چرا سوسیالیسم؟ و چگونه برقرار مى شود؟

جنگ سرد میان بلوک شرق و غرب، تا اندازه‌ی پیش رفت که‌ یک زلزله‌ سیاسی و اقتصادی تمام عیار را در سطح جهان به‌ وجود آورد و نهایتأ به‌ فروپاشی سرمایه‌دارى دولتى در “سویت سابق” انجامید. پس لرزه‌های این تحول، تنها به‌ شرق محدود نماند بلکه‌ ابعادی جهانی بخود گرفت. برای نمونه‌،‌ تمام جریانات و دولت های را که‌ در این راستا بوجود آمده‌ بودند، یکی پس از دیگری با بحران لاینحل مواجه‌ شدند و طی پروسه‌ی منقرض شدند. امپریالیسم آمریکا و شرکا نیز بعنوان برنده‌ این تحول، سرمست و از زبان یکی از تئوریسینهایشان بنام “فوکایاما”، پایان تاریخ “کمونیسم” که‌ در اساس سرمایه‌داری دولتی بود، اعلام کردند و در نھایت بى شرمى نیز خود را تنها حقیقت بر کره‌ى زمین معرفی نمودند. البته‌ این فروپاشى، به‌ نحوى کمک کرد که‌ آنها برای مقطعی خطر خیزش های تهی دستان را از خود دور نمایند و به‌ همین دلیل، امپریالیسم آمریکا و به‌ طبع آن اروپاى غربى، سرمست از پیروزى و در قالب نئولیبرالیسم به چپاول سرمایه‌های بشریت شدت بخشیدند.

بعد از این تحول، بورژوازی غرب این شانس را پیدا کرد که‌ برای باز پس گرفتن تمام آن امتیازاتی که در دوران جنگ سرد متحمل شده‌ بود، اقدام نماید. البته‌ آنها، این هجوم را یک دفعه‌ شروع نکردند بلکه‌ با برنامه‌ و بطور گام به‌ گام به‌ سطح زندگی محرومان تعرض کردند. قابل ذکر است که‌‌ مسئله‌ باز پس گرفتن امتیازات اقتصادى و اجتماعى که‌ اشاره شد، تنها گوشه‌ى ازحقیقت این دوران را شامل مى شود زیرا آنھا به‌ اصول انسانى و در اساس به‌ تمدن و ارزش ھاى بدست آمده‌ جوامع بشری،‌ روند‌ آزادیخواهی و تساوی طلبی در سطح گسترده‌اى، یورش بردند.

گرچه ماجرایی جنگ سرد و فروپاشی بلوک شرق، سالهاست سپری شده‌، اما پیامدهایش – هنوز هم بر جامعه‌ و بخصوص بر فعالیت کمونیست های واقعی سنگینی می کند. در این خصوص، مى توان به‌ ایجاد تفرقه‌ در صفوف طبقه‌ کارگر،‌ گسست خیلى از افراد به‌ ظاھر “سوسیالیست” و هم چنین احزابی که‌ تحت نام “کمونیسم” فعالیت می کنند، اشاره‌ کرد. این دسته‌ از افراد و گروھاى سیاسى که‌ اشاره‌ کردم، علاوه‌ بر تغییر نام – از فلسفه‌ وجودى سوسیالیسم هم شک کرده‌‌ و سپس چهره‌ کریه‌ و ضد انسانى سیستم بازار آزاد را نادیده‌ گرفته‌ و یکی پس از دیگری، به‌ این لایه‌ از نظام سرمایه‌دارى پیوستند. این تربچه‌ھاى پوک، بعد از پیوستنشان به‌ بلوک امپریالیسم، نه‌تنها ساکت ننشستند بلکه‌ وسیعأ کوشیدند که‌ از سیستم بازار آزاد – چھره‌ى “انسانى” نشان دھند‌. اما بر خلاف این همه‌ تبلیغات، نئولیبرالیسم کل جوامع بشرى را بسوى توحش و ناامنى هرچه‌ بیشتر سوق داد و قویأ ثابت شد که‌ نظام سرمایه‌داری نمی تواند نماینده‌ تمدن و آزادیخواهی باشد. برای نمونه‌، ھم اکنون چند دھه‌ از این وقایق تاریخى و تبلیغات کذب غرب و شرکا مى گذرد و نه‌تنها ھیچ خبرى از رفاه‌، آشتى و سعادت نیست بلکه‌ ناعدالتى، جنگھا، رقابت، نفاق نفرت، فساد و گندیدگى مناسبات سرمایه‌داری، جامعه‌ بشری را به‌ اوج ناامنی کشانده‌ است. اگر سرمایه‌داری دولتی شرق، به‌ اوج فساد و گندیدگی رسیده‌ بود، مدعیان بازار آزاد چه‌ جوابی به‌ ناامنی و مشکلات افسار گسیخته‌ امروز دارند؟

