لنین و لنینیسم(بخش ١١)

لنین در « دولت و انقلاب » دو موضوع را مدام تکرار می کند تا آنها را به عنوان ِ موضوع های راهبردی در انقلاب پرولتاریایی جا بیاندازد : یکی « دسته های خاص ِ افراد مسلح » ، و دیگری که بر آمد کارکرد ِ اولی است « خرد کردن ِ ماشین دولتی » .از این دیدگاه ، وظیفه ی دسته های خاصی از افراد مسلح – که در اصل همان افراد حزبی یا انقلابی های حرفه ای هستند – آن است که قدرت سیاسی را – با نام ِ طبقه ی کارگر – به دست آورده و ماشین دولتی بورژوازی را در هم بشکنند . بی دلیل نیست که با آنکه گفته ی انگلس را در همین مورد تحریف می کند ، اما باز با همان نقل قول ِ تحریف شده هم مشکل پیدا می کند .

آنهمه که لنین بر دسته های خاص افراد مسلح ، و خرد کردن ماشین دولتی – بیش از ده ها بار فقط در دولت و انقلاب – تاٴکید کرده ، مارکس و انگلس نکرده اند . تفاوت ِ آنها با لنین این است که آنها ، موضوع مورد نظر – یعنی دولت و دولت پرولتاریایی – را از دیدگاه ِ تکامل تاریخی و طبقاتی ِ جامعه ی انسانی بررسی می کنند ، اما لنین به دلیل فقدان ِ زمینه های مادی برای انقلاب پیروزمند پرولتاریایی ، و دولت ِ پرولتری در روسیه – که میان ِ آن و جامعه ی جهانی دیوار ِ تاریخی می کشد – ناگزیر است بر نیروی غیر از طبقه ای که به لحاظ ی تاریخی هنوز نارس است و برای به دست گرفتن مقدرات خود به بلوغ کافی نرسیده ، تکیه و تاٴکید نماید ، و آن نیرو را قیم و وکیل ِ طبقه معرفی کند تا زمانی که خود ِ طبقه به بلوغ برسد ، و مقدرات تاریخی ، یعنی قدرت سیاسی و دولت ِ خاص خود را در دست گیرد .

لنین ابایی ندارد که برای جاانداختن نظر خود در مورد انقلاب و دولت ، انگلس و مارکس را وثیقه قرار دهد ، و نظر آنان را به نفع حزب خود مصادره نماید . انگلس هیچ جایی از دسته های خاص افراد مسلح – جدا از طبقه ی کارگر ، و حتا در درون طبقه ی کارگر – سخن نمی گوید ، مگر آنکه مانند ِ کمون پاریس اولا ً به قصد ِ دفاع از خود باشد ، و ثانیا ً خود ِ کارگران چنان افرادی را از میان ِ خود ِ سازمان سازمان یافته شان به حفاظت از موجودیت ِ اقتدار ِ در معرض ِ سرکوب خویش توسط بورژوازی برگزیده باشند . لنین می گوید : « این موضوع را که هر دولتی نیروی خاص برای سرکوب ِ طبقه ی ستمکش است ، جز دولت ِ خلقی ، مارکس و انگلس به کرات در سال های هفتاد برای رفقای حزبی خود توضیح داده اند . » ( مجموعه آثار . ص. ۶٩۵ ) .

مارکس و انگلس هرگز چنین تعریفی از دولت و دولت ِ پرولتاریایی نکرده ، و بلکه با چنین درک و تعریفی از دولت ِ طبقاتی ِ پرولتاریا به شدت مخالف بودند .

انگلس در آنتی دورینگ ، درباره ی « زور » – یا خشونت ِ طبقاتی و انقلاب ِ قهر آمیز – خطاب به دورینگ که هر نوع زور و خشونتی را شر مطلق می دانست ، نوشت : « این که زور – یا خشونت – نقش ِ دیگری را نیز در تاریخ ایفا می کند یعنی نقش ِ انقلابی ، این که زور به قول ِ مارکس قابله ی هر جامعه ی قدیمی است که آبستن ِ جامعه ی جدید است ، و اینکه زور راهکاری است که توسط ِ آن حرکت ِ اجتماعی راه ِ خود را باز می کند و شکل های سیاسی کهنه و از کار افتاده را در هم می شکند ، آقای دورینگ درباره ی هیچیک از این ها سخنی نمی گوید . » .

