تدارک انقلاب به چه حزبی نیاز دارد

قسمت اول از سخنرانی در اتاق احیای مارکسیزم پالتاک

از میلیتانت شماره ۵۴

بحث در مورد این که انقلاب آتی به چه حزبی نیاز دارد، ریشه اش در تغییر و تحولاتی است که در سطح بین المللی از طرف توده های عظیمی از مردم ستمکش و در کانون آن طبقۀ کارگر علیه نظام سرمایه داری در طی چندسال گذشته آغاز شده است.

در اسپانیا اعتصابی در شرف وقوع است؛ همین چند روز پیش تصویری را از یکی از میادین بزرگ اسپانیا مشاهده کردم که توده های وسیعی از کارگران در اعتراض به وضعیت موجود و تهاجماتی که نظام سرمایه داری علیه آن ها اعمال می کند، جمع شده اند و یکی از شعارهایی مرکزی آن ها این بوده است که اگر کودکان ما را گرسنه نگه دارید، خون ریزی به پا خواهد شد!

واضح است که منظور کارگران اسپانیا از خونریزی، آدم کشی یا اقدامات تروریستی نیست. دقیقاً منظورشان “انقلاب” است، منظورشان رودررویی مستقیم با نظام سرمایه داری است. منظورشان رودررویی با نظامی است که اجحافات عجیبی در همین چندسال گذشته در سطح بین المللی در حق آنان روا داشته است. اتفاقاتی که در چندسال گذشته در سطح بین المللی رخ داده، نشان دهندۀ این است که نه تنها توده های وسیع در سراسر جهان به پا خاسته اند، بلکه در ضمن ماهیت واقعی سرمایه داری از طریق نماینده های اصلیل آن، یعنی منابع و مراکز مالی و همچنین بانک ها، نشان داده شده است. برای نمونه همین چند روز پیش برای بار چندم، یکی از بانک های معتبر انگلیسی که دارای بخش های بین المللی هم است، به نام «بارکلی بانک» کلاه برداری کرده و این کلاه برداری بسیار عریانی هم بوده است. پول های مردم را با فریب و تغییر نرخ سود، از آن ها دزدیده و این با اعتراض شدیدی روبرو شده است.

اگر ما، به عنوان مارکسیست های انقلابی، چند سال پیش در مورد کلاهبرداری این بانک ها بردارند صحبت می کردیم، مورد تمسخر بسیار قرار می گرفتیم! اعلام می کردند که خیر! این طورها هم نیست و سرمایه داری به هرحال مسائل جامعه را حل کرده، ببینید مثلاً در آلمان در ۲۰ سال گذشته اعتصاباتی درکار نبوده است، و این بانک ها و مراکز مالی دارند به مردم کمک می کنند تا صاحب خانه شوند، و امکانات و شرایط بهتری پیدا کنند.

ولی از سال ۲۰۰۸ به این طرف همین بانک ها نشان دادند که چگونه خانه ها و وام هایی را که به مردم اعطا کرده بودند، به زور از مردم پس می گیرند و عدۀ زیادی را بی خانمان می کنند. این کلاه برداری ها در سطح بین المللی در این چند سال گذشته کاملاً عیان شده است. اگر در دورۀ گذشته این مسائل را مخفی نگه می داشتند، امروز حتی این ملاحظات را هم نمی کنند و به شکل عریان و بی­تعارف کلاه برداری می کنند. از این نقطه نظر است که توده های خیلی وسیع در سطح بین المللی معترض هستند.

مضاف بر این، یک پدیدۀ دیگری هم در دوران اخیر مشاهده گشته است، و آن هم مسألۀ ماهیت دولت های سرمایه داری در سطح بین المللی است. این دولت ها در سالیان گذشته، طی قرن گذشته چنین وانمود می کردند که بی طرف هستند. دولت هایی هستند که وساطت می کنند بین کسانی که دعوایی یا اختلافی و مشکلی در جامعه پیدا می کنند. دولت هایی هستند که دادگاه های عادلانه ای را برگزار می کنند. اما در همین چند سال گذشته نشان داده شد که این دولت ها خود رأساً حامی و در کنار سرمایه داران بزرگ قرار داشته و دارند.

جالب است یک سال پیش در اعتراضات توده ای جوانان در انگلستان، زمانی که عده ای از جوانان سیاه پوست فقیر پنجرۀ مغازه هایی را شکستند و چند موبایل و وسایل الکترونیکی را به سرقت بردند، آن ها را دستگیر کردند و به جرم دزدی و یا سرقت چند موبایل، هرکدام را بین ۵ تا ۱۵ سال به زندان محکوم نمودند! با این حال شاهدیم که چگونه سارقان و کلاهبردان واقعی بی مهابا و آزادانه در بیرون می گردند و حتی برای جلوگیری از “ورشکستگی”، کمک مالی دولتی دریافت می کنند یا ضرر و زیان های خود را بر گردۀ جامعه می اندازند.

در بهترین و خوشبینانه ترین حالت، این آقایان بانک دار که ثروت های نجومی به جیب می زنند و دزدی های عیان و کلانی را انجام می دهند، صرفاً یک گوشزد و یک تنبیه کوچک نصیبشان می شود! این ها را از کارشان برکنار می‌کنند، همین و بس! در صورتی که اگر قرار است یک جوان فقیر را به دلیل سرقت یک موبایل، به ۱۵ سال زندان محکوم بکنند، این ها را باید هرکدام حداقل به ۱۰۰ سال حبس محکوم کنند؛ اما چنین نیست و درواقع دولت های سرمایه داری مشخصاً نشان دادند که بانک ها همه کاره هستند و مراکز مالی و وال استریت درواقع مرکز تصمیم گیری دنیای سرمایه داری و حیات روزمرۀ کارگران و زحمتکشان هستند. اتفاقی نیست که وقتی توده های وسیع به این اجحافات روشن معترض می شوند، به اشغال وال استریت و به اشغال مراکز مالی روی می آورند تا این که به جاهای دیگری بروند.

از این نقطه نظر، در سطح بین المللی ما شاهد یک وضعیت بحرانی هستیم. وضعیتی است که به طور رسمی نماینده های سرمایه داری و بانک ها، کلاه برداری می کنند و در عین حال دولت های سرمایه داری مشخصاً در کنار این بانکدارهای بزرگ صف کشیدند و از آن ها حمایت می کنند. در قبال اشتباهاتی که بانکدارها کردند، زیان آن ها را جبران می کنند و در مقابل، بلافاصله به سیاست های ریاضت اقتصادی و کم کردن بودجه های عمومی می پردازنند. واضح است که در چنین شرایطی دوران طغیان ها و اشغال ها و قیام ها صورت می گیرد. این یک شرایط بحرانی است که در سراسر جهان ما شاهد هستیم.

اما، نکته ای که مربوط به بحث امشب می شود این است که اگر شرایط بحرانی است، اگر ماهیت سرمایه داری در پیش چشم توده های وسیع در سراسر جهان بیش از پیش افشا شده است، اگر ماهیت دولت سرمایه داری روشن است، پس چرا وقتی این اتفاق در سراسر جهان رخ می دهد، وقتی این تظاهرات و اعتراضات وسیع توده ای صورت می گیرد (مانند یونان، اسپانیا، یا دو بار تظاهرات سراسری و اعتصاب عمومی در انگلستان و غیره)، انقلاب های سوسیالیستی تحقق پیدا نمی کند؟ چرا تسخیر قدرت صورت نمی گیرد؟ چرا طبقۀ کارگر درواقع از این شرایط بحرانی استفاده نمی کند تا مشخصاً قدرت را به دست بگیرد و مسائل اجتماعی را حل بکند؟

این یکی از سؤال هایی است که ما باید به آن پاسخ دهیم؛ یکی از سؤال هایی که در ذهن بسیاری از گرایش های مارکسیست انقلابی در سراسر جهان نقش بسته و به مسألۀ مرکزی مبدل شده است. به اعتقاد من برای این که به این سؤال بتوانیم پاسخ دهیم، یک موضوع مهم و یک تمایز مهم را باید اشاره کنیم و آن هم تمایزی است که بین انقلاب سوسیالیستی و سایر انقلابات در دوران گذشته وجود داشته است. در دوران انقلابات بورژوا دموکراتیک در قرن های ۱۸ و ۱۹ در اروپا، اصولاً انقلاب بدون برنامه بود، انقلابی بود که در آن نیازی به آگاهی خیلی عمیق سیاسی وجود نداشت، یک موانعی در سد راه پیشرفت فئودالیزم در این جوامع به وجود آمد و بخشی از این طبقات تازه به دوران رسیدۀ بورژوا پرش و جهش کردند، درواقع انقلاب های بورژوادموکراتیک جهشی بود از مانعی که در مقابل جامعه به وجود آمده بود.

اما، انقلاب سوسیالیستی از نظر بنیادی با سایر انقلابات در جوامع پیشین متفاوت است. این انقلابی است که اصولاً قصد دارد تا سرمایه داری و کل استثمار را از میان بردارد. این انقلابی خواهد بود که اصولاً می خواهد دولت ها را نابود نماید و از بین ببرد. انقلابی خواهد بود که می خواهد اصولاً طبقات را، از جمله طبقۀ کارگر، را از بین ببرد. انقلابی است که خواهان رشد وسیع نیروهای مولده به درجه ای است که کار اجباری در سطح بین المللی از بین برود و انسان ها به انسان سوسیالیست تبدیل شوند؛ انسان هایی که بر اساس توانشان و علایق­شان در جامعه کار کنند و بر اساس نیازشان سهمی از تولید ثروت های اجتماعی دریافت نمایند.

یک چنین جامعه ای درواقع مد نظر است. درنتیجه انقلابی که ما از آن نام می بریم، یعنی انقلاب سوسیالیستی، با قیام های توده ای، یا با جنگ های چریکی، یا با اعتراضاتی نظیر جنبش اشغال و حتی با اعتصاب های صرف، از لحاظ بنیادی متفاوت است. قیام ها و اعتراضات و غیره، ابزار هستند و جزئی از انقلاب سوسیالیستی. اما انقلاب سوسیالیستی انقلابی است که می خواهد کلیۀ این مشکلات و کثافات جامعه سرمایه داری و تمام جوامع ماقبل از آن را به کناری بزند و جامعۀ نوینی بنا کند.

از این رو واضح است که این انقلاب سوسیالیستی، یک انقلاب برنامه ریزی شده باید باشد و نیاز به “آگاهی سوسیالیستی” دارد. یعنی توده های وسیع جامعه در یک شرایط بحرانی، (مثل بحران عمیق سرمایه داری که امروز با آن روبرو هستیم)، به یک آگاهی سوسیالیستی نیاز دارند برای این که این رژیم و این دولت های فاسد سرمایه داری را سرنگون کنند. بدیهی است که این آگاهی سوسیالیستی در درون جنبش های کارگری ایجاد می شود، یعنی در مبارزات روزمرۀ کارگران در خیابان ها، میادین شهرها و کارخانه ها. همین امروز در سراسر جهان، بخشی از توده ها به این آگاهی رسیده اند که رژیم های آن ها، یعنی این دولت های سرمایه داری، مسبب تمام مشکلات در جامعه هستند، و باید کنار بروند.

اما، این آگاهی در هر جامعه ای که به وجود آید، افت و خیزهایی دارد. زیرا همان طور که مارکس اشاره می کند ایدئولوژی غالب در هر جامعه ای، ایدئولوژی هیئت حاکم است. یعنی بورژوازی از طریق ابزار مختلف خود یعنی از طریق رسانه ها، رادیو و تلویزیون، مطبوعات، مدارس و کلیسا ها (و در ایران از طریق مساجد)، و انواع اقسام ابزارهای دیگر تلاش خود را می کند که توده ها را تحمیق کند و بتواند به حیات خود ادامه دهد. و این موضوع، تأثیرات ایدئولوژیک بر جامعه می گذارد و خود را بازتولید می کند. تبلیغات ایدئولوژیک در ذهن توده های وسیع از جمله طبقۀ کارگر تأثیر می گذارد.

از این نقطه نظر، با وجود این که بورژوازی شرایطی را برای گورکن های خودش به وجود می آورد، اما در عین حال توهم هم ایجاد می کند. یعنی یک کارگری که امروز درحال مبارزه است، و پیشروهای کارگری که امروز به نتیجۀ سرنگونی رژیم رسیده اند، ممکن است پس از چندین ماه به دلیل فشارهای بسیاری که از طرف دولت های بورژوایی در سطح جامعه اعمال می شود، به یک نظر دیگری برسند.

به عبارت دیگر در سطح جامعه، این آگاهی سوسیالیستی باید متمرکز شود و گسترش و تداوم پیدا کند تا بتواند زمینه را برای سنگونی این رژیم ها و ایجاد جامعه ای نوین مهیا سازد. و این کار شدنی نیست، مگر از طریق یک حزب کارگری، یک حزب مشخص کارگری، یک حزب ویژۀ کارگری که درواقع هدفش این است که آگاهی سوسیالیستی را از تهاجمات ایدئولوژیک بورژوازی، و هم­چنین خرده بورژوازی، مصون نگه دارد. خرده بورژوازی نقش بسیار مهمی در حمایت از بورژوازی ایفا می کند و می بینیم که گرایشات مختلفی در سطح جامعه هستند که درواقع کار بورژوازی را برای این طبقه انجام می دهند. از جمله گرایشات رفرمیستی، گرایشات مماشات جو در درون طبقۀ کارگر؛ حتی در پیشروهای کارگری نیز مشاهده شده است که بعضاً توهم به نظام سرمایه داری را تشدید می کنند و از این طریق، پروسۀ انقلاب را کند و یا مسدود می سازند.

بنابراین برای حفظ این مصونیت، برای حفظ آگاهی سوسیالیستی و تداوم آن نیاز به یک نهاد مشخص است، نهادی که این آگاهی سوسیالیستی را بازتولید می کند و مانند سپری برای قشر پیشروی کارگری- و حداقل کسانی که به این آگاهی رسیده اند-خواهد بود. یعنی سپری در تقابل با بمباران های ایدئولوژیک بورژوازی و همچنین کسانی که این عقاید را گسترش می دهند. سپری که چکیدۀ مبارزات عملی طبقۀ کارگر را که تبدیل به یک تئوری و برنامه ای می کند برای مجهز ساختن طبقۀ کارگر در جهت مقابله با بورژوازی و سرنگونی نظام سرمایه داری.

بنابراین این نهاد بسیار مهمی محسوب می شود. تجارب تاریخی که ما تاکنون داشته ایم، مانند انقلاب اکتبر ۱۹۱۷، و همچنین در سطح بین المللی هم ایجاد یک بین الملل انقلابی به نام بین الملل سوم، کمینترن درواقع حامل یک چنین تجربه ای است و الگویی است که ما در آینده می توانیم از آن استفاده کنیم برای تدارک نظام های سوسیالیستی در سطح جهان.

بنابراین سؤالی که ما با آن مواجه هستیم اینست که چرا مثلاً در مصر- که تا همین یک سال پیش شاهد اعتصابات عمومی توده های وسیع و به­خصوص طبقۀ کارگر بود، و همین طبقۀ کارگر از آگاهی بسیار بالایی هم برخوردار بود و در واقع یکی از مسببین اصلی سرنگونی حسنی مبارک به شمار می رفت- قدرت دولتی را دو دستی تقدیم کسی مانند مورسی از اخوان المسلمین کردند، و به همین گونه سه دهه پیش چه طور شد که کارگران ایران با وجود استقرار شوراهای کارگری به عنوان یکی از مهم­ترین نهادهای کارگری در سطح جهانی و از مسببین اصلی سرنگونی نظام سرمایه داری رژیم شاهنشاهی در ایران، قدرت خود را پس از تسخیر قدرت، دودستی تقدیم کسی مانند خمینی کردند؟

در این جا به مسألۀ محوری برمی گردیم؛ به مسألۀ سازماندهی که برای آماده سازی شرایط جهت تسخیر قدرت ضروری است. این حزب مشخص، نه در مصر وجود داشت و نه در ایران و نه امروز در هیچ جای دنیا. بنابراین مسأله و چالش محوری بین المللی جنبش کارگری در شرایط کنونی، ایجاد تشکیلاتی است که بتواند انقلاب آتی را از طریق ساختن و حمایت و تقویت و بازتولید آگاهی سوسیالیستی تدارک ببیند. حزبی که آگاهی کسب شده در این انقلاب ها را مشخصاً هدفمند و با برنامه و حساب شده به پیش برد.

برای این که توضیحات بیشتری در مورد این حزب ویژه داده شود، لازم است که یک نگرش عمومی داشته باشیم به احزاب کارگری که در طول ۲۰۰ سال گذشته در سطح بین المللی در جنبش کارگری به وجود آمده اند. در مجموع سه نوع حزب کارگری- احزابی که به هرحال به عنوان احزاب کارگری شناخته شده اند- در تاریخ به وجود آمده اند. هر یک از این احزاب، منطبق با دوران مشخصی بوده اند. اولی، در دوران اعتلای بورژوازی و پس از دوران انقلاب های بورژوا دمکراتیک به وجود آمد و آن هم احزاب توده ای رفرمیستی به خصوص در سطح اروپا، از جمله جنبش سوسیال دموکراسی در سطح اروپایی، بود. و این دوران، دورانی بود که طبقۀ نوپای بورژوازی به قدرت رسیده بود. پس از مبارزات در راستای براندازی نظام های فئودالی، طی دوره ای خود بورژوازی مشغول ایجاد رفرم هایی، و درصدد حل مسألۀ ارضی، مسألۀ ملی، مسألۀ آزادی ها، مسألۀ ایجاد پارلمان بورژوائی و انتخابات و رأی برابر و غیره بود.

از این نقطه نظر جنبش کارگری به یک ابزاری دست یافت، ابزار احزاب توده ای که این رفرم ها را عمیق تر و گسترده تر بکند. این دورانی بود که بورژوازی قادر به اعطای رفرم ها بود و طبقۀ کارگر توانایی گرفتن این رفرم ها را داشت. این مبارزات، در آن دوران بسیار مؤثر بود. از جمله خود کارل مارکس و انگلس در این مبارزات شرکت داشتند؛ مارکس از بنیانگزاران بین الملل اول و همچنین انگلس از بنیانگزاران بین الملل دوم بود. از لحاظ تاریخی، این سازمان های بین المللی نقش بسیار ارزنده ای در دوران خود داشتند.

بنابراین، این شکل از حزب، یعنی احزاب توده ای، درواقع در یک مقطع خاص به وجود آمد و از نقطه نظر مارکسیست ها و از نقطه نظر خود مارکس و انگلس این احزاب زمانی پدید آمدند که اصولاً فعلیت انقلاب سوسیالیستی در در دستور کار آن روز نبود. مارکس و انگلس تصورشان این بود که نهایتاً از دل این احزاب توده ای، آگاهی سوسیالیستی رشد می کند و به درجه ای می رسد و به شکل خطی این آگاهی ادامه پیدا می کند تا این که نهایتاً کل این نظام سرمایه داری را کارگران آگاه به اعتقادات سوسیالیستی، سرنگون می کنند و دیکتاتوری انقلابی پرولتاریا را جایگزین نظام های سرمایه داری می نمایند. این استنباط خود مارکس بود. از آن جا که فعلیت انقلاب سوسیالیستی در دستور کار آن روز قرار نداشت، احزاب سوسیال دموکرات درواقع دو برنامه برای جامعه تنظیم کردند: یکی برنامۀ حداقل (رفرم) بود که به هرحال کارهای عمیقی هم در آن رشته انجام داد. و دیگری هم برنامۀ حداکثر، که در آن انقلاب سوسیالیستی را به تاریخی نامعلوم در آینده موکول کرده و هیچ پلی هم بین برنامۀ حداقل و برنامۀ حداکثر درنظر نگرفته بودند- و این صرفاً یک بخشی از برنامه شان بود. بنابراین از نظر آن‌ها انقلابهای سوسیالیستی در آن دوران فعلیت نداشت.