آنهای که‌ چهار نعل به‌ سرمایه‌داری غرب پیوستند و فروپاشی بلوک شرق را با امپریالیسم جشن گرفته‌ و این الگو را بمثابه‌ دنیاى رفاه‌ و خوشبختى در تمام شئون زندگى نام نهادند، محرومیت ملیونها انسان و جنایت غرب در یوگسلاوی، افغانستان، عراق، لیبی و … را چطور جواب می دهند؟ مگر در فلسفه‌ وجودی بازار آزاد و سرمایه‌داری دولتی، چیزی جز الویت دادن به‌ انباشت سود وجود دارد؟ به‌ عبارت دیگر، در این الگوی غربی – منافع فردى چنان برجسته‌ است‌ که‌ نیروى متحد و جمعى انسانھا شدیدأ با خطر مواجه‌ شده‌‌ و شھروندان براى بدست آوردن ابتدائى ترین ماحتیاج روزمره‌ خود، به مناقشه فردى‌ و کاغذ بازى با نھادھاى دولتى و یا به‌‌ دعوا با هم رو مى آورند. این سیاست غم انگیز، بگونه‌اى افق جمعى کارگران و کل معترضین جامعه‌ را به‌ بیراھه‌ سوق داده‌ و مى دھد که‌‌ در نھایت عرصه‌ نارضایتى پیش روى مدافعین تحزب خواه‌ را تنگ تر مى کند. تداوم این سیاست ضد بشری، آحاد جامعه‌ را مجبور مى کند که‌ به‌ منافع فردى و سیاست ھاى ضد کارگرى نظام سرمایه‌دارى، تن دھند. با بیانى ساده‌تر‌، معنى عملى این سیاست، این است که‌‌ فرد به‌ اقتصاد خود فکر مى کند و این در محیط کار و کل شئون زندگى اش رنگ مى دھد. مثلأ خیلى به‌ سھام دار کارخانه‌ھا تبدیل شده‌ و بقیه‌ را تشویق مى کنند که‌ این راه‌ را بپیمایند تا بلکه‌ در این لوترى اسم آنھا ھم بالا بیاید. در حال حاضر، این سیاست شوم بر زندگى بخش ھاى زیادى از ساکنین کره‌ى‌ زمین سایه‌ انداخته‌ است. در واقع، اگر جلوى این تحرک ضد انسانى گرفته‌ نشود، بیم مى رود که‌ در آینده‌ى نه‌ چندان دور، نظام سرمایه‌دارى پروبال لجام گسیخته‌ بیشترى بگیرد. آن گاه‌، فرهنگ نفاق نفرت در بین ما عادى تر مى گردد و نئولیبرالیسم در اشکال مختلف بر جوامع بشرى تسلط پیدا مى کند و در نھایت ماجرا به جایی ختم مى شود که در اکثر واحدهای اجتماعی، اعمال زور، ستم و بربریت به‌ امری متداول و طبیعی تبدیل می گردد.

