٢٧سال از مرگ تراژیک پدرم گذشت

  سالروز جانباختن پدر؛ یادی از دلبستگی ها، آرزوها، رنجهای بی شمار و نیز شادیها به دوران کودکی و زمان پیشمرگ بودن… مادرم یازده فرزند به‌ دنیا آورده‌ بود؛ پنچ نوزاد چشم نگشوده بر آفتاب و ماه در نیستی دارو و پزشک جانهای کوچکشان در خاک فرو شد و من و سه برادرم زنده‌ماندیم تا شاهد روزان و شبانی باشیم که خانه‌ی کوچک و محقر ما به منزلگاه کنشگران سیاسی مخالف رژیم شاهنشاهی تبدیل شده بود که از شهرهای مهاباد، بوکان، سقز و روستاهای پیرامون فراهم آمده بودند.
روزهای پر التهاب انقلاب بزودی پایان گرفت و سایه‌های خوفناک و تاریک رژیم جدید در همه جا و از آنگونه در کردستان گسترده گردید. شبی در خانه‌ خوابیده‌ بودم، پدرآمد و با هراس از خواب بیدارم کرد و گفت: چند نفر از مهاباد آمده‌اند با تو کار دارند. بیدرنگ از جا برخاستم لباسهایم را با عجله پوشیدم و ازخانه‌ بیرون آمدم؛ دیدم چند نفر مسلح از ماشین پیاده‌ شده‌بودند هیچ کدام از این رفقا را نمی شناختم. آنها گفتند به‌ پیشنهاد دکتر جعفرشفیعی مقداری دارو از مهاباد آروده‌ایم که به‌ شما تحویل دهیم. مقدار داروها زیاد بود، دستپاچه‌ شده‌ بودم، با خودم فکر کردم ‌این نصفه شبی چکاری از من ساخته‌است؟ پدرنگاهی‌ به‌ من انداخت، متوجه‌ اضطراب و دستپاچگی من شده بود در همان حال هم نگاهی به داخل ماشین انداخت و مقدار زیادی از جعبه‌های دارو را دید که بغل هم چیده شده بودند.‌ سرش را بطرف من برگرداند و گفت: نگران نباش من نصف این داروها را برایتان جا به‌ جا می کنم و باقی داروها را شما جای دیگر قایم کنید.
پدر و مادر دوازده ماهه‌ی سال بدون استراحت کار می کردند تا چرخ سنگین و طاقت فرسای زندگی را بگردانند به این امید که بتوانند ما را بزرگ کنند؛ اشتیاق سوزانی که در وجودشان شعله ور بود…
با روی کار آمدن جمهوری اسلامی نه تنها امیدها و آرزوهای پدر و مادر به بار ننشست بلکه دوران سرکوب، زندان و شکنجه‌ آنها آغازشد. در اوایل انقلاب و هنگامی که من پیشمرگ کومله‌ شده بودم مادر و پدرم بطور مدام و همیشه‌ از طرف مزدوران رژیم زیر فشار بودند. بارها پدر توسط مزدوران دستگیر شد؛ او را به‌ پایگاه‌ رژیم در روستای (جامرد) از شهرهای شاهین دژ و بوکان منتقل و زندانی می کنند و زیر شکنجه‌های جان فرسای دژخیمان رژیم قرار می گیرد. دوروز در زندان اطلاعات که‌ در واقع زیرزمین نمدار‌ی بود نگهداری می‌شود.پس از آزادی از زندان مسئول اطلاعات به پدرم می‌گوید: تا پسرت عضو کومله‌ باشد جای شما همین جا است.
پدرم در شب ١٢ بهمن ماه ١٣۶۴به‌ “جرم ” اینکه پسرش پیشمرگ کومله است‌ به‌ صورت ناجوانمردانه‌ای بدست مزدوران و خائنین و خودفروشان روستای تیکان تپه ‌در خانه‌ یکی از همسایگان‌ ترور شد و در جا جانباخت.
یادش گرامی باد اردوگاه‌ کومله‌(مالومه)‌
هانوفر آلمان ۳۰/١/٢٠١٣