وقتی که‌ چپ از کمونیسم دور می شود

در حول و حوش نگرش چپ، تاریخأ نگاه‌ یکسانی وجود نداشته‌ و کماکان ندارد. آیا عدم درک یکسان، ریشه‌ در کج فهمی دارد و یا اینکه‌ در مضمون این نگرش، گیر خاصی نهفته‌ است؟ برای اینکه‌ به‌ علت مسئله‌ و سپس به‌ درک حداقل شفافی از موضوع برسیم، مبحث را از نحوه‌ پیدایش چپ آغاز می کنم.

فکر می کنم همه‌ بر این واقعیت واقف باشند که‌ برای اولین بار، پدیده‌ی چپ از مجلس فرانسه شکل گرفت. ماجراء به‌ این شکل بوده‌ که‌ در مرحله‌ای از تاریخ فرانسه‌، فقرای این جامعه‌، حکومت پادشاهی را به‌ چالش می کشند و سپس در تداوم مبارزات ضد سلطنتی، مجلس این کشور را تحت فشار قرار می دهند. نتیجتأ بلوک بندی حول پاره‌ی مسائل، از جمله‌ موافقت یا مخالفت با حق وتو پادشاه، مجلس را فرا می گیرد. این صف آرایی، تا اندازه‌ای پیش می رود که‌ مجلس به‌ دو دسته‌ متمایز تقسیم می گردد.

بر این اساس، مخالفان حق وتو را چپ و موافقان آن را راست نام گذاراری می کنند. قابل ذکر است که‌ بعد از رسمیت پیدا کردن چپ و راست، افراد این دو جناح – در کنار هم نمی نشستند بلکه‌ مخالفان حق وتو در قسمت چپ و موافقان در قسمت راست مجلس قرار می گرفتند. البته‌ چالش های فوق، مضمونی عمیق و فراتر از حق وتو و یا برعکس را در بر گرفته‌ است. زیرا حامیان حق وتو، خود را نماینده‌ منافع بالایی های جامعه‌ دانسته‌ و جناح مخالف هم از “منافع طبقات پائین” حمایت کرده‌اند. در واقع، این مختصری از نحوه‌ پیدایش مقوله‌ چپ و راست است.

البته‌ کشمکش های این دوره‌، تنها به‌ مبارزات ضد سلطنتی در فرانسه‌ محدود نماند بلکه‌ بعد از آن و در اقصی جوامع بین المللی، رنجدیدگان نظم و نظام استثمارگران را در اشکال مختلف به‌ چالش کشیده‌اند. اما، باید پذیرفت که‌ شکل گیری چپ و راست در فرانسه‌، به‌ نحوی کمک نمود که‌‌ شکل و مفهوم چالش های بعدی محرومان، فراتر از مقولات چپ و راست ارتقاء پیدا کند. از این رو، بلوک بندیهای بعدی هم در فرانسه‌ و هم در دیگر نقاط جهان – نه‌تنها عوض شد بلکه‌ جایی خود را به‌ کشمکش بین نیروهای مارکسیستی و مخالفین، داد. البته این تحولات، به‌ معنای محو واژه‌ چپ نبود بلکه‌ درک از چپ و راست را متحول ساخت.

اما با نگاهی ولو مختصر به‌ تاریخ پیدایش چپ و راست فرانسه‌ و سپس بازتاب آن در اقصی نقاط جهان، خیلی روشن متوجه‌ می شویم که‌ چپ بورژوایی، تاریخأ تمایل نداشته‌ که‌‌ مبارزات کارگران و سایر محرومان جامعه‌ را در جهت نابودی نظام سرمایه‌داری، هژمونی نماید. نظریه‌ پردازان چپ بورژوایی، مداومأ از واقعیت های انکار ناپذیر گریز رفته‌ و عمدأ دلیل فقر، بی حقوقی و … را به‌ جناح راست سرمایه‌داری نسبت داده‌ و می دهند. تردیدی نیست که‌ جناح راست بورژوازیی، خالق بخش زیادی از جنگ ها، آوارگی، گرسنگی، ناعدالتی و … است. اگر این کارنامه‌ بورژوازی دست راستی است که‌ هست، پس جناح چپ این مناسبات استثمارگر، چه‌ دسته‌ گلی به‌ سر محرومان زده‌ است؟ به‌ باور من، قضیه‌ اصلی این بوده‌ و کماکان این است که‌ بلوک چپ، بخشی لاینفک از نظام سرمایه‌داری می باشد. در واقع، اساس مشکل اینجاست. اگر بخواهیم درک واحدی از موضوع داشته‌ باشیم، راهی جزء پرداختن به‌ مضمون مقوله‌ چپ را در پیش رو نداریم.