حزب دومی که در سطح جهانی به عنوان حزب کارگری ایجاد شد، در دوران فعلیت انقلاب های سوسیالیستی بود. یعنی دوران انقلاب اکتبر و دوران تشکیل بین الملل سوم و دوران قیام ها و انقلاب های جهانی. مشخصاً یکی از بنیانگزاران این نظریه، لنین بود، منتها بسیاری افراد دیگر نیز سهم بسیار ارزنده ای در مفهوم این حزب مشخص ایفا کردند، مانند گرامشی و حتی روزا لوکزامبورگ و تروتسکی و کٌرش و بسیاری دیگر؛ این ها به هرحال یک حزب ویژۀ دیگر، و یک حزب متفاوت با حزب توده ای را در نظر داشتند برای دورانی که فعلیت انقلاب در دستور کار بود (یعنی این که طبقۀ کارگر آمادۀ قیام ها علیه نظام سرمایه داری شده بود). آن حزب، درواقع “حزب پیشتاز کارگری” نام گرفت.

گروه سوم این احزاب کارگری، متعلق به دوران انزوای انقلاب های سوسیالیستی، یا شکست این انقلابات، یا ظهور بوروکراسی کارگری است. پس از یک سلسله انقلابات در شوروی و چین، انحرافاتی به وجود آمد که راه انقلاب را مسدود کرد. از جمله استالینیزم و بعد از آن مائوئیزم، و بعد از آن هم گرایشات مختلف و دسته های مختلف سانتریستی. این جریانات هم یک حزب ویژۀ خودشان را بنا نهادند که در ظاهر امر، تمام مشخصات همان حزب لنینیستی، حزب ائتلای انقلابی را داشت: کمیتۀ مرکزی، بحث های مارکس و انگلس و لنین، و غیره. منتها این احزاب عملاً احزابِ شکست انقلاب بودند؛ احزابی بورکراتیک که خودشان را جایگزین طبقۀ کارگر کرده بودند. به این ترتیب که، وقتی استالین در قدرت بود، حزب کمونیست روسیه مبدل شده بود به ابزار یک گروه خاصی در درون باند استالین و در رأس آن خود استالین قرار داشت که دستور صادر می کرد. سایر نهادهای کارگری و تمام شوراهای کارگری، درواقع در خدمت حزب قرار گرفتند و حزب خودش را جایگزین طبقه کرده بود. این، سابقه و ریشۀ اکثر احزابی است که ما امروز مشاهده می کنیم. بنابراین در ایران و احزابی که در سطح بین المللی مشاهده می کنیم، احزابی هستند که ریشه در دوران شکست انقلاب اکتبر و انقلاب سوسیالیستی دارند و این ها احزابی هستند که اصولاً اعتقادی به امر رهایی طبقۀ کارگر به دست خودش ندارند و این ها ابزاری تهیه می کنند که خودشان را جایگزین طبقۀ کارگر بکنند و به اتکا به طبقۀ کارگر، قدرت سیاسی را در دست حزب خودشان قرار دهند.

از این زاویه می بینیم که اکثر احزابی که به وجود آمدند، احزابی غیر دموکراتیک و بورکرات و در سطح تئوری و نظری هم غیرمارکسیستی هستند. اگر ظواهر امر و انواع صفاتی را که به خودشان می دهند («مارکسیست» و «لنینیست» و «انقلابی» و «کمونیست» و «کمونیست کارگری» و «حزب کمونیست ایران» و غیره) نادیده بگیریم، می بینیم این قبیل از احزاب، درواقع بورکرات و قیم مآب و جاه طلب و جایگزین گرا هستند. این ها نقطۀ مقابل آن احزابی قرار گرفتند که تئوریسین ها و نظریه پردازان جنبش کارگری مدافعش بودند، مثلاً «بلشویزم» در انقلاب اکتبر ۱۹۱۷.

بنابراین ما در تاریخ سه دسته “حزب کارگری” داشته ایم. احزاب رفرمیستی که برای رفرم به وجود آمدند و هنوز هم کارشان ادامه دارد و در سطح بین المللی دیده می شوند، منتها کاملاً در خدمت بورژوازی قرار گرفتند و از جنس گرایشاتی هستند مانند “سوسیال دموکراسی” امروز در اروپا، که درواقع سرمایه داری را در قدرت نگه داشته اند. یعنی اگر این ها نبودند شاید سال ها پیش سرمایه داری به دست طبقۀ کارگر سرنگون می شد. بنابراین این ها از ابزارهای کار بورژوازی هستند، کسانی که خواهان اصلاحات جزئی و نه بنیادی در جامعه هستند. برخی از این گرایشات ادعا می‌کنند که “مارکسیست” اند. اما این ادعا درست نیست. دوران اولیه ای که این احزاب سوسیال دمکرات در آن به وجود آمدند، یعنی دورانی که خود کارل مارکس از بنیانگزاران بین الملل اول نیز درگیر بود، شرایطی داشت کاملاً متفاوت از شرایط امروز. در آن دوره، شرایط اعتلای انقلابی وجود نداشت؛ در صورتی از قرن بیستم به بعد، فعلیت یافتن انقلاب سوسیالیستی مطرح است. سوسیال دمکرات های امروزی هیچ ارتباطی با مارکسیزم ندارند.

