لنین و لنینیسم (بخش ٢)

توضیح ضروری :

چرا لنین ولنینیسم ؟ به این دلیل که در شرایط ِ امروز ما ، لنینیسم یا همان تفکر توده ای ، در تمامی شکل های سیاسی و نظری آن ، همزبان به دشمنان ِ آزادی های سیاسی ، و به ویژه آزادی ِ بیان ، در برابر ِ این مطالبه ی به حق با این بهانه که آزادی بیان – و دیگر آزادی های سیاسی – مطالبه ای امپریالیستی و لیبرالی است ، تمام قد ایستاده است . لنینیسم در عبن حال ، در توجیه ها و بهانه های اش برای ربط دادن این آزادی ها که در شرایط ِ کنونی ِ ما برای مارکسیست های محروم از تریبون و رسانه از نان شب هم لازم ترند ، به امپریالیسم و لیبرالیسم ، از آموزه های لنین خصوصا ً از ١٩١۶ به بعد ، بسیار کسب نظر کرده و می کند .

لنینیسم امروز میراث ِ به جا مانده از لنینی است که چنانچه بعدتر در همین بررسی خواهیم دید ، از حذف فیزیکی ِ نه تنها مخالفان و دگراندیشان ، بلکه مارکسیست های مخالف ِ سیاست های حزب در قدرت دفاع کرده است . یعنی آن چیزی که مارکس و انگلس به شدت با آن مرزبندی و مخالفت داشته اند .

افزون بر این ها ، آزادی بیان ، اگر به آن معتقد باشیم ، شامل آزادی ِ نقد ِ هر تفکری است که به آزادی بیان در شرایط ِ مشخص ِ ما ، بهای درخور را نمی دهد ، و از جمله نقد لنین و لنینیسم ، و نیز آن سایت هایی که در « تبلیغات یارگیرانه ی فرقه ای » شان خود را مارکسیست معرفی می کنند ، اما حاضر به درج ِ این نوشتار ِ کوتاه دست از تریبون و رسانه نشدند .

لطف کند ، آنکس که بر کل این نقد ِ مستند نقدی دارد ، مستند و مستدل بنویسد و در معرض ِ دید و قضاوت بگذارد ، نه آنکه با علم غیب تا ته بخواند ، و پیشاپیش محکوم ، از انتشارش جلوگیری و حکم ارتداد نویسنده اش را صادر نماید .

٭٭٭

ارتقای مارکسیسم ، یا عقبگرد از مارکسیسم ؟

لنینیست ها – و از جمله مائوئیست ها – ادعا می کنند که : « لنین به اتکای مارکسیسم و با جمع بندی از پراتیک جنبش پرولتاریایی بین المللی و به ویژه جنبش انقلابی و کارگری ِ روسیه ، تئوری مارکس و انگلس را در زمینه های مختلف و از جمله در زمینه ی تئوری ِ حزب طبقه ی کارگر ، تاکتیک و استراتژی مبارزه ی طبقه ی کارگر در مرحله ی انقلاب ِ دموکراتیک ، تاکتیک و استراتژی ِ انقلاب ِ پرولتاریایی  بسط و تکامل داد . لنین همچنین در عرصه ی فلسفه ی پرولتاریا ، اقتصاد و سیاست در سیستم سوسیالیسم ، مبانی ِ دولت و دیکتاتوری ِ پرولتاریا ، اسلوب و سبک کار مارکسیستی و غیره ، مارکسیسم را به مرحله ی عالی تری از تکامل ارتقا بخشید . » . ( مبانی و مفاهیم مارکسیسم . اتحاد مبارزه در راه ایجاد حزب طبقه ی کارگر . ص. ١۴٣ ) .

مائوئیست ها که در حرف دوآتشه تر از توده ای ها ، اما در عمل دنباله رو – یعنی عقب مانده تر – از آنها هستند ، یا آثار لنین را نخوانده و از روی دست توده ای ها کپی برداری کرده اند ، یا آنکه مثل ِ « ممد لنین » حافظ کلیات لنین اند ، بی آنکه نیم نگاهی به مارکس کرده باشند .