برای صحت بخشیدن به‌ واقعیتی که‌ ذکر شد، به‌ چند نمونه‌ تاریخی اشاره‌ می کنم. تا مقطعی که‌ جنبش کمونیستی، در حال تعرض بود – احزاب چپ رنگارنگ زیادی در سطح دنیا شکل گرفتند. این احزاب و گروهای رنگارنگ، جهت بقای خویش مداومأ پوست عوض کرده‌ و در شرایط خاصی نیز به‌ جبهه‌ کمونیست ها خزیده‌ و در بعضی موارد، تشکلات سیاسی ساخته‌ و حتی نام “کمونیست” هم روی خود گذاشته‌اند. یکی از این احزاب، “حزب کمونیست سوئد” بود. اما زمانی که‌ جنبش کمونیستی در سطح اروپا ضعیف شد، حزب نامبرده هم سریعأ‌ به مبدا خود برگشت و نام خود را نیز به‌‌ “حزب چپ سوئد” تغییر داد.

در سطح ایران هم، حزب توده و امثالهم – دوره‌ای تلاش کردند که‌ ادبیات این چپ که‌ بر گرفته‌ از سرمایه‌داری بلوک شرق سابق بود، را به‌ جامعه‌ کارگری ایران – تزریق نمایند. این نگرش، عملأ با شکست مواجه‌ شد و این حزب هم، در جریان انقلاب ۵۷ به‌ تقویت اسلام عصر حجری پرداخت. بهانه‌ تقویت ج.اسلامی برای حزب توده‌ و امثالهم، این بود که‌ گویا “ارتجاع اسلامی” خود را طرفدار مستضفین و دیگر محرومان جامعه‌ می داند و در تائید حرف های خمینی نیز که‌ “سرمایه‌های طبیعی جامعه و‌ از جمله‌ فراوردهای‌ نفتی و … را با محرومان تقسیم می کرد”، هم راه‌ می شدند.

البته‌ این در حالی بود که‌ نیروهای کمونیست، قویأ هشدار می دادند که‌ ارتجاع اسلامی دارد‌ ثمره‌ انقلاب را به‌ بیراهه‌ می برد. بر اساس این پیشبینی درست، این اتفاق افتاد و رژیم نوپای اسلامی در ابعاد گسترده‌ای به‌ کشتار آزادی خواهان پرداخت و سپس فضایی را بوجود آورد که‌ سناریوی سیاه‌ مذهبی سایه‌ خود را بر تار و پود زندگی محرومان گستراند. جالب اینجاست که‌ بعد از ۳ دهه‌ جنایت سیستماتیک ج.اسلامی، حزب توده‌ و امثالهم، نه‌ از کارگران و زحمتکشان معذرت خواهی کرد‌ه‌ و نه‌ از این سناریوی سیاهی که‌ بوجود آوردند، پشیمان شده‌اند!

در دوره‌ مضحکه‌ انتخابات ریاست جمهوری اخیر نیز، این تاریخ سیاه‌ مجددأ تکرار شد و بجز کومه‌له‌، حزب حکمتیست و همچنین تعدادی از کمونیست های منفرد، همه‌ی نیروهایی که‌ خود را چپ و حتی “کمونیست” تعریف می کردند، به‌ موج سبز ج.اسلامی پیوسته‌ و علاوه‌ بر این، تا جایی پیش رفتند که‌ برای مرگ بنیان گذار ولایت فقیه (منتظری)‌ هم از ته‌ دل گریه‌ کردند. البته‌ این زیگزاگ، از روی این نبوده‌ که گویا‌ آنها قطب نمای سیاسی خود را گم کرده‌ باشند بلکه‌ بر عکس، ماهیت واقعی شان همین بود و دقیقأ بخاطر این ماهیت بورژوازی است که‌ مداومأ پوست عوض می کنند.