اساس این بحث، براى توضیح حول دنیاى دو قطبى و یا تک قطبى نظام ھاى سرمایه‌دارى “دولتى” و “بازار آزاد” نیست زیرا رسالت دنیاى دو قطبى سالھاست پایان یافته‌ است. از این رو، بحث اصلى بر سر نئولیبرالیسم و کل مدلھاى ارتجاعى است که‌ در حال حاضر ھژمونى جوامع بین المللى را در دست دارند. دنیاى یک قطبى که‌ بعد از فروپاشى بلوک شرق به‌ ھژمونى “غرب” و شرکا شکل گرفت، ھم اکنون از زوایاى مختلف به‌ بن بست رسیده‌ و خیلى از سرمایه‌داران ریز و درشت ھم بر این واقعیت اذعان کرده‌اند. این بحران، چنان وخیم است که‌ پس لرزه‌ھاى اولیه‌اش، دنیا را با یکی از بزرگترین بحرانهای اجتماعى و اقتصادى رودرو کرده‌‌ و ما به‌ وضوح مرحله‌ ورشکستگى در روبناء و زیربناى خیلى از کشورھا و از سوى دیگر بطور روزافزون محرومیت اکثریت ساکنین کره‌ خاکى را تجربه مى کنیم.

این توفان بگونه‌ى تنومند است که‌ اکثر ایدئولوگ ھاى نظام سرمایه‌دارى را بطور بى سابقه‌ گیج کرده‌ و آنھا براى مھار این گرفتارى، از روى ناچارى به‌ تئورى کارل مارکس روآورده‌ و در تدبیرند که‌ علل این بحران را بشناسند و تا بلکه‌ از این طریق بتوانند بر آن غلبه‌ نمایند. اما از آنجاى که‌ با تئورى و نتیجه‌گیرى مارکس در خصوص نظام سرمایه‌دارى سازگارى ندارند، نمى خواھند به‌ واقعیت ھا اعتراف کنند. از این رو، دولتمردان جھت گریز از واقعیتھا، هم اکنون سیاست ریاضت کشى اقتصادى، فروش تسلیحات به‌ کشورھاى غیر توسعه‌ یافته‌ و دامن زدن به‌ جنگ ھاى خانمان سوز روآورده‌اند. اما بحران جاری، بگونه‌ی محکم و جدی است که‌ این‌ تکاپو و دست و پا زدنھا، نمى تواند ان را محار نماید.

در بطن وضعیت فلاکت بار موجود، این سوال مطرح شده‌‌ که‌ آیا بدیلى در مقابل نظام سرمایه داری مى تواند وجود داشته‌ باشد؟ به‌ باور من، از لحاظ نظرى نخبگانی مانند مارکس، به‌ این سوال جواب شایسته‌ داده‌اند. اما این به‌ تنهایی کافی نیست زیرا برون رفت از وضعیت فعلی، احتیاج به‌ جنبشی متحد و رو در رو با نظام سرمایه‌داری دارد. این جنبش بطور پراکنده‌ قد علم کرده‌ و ما باید آن را به‌ هم پیوسته‌ نمایم.

کار صنفى و سیاسى

در این کره‌ى خاکى، جدا از اقلیتى انگل – هیچ کسى از شرایط زندگى خویش راضى نیست. به‌ ھمین دلیل‌ مبارزات و کنکاش وسیعى حول چرایی رسیدن به زندگى بھتر در چھارگوشه‌ى جھان آغاز شده‌ است. این تلاشھا، با گذشته‌ قدرى متفاوتر بنظر مى رسد. زیرا چالش ھا از جنبه‌ى تئوریک عبور کرده‌ و‌ در سطح عملى به‌ دغدغه‌ى مبارزاتى خیلى ھا مبدل گشته‌ است.