این دو گروه نمی دانند پیش از آنکه ایده یا مرام یا شخصیتی را به مارکس بچسبانی ، باید شاگردی ِ مارکس را کرده باشی ، مارکس را شناخته باشی ، به علمیت ِ اندیشه ی مارکس پی برده باشی ، آن را با پراتیک ِ تاریخی ِ پیشروترین جامعه ها سنجیده باشی ، سپس ، ایده و مدعای شخص مورد نظری را که می خواهی نسبت ِ خویشاوندی با مارکس بدهی نیز در بوته ی سنجش و مقایسه ی علمی تحلیل کرده باشی  تا سپس تر اگر همردیف ، یا همراستا  و همسو با مارکس قرار گرفت ، آن ایده و شخصیت را به مثابه مارکسیست ، یا مارکسیست بزرگ ، و نه مارکسیست – فلانیست ، به حساب آوری . هیچ مارکسیستی بزرگ تر از انگلس نیست ، و ما هرگز نمی گوییم : مارکسیست – انگلسیست .

برگردیم سر اصل مطلب : آیا لنین ، مارکس و مارکسیسم را ارتقا داد ؟

ارتقای اندیشه و تئوری ِ مارکس جز به این معنا نیست که اندیشه و تئوری ِ مارکس قدرت ِ تحلیل یک  موضوع ، یا یک مساله ، یا یک پدیده را از ابتدا تا انتهای آن نداشته ، و شخص ِ ارتقا دهنده ، آن اندیشه و تئوری ِ ناکامل و نیمه کاره را تکمیل نموده و تمامیت بخشیده است .

در این صورت ، این پرسش مطرح می گردد که : کدام تئوری و نظر مارکس ، در چه خصوصی ، ناکامل بوده که لنین آن را تکامل بخشیده است ؟

می گویند : مارکس – یعنی اندیشه ی مارکس – عصر امپریالیسم را پیش بینی نکرده بود .

اینجا ، دو مدعا مطرح می شود : یکی این که : مارکس ِ عصر ِ ما بعد ِ سرمایه داری را پیش بینی نکرده بود ( لنین امپریالیسم را عصر مابعد سرمایه داری قلمداد کرده ) .

دوم آن که : لنین این کمبود را جبران کرده و دوران ِ مابعد ِ سرمایه داری را تحلیل ، و مارکسیسم و سوسیالیسم علمی را به مرحله ی عالی تر فرا برده است .

لنین ، تا قبل از ١٩١٧ – یا ١٩١۶- بر علمی بودن و یقینی بودن ِ پیش بینی های مارکس در مورد نظام سرمایه داری به مثابه ارگانیسم زنده ی واحد ، یعنی از پیدایش تا مرگ آن ، تاٴکید داشت . در ١٨٩۴ نوشت : « مارکس در بررسی ِ سازمان اقتصادی ِ سرمایه داری ، با قاطع ترین طرز علمی ، هدفی را که هر تحقیق ِ دقیق زندگی ِ اقتصادی باید تعقیب نماید تصریح می کند . اهمیت ِ علمی ِ چنین تحقیقی در این است که قوانین مخصوص تاریخی را که پیدایش ، زندگی ، تکامل و مرگ ِ یک ارگانیسم معین اجتماعی و تغییر آن را به ارگانیسم عالی تر دیگر مرتبط می سازد ، روشن می گرداند . » ( دوستان مردم کیانند … مجموعه ی آثار لنین . ترجمه ی : پورهرمزان . جلد اول . ص . ١٢٨ ) .

در همان نوشتار ، که علیه میخائیلفسکی از اندیشه وران و مبلغان ِ اندیشه ی سوسیالیسم ِ دهقانی است ، که معتقد بود مارکس نتوانسته آینده ی سرمایه داری و اشکال مختلف تکامل ، و شیوه های متفاوت مبارزه در این نظام را پیش بینی نماید ، لنین نوشت : « یک خصوصیت ِ مخسوس به خود ِ آقای میخائیلفسکی در این است که کلیه ی حواس خود را متوجه صرف ِ زمان های افعال می نماید . فیلسوف ِ ما با قیافه ی فاتحانه ای سوال می کند ، چرا مارکس ، ضمن صحبت از آینده ، زمان حال را استعمال می نماید ؟ آقای منتقد بزرگوار ، شما در این باره می توانید به هر صرف و نحوی که میل دارید رجوع کنید ، در آنجا به شما گفته خواهد شد . هرگاه زمان ِ آینده اجتناب ناپذیر و مسلم به نظر آید ، در این صورت به جای آن ، زمان حال استعمال می شود . در سال ١٨٨٣ از طرف شخصی به نام آقای پاستارونی موضوعی درج شده بود که درست مانند میخائیلفسکی ساختمان مارکس را در خصوص ِ آینده حدسی می دانست . [ میخائیلفسکی ] با قیافه ای جدی از مارکس سوال می کند : پس بعد چه خواهد شد ؟ یعنی سیر ِ تاریخ در آنور ِ مرحله ی نهایی ِ پروسه ای که مارکس تصویر کرده است چگونه خواهد بود . [ لنین خود به این سوال پاسخ می دهد : ] مارکس از همان ابتدای فعالیت ِ نویسندگی و انقلابی خود در کمال صراحت آن چه را از نظریه ی سوسیالیستی خواستار بوده اظهار کرده است . این نظریه باید پروسه ی واقعی را دقیقا ً تصویر نماید . پس از این که او [ مارکس ] تجزیه تحلیل ِ علمی صورت بندی اجتماعی سرمایه داری را هدف خود قرار می دهد و ثابت می کند که تکامل این سازمان ، که بالفعل از برابر ِ دیدگان ما می گذرد ، دارای فلان تمایل است و ناگزیر باید نابود شود و به سازمان ِ عالی تر دیگری [ سوسیالیسم ] تبدیل گردد ، نقطه ی ختام می گذارد [ یعنی مارکس ، به گفته ی لنین ، آنچه را که باید درباره ی پروسه ی پیدایی ، رشد و مرگ نظام سرمایه داری گفته باشد ، با تجزیه و تحلیل علمی ، به تمام و کمال گفته ، و بر آن نقطه ی ختام گذاشته است ] . » ( همان . ص . ١٣۶ تا ١۴٢ ، درون کروشه از من است . ) .

لنین در ادامه ی پلمیک خود با میخائیلفسکی در دفاع از کلیت نگری مارکس می نویسد : « این شعار [ مبارزه ی طبقاتی پرولتاریا با بورژوازی که نتیجه ی صناعت ِ بزرگ ماشینی است ] را مارکس ، یعنی همان شخصی که در گذشته ی دور یعنی در ١٨٧٢ آقای میخائیلفسکی درباره اش گفت که اتوپیست نیست بلکه یک دانشمند دقیق و حتا گاهی خشک است ، کشف نمود و آن هم نه از طریق فلان دورنمای آینده بلکه از طریق تجزیه و تحلیل رژیم معاصر بورژوازی ، از طریق روشن نمودن ناگزیر بودن استثمار و از طریق کشف قوانین تکامل آن . … اگر بخواهیم به زبان ِ مارکس صحبت کنیم ، باید بگوییم اسلوب دیالکتیکی ، که موظف می کند جامعه را همچون یک ارگانیسم زنده در حال عمل و تکامل مورد بررسی قرار دهند برای میخائیلفسکی بیگانه است . » ( همان . ص . ١۴٣ – ١۵١ درون کروشه و تاٴکید از من است ) .