تکرار مکرر سناریوی سیاه‌ در ایران، دقیقأ ناشی از خلاء آگاهی محرومان و تحزب جنبش کمونیستی است. هم اکنون، زمینه‌های اجتماعی عروج جنبش کمونیستی در سطح جامعه‌، مشاهده‌ می شود اما از عدم ابزاری مبارزاتی مثل کومه‌له، رنج می برد. تا این ابزار مبارزاتی ایجاد نشود، بسیار سخت بنظر می رسد که‌ چالش های جاری، روی ریل درست قرار بگیرد. برای اینکه‌ منظور خود را شفافتر برسانم، به‌ نکاتی در این حول و حوش اشاره‌ می کنم.

در جریان پیدایش جنبش موسوم به‌ “دوم خرداد” و سپس حرکت جنبش ارتجاعی “سبز”، همه‌ نیروهای ناسیونالیستی که‌ تحت نام کومه‌له‌ فعالیت می کنند و هر دو جناح حزب دمکرات، در جبهه‌ “اصلاح طلبان” و موج “سبز” ج.اسلامی قرار گرفتند. شایان ذکر است که‌ آنها، جهت کاهش دادن دامنه‌ فعالیت کمونیستهای این دیار، مداومأ توصیه‌ می کردند که‌ مردم ستمدیده‌ کردستان به‌ جبهه‌ دوم خرداد و موج سبز بپیوندند. اما مردم آزاده‌ کردستان، با تحریم انتخابات و از سوی دیگر با افشای ترفند موج ارتجاعی‌ سبز، راه‌ سوم را در پیش گرفتند. متاسفانه‌ در این برحه‌ تاریخی، بار دیگر توده‌های مبارز کردستان تنها ماندند. به‌هرحال،‌ تجربه تاریخی هم ثابت کرده‌‌ که‌ کردستان انقلابی به‌ تنهایی نمی تواند تکلیف این رژیم فاشیستی را یک سره‌‌ نماید. از این رو، هر گونه‌ پیشرفت ماندگاری – در گرو‌ اتحاد و تحزب کمونیستی در سطح سرتاسری می باشد.

اخیرأ، تعدادی از کمونیست های ایران – به‌ این نتیجه‌ رسیده‌اند که‌ بدون توجه‌ به‌ تجربه‌ کردستان، موفقیت دشوار خواهد بود. از نظر من این شروع، فعالیتی لازم و بسیار ارزشمند است. اما کافی بنظر نمی رسد. زیرا مشکل اینجاست که‌ این رفقا، تنها از زاویه‌ ذهنی به‌ ماجرا نگاه‌ می کنند. البته‌ من مخالفتی با آمادگی ذهنی و یا تدوین برنامه‌ و … ندارم. ولی فکر می کنم، جنبش موجود به‌ پاره‌ی نکات عملی دیگر، برای نمونه‌ جنب و جوش حول جلب اعتماد محرومان نیاز مبرم دارد. به‌ همین دلیل، تا اعتماد همه‌ جانبه‌ی عمیق بوجود نیاید، پیش رفت به‌ معنای واقعی دشوار است.

برای مثال، در جریان انقلاب ۵۷ – کومه‌له‌ صاحب تئوری عجیب و غریبی نبود بلکه‌ بمثابه‌ یک جریان کمونیست – بگونه‌ی که‌ با زندگی ستمدیدگان عجین شده‌ و در قلب جا پیدا کرده‌ بود.‌ بنابراین پاسخ مثبت به‌ فراخوان های کومه‌له‌ و این بلوک بندی آشکار در بین کمونیست ها و بورژوازی کرد، حاصل اعتماد و فداکاری بی وقفه نسلی از صادقترین سوسیالیست های راستین می باشد.‌ بنابراین، رمز موفقیت جنبش برابری طلبی در کل کشور، به‌ صداقت و‌ نقد ریشه‌ی چپ بورژوای بستگی دارد. تاکید بر این نکات، دقیقأ به‌ این معناست که‌ چپ ایران، آلوده‌ به‌ جریانات نئوتوده‌ی می باشد و درعمل، دست کمی از حزب دمکرات کردستان و شاخه‌های رنگارنگ و دست راستی که‌ تحت نام کومه‌له‌ فعالیت می کنند، ندارد.