آری ، لنین بسیار درباره ی سرکوب و در هم شکستن ِ ماشین دولتی ، آنهم در روسیه ی عقب مانده ای که هنوز به گفته ی خودش نه سرمایه داری خالصی وجود داشت که سوسسیالیسم خالصی را ایجاب کرده باشد ، و نه ماشین دولتی آنچنان پیشرفته ی بورژوایی که قابلیت در هم شکستن را داشته باشد ، سخن می گوید ، بی آنکه از مقدمات و ملزوماتی سخن بگوید که چنان سرکوب و در هم شکستن تاریخی را ضروری نموده باشند .

در دولت و انقلاب با آنکه آنهمه نقل قول از مارکس وانگلس صرفا ً برای ساکت کردن پلخانف و کائوتسکی می آورد اما نمی گوید آیا از نظر آنان دهقانان و یا حتا حزب ها می توانند و مجازند نقش قابله را در زایمان جامعه ی جدید داشته باشند ، و سرکوب و در هم شکستن ِ ماشین دولتی ِ کهنه و از کار افتاده از دید ِ به ویژه دهقانان جز کشتن و تخریب و ویران کردن ِ همان نیمچه ماشین ِ دولتی ِ تازه به راه افتاده معنای دیگری هم می تواند داشته باشد ؟

دهقانان به لحاظ ِ تاریخی هیچ هدف ِ راهبردی مشترکی با پرولتاریا در هیچ زمینه ای و از این رو در هیچ انقلابی ندارند . « در هم شکستن ِ ماشین دولتی » مورد نظر مارکس و انگلس ، آن نوع در هم شکستنی نیست که انجام آن بر عهده ی دهقانان قرار گیرد . چرا که آنها تمدن و شهرنشینی ، یا تکنولوژی و صنعت و فرهنگ ِ برخاسته از آن ( مدرنیته ) را از بین برنده ی آئین ها و سنت های آبا اجدادی و به هم زننده ی آرامش ِ خود می دانند و همواره خواهان بازگشت به دوران ِ طلایی گذشته هستند . نمونه ی چنین تفکری را ما چه در گذشته و چه هم امروز در جامعه ی خودمان داشته و داریم . « در هم شکستن » از دید ِ دهقانان ِ کوچ کرده از روستا به شهر را ما در تخریب بانک ها و سینماها و شعارهای بازگشت خواهانه به عینه شاهد بوده ایم .

سازمان ِ اجتماعی – اقتصادی ِ سرمایه داری ، تا زمانی که هنوز سوسیالیسم جایگزین آن نشده ، همانگونه که بنیانگذاران سوسیالیسم علمی بارها بر آن تاٴکید کرده اند ، بهترین و کامل ترین نظام ِ تاکنونی بشریت است . تا زمانی که این نظام در پیشرفته ترین شکل اش گورکن خود را در دامن ِ تکنولوژی و فرهنگ ِ خود پرورش نداده باشد ، یعنی تا هنگامی که طبقه ی کارگر ِ سازمان یافته ِ آگاهی از دل ِ آن بیرون نیامده باشد سخن سرایی از « در هم شکستن ِ دولت ِ بورژوایی » تنها یک خواست و شعار ارتجاعی ( دهقانی ) است ، از آن نوع خواست و شعارهایی که « مارکسیست های مسیحی » در آمریکای لاتین و « روشنفکران دینی » امثال شریعتی در ایران بسیار مطرح کرده و می کنند . خواست و شعاری که ابتدا در مشت های گره کرده و دهان های کف آورده از مرگ بر این و آن نمود می یابد ، و سپس هنگامی که قدرت ِ سیاسی را به دست گرفتند ، در جوخه های اعدام و یا چوبه های دار .

در هم شکستن ِ ماشین ِ دولتی ، برخلاف ِ القائات ِ لنین و لنینیست ها ، به خصوص مائوئیست ها ، معنای اش نه اعدام افراد است و نه تخریب و ویران کردن ِ مظاهر ِ مدنیت و مدرنیت با جنگ ِ دراز مدت ، بلکه به معنای در هم ریختن و بازسازی ِ سازمان طبقاتی جامعه ی بورژوایی ، و تعویض آن با سازمان ِ طبقاتی ِ پرولتاریایی است ، و این در صورتی و به شرطی امکان پذیر است که زمینه های مادی ِ چنین در هم شکستن و تجدید سازمانی فراهم گردیده ، و از جمله مهم ترین پیش شرط آن یعنی ساختار اقتصادی ِ تولیدی ِ جامعه کاملا ً سوسیالیزه شده باشد . وجود و وفور ِ چنین پیش شرطی ، نیاز به مشت ِ گره کرده و اسلحه را به به حداقل می رساند ، آنهم برای دفاع از خود ِ طبقه ی در اکثریتی که با یک حرکت و با کم ترین هزینه همه چیز را به دست می آورد . در صورت ِ نبود آن پیش شرط ، اگر ده ها برابر آنچه در روسیه و چین و ویتنام جان باختند ، جان ببازند ، باز هم سوسیالیسم برپا نخواهد شد .

آزمون نظر در عمل :

خوش بین باشیم و فرض را بر این بگیریم که همه ی آن ده – دوازده میلیون کارگر روسیه همگی سازمان یافته در حزب بلشویکی بودند که در اکتبر ١٩١٧ قدرت سیاسی را به دست گرفت . در این صورت طبقه ی کارگری که هنوز به اندازه ی کافی رشد ِ کمی و کیفی نیافته و تازه در حال « تاتی تاتی کردن » و راه افتادن است ، باید ادای یک طبقه ی بزرگ و تنومند – به لحاظ ِ اکثریت و آگاهی – را در بیاورد ودو وظیفه ی مهم و تاریخی را به انجام برساند : هم نیروهای مولده ای را که بورژوازی در درازنای بیش از دویست سال فعالیت ِ تاریخی ِ خود رشد داده رشد دهد تا به سطح ِ استاندارد جهانی برساند و بر مؤلفه های سوسیالیسم علمی برای یک انقلاب سوسیالیستی واقعی منطبق سازد ، و هم در همان حال بقایای روساخت ها و مناسبات ِ تولیدی ِ باقی مانده از دوران ِ ماقبل ِ سرمایه داری را نخست بورژوایی ، و به طور همزمان سوسیالیستی نماید . یعنی همزمان با یک دست چندین هندوانه ی بزرگ تر و سنگین تر از جثه و توانش بردارد ! وظیفه ای که انجام آن فقط از « معجزه » بر می آید . بگذریم که اگر قرار بر معجزه بود ، کمون پاریس شرایطی به مراتب مساعدتر از روسیه برای تحقق ِ آن داشت ، اما ، قوانین ِ بی انعطاف ِ تکامل ، و پیش نیازها و ضرورت های آن ، هرگر با هیچ ورد و دعا و معجزه ای تسلیم هیچ اراده ی خارج از قانونی نخواهد شد ، و تنها اراده های متکی بر و بر آمده از ضرورت و قانونمندی ِ شرایط تاریخی موجوداند که در وحدت شان قادرند آنچه را که همسو با حرکت ِ تاریخ و نیاز تکامل اجتماعی در شرایط ِ مشخص است تحقق بخشند . در کشوری با جمعیت ٨٠ درصد دهقان – تازه اگر آمار آن زمان درست باشد و بیش از این نباشند – و اقتصاد قرون وسطایی پاتریارکال ( دهقانی ، پدرشاهی ) ، بلشویک ها از کجا می خواستند ، یا به عبارت بهتر ، چگونه می توانستند نخستین سنگ ِ بنای سوسیالیسم موردنظرشان را بگذارند؟

لنین وضعیت را در ١٩٢١ ، یعنی چهار سال بعد از قدرت گیری ِ بلشویک ها اینگونه توصیف می کند : « اکنون این سؤال پیش می آید که چه عناصری در اقتصاد روسیه تفوق دارند ؟ واضح است که در کشور ِ دهقانان ِ خرده پا تفوق با عناصر خرده بورژوازی است . اکثریت و آن هم اکثریت عظیم با کشاورزان است که مولدین خرده پای کالا هستند ، و مواد عمده ی معامله گری هم عبارت است از غله . این خرده مالکین هم به هیچ سوسیالیسم و کمونیسمی ایمان ندارند و مترصد آن اند که طوفان پرولتاریایی پایان یابد . » ( مجموعه آثار . جلد سوم . ص. ٢٠٢۴ ) . چهار سال بعد از انقلاب ، هنوز اکثریت با دهقانان و اقتصاد خرده مالکی ( دهقانی ) است . دهقانانی که قرار بود متحد طبیعی طبقه ی کارگر برای برپایی سوسیالیسم باشند ، به گفته ی لنین مترصدند که طوفان انقلاب پرولتاریایی هرچه زودتر پایان یابد . در ١٩٢١ لنین می گوید : « عناصر ِ اساسی اقتصادیات ما همان است که در ١٩١٨ بود . » . ( همان . ص. ٢٠٣۴ ) . « سوسیالیسمی » که قرار بود جهانی شود و دیگر کشورها را به دنبال خود بکشد ، در ١٩٢١ مهم ترین تولیدش غله ، و مشکل اساسی اش تهیه ی هیزم برای توده هاست ! : « خشکسالی ِ ١٩٢٠ ، نبود علیق و مرگ و میر دام ها [ این ها دیگر مشکلات ِ جنگ ِ امپریالیستی نیست ، مشکلات طبیعی است ] نیز بر آن مزید گردید و این امر احیای وسایل حمل و نقل و صنایع را با شدت بیش تری به تعویق انداخت و در این موضوع که مثلا ً هیزم یعنی مهم ترین ماده ی سوخت ِ ما به وسیله ی اسب های دهقانان حمل شود ، تاٴثیر خود را نشان داد . » ( همان . ص. ٢٠٣۴ . درون کروشه از من است . ) .

اگر مارکس و انگلس زنده بودند و می دیدند « مارکسیسم ِ عصر ِ امپریالیسم » چه بر سر سوسیالیسم و کمونیسم ِ علمی شان آورده که نخستین آزمون ِ بزرگ ِ جهانی اش را نه در یک کشور پیشرفته ی صنعتی ، بلکه در کشوری ارائه داد که مشکل ِ اکثریت ِ مردم اش نبود ِ هیزم و علوفه و مرگ و میر دام ها ، و مهم ترین وسیله ی حمل و نقل اش اسب و قاطر و الاغ دهقانان است ، چه واکنشی به این « سوسیالیسم » و مخترع ِ آن نشان می دادند ، و در جواب ِ لاسال ها و پرودون ها و بلانکی ها و دورینگ ها چه می گفتند جز آنکه بگویند این ، آن سوسیالیسم ِ دروغینی است که ما در مانیفست درباره اش نوشتیم : « تلاش های نخستین و مستقیم پرولتاریا برای دستیابی به اهداف ِ خود در هنگامه ی شور و شوق ِ همگانی ، یعنی آنگاه که جامعه ی فئودالی در حال ِ فروپاشی است صورت می گیرد . این تلاش ها به علت ِ نارس بودن ِ رشد ِ پرولتاریا و نیز نبود ِ شرایط ِ اقتصادی برای رهایی اش ، یعنی آن شرایطی که هنوز باید پدید آید ، ناگزیر ناکام می ماند . نتایج انقلابی یی که با این جنبش های نخستین همراه اند ناگزیر خصلتی ارتجاعی دارند ، و ریاضت همگانی و برابری خواهی ِ اجتماعی را در ابتدایی ترین و خام ترین شکل ِ خود ترویج می کنند . بنیانگذاران این نظام ها اگرچه به راستی تضادهای طبقاتی و کنش عناصر تجزیه کننده را در خود ِ جامعه ی موجود درک می کنند ، اما در پرولتاریا که هنوز در دوران خردسالی ِ خود به سر می برد ، هیچگونه ابتکار عمل ِ تاریخی یا جنبش ِ مستقلی را تشخیص نمی دهند . آنان هنوز وضعیت ِ اقتصادی را به عنوان ِ شرط ِ مادی ِ رهایی ِ پرولتاریا در نمی یابند . از این رو ، در جست و جوی آن چنان دانش ِ جدید ِ اجتماعی و قوانین ِ جدید اجتماعی هستند که بتواند این شرایط را بیافریند . از نظر ِ اینان عمل ِ ابتکاری و شخصی ایشان باید جایگزین عمل ِ تاریخی ، شرایط ِ آفریده ی تخیل باید جایگزین ِ شرایط تاریخی سازمانیابی و رهایی ِ جامعه ، و نسخه های این مخترعان باید جایگزین ِ خود سازماندهی و خود کنشگری ِ پرولتاریا شود . پرولتاریا فقط از این جهت که زحمتکش ترین طبقه است برای آنان اهمیت دارد . » ( مانیفست کمونیست . با بهره گیری از ترجمه ی : حسن مرتضوی ) .