غرض از این نقل قول های طولانی آن است که نشان دهیم لنین تا پیش از مطرح کردن امپریالیسم به مثابه دورانی که مارکس نتوانسته بود آن را در فرایند ِ تحولات اجتماعی پیش بینی ، قوانین و کارکردها و تضادهای خودویژه اش را کشف ، و راه ِ حل تضادهای اش را – که متفاوت با راه حل تضادهای دوران سرمایه داری اند – به طبقات ِ اجتماعی ِ درگیر در آن ارایه دهد ، یعنی تا سال ١٩١۶ – ١٩١٧ ، و تا ١٧سال به گفته ی او پس از پیدایی و جایگزینی ِ امپریالیسم به جای سرمایه داری ، هیچ سخنی به میان نیاورده بود .

در ١٩١۵ ، اگرچه از کشورهای امپریالیست نام می برد ، اما هنوز از امپریالیسم به مثابه یک دوران ِ جدید ، با عملکردها و تضادهای خودویژه ، و مخصوصا ً از انتقال کانون ِ انقلاب های پرولتاریایی از کشورهای پیشرفته ی صنعتی با اکثریت ِ جمعیت پرولتری ، به کشورهای عقب مانده و توسعه نیافته مانند روسیه ، نشانه ای به دست نمی دهد . بر عکس ، هنوز به مارکس و قوانین سوسیالیسم علمی پای بند و معتقد است که انقلاب سوسیالیستی ابتدا باید در یک یا چند کشور پیشرفته ی سرمایه داری اتفاق بیفتد .

در گزاره ی زیر از مقاله ی « درباره ی شعار کشورهای متحده ی اروپا » نوشته شده و انتشار یافته در اوت ١٩١۵ در روزنامه ی سوسیال دموکرات ، سخن از قوانین ِ عام حاکم بر تکامل نظام سرمایه داری است و نه از قوانین یا عملکردهای خودویژه ی امپریالیسم : « ناموزونی تکامل اقتصادی و سیاسی قانون بی چون و چرای سرمایه داری است .از اینجا نتیجه می شود که پیروزی سوسیالیسم ابتدا درمعدودی از کشورها یا حتا در یک کشور جداگانه ی سرمایه داری ممکن است . پرولتاریای پیروزمند این کشور پس از سلب مالکیت از سرمایه داران و فراهم نمودن ِ موجبات تولید سوسیالیستی در کشور خود در مقابل بقیه ی جهان سرمایه داری به پا خاسته . … شکل ِ سیاسی جامعه ای که پرولتاریا با سرنگون نمودن ِ بورژوازی در آن پیروز می گردد جمهوری دموکراتیکی خواهد بود که نیروهای پرولتاریای ملت و یا ملت های معین را در مبارزه بر ضد کشورهایی که هنوز به سوسیالیسم نگردیده اند بیش از پیش متمرکز می سازد . » ( همان . ص . ١٠٨۵ ) .

لنین در گزاره ی بالا ، از ناموزونی ِ تکامل اقتصادی و سیاسی ِ سرمایه داری نتیجه نمی گیرد که باید انقلاب پرولتاریایی ( سوسیالیستی ) ابتدا در یک کشور عمدتاً دهقانی روی دهد و پیروز شود ، تا سپس دیگر کشورها به یاری آن کشور عقب مانده بشتابند تا امپریالیست ها له و لورده اش نکنند ! بلکه ، تنها از دو نیروی ِ اصلی ِ جامعه ی سرمایه داری پیشرفته یعنی پرولتاریا و بورژوازی سخن می گوید ، که یکی ( پرولتاریا ) با انقلاب پیروزمندش ، دیگر کشورها را به دنبال خود می کشاند . در ١٨٩۴  بود که لنین در رد سوسیالیسم روستایی ، یعنی سوسیالیسم در یک کشور عقب مانده با اکثریت جمعیت دهقانی و روستایی ، خطاب به میخائیلفسکی مبلّغ این نوع سوسیالیسم نوشت : « اولا ، سوسیالیسم روستایی روسیه ی سال های هفتاد [ پس ایده ی سوسیالیسم روستایی در روسیه مربوط به دهه ی ١٨٧٠ است ، نه ١٩١٧ و عصر ِ امپریالیسم ! ] که به آزادی به خاطر ماهیت بورژوایی ِ آن پوزخند می زند و یک انقلاب روستایی را در خواب می دید ، به کلی متلاشی شده است . ثانیاً در سال ١٨٧٧ آقای میخائیلفسکی چنان مجذوب وظیفه ی خود یعنی دفاع از مارکس پرجوش ، یعنی سوسیالیست انقلابی در مقابل انتقادات لیبرالی بود متوجه عدم مطابقت اسلوب ِ مارکس با اسلوب خودش نشده بود . » ( همان . ص. ١۴٣ ) . آیا این نقد ، در ١٩١٧ متوجه خود ِ لنین و عدم مطابقت ِ اسلوب او با اسلوب مارکس نمی شد ؟