اما کنکاش و دغدغه‌ مبارزاتى که‌ اشاره‌ شد، متاسفانه‌ بطور ھم آھنگ و سازمانیافته‌ پیش نمى رود. این مشکل واقعى جنبش ماست و رفع آبرومندانه‌اش، اساسأ به یگانگی و فعالیتى فرا مرزى کارگران و سایر محرومان جوامع بشرى بستگى دارد. با توجه‌ به‌ پراکندگى فعالین جنبش سوسیالیستى، نباید انتظار داشت که‌ پروسه‌ ھم پیوستگى یک روزه‌‌‌ شکل بگیرد، چون در عمل ما با‌ عوامل تاریخى و دست و پاگیر مختلفى رودرو ھستیم. بنابراین، جھت دستیابى به‌ این امر مھم، لازم است که‌ از پروژه‌ھاى کارى و مطالبات فورى روز، کار را شروع کنیم. در اینجا منظور فوکوس نمودن بر نحوه‌ طرح مطالبات فورى، سازمانیابى کار جمعى حول تحقق ابتدائى ترین نیازمندیھاست. تجربه‌ ثابت کرده‌ که‌ ھیچ کسى به‌ تنھایى نمى تواند نیازھاى تعریف شده‌ را براورده‌ سازد. لذا آن چه‌ که‌ ذکر شد درد مشترک است و باید حول آن متشکل شویم. اما از ابتدای مبارزه‌، باید توجه‌ داشته‌ باشیم که‌ بدون تحزب و ایجاد توازن قواى سیاسى، تحقق مطالبات صنفى نمى تواند در زندگى ما و ھم چنین در سطح جامعه‌ ماندگار باشد. از این رو، نھادینه‌ کردن ھر پیشرفتى در گرو اتحاد سیاسى، به‌ چالش کشیدن نظام سرمایه‌دارى و نقد بى وقفه‌اش مى باشد. تلاش براى ایجاد تفاھم در این زمینه،‌ ما را کمک مى کند که‌‌ بھتر به‌ اھدافمان برسیم. با توجه‌ به‌ اھمیت این نکات، خطاست که‌ اگر چالشھاى صنفى را بر دیگر عرصه‌ھاى مبارزاتى ترجیح دھیم چون اساس پیروزى در ترسیم دیدگاه‌ سیاسى واحد و تمرکز بر کل مبارزات‌ و به‌ زیر سوال بردن پدیده‌ى مالکیت خصوصى مقدور مى باشد.

در این خصوص، سوال این است: چرا زیر سوال بردن مالکیت خصوصى بمثابه‌ یک استراتژى، براى ارتقاى جنبش ما مھم است؟ اھمیت این نقد، از این جھت مھم بنظر مى رسد که‌ در نظام سرمایه‌دارى موانع ھاى زیادى در برابر اکثریت جامعه‌ وجود دارد و سوخت ساز ھر کدام از این موانعھا بگونه‌اى عمل مى کند که‌ انسانھاى کارگر و زحمتکش نتوانند به‌ نیازمندیھایشان برسند. در واقع، این موانع ھا از روى بدجنسى این و یا آن سرمایه‌دار نیست بلکه‌ ناشى از تولید و باز تولید مناسابات نظام مبتنى بر مالکیت خصوصی مى باشد. درک این واقعیت دشوار و پیچیده‌ نیست، چون در مناسبات سرمایه‌دارى، روابط انسانى شکل کالایی به خود می گیرد و در تداوم خود، انسان به ابزارى جھت ارزش افزایی تبدیل مى شود و در نھایت “پول” سیطره خود را بر تمام زوایا و شئون زندگی می گستراند.

با این حال، انسان در جامعه‌ى معنى واقعى پیدا مى کند که‌ در آن مالکیت خصوصى و کسب سودِ، به‌ معناى واقعى، از بین رفته باشد. لذا و وقتى که‌ انسان، بر اینگونه‌ پدیده‌ھاى شوم و غیر انسانى غلبه‌ نمود، آن گاه‌ ثمر تلاش جمعى، هویت واقعى را به‌ انسان باز مى گرداند. و وقتى انسان، به‌ این مرحله‌ از تاریخ دسترسى پیدا نماید، خیلى ساده‌ خواھد توانست که‌ عشق ورزى به‌ ھمدیگر را نھادینه‌ نماید و از سوى دیگر در فراغت بیاندیشد تا ساختار، زیربنا و روبناى جامعه‌ را مطابق علاقه‌ و نیاز خود متحول سازند. این نکات ارزشمند، زمانى جامه‌ عمل بخود مى بخشد که‌ خصلت ثروت از زیر چنگ و تسلط سرمایه‌دارھا خارج گردد. با فتح این سنگر، انرژى انسانھا آزاد مى شود و تمام بالیده‌ھایش نیز سیطره‌ پیدا مى کنند. در تداوم این پیشروى، کنترل طبیعت را بگونه‌اى به‌ دست مى گیرند که‌ دیگر قھر طبیعت نتواند انسانھاى ساکن بر کره‌ى زمین را از پا دربیاورد. استنتاجات عملى از اینگونه‌ تحولى، تمام آفریده‌ھاى انسان مورد بھره ‌بردارى جمعى قرار مى گیرد و در چنین مسیرى نیز ھمه‌ى‌ شرط و شروط بورژوازى – پیش روى انسان ھاى کنجکاو و متساوى برداشته‌ مى شود.