آیا برای مارکسیست ها توصیفی گویاتر از این ، برای انقلاب و سوسیالیسمی که ١٩١٧ در روسیه شکل گرفت و ده ها سال بر روسیه – وشوروی – حاکم بود وجود دارد ؟ چه کسی علمی تر و دقیق تر از مارکس می توانست آینده ی سوسیالیسم نسخه پیچ شده ی مخترعان را پیش بینی کند . یا در گزاره ی زیر که گویی مارکس آینده ی « سوسیالیسم » نوع روسیه را پیش بینی می کند : « تا زمانی که در مسیر تاریخی و حرکت جامعه شرایط مادی یی به وجود نیامده که الغای تولید بورژوایی ، و بنابراین براندازی ِ قدرت ِ سیاسی ِ آن را ضروری سازد ، حتا اگر پرولتاریا حاکمیت سیاسی بورژوازی را براندازد ، پیروزی او موقتی خواهد بود و عاملی در خدمت ِ انقلاب بورژوایی است . انسان ها در مسیر ِ تکامل ِ خود ابتدا باید شرایط ِ مادی ِ برپایی ِ جامعه ی نوین را فراهم سازند و هیچ تقلای فکری یا قدرت ِ اراده ای نمی تواند آن ها را از این ضرورت رها سازد . » ( برگرفته از : مرتضا محیط . کارل مارکس . زندگی و دیدگاه های او . جلد دوم . ص. ۴٢۴ ) .

مارکس ، با دقت ِ ریاضی ، لحظه به لحظه و مرحله به مرحله ی پیشرفت ِ سرمایه داری در جهان را رصد تئوریک کرد ، و از این رو قادر بود تمام لحظه ها و مرحله های آن را تا برپایی ِ سوسیالیسم و کمونیسم پیگیری و پیش بینی ِ تئوریک نماید . چرا که سوسیالیسم و کمونیسم ادامه ی ناگزیر ِ ( قانونمند و ضروری ِ ) تکامل ِ اجتماعی ، و به ویژه تکامل ِ سرمایه داری هستند . به بیان دیگر ، شرط ِ وجود ِ قوانین ِ حاکم بر نظام سرمایه داری به مثابه مرحله یا دورانی از تکامل ِ اجتماعی ، و فقط وجود ِ این شرط است که یک جامعه را واجد ِ گذار به مرحله ی عالی تر ِ سوسیالیسم و کمونیسم می نماید .

لنین در دولت و انقلاب با نقل ِ قول ِ تحریف شده ای از انگلس می گوید همه ی دولت ها سرکوب کننده ی طبقه ی ستمکش اند جز دولت ِ خلقی : « هر دولتی نیروی خاص برای سرکوب ِ طبقه ی ستمکش است ، جز دولت ِ خلقی . مارکس و انگلس این موضوع را به کرات در سال های هفتاد برای رفقای حزبی خود توضیح داده اند . » . ( مجموعه آثار . جلد اول . ص. ۶٩۵ ) . خسن و خسین هر سه دختران ِ مغاویه بودند ! آنچه لنین درباره ی مارکس و انگلس ، طبقه ی ستمکش ، دولت ِ خلقی ، رفقای حزبی و دهه ی هفتاد ( ١٨٧٠ ) می گوید چیزی جز همان تز ِ سه دختران ِ مغاویه نیست ! چرا که مارکس و انگلس به ویژه از دهه ی ١٨٧٠ به بعد ، نه اصطلاح ِ گنگ ، نادرست و غیرطبقاتی ِ طبقه ی ستمکش را به کار برده اند ، نه یک کلمه درباره ی دولت ِ خلقی آن هم در اروپای پیشرفته ای که اکثریت جمعیت آن را پرولتاریا تشکیل می داد سخن گفته اند ، و نه اساسا ً در نظریه پردازی های شان روی سخن شان با رفقای حزبی بوده است . مخاطب ِ آنها در تمام ِ عمر طبقه ی کارگر بود ، و اگر هم جایی ، مثلا ً در نقد برنامه ی گوتا به همفکران یا به قول ِ لنین به رفقای حزبی ِ خود توصیه ای می کردند ، خارج از چارچوب تئوری ِ عام ِ انقلاب ِ سوسیالیستی و دولت ِ پرولتاریایی نبود . این لنین است که با نقل قول ِ تحریف شده می خواهد طبقات ستمکش ، دولت خلقی و رفقای حزبی را که باید به جای آن طبقات ستمکش دولت تشکیل دهند و دیکتاتوری خود را به جای آنها بر جامعه اعمال نمایند ، به انگلس و مارکس نسبت داده تا به آن وجهه ی علمی و تئوریک بدهد .