این عدم مطابقت از کجا سرچشمه می گیرد ؟

مساٴله ی مهم این است : لنین ١٩١٧ ، نویسنده ی « امپریالیسم به مثابه بالاترین مرحله ی سرمایه داری » و بعد از آن ، یعنی لنینی که اصلی ترین تضاد دوران سرمایه داری یعنی تضاد ِ مشخص ِ کار و سرمایه را به تضاد ِ نامشخص خلق و امپریالیسم – نامشخص هم در تعریف ژله ای خلق و هم در تعریف ِ امپریالیسم به مثابه دوران – فرو می کاهد و مرحله ی انقلاب را برخلاف آنچه آن را بالاترین ، و قاعدتاً عالی ترین مرحله ی سرمایه داری می نامد ، به عقب ، به مرحله ی رشدنیافتگی و عقب ماندگی ِ سرمایه داری ، یعنی به همان سوسالیسم ِ روستایی ِ دهه ی ١٨٧٠ و پیش از آن باز می گرداند ، با مارکس که هیچ ، با خود ِ لنین پیش از آن نیز هیچ شباهت و مطابقتی ندارد .

اینجا ، به چند پرسش تعیین کننده ی مرتبط با هم باید پاسخ داد : یکم : آیا امپریالیسم یک دوران است که سوسیالیسم علمی ( مارکس ) آن را پیش بینی نکرده بود . دوم : آیا قبول امپریالیسم به مثابه یک دوران ، به این معناست که تضادهای اجتماعی ( طبقاتی ) آن با تضادهای دوران سرمایه داری تفاوت ِ ماهوی دارد ؟سوم : روسیه در ١٩١٧ و در آستانه ی انقلاب ، در چه وضعیتی قرار داشت ، سرمایه داری بود ، یا امپریالیست یا نیمه فئودالی ، و مرحله ی انقلاب آن بورژوایی بود یا دموکراتیک ( دهقانی – کارگری ) ؟

پاسخ یکم : مارکس به گواهی همه ی آثارش دوران ِ سرمایه داری از پیدایش تا مرگ آن را توضیح داده ، و آنچه را لنین مرحله ی انحصارات ، صدور سرمایه و نقش بانکها می نامد و مختصات عصر امپریالیسم یا عصر نوین مابعد سرمایه داری می داند ، در زمان او هم بوده ، بی آنکه این مختصات را جدا از کلیت سرمایه داری یا مرحله ای نوین به شمار آورده باشد . مارکس ، انحصارات را نتیجه ی تراکم و تعدد ِ سرمایه ها در دست ِ چند سرمایه دار می داند : « تراکم سریع و تعدد ِ سرمایه ها در نظام ِ مالکیت ِ خصوصی ، پابه پای هم پیش می روند . پس پیداست که به محض ِ تمرکز سرمایه های متراکم شده در دست های عده ای معدود ، دیگر رقابتی در کار نیست و سود ِ انحصارات به رغم ِ تراکم روزافزون ، همچنان افزایش می یابد . » ( گروندریسه ، جلد دوم . ترجمه ی باقر پرهام و احمد تدین . ص . ٧٩ ) .