دستیابى به‌ نکاتى که‌ ذکر شد، مستلزم عبور از پاره‌ى مشکلات تاریخى است. در غیر این صورت، بسیار سخت بنظر مى رسد که‌ سوسیالیسم، در شرایط کنونى عروج پیدا نماید. موانع ھاى پیش رو، تنھا با انتقاد از نظام سرمایه‌دارى، میسر نیست.از این رو، لازم است که‌ ما چالش نظرى خود را با عملکرد روزمره‌ى که‌ داریم، ھم تراز نمایم. در این خصوص، بھترین گزینه – تبادل نظر حول غلبه‌ بر پراکندگى جنبش و به‌ طبع آن فراتر رفتن از مطالبات حداقل است. تفاھم در این زمینه‌، بلاخره‌ جنبش را بسوى ھمگانى مى برد و از سوى دیگر، چرایى به‌ زیر کشیدن نظام سرمایه‌دارى مطرح مى گردد. تردیدى نیست که‌ ثمر اولیه‌ اینطور تحولى، به‌ تضمین ماندگار دست آوردھا مى انجامد و علاوه‌ بر این‌ زمینه‌اى را مساعد مى سازد که‌‌‌ انسانھا‌ خلاقیت ھاى خویش را ھر چه‌ بھتر و بیشتر بشناسد.

در طول تاریخ، ایثارگران برابرى طلب،‌حکومت ھاى سرمایه‌دارى زیادى را سرنگون کرده‌اند. اما بخاطر کج گذاشتن خشت ھاى اولیه‌، به‌ برقرارى ماندگار سوسیالیسم نیانجامیده‌‌‌ است. در این رابطه‌، دلائل تاریخى زیادى وجود داشته‌ و کماکان وجود دارد. از نقطه‌ نظر من، بزرگترین موانع تاریخى که‌ سر راه‌ برقرارى سوسیالیسم، قد علم کرده‌ و ھمواره نیز تولید و باز تولید مى شود،‌ پدیده‌ى”سنترالیسم دمکراتیک” و از سوى دیگر تخفیف دادن مبارزه‌ علیه‌ مالکیت خصوصى بوده‌ است.

اگر بر این واقعیت واقفیم که‌‌ سوسیالیسم، با چالش جمعى و لغو مالکیت خصوصى برقرار مى شود، آنگاه‌ ھیچ دلیلى نداشته‌ و ندارد که‌ زیر پوشش “سنترالیسم دمکراتیک” رھبرى مادام العمر را بالاى سر خود و جامعه‌ بگذاریم و از سوى دیگر نیز بخاطر مصلحت “رھبر” و ارگان ھاى “حزب” و … ، روند مبارزات را در قبال مالکیت خصوصى تخفیف دھیم. بدون در نظر گرفتن دو نکته‌ى فوق، نه‌‌ انسانى قادر خواھد بود که‌ به‌ جایگاه‌ واقعى خود برسد و نه‌ سوسیالیسم ھم پیاده‌ مى شود.