از سوی دیگر، احزاب استالینیستی و سانتریستی کاریکاتور احزاب بلشویکی را ساختند. این‌ احزاب که در ایران و سطح بین‌المللی نیز وجود دارند، احزاب کاملاً قیم مآب و جایگزین گرا هستند. آن ها خواهان گرفتن قدرت سیاسی به دست خودشان هستند و گرچه واژه های “کارگری” و “کمونیستی” را به دنبال خود یدک می کشند، ولی منظورشان مشخصاً این است که کارگران به این احزاب بپیوندند، و به پایه ها و سربازان این احزاب شوند؛ این احزاب هم درواقع یک ستاد رهبری و کمیتۀ مرکزی دارند. کمیتۀ مرکزی آن ها هم نقداً از پیش اعلام شده است. در مرکز این کمیتۀ مرکزی هم یک شخص، یک پیشوا قرار دارد که در آینده هم قرارست رهبر کارگران بشود! منظورشان این است که اگر طبقۀ کارگر بیاید به این احزاب بپیوندد و قدرت را از بورژوازی و از دولت سرمایه داری بگیرد و تحویل این حزب دهد، این احزاب هم همۀ مسائل جامعه را حل می کنند.

بنابراین واضح است که با یک نگاه کوتاه و اجمالی نه آن احزاب اولیه، رفرمیستی، احزاب انقلاب آتی خواهند بود، و نه این احزابی که کاریکاتورهای احزاب انقلابی هستند؛ کاریکاتور به این مفهوم که ظاهر ساختار حزبیشان شبیه همان احزاب انقلابی است؛ منتها در عمل کاملاً به احزاب بوروکراتیک و منحط مبدل شده اند و هیچ اهمیتی هم به این موضوع نمی‌دهند. چرا که اعتقادی به طبقۀ کارگر و درگیر کردن این طبقه در سرنوشت خودش ندارند.

منتها حزبی که مد نظر ما است و حزبی که ما آنرا “حزب انقلاب سوسیالیستی” می دانیم، حزبی است که خواهان قدرت گیری به جای کارگران و زحمتکشان نیست. این یکی از نکات اصلی و اولیۀ این حزب است. این حزب فقط دوران تدارکاتی را سازمان می دهد. وقتی که طبقۀ کارگر، یعنی شوراهای کارگری متشکل از همه آحاد جامعه، پس از سرنگونی رژیم سرمایه داری به قدرت برسد، این حزب دیگر نقش اساسی نخواهد داشت. این حزب اگر مورد انتخاب توده های وسیع قرار بگیرد، افراد و اعضای آن می توانند باقی بمانند وگرنه ساختار تشکیلاتی این حزب باید به تدریج خود را منحل کند. این مسأله یکی از نکات اساسی این حزب است. احزاب انقلابی دقیقاً به این مفهوم به وجود می آیند که تدارک ببینند و یک نقش مشخصی ایفا کنند در جهت به قدرت رساندن طبقۀ کارگر، در جهت به قدرت رساندن شوراهای کارگری و بعد نقش خودشان را کاملاً بی ارتباط و منتفی خواهد شد.

نکتۀ دوم این که یکی از مسائل محوری که این حزب در برنامۀ خودش گنجانده، این است که برای دوران اختناق، برای دوران پیشاانقلابی طبقۀ کارگر را آماده کند. از طریق حفظ اعتقادات و آگاهی سوسیالیستی در درون این تشکیلات. همان طور که اشاره کردم، آگاهی سوسیالیستی و آگاهی ضدسرمایه داری از درون طبقۀ کارگر بیرون می آید و این کار روشنفکران نیست. روشنفکران صرفاً تنها کمکی که می توانند به جنبش کارگری بکنند، این است که در اشاعۀ نظرات تاریخی و بین المللی طبقۀ کارگر سهمی ایفا نمایند. در غیر این صورت اصولاً تئوری های انقلابی که منجر به برنامه می گردد، از دل طبقۀ کارگر بیرون می آید و نقش این حزب آنست که این تجارب را (تجاربی که تک تک اعضای این حزب، به خصوص اعضای کارگری این حزب در درون مبارزات روزمره پیدا می کنند) فشرده و منسجم بکند، و این فعالیت های عملی و این تجارب پراکندۀ طبقۀ کارگر را به تئوری و به برنامۀ انقلاب سوسیالیستی مبدل بکند. برای این منظور واضح است که این حزب، یعنی حزب پیشتاز انقلابی طبقۀ کارگر، باید یکی از دموکراتیک ترین احزابی باشد که تاریخ به خود دیده، وگرنه قادر به انجام وظایف خود نخواهد بود. در این حزب باید نظرات و گرایشات مختلف تحمل شود. جایگاه هایی پیدا شود برای کسانی که اختلاف نظر دارند. “حق گرایش” ایجاد شود برای کسانی که در یک مقطع خاصی مخالف نظرات دیگران (یا اکثریت یا رهبری حزب) هستند.