از آنجا که مارکس از کلیت ِ نظام سرمایه داری و جهانشمولی ِ سرمایه بحث می کند ، و از آنجا که این کلیت نگری ، سرمایه و سرمایه داری را از جنبه های عام آن مورد بررسی و تحلیل قرار می دهد ، طبیعی است اگر جنبه ها یا اشکال خاص ِ کلیت ِ ارگانیک ِ سرمایه ، نظیر ِ تمرکز ِ سرمایه در انحصارات ، به این دلیل که نقش و اهمیت ِ ویژه ای در مناسبات ِ دو طبقه ی اصلی ِ درگیر در مبارزه – پرولتاریا و بورژوازی – ندارند ، یا حساسیت و ژرفش ِ نظرورانه ی کم تری مورد بحث و بررسی قرار گیرند .

چنانچه انحصارات نقشی فراتر و جدا از مثلا ً کسب ارزش اضافی و سود و درنتیجه بهره کشی از کار در کردوکار سرمایه داشت ، به طوری که به عامل تعیین کننده ی کردوکار سرمایه و به ویژه به عامل اصلی مبارزه ی طبقاتی و سرنوشت ساز – برای پرولتاریا – تبدیل می شد ، یقینا ً مارکس با تیزبینی ِ علمی آن را تشخیص می داد و برای آن اهمیت ِ درخور را قائل می شد .

این ، خصوصیت ِ تفکر ِ سیستمی و آناتومی ِ پدیده شناسانه ی مارکس است که اولویت را به عام و مجرد می دهد تا به خاص و مشخص . در تفکر ِ سیستمی و تشریحی ِ مارکس ، به مثابه تفکری علمی و کلیت نگر ، رابطه ی عام و خاص ، یا مجرد و مشخص رابطه ای است دوسویه ، با هدف ِ شناخت ِ خصوصیات ِ عامی که موجب ِ ارتقا و فرابرد ِ شکل خاص به اشکال بالاتر و تکامل یافته تر می گردد .

آن درک ِ ماتریالیستی دیالکتیکی از طبیعت و جامعه که می خواهد شناخت را به قصد تغییر و در خدمت تکامل به کار گیرد ، چاره ای جز نگرش و رهیافت ِ سیستمی از عام به خاص و از مجرد به مشخص ندارد .

از دید ِ مارکس ، همچنانکه در واقعیت ، عام و مجرد در اشکال مشخص ، از ساده به پیچیده و از پست به عالی تکامل می یابد .

مارکس ، روند ، حرکت ِ دیالکتیکی ِ سرمایه و گذار آن از مراحل مختلف ِ تکاملی تا پایان روند را در نظر داشت ، وقتی به « عالیجناب ملا مالتوس » اقتصاد دان ِ متافیزیک اندیش و امثال او درس دیالکتیک می داد : « ما گردش را حرکت ِ سرمایه می دانیم ، حرکتی که طی آن سرمایه از مراحل ِ گوناگونی می گذرد که هرکدام آنها از لحاظ مفهوم خصوصیات ویژه ای دارند . در هریک از این مراحل ، سرمایه همچنان سرمایه است . [ آنچه مهم است ، این است که : ] هریک از این مرحله ها [ خواه مرحله ی پیشاانحصار ، خواه مرحله ی انحصارها ، خواه سرمایه داری « قدیم » ، یا سرمایه داری ِ « جدید » امپریالیستی ] ، تنها لحظه ای از حرکت ِ سرمایه اند . » ( همان . ص. ٢٩۴-٢٩٣ ) .