بارھا گفته‌ایم که‌ در جامعه‌ى سرمایه‌دارى – جایگاه‌ انسانھا شبیه‌ کالا مى باشد. اما در جامعه‌ى کمونیستى، موضوع کاملأ برعکس است زیرا جایگاهش‌ کالا نیست بلکه‌ به‌ مثابه‌ انسان و تضمین تمام نیازھاى انسانیش شناخته‌ مى شود. در جامعه‌ سوسیالیستى، شیوه‌ زیستن انسانھا، کاملأ آزاد و براساس دانش جمعى است. به‌ ھمین دلیل، لازم نیست که‌ کسى حاکم کسى دیگر باشد. البته‌ این گونه‌ زیستن، تنھا به‌ رفاء در زندگى محدود نمى شود بلکه‌ شامل جستجو براى کشف کردن ناشناخته های هستی ھم مى شود. زیرا این تلاش ھدفمند، بخشى از پروسه‌ى آزادسازی انسانھا مى باشد و این تنھا در فلسفه‌ وجودى علم سوسیالیسم راستین نھفته‌ است. در نظام سوسیالیستى، آزادی آحاد شرط آزادی همگان است و این تضمین شده‌ مى باشد. اما در نظام سرمایه‌دارى، مسئله‌ خودگرایی و کاملأ انحصارطلبانه است. در این مناسبات، انسانھاى ثروتمند تمام درھا را به روی دیگران می بندد و با چشم ابزار به‌ اقشارهای پائین جامعه‌ می نگرند که تا چه‌ حدى سود براى آنھا انباشت مى کنند. در نظام سوسیالیستى کسى طرح انهدام فرد جھت انباشت سود را در سر نمی پروراند. برعکس، نظام سوسیالیستى خواهان این است که پیوندهای انسانھا در تراز نیروی فردی به تمامی بالیده‌ھایشان از نو ساخته‌ و به‌ طور دوامدار برقرار گردد. در واقع، پیشرفت آزادانه هر فردى شرط پیشرفت آزادانه عموم است و این تنھا در گرو برانداختن مالکیت خصوصی به دست مى آید. درست موقعى که‌ انسان، قادر شد که‌ شهروند انتزاعی را دوباره به خود باز گرداند، آنگاه‌ به مثابه‌ انسان مدرن نیروی اجتماعی خود را باز مى شناسد، سازمان مى دهد، کنجکاوتر مى گردد و به نحوی آرامش و آسایش پیدا مى کند که پدیده‌ھاى اجتماعى را به‌ نفع ارتقاى جامعه‌ متحول سازد. این چنین واقعیتى تنها در جامعه‌ى سوسیالیستی ممکن است.

در جامعه‌ى سوسیالیستی انسانھا در قید و بند قرار ندارند بلکه‌ کاملأ آزدند و مداومأ به‌ پیشرفت مى اندیشند. انسان آزاد، خلاق، کنجکاو و ھر کسى به‌ سھم خو اختراع کننده‌ى چیزى است. ثمر کار انسان آزاد، تنھا عاید فرد اختراع کننده‌، نمى شود بلکه‌ در اختیار کل بشریت بمثابه‌ یک ارزش و دست آورد، قرار مى گیرد. در نظام سرمایه‌دارى، آگاھانه‌ استعداد اکثر پاینى ھاى جامعه‌ کور مى شود و چیزى بعنوان پرورش شخصیت و ارتقاى خلاقیت آنھا غایب است. اما در نظام سوسیالیستى، مرزى بین انسان نیست و به‌ کاراکتر ھمه‌ توجه‌ مى شود. به‌ باور من، اساس سوسیالیسم یعنى بازآفرینش مجدد جامعه توسط انسان و این کل ھدف ماست.

راه‌ عملى کدام است؟

وقتی ما مى گویم که‌ سوسیالیسم بازگشت به‌ انسان است، وقتى ما مى گویم دنیای بهتر تنھا در سوسیالیسم نھفته‌ است، و اگر به‌ این حرف ھا باور داریم و اگر اعتقاد داریم که‌ چنین آرزوى دست یافتنى و قابل تحقق است، خیلى واضح باید منظور خود را روشن سازیم و شفاف بگویم که‌ ھدف ما اتخاذ یک سیستم اجتماعی است که بر اساس منطق، اصول اجتماعی و کاملا متفاوتی با سرمایه داری بنا می شود.

اما برقرارى ماندگار سوسیالیسم در گرو زمینه‌سازى ذھنى، فرھنگى، اقتصادى و ھمبستگى بین المللى است و این مھم بطور گام به‌ گام میسر مى شود. این پروسه‌ مبارزاتى و گام به‌ گام، اگر در راستاى سوسیالیسم پیش برود و از ھر سنگر فتح شده‌ حمایت سیاسى بشود، شکى نیست که‌ تغییر و تحولات بنیادینى را در سطح جامعه‌ بوجود میاورد. در این مسیر مبارزاتى، اگر ما بتوانیم بطور ھوشمندانه‌، از سنگر بورژوازى (ابزار بروکراتیک دولتی موجود) عبور نمایم، آنگاه‌ زمینه‌ى واقعى جھت جایگزین کردنش با خود حکومتی محرومان فرا مى رسد.

با این توضیح، ما باید پاى اجرایى کردن این ھدف بجنبیم و به‌ این نتیجه‌ برسیم که بدون درھم کوبیدن ماشین دولتى سرمایه‌داران، سوسیالیسم متحقق نمى شود، زیرا دولت بورژوایی متکی بر جدایی و بیگانگی توده ها از قدرت است. حرکت مبارزاتى ما باید چنان اطمینانى را به‌ تودھا بدھد که‌ در نظام سوسیالیستى، به‌ معناى واقعى قدرت مستقیم به توده ها واگذار مى شود. در این خصوص لازم است که‌ یک نکته‌ حائز اھمیت را متذکر شد و آن این واقعیت است که‌ انقلاب تنها مفهوم انتقال قدرت از یک طبقه به طبقه‌ی دیگر نیست، چون در اساس پدیده‌ى انقلاب مستلزم گذار از یک نوع قدرت به نوع دیگرى است. براى صحت بخشدن به‌ نکته‌ى که‌ ذکر شد، توجه‌ شما را به‌ انقلاب ۵٧، خیزش ھاى اخیر شمال آفریقا و … جلب مى کنم. این رویدادھا، گرچه‌ کابینه‌ دولتھاى این کشورھا را از بین برد، اما نتیجه‌ آن عاید کارگران نشد. ولى روایت من از انقلاب واقعى، یک دگرگونى آگاھانه‌ است که‌ جدایی میان حکومت شوندگان و حکومت کنندگان را از میان بر می دارد و زمینه‌ى را مساعد مى سازد که‌ طبقه محروم به‌ ھژمونى سیاسى برسند. در واقع اگر انقلاب و تئوری احراز قدرت، تضمین نابودی سیستم سرمایه‌دارى را در پى نداشته‌ باشد، در نهایت چیزی جز یک بوروکراسى حزبی نخواھد بود. پس به‌ این نتیجه‌ مى رسیم که‌ تنها یک انقلاب سوسیالیستی و آن هم انقلابی از پایین و توسط خود کارگران و زحمتکشان باید صورت بگیرد.

ممکن است این سوال مطرح شود که‌ چرا ما بطور ویژه‌ بر نقش طبقه‌ کارگر تاکید مى کنیم؟ علت این تاکید ویژه‌، در واقع این حقیقت است که‌ طبقه‌ کارگر دارای پتانسیلی مى باشد که‌ مى تواند بند ناف جامعه‌ را از نظام سرمایه‌دارى ببرد. توجه‌ داشته‌ باشید که‌ وقتی صاحب کار و شرکا به شیوه‌ى سازمانیافته‌ افراد جامعه را حتی از محصول تولید خود بی بهره مى کنند و از این طریق نظام خویش را مرتبأ بازتولید و قدرتمندتر می کنند. در این طور شرایطى، اصلی ترین خصوصیت انسان که‌ انگیزه خلاقیت است، متاسفانه‌ بیگانه می شود. تقابل ھنرمندانه‌ سوسیالیستھا، جھت خنثى کردن ترفند حکومت ھاى سرمایه‌دارى، این باید باشد که‌ کارگران متوجه‌ خطر و موقعیت خود بشوند. اگر این نیاز بثمر برسد، آنگاه‌ کارگران در روند مبارزه‌ و تولید، نه‌تنھا زیر فشار تضادهاى مزمن به کسب آگاهی نایل می گردند بلکه به منافع عینی خود نیز پی می برند و به عبارت دیگر، طبقه مالک وسایل تولید با خرید و مصرف نیروی کار که متعلق به طبقه کارگر است، فاقد وسایل تولید مى گردد و نتیجتأ به‌ ارزش افزایی می افتد. فرایند این تحول، منجر به انباشت سرمایه می شود. این سوخت و ساز، اساس تحولات اساسی در یک دوره‌ى درازمدت است. بر پایه‌ این چیزھا، جامعه نظم دلخواه خویش را شکل می دهد و مبارزه برای کسب منافع طبقاتی، نه تنھا در صحنه سیاسی و اجتماعی، بلکه در عرصه سازمانیابى و … مبدل مى کند. بر اساس این فرمولبندى، تنها کارگران انگیزه و ظرفیت تجمع برای تغییر بنیادین را دارند، چون کارگران بخش عظیمى از جامعه‌ ھستند که‌ توسط کارفرماھا استثمار مى شوند.

