه ها و عقاید تبعیض آلود حکومت اسلامی باشند. کما این که می بینیم در حالی که جشن هایی چون مهرگان، چهارشنبه سوری، سده، و ده ها جشن و مراسم زیبای دیگر می توانند به راحتی در رده ی میراث فرهنگی ناملموس جهانی قرار گیرند، به خاطر غیر مذهبی بودن شان (و یا «طاغوتی» بودنشان)حتی نام شان در لیست ملی این میراث قرار نگرفته است. و یلدا که چند سال پیش با فشار ان.جی. او. ها در خارج و داخل به لیست ملی افزوده شده، هنوز راهی به سوی جهانی شدن ندارد. همچنین است رقص ها و هنرهایی که زنان نیز در آن نقش عمده ای دارند و در سرزمین ما به فراوانی وجود دارند؛ و یا بازی هایی چون چوگان که چون جنبه های مذهبی ندارند دولت به عمد آن ها را حذف کرده است و فقط هر گاه که کشور دیگری آن را به یونسکو می فرستد، دست به اعتراضی ظاهری می زند که فقط مصرف داخلی دارد و دو روز بعد هم به دست فراموشی سپرده می شود؛ تا سال بعد که دوباره خبری تازه مردم را برای یکی دو هفته هیجان زده کند.
***
دو روز پیش، دوستی از میان کارشناسان سازمان میراث فرهنگی برایم نوشت: «ممکن است فکر کنی که این یک شوخی است، ولی باور کن که پس از کشف کله پاچه در دو قبر کهنه در استان خراسان شمالی، با گوش های خودم شنیدم که یکی از مسئولین میراث فرهنگی می گفت: کله پاچه باید که در میراث معنوی به ثبت برسد!»
و من نه تنها این سخن را باور کردم بلکه در ذهنیت این حکومت و مسئولین آن به خوبی می بینم که برایشان «کله پاچه» و «آبگوشت» به مراتب با ارزش تر از یلدا و مهرگان و چهارشنبه سوری و دیگر جشن ها و آیین های ایرانی است، و طبیعی است که چادر را برای فهرست میراث «معنوی» شان مناسب تر از چوگان بدانند، و زنجیر زنی را بهتر از رقص سماع. چه رسد به رقص های مشترک زن و مرد و آثاری که در آن شادمانی و آزادگی انسان حرف نخست را می زند.
هشتم دسامبر ۲۰۱۳