برای مارکس ِ کلیت نگر – یا بهتر است گفته شود ارگانیک نگر – ودیالکتیک اندیش ، لحظه ها ( مرحله ها ) آنچنان راهبردی نیستند که کل پروسه و تضادها به ویژه تضاد ِ اصلی ِ آن راهبردی و تعیین کننده است . به این دلیل که مرحله ها – از جمله مرحله ی انحصارات ِ برآمد و تابع کردوکار ِ خودویژه ی پروسه ، و در واقع در جهت تشدید تضاد اصلی ( کار و سرمایه ) هستند .

« شرکت ِ سهامی [ نظیر تراست و کارتل ] انحصار را در حوزه های خاص برقرار می کند و بدینگونه دخالت ِ دولت را ایجاب می کند . یعنی یک اشرافیت ِ مالی ِ جدید یا انواع تازه ی انگل هایی به صورت حامیان ، سفته پردازان ، و مدیران ِ صرفا ً رسمی و یک نظام تمام عیار کلاهبرداری و شیادی به وسیله ی کمپانی ِ حمایت کننده ، دلالی ِ سهام و سفته بازی به وجود می آورد . » ( گزیده ی نوشته های کارل مارکس . برگرفته از : کاپیتال . ترجمه ی پرویز بابایی . ص . ١٩۴ ) .

ویژگی ِ اصلی ِ انحصاری شدن سرمایه به گفته ی مارکس عبارت است از : « سلب ِ مالکیت از شمار زیادی سرمایه دار کوچک و نابودی ِ آنها ، همراه با کارکرد ِ قوانین ِ ذاتی ِ خود ِ سرمایه داری از راه تمرکز سرمایه ها . پابه پای این تمرکز ، این سلب ّ مالکیت از بسیاری سرمایه دار ، به وسیله ی تنی چند آنان به شکل ِ همکاری ِ فرایند کار به مقیاسی گسترده و به کارگیری آگاهانه ی دانش ، بهره برداری منظم از زمین ، دگرگونی وسایل کار به وسایلی که فقط می تواند در کار تعاونی مورد استفاده قرار گیرد ، درگیری همه ی ملت ها در شبکه ی بازار جهانی ، و همزمان با این ، خصلت ِ بین المللی ِ نظام سرمایه داری تکامل می یابد .

همراه با کاهش روزافزون ِ شمار سرمایه داران ِ کلان ، که تمامی ِ مزایای این فرایند دگرگونی را غصب کرده و به انحصار خود درمی آورند ، حجم فقر ، فشار ، بندگی ، فساد و بهره کشی نیز فزونی می گیرد . [در نتیجه ی این انحصاری شدن ] تمرکز وسایل تولید و اجتماعی شدن ِ کار به نقطه ای می رسد که دیگر با پوسته ی سرمایه داری خود سازگار نیست . این پوسته می ترکد ، ناقوس مرگ ِ مالکیت خصوصی سرمایه داری به صدا درمی آید : از سلب مالکیت کنندگان سلب ِ مالکیت می شود . » ( همان . ص. ١٧٧ ) .

پس ، همچنان که از این چند گزاره پیداست ، مارکس ، تحول ِ نظام سرمایه را از رقابت ِ آزاد به مرحله ی انحصار ، و سپس از آن تا مرحله ی فروپاشی ِ نظام ، با دقت ِ علوم طبیعی تشریح نموده است . با این همه ، هرگر انحصاری شدن ُ تولید و سرمایه را نشان ِ دگرگشت ِفرماسیون اجتماعی – اقتصادی و تعویض تضادهای تعیین کننده ی عصر سرمایه داری با تضادهای عصر امپریالیسم ، و در نتیجه پنبه کردن ِ هرآنچه درباره ی نظام حاکم بر این دوران رشته بود ، نمی گیرد .

از این رو ، نظام ِ سرمایه و تضاد اصلی اش در تمام ِ مراحل ِ رشد و پیشرفت اش از رقابت آزاد تا انحصار ، یکی و همان است .

                                                                             ادامه دارد…