چپ بورژوایی ایران، گرچه‌ در قالب کارگر پناهی ظاهر می شود، اما هیچ وقت بند ناف خود با بورژوازی را نه‌تنها قطع نکرده‌‌ بلکه همواره‌‌ خود را لایه‌ی از سرمایه‌داری تعریف کرده‌ است. با توجه‌ به‌ این فراز و نشیب های که‌ تابحال طی کرده‌، آیا چپ کنونی قابل دفاع و یا انقلابی است؟ و یا اینکه‌ نتیجه‌ می گیریم که‌ از طریق نگاه‌‌ چپ بورژوایی، رهایی از قید و بند سرمایه‌داری ممکن نیست؟ به‌باور من، این چپ نه‌ قابل دفاع است و نه‌ انقلابی. از این رو، تنها آلترناتیو انقلابی – بر گشت به‌ نقد مارکس و در آن راستا، ساختن جامعه‌ای بی طبقه‌ است. زیرا در دنیای واقعی، بخش عمده‌ای از بورژوازی مدرن جهان – بر پایه‌ نگاه‌ همین چپ شکل گرفته‌ است. بنابرین راهی جز بر گشت به‌ مارکسیسم وجود ندارد و ما باید بکوشیم کارهای انجام نشده‌‌ مارکس را تکمیل نمایم. در غیر این صورت، توحش و بربریت نظام سرمایه‌داری در اشکال مختلف تداوم پیدا خواهد کرد.

بعنوان مثال، عدم حضور یک جریان کمونیستی واقعی که‌ بتواند نارضایتی محرومان جامعه‌ را به‌ سوی رهایی سوق دهد، خطرافزایش موج “سبز” را وسیعأ افزایش داده‌ است. این ارتجاع پرو غربی، در سالهای اخیر – خود را به‌ درون جنبش کارگری، جنبش دانشجویی، جنبش زنان و … خزانده‌ و حتا نظریه‌ پردازان “کمونیست” را هم پرورده‌ کرده‌ است. متاسفانه برخی از فعالین، به‌ این ترفند پی نبرده‌اند؟ در این رابطه‌ سوال این است، اگر معتقدیم که‌ در ماهیت ج.اسلامی، هیچ تغییری رخ نداده‌‌ که‌ بنظر من نداده‌، پس این چه‌ معمایی است که‌ آنها‌ به‌ دفاع از “مارکسیسم، جنبش کارگری، دانشجویی” و … برخاسته‌اند؟ این چه‌ مارکسیست و چپی است که‌ در حوزه‌ علمیه‌ بر می خیزد؟ این ترفند را باید افشا کرد و به‌ کارگرانی که‌ هنوز به‌ منافع خود آشنا نشده‌اند، باید گفت که‌ این افراد فعالین ج.اسلامی هستند. به‌باور من ما با‌ دوره‌ی پیچیده‌تری رو در رو شده‌ایم‌. زیرا جناح احمدی نژاد و اصول گرایان از طرفی انسانهای بی دفاع را وحشیانه‌ می کشند و از طرف دیگر از “جنبش پا برهنه‌گان” حرف می زنند. جناح رانده‌ شده‌ از قدرت (موج سبز) هم جهت حفظ قواره‌ رژیم و مقابله‌ با جنبش سوم، “چپ نمایی” می کند.