دولت ِ خلقی یا دولت ِ تراز نوین لنین چگونه دولتی است :

دولت ِ خلقی ، با توجه به اینکه مضمون ِ طبقاتی ِ خالص یا واحد ندارد ، محتوای انقلابی – به مفهوم ِ مارکسی ِ آن – هم ندارد . زیرا : از آنجا که انقلاب از دیدگاه ِ مارکس دارای مضمون ِ اجتماعی – طبقاتی است ، دولتی هم که از طریق ِ این انقلاب قدرت را به دست می گیرد ، دولت ِ یک طبقه ی معین است که جایگزین یک طبقه ی معین ِ حکم ِ زوال گرفته از تاریخ می گردد . قدرت گیری ِ بلشویک ها درست در زمانی که به گفته ی لنین کم ترین هوادار را در میان توده ها ی کارگر و دهقانان ، و از این رو کم ترین شانس را برای کسب قدرت سیاسی از طریق ِ توده ها را داشتند ، نمی توانست مضمون ِ طبقاتی و یا حتا توده ای داشته باشد . به این دلیل دولتی که آنها تشکیل دادند ، نه می توانست دولت ِ پرولتاریایی باشد و نه حتا خلقی . این پرسش هم به جای خود مطرح است ، و تا زمانی که پاسخ قانع کننده نگیرد مطرح خواهد بود که : حزبی که در آستانه ی اکتبر و جابه جایی قدرت ، نسبت به منشویک ها و اس . ارها از کم ترین پشتوانه ی توده ای ( کارگری – دهقانی ) برخوردار بود ، با چه سازوکاری جز با اسلحه ی افراد حزبی که چشم به مناصب ِ دولتی داشتند توانست قدرت را در ظرف ِ چند روز به طور « معجزه آسا » در دست گیرد جز با عملیات شبه کودتایی ؟ ظنَ ِ شبه کودتا بودن ِ کسب ُ قدرت ِ سیاسی توسط ِ بلشویک ها را اقدامات ِ آنها پس از قدرت گیری و تزهای لنین ِ در قدرت بیش تر تقویت و بلکه تاٴیید می کند .

تنها رژیم های کودتایی یا شبه کودتایی بی تکیه گاه ِ مردمی اند که بلافاصله پس از به قدرت رسیدن فرمان ِ حکومت نظامی و بگیر و ببند ِ افراد را صادر می کنند و حتا به افراد ِ خودی هم اعتمادی ندارند و آنان را به چشم دشمن و توطئه گر می نگرند .

به دلایل ِ متعدد منظور لنین از دولت ِ خلقی ، دولت حزبی بود که اعضای تشکیل دهنده  و ستون فقرات اش فقط افراد حزبی بودند . به همین دلیل ، تصمیم گیری ها نه از پایین به بالا بلکه برعکس از بالا به پایین صورت می گرفت . به این معنا که لنین به عنوان ِ لیدر و رهبر ِ انقلاب و دولت تصمیم های اش را به صورت رهنمود یا در واقع فرمان از بالا می نوشت و آن فرمان از طریق ِ دولت به شوراها ابلاغ می شد که اجرایی شود . هر تصمیم ِ رهبر که شخص ِ لنین بود و نه یک طبقه و یا حتا مجموعه ی افراد حزبی ، باید بی چون و چرا به مرحله ی عمل در می آمد ، در حالی که درباره ی آن نه از کسی نظرخواهی و نه همه پرسی شده بود .