رهبران این حزب باید رهبرانی باشند که مورد تأیید کارگران و شناخته شده در جنبش کارگری باشند. اصولاً این حزب یک حزب کارگری خواهد بود، یک حزب پیشرُوی کارگری خواهد بود. حزبی خواهد بود متشکل از “کارگران روشنفکر” (کارگرانی که مغز متفکر طبقۀ کارگر هستند). یعنی کارگرانی که در صف مقدم مبارزات ضدسرمایه داری بوده اند (امروز بسیاری از این ها در ایران وجود دارند). این حزب باید متشکل از این عناصر باشد. احزاب و گرایش ها و نظرات افرادی که تجارب مشخص عملی در سطح جامعه دارند و بخشی که مسلط به عقاید و نظرات سوسیالیستی هستند.

در ضمن بخش دیگری در این حزب جای دارند. گرایش های روشنفکران که ما آن‌ها را “روشنفکران کارگری” می نامیم. روشنفکرانی که در خدمت طبقۀ کارگر هستند؛ نظرات تاریخی و بین المللی را توانسته اند به جنبش منتقل کنند و در کنار طبقۀ کارگر باشند و از همه مهم تر مورد تأیید پیشرُوی طبقۀ کارگر قرار گیرند. یعنی شناخته شده باشند. پیوند این دو، یعنی “کارگر روشنفکر” و “روشنفکر کارگری” است که نطفه های اولیۀ این حزب را می تواند به وجود بیاورد. حزبی که از دل طبقۀ کارگر ظاهر گشته، و در درون طبقۀ کارگر نفوذ داشته، در حوزه های مختلف و کمیته های عمل، کمیته های مخفی کارگری حضور داشته و خودش از مؤسّسین و بانیان این کمیته ها بوده است و از این طریق می تواند در پیوند ارگانیک و روزمره با طبقۀ کارگر باشند. این حزبی است که می تواند انقلاب آتی را در هر جامعه ای و به ویژه جامعۀ ایران سازمان دهد.

اکنون می‌پردازیم به وجوه مشخصۀ این حزب. مشخصاتی که این حزب داراست، چندگانه است و این مشخصات را من برمی شمارم و سپس توضیحات بیشتری در این باره خواهم داد:

این حزب خواهان تسخیر قدرت برای به قدرت رسانیدن حزب نیست، این وجه تمایز اساسی این حزب با سایر احزاب کاذبی است که با نام طبقۀ کارگر و احزاب کمونیستی و احزاب کارگری و غیره به وجود آمده اند. این حزب خواهان به قدرت رساندن کارگران است. این حزب تضمین می کند که دموکراسی کارگری درون این حزب وجود داشته و کارگرانی که در نقاط مختلف و به تاکتیک های مختلف دسترسی پیدا کرده و نظرات متفاوتی را حمل می کنند، بتوانند در درون این حزب اختلافات خود را آزادنه بیان کنند. باید این اختلافات جایگاه خودش را داشته باشد. کارگران و جوانان و زنان و ملیت های مختلفی در سطح جامعه درحال مبارزه هستند که در درون این حزب جای دارند. این ها باید بتوانند نظرات خودشان را آزادانه و بدون قید و شرط و بدون این که مورد سرکوب و یا اخراج قرار بگیرند، بیان بکنند.

این اعضا می توانند اعضای رهبری خودشان را انتخاب کنند و آن ها را نیز نقد و عزل کنند. این درواقع یکی از مشخصات بارز این حزب خواهد بود و در غیر این صورت نمی تواند به اهداف خودش برسد و وظایف خود برای تدارک انقلاب سوسیالیستی را به خوبی انجام دهد.

بنابراین، در مورد این حزب باید به خاطر داشته باشیم که این حزب، حزبِ بخشی از طبقۀ کارگر، یعنی حزب پیشرُوی کارگری است. حزبی است که در شرایط مشخصی تدارک انقلاب را می بیند. در شرایطی که در یک جامعۀ اختناق زده، جامعۀ بورژوایی در حال اعمال ستم، دستگیری، کشتار و شکنجۀ طبقۀ کارگر و حملات ایدئولوژیک است. انواع و اقسام گرایش های ناموزون خرده بورژوا در درون جامعه می توانند راه انقلاب را مسدود کنند، اگر این حزب نتواند وظایف خودش را به درستی انجام دهد.

