از نزدیک و زنده، در مورد یک همبندی

از نزدیک و زنده، در مورد یک همبندی
لقمان مرادی را آخرین روزهای سال  ۱۳۸۷، در زندان مریوان دیدم.کارگری که در مرز باشماخ روی جرسقیل کار کرده بود، شکنجه شده بود اما جرمش ثابت نشده بود.من هم چون لقمان در بازداشت به سر میبردم و هنوز جای کابلهای مزدوران محلی که در اطلاعات بسیج شکنجه ام کرده بودند روی دست و صورتم مانده بود.هنوز باند تروریست و جنایتکار (هیوا تاب ،پاسدار و مذور شناخته شده سپاه) که روزانه و در جلو چشمان مردم روزانه سیاسی و غیر سیاسی را برای ایجاد رعب و وحشت به گلوله می بست، فعال بود.سیاست رژیم  به حداکثر رساندن وحشت آفرینی در این شهر چون یک گلوگاه مرزی بود.
مریوان مسیر فعالیت و آمد و رفت فعالین سیاسی واکثر نیروهای سیاسی فعال در کردستان است به همین خاطر در طول حاکمیت جمهوی اسلامی انواع سناریوی مرگ آفرین از طرف خود جمهوری اسلامی در این شهر اجرا شده و برای مردم مریوان، این گونه سیاستها(ترور نیروهای خودشون،مردم عادی و….)  و بعد از قتل،قاتل  سازی برایش ،سیاستی شناخته شده است.
لقمان خودش هم نمی دانست که به چه خاطر دستگیر شده،هر چند که پنهان نمی کرد که به جریانات اپوزسیون تمایل دارد.  جمهوری اسلامی را به خوبی میشناخت و در دوره بازداشتش چون خود من و اغلب زندانیان سیاسی  خون آشامی و بیدادگری رژیم را از نزدیک و با پوست و استخوان درک کرده بود،بارها و به تکرار حرفهای بازجوها و شرایط سلول را تعریف می کرد و به دلیل شرایط سنیش از آن حیرت میکرد و فکر می کرد این شرایط تنها برای او به این صورت بوده. جوانهایی که هر روزه میگرفتند و  شکنجه هایی که بعد از آمدنشان به بند عمومی روی بدنشون آثارش می موند، این امر را به روندی روتین در زندان مریوا ن تبدیل کرده بود.تقریبا  نصف جمعیت زندان شهر کوچکی چون مریوان متشکل از زندانیان مستقیم سیاسی است.کسانی چون فرشاد کمانگر، برادر فرزاد کمانگر را هم به بهانه، حمل مشروبات الکلی اما در اصل به دلایل سیاسی به زندان انداخته بودند.این فضای کلی را به این خاطر از زندان مریوان تصویر کردم تا تخمین شرایطی که لقمان مرادی درآن به قبول این اتهام مجبور شده برای خواننده این مطلب آسانتر گردد.
لقمان از شرایط  به شدت بد مالی، خانواده اش می گفت و همش نگران این بود که نان آور خانواده بوده و پدر مریضش توان کار بر روی جرسقیل را ندارد،از آشکار کردن این امر که اگر شرایط خانواده  اینجوری نبود به قیمت پذیرفتن ریسک سالها زندانی شدن هم بوده،با این حکومت مبارزه می کردم باکی نداشت. از شرایط کسانی چون لقمان میشد فهمید که چرا مردمان بیزار و عاصی از رژیم بیگدار به آب نمی زنند و در رفتن به جدال مستقیم با رژیم محطاتانه عمل می کنند.لقمان همیشه شرایط سخت خانواده اش را گوشزد میکرد و وقتی در قبال وسیقه آزادش می کردند از مجموع شرایط و گفته هایش می شد پیش بینی کرد که دیگر به زندان باز نخواهد گشت،چون هم این رژیم هار را به خوبی شناخته بود و هم  خانواده کارگریش به شدت بهش متکی بودنند.
خوب یادم است وقتی داشت می رفت بسیار امیدوار بود و به شوخی و جدی زندانیان را به قفلهای شکسته زندان امیدوار میکرد.وقتی خودم به قید وسیقه آزاد شدم سراغش رو، از رفقای زندان گرفتم و فهمیدم که مدتی بعد از آزادی دوباره دستگیر شده و دیگر تا ماه ها ازش خبری نشد.ماه ها، تقریبا حدود ۹ ماه در سلولهای اطلاعات شکنجه شده بود تا به همراه زانیار مرادی به قبول این جنایت وادار شده بود.از رنجنامه هایی که از زندان بیرون فرستادند،از شرایط و روحیه ای که از نزدیک ازلقمان می شناسم ،ازشرایط و جنایات جمهوری اسلامی و مذدورانش به خوبی میشود فهمید که این دو جوان این بار هم قربانیان تازه سناریوهای حاکمیت در مریوان هستند.
اکنون که این مطلب را می نویسم به خانواده لقمان ، و به دغدغهای  لقمان اندیشم.به آرزویی که داشت تا روز بر انداختن این همه ناعدالتی را به چشم ببیند،به اینکه او اکنون از مرگ نمی هراسد بلکه به خانواده اش می اندیشد که نان آورشان بود و به جای خالیش  می اندیشد در میان زندگان.به جهانی که حق زیستن را می خواهد از او  بگیرد،اما جلادان سر مستانه بر آن زوزه می کشند.
در پاسخ به فریاد رسیتان،لقمان عزیز و زانیار گرامی رفقایی که از دور نمی شنومتان،بلکه زنده و از نزدیک رنجهایتان را نفس کشید ه ام، به قفلهای شکسته زندان و به وفاداری و درد آشنایی مردمان ارجاعتان می دهم، مردمانی که حرکتهای متحدانیشان حاکمیت را از اجرای ده ها حکم اعدام بازداشته است.
سلام قادری