اما مسئله‌ اصلى این حقیقت است که‌ خود کارگران ظرفیت واقعى خویش را درک نکرده‌اند. از این رو، پرسش این است: چطور مى شود که‌ کارگران متوجه‌ این ظرفیت بشوند؟ در جواب به‌ این سوال، ممکن است کسى بگوید که‌ در گام نخست ما باید پاى توضیح، اقناع و تبادل نظر برویم. من تردیدى در صحت و درستى اینگونه‌ جوابھا ندارم. اما این حرفھا کافى نیست. ما نمى توانیم تا آخر عمر دست روى دست بگذاریم و منتظر بمانیم تا تبادل نظر و … نتیجه‌ بدھد. به‌ باور من، ھمزمان با تداوم تبادل نظر و … ‌ لازم است که‌ طبقه کارگر از یک طبقه اجتماعی در خود، به‌ یک طبقه سیاسى ھم تبدیل شود. در غیر این صورت عدم تدوین‌ یک بستر سیاسى معین، طبقه کارگر به‌ مثابه‌ یک طبقه‌ فرودست ھرگز نمی تواند به‌ اتحاد ماندگار دست یابد. بنابراین، تنھا راه‌ غلبه‌ به‌ پراکندگى، برقرار کردن دولت سوسیالیستى است. کلید اصلى ھمین مسئله‌ است و باید این نبرد را جھت رهایی آغاز کرد. اگر این جنبش راه‌ و مسیر خود را پیدا کند، آن وقت گام به‌ گام تکامل می یابد و کارگران با توانایی های فکری و سازمانی خود، نه فقط از زنجیرهای سرمایه و دولت بلکه همزمان از باورهای نادرست در خصوص وظایف پیش رو، غلبه‌ خواھند کرد.

اگر ما جنبشى فکر نکنیم و در این راستا خودمان را آرایش ندھیم، مشکلات پیش رو – مرتبأ روى ھم انباشته‌ مى شود و از آنجایکه‌ اعضای طبقه‌ ما بر اساس نژاد، مذهب، رنگ پوست، جنسیت، قومیت و … از تن ما جدا شده و اینھا در عمل باعث مى شوند که‌ بورژوازى از راه‌ بیکارسازى و استفاده از نیروی قهر، پیشروى ما را پس بزند و ھمواره‌ کنترل جامعه‌ را در دست بگیرند. از این رو، اعضاى طبقه‌ کارگر، باید به‌ درجه‌ى از آگاهی برسند که‌ از نظر ذهنى و ھمه‌ جانبه دلائل مقوله های از قبیل خودبیگانگی و … را پشت سر بگذارد. نھایتأ، این سطح از ارتقاء کمک مى کند که‌ طبقه‌ کارگر بعنوان نیروی سیاسی از مسیری بغرنج و دشوار آبرومندانه‌ عبور نماید.

در این پروسه‌ مبارزاتى، کارگران صنعتى -‌ بخاطر شرایط ویژه‌اى که‌ دارند، بیشترین انتظار مى رود که‌ شرایط عینی خود را دریابند و سپس به یگانگى و منافع مشترک در صفوف کل طبقه‌ نقش ایفا نماید. پرولتاریاى صنعتى قادر است که‌ با بدست گرفتن ھژمونى سوسیالیستى، بعنوان نیروى تعین کننده‌ وارد کارزارى عملى شود و تحول آتى را از آن محرومان سازد. این آرزوى دیرینه‌ى انسانھاى محروم، زمانى جامه‌ عمل بخود مى بخشد که‌ طبقه کارگر متشکل شده باشد و بتواند در عرصه سیاسی و در جهت کسب قدرت سیاسی به جدال با سرمایه خود را آماده‌ کرده‌ باشد. زیرا نفی جامعه طبقاتی کنونى، بدون دخالت آگاهانه و سازمان یافته ممکن نیست.

شنبه ۱۷ فروردین ۱۳۹۲