تجزیه‌ و تحلیل موج سبز مبنی بر رجوع به‌ “چپ ارتودوکس” و ماندن در چهارچوب همان درک اولیه و مفهوم آغازینش‌، به‌ این معناست که‌ گویا احتمال پذیرش عمومی بیشتری به‌ همراه‌ خواهد داشت. البته‌ ‌اینها برای همین “چپ ارتودوکس”، ماهیت ایرانی – اسلامی تراشیده‌ تا در شرایط لازم راحت بتوانند تغییر پوست دهند. به‌هرحال، در کمال بی شرمی اعلام می کنند که‌ گویا چپ بورژوایی، خواهان تغییر رادیکال نظام موجود، مخالف تبعیض و مدافع آزادی و برابری است! بلند پروازی و خود بزرگ بینی امروز آنها، بر مبنایی نارضایتی خیابانی است که‌ چند سال اخیر، علیه نتیجه‌ مضحکه‌ انتخابات ریاست جمهوری – به‌ وقوع پیوست. زیرا در این برحه‌ تاریخی، آنها موفق شدند که‌ هزاران نفر را به‌ خیابانها آورده‌‌ و از سوی دیگر، بعضی از نیروهای “کمونیست” مقیم خارج کشور را نیز به‌ جبهه‌ خود بکشانند.

ترفند امروز موج سبز، مانند نحوه‌ اعتراض به‌ نتیجه‌ مضحکه‌ انتخابات دور اخیر نیست بلکه‌ بجای امثال “کروبی – موسوی” هم اکنون در صددند که‌ چهره‌های متفاوتتری به‌ صحنه‌ بفرستند. بطور مثال، از کسانی کمک می گیرند که‌ به‌ ظاهر فعال “کارگری، دانشجویی، و یا جنبش زنان” بوده‌اند. مثلأ، تا دیروز چه‌ کسی می دانست که‌ آقای “منصور اسانلو” برای موج سبز کار می کند؟ البته‌ علاوه‌ بر ایشان، افراد دیگری نیز هستند که‌ تا دیروز سرگرم روضه‌‌ خوانی و تبلیغ خرافات مذهبی بودند، اما بناگاه‌ نظریه‌ پرداز “جنبش کارگری” و” کمونیستی” شده‌اند! مسئله‌ خنده‌دار این است که‌ این جماعت، از تحزب نیرویی سخن می گویند که‌ گویا برای آزادی، عدالت اجتماعی، برابری و شانس برابر برای همگان مبارزه‌ می کند! به لحاظ سیاسی هم، هدف خود را مبارزه برای استقرار حکومتی “دموکراتیک” اعلام کرده‌اند.

البته‌ قبل از اینها، خمینی هم در پاریس – همین وعده‌ها را به‌ مردم داد اما نه‌تنها آنها شانس زندگی بهتری را پیدا نکردند‌ بلکه‌ با توحش و دهشتناکترین شرایط زندگی، مواجه‌ شدند. در خصوص چپ هم، تار و پود تئوریشان، در این جهت است که‌ محو استثمار چیزی غیر قابل تحقق است و در این راستا، تاکید می کنند که‌ انتخاب گزینه‌ سوسیالیستی- ره به جایی نمی برد و چه بسا مردم را از دستیابی به “ارزش های انسانی” و … دور می کند. و در تکمیل این کلمات مشمئز کننده‌، اظهار می دارند که‌ در “جبهه مزدبگیران” بودن، بمعنای مخالفت با نظام اقتصادی کشور و رشد اقتصادی نیست بلکه‌ به‌ معنای رفع بیکاری، توسعه صنعت، کشاورزی، آبادانی و … مملکت است. قابل ذکر است که‌ این حرف ها، بسیار پخته‌تر از زبان “علی خامنه‌ی” مبنی بر “کار و سرمایه‌ ایرانی” روزانه‌ جاری می شود. پس تفاوت جناح های موسوم به‌ سیاه‌ و سبز و یا چپ و راست این رژیم فاشیستی کجاست؟ و در ثانی، دعوایی این جنایت کاران با همدیگر، چه‌ ربطی به‌ منافع کارگران و زحمتکشان دارد؟ بنظر من، تمام جناح های این رژیم – ماهیت فاشیستی دارند و تنها راه‌ حل سرنگون کردن آن و بر قراری جامعه‌ی سوسیالیستی است.

۱۷ اسفند ۱۳۹۱