یکی از نکات اساسی دیگری که می خواستم به آن اشاره کنم، مفهوم سانترالیزم دموکراتیک است که در مفهوم آن تحریف شده و از سوی احزاب قیم مآب به شکل دیگری ارائه شده است. عموماً اگر با این احزاب قیم مآب برخورد داشته باشیم، این ها یک برداشت کاملاً غیراصولی به مسألۀ حزب و تشکیلات درونی دارند و به این ترتیب می گویند دموکراسی یعنی این که هرسال و یا هر دو سال یک بار عده ای در یک کنگره دور هم جمع می شوند و یک سری بحث هایی می نمایند. اما سانترالیزم یعنی این که آن رهبری که خودش را رهبر اعلام کرده و احیاناً چهار کتاب و مقالۀ تئوریک هم نوشته، به همراه فرادی که او تعیین می کند و در دور او هستند، خط سیاسی مداخله گری را تعیین می کنند و بقیه به شکل سانترالیزم یا مرکزیت­یافته باید بروند و این خط را در سطح جامعه پیاده کنند و به پیش ببرند. این مفهومی است که سازمان های قیم مآب و جایگزین گرا ارائه می دهند. در صورتی که این مفهوم از سانترالیزم دموکراتیک کاملاً ناصحیح است و کاملاً غیر اصولی و ناقض آن حزبی است که انقلاب اکتبر بر آن اساس بنا شد و ما خوهان تشکیل آن هستیم.

مفهومی که حزب بلشویک از سانترالیزم دموکراتیک داشت، متفاوت است با مفهومی که احزاب قیم مآب دارند؛ از نظر این گونه احزاب، مسألۀ سانترالیزم یعنی این که یک سلسله دستورها از بالا به وسیلۀ رهبران و رهبری این حزب داده می شود و اعضای حزب مجبورند این دستورات را اجرا کنند و به این گونه “سانترالیزم” باید در داخل حزب رعایت شود و این را منتسب می کنند به حزب لنینیستی. در صورتی که حزب لنینیستی چنین نبود و آن چیزی که ما هم مد نظر داریم چنین نیست و آن حزبی هم که قرار است تدارک انقلاب سوسیالیستی در ایران را ببیند به چنین ابزاری نمی تواند دسترسی پیدا کند و این ابزار، ابزاری کاملاً بورژوایی است و این شکل و شناخت از سانترالیزم دموکراتیک. در صورتی که از نقطه نظر ما و نقطه نظر حزب بلشویک دوران انقلاب اکتبر، منظور این بود که اعضای حزب، فعالین کارگری، جوانان، زنان، ملیت ها و غیره، در روند دخالتگری روزمرۀ خود در جامعه، از آن جایی که مبارزات، مبارزات پراکنده در جامعه است، با نظرات متفاوتی، با تاکتیک های متفاوتی مواجه می شوند. و این تاکتیک ها باید در درون این حزب سانترالیزه شود و به درون حزب رود. یعنی از پایین به بالا، سانترلیزه شود. یعنی این بحث ها جایگاهی و کانال هایی داشته باشد که بتواند در کل حزب مطرح شود؛ مثلاً اگر رفیق کُردی داشته باشیم در یک شهر و به این نتیجه می رسد که حق خودمختاری اولویت دارد به حق تعیین سرنوشت، چون در آن منطقۀ خاص برای پیشبرد آن شعار با موانعی روبرو شده، این رفیق حق دارد این نظرات را به درون حزب آورد و حول این نظرات گرایشی ایجاد کند که هم نظران خودش را پیدا کند و این حزب موظف است که جایگاهی برای او ایجاد نماید. ابزاری ایجاد کند که افراد بتوانند با هم نظران خودشان بحث بکنند؛ در کنگره ها و پیش از کنگره ها نظرات خود را در اختیار سایرین بگذارند و سایرین را متقاعد بکنند.

چه بسا ممکن است نظرات یک اقلیت و یا یک نفر در درون این حزب نظری باشد که بتواند اکثریت را متقاعد کند. در صورتی که احزاب قیم مآب به محض بروز کوچکترین اختلافی براساس این تئوری و برداشت اشتباهی که از نظرات لنین دارند، افراد مخالف خود را اخراج می کنند و بعضی مواقع هم ابداً معلوم نیست که این اخراج ها و این انشعابات و این انشقاقات در درون این احزاب به چه دلیل صورت گرفته است.

بنابراین از لحاظ ماهیت، این احزاب، احزابی بوروکراتیک هستند که اصول اساسی حزب لنینیستی را درک نکرده اند. کار تشکیلاتی ما در آینده، مغایر است با چنین روش هایی. این یکی از نکات اساسی دیگری بود که می خواستم به بحث بگذارم و نظر رفقا را بشنوم و تبادل نظری انجام دهیم. البته تمام نکاتی که من امروز بیان کردم در مقالات متعددی- به خصوص مقاله ای که ۷ سال پیش نوشته شده و روی سایت میلیتانت موجود است و مقاله ای هم با نام مفهوم سانترالیزم دموکراتیک- مدوّن است. بنابراین می توانیم این بحث را به شکل مکتوب ادامه دهیم.

ادامه دارد