گویی مارکس در واکنش به چنین برداشتی از دولت ِ به ظاهر دموکراتیک ِ از بالای سر ِ توده ها به قدرت رسیده ای بود که در نقد ِ برنامه ی گوتا نوشت : « به رغم ِ تمام ظواهر دموکراتیک اش ، یا سرشار از ایمان ِ بی چون و چرای گروه لاسالی ها [ = بلشویک ها ] به دولت است ، یا سرشار از یک اعتقاد دموکراتیک به معجزه و شاید هم به ترکیبی از این دو ، اما در هر حال بیگانه با سوسیالیسم . » ( برداشت از نقد برنامه ی گوتا . ترجمه ی فارسی جلد سفید . درون کروشه از من است . ) .

تجربه ی بلشویک ها در روسیه ، تئوری های مارکس و انگلس در خصوص ِ انقلاب و دولت در دوران ِ ما را به اثبات رساند ، البته نه به شیوه ی اثباتی و ایجابی ، بلکه به روش ِ سلبی و انتفایی . به دیگر سخن ، لنین و بلشویک ها با نادیده گرفتن تئوری های بنیانگذاران سوسیالیسم علمی در مورد انقلاب و دولت سوسیالیستی و عمل کردن ِ به آنچه آنها نفی و نهی کرده بودند ، وسپس ناکامی شان در ایجاد سوسیالیسم ، درستی این تئوری ها را در عمل ، به شیوه ی معکوس اثبات کردند .

خشت ِ اول : بهتر است اشتباه نمود و به پیش رفت :

لنین زیر عنوان ِ « نوع جدید دولت که در انقلاب ما پدید می آید » در ١٩١٧ معتقد بود « بهتر است اشتباه نمود و به پیش رفت » ( ص. ١۵۶٠ . جلد سوم ) و از همین جا ، خشت ِ اول ِ اشتباهات یا بهتر بگوییم ابداعات ِ تاریخی را در جنبش سوسیالیستی جهان بنا نهاد . ابداعاتی که به نام ِ مارکس و مارکسیسم ، اما در واقع در تقابل با این اندیشه و تئوری بود . آنکه علمی می اندیشد و بدان عمل می کند ، به خصوص در مساٴله ی مهم ِ انقلاب و دولت ، بالاخص در زمانی که علم و راهنمایی همچون مارکسیسم پیش روی و در اختیار دارد ، نباید بی گدار به آب بزند و اولین خشت ِ ساختمانی را که چشم کارگران جهان به کارکرد و سرنوشت ِ آن دوخته شده ، به طور ِ « الله بختکی » بگذارد تا ببیند بعد چه پیش می آید . چرا باید اشتباه نمود ، و بدتر از آن چرا باید با لجبازی و یکدندگی اشتباه را ادامه داد و به پیش رفت و سرنوشت انقلاب و دولت و جامعه را به تشخیص ِ اشتباه و نادرست ِ یک نفر وابسته کرد ؟ جز این نیست که تنها یک تفکر استبدادی است که با چنین تصمیم ِ بی چون و چرایی سر ِ حرف اش ایستاده و می خواهد هرطور شده ، و به قیمت اشتباه کردن و به پیش رفتن ، حرف ِ خود را به دیگران ثابت کند .

با این تز و رویکرد ِ غیر مارکسی ، فرصت جویانه و لجبازانه بود که لنین و بلشویسم به پیش رفتند ، و در عمل مجبور شدند هر آنچه را که در آستانه ی انقلاب و تشکیل دولت به جامعه ( خلق ) وعده داده بودند ، گام به گام و یک به یک پس بگیرند و درست برخلاف ِ آن عمل کنند . تنها وعده ای که تا آخر بدان عمل شد ، دیکتاتوری ، آنهم نه از نوع ِ طبقاتی بلکه از نوع ِ فردی آن بود .

                                                                                ادامه دارد…