نامه ای به یک دوست گم شده

دوست گرامی سلام.حال واحوال خوبه؟امیدوارم که اوضاع روبراه باشه.باری دوست عزیز خیلی تلاش کردم که پیدات کنم. ولی نشد.یه مدتی بود که دچار یبوست القلم شده بودم وگرنه خیلی وقت پیشا واست نامه می نوشتم.وبا هات درد دل می کردم.من احساس می کنم که تو از دست من دلخوری ویا کلا ازم ناامیدشده ای؟ویا شاید ناامید ازهمه کس ویاناامید از همه چیز؟

اما براستی چرا؟بخدا من تنها مقصرنبودم. خیلی ها بودند که ادعای آمدن وبودن را داشتند.اما نیامده رفتند.بزار اصلا از روز اول بگم.از روزی که شدیم فعال جنبش کارگری.راستی قبل چی بودیم؟. کارگرگمنام؟.کارگربی زبون؟ ویا شاید اصلا ولش کن.خلاصه از آن روزی که فهمیدیم چی هستیم (فعال جنبش کارگری) اتفاقات جالبی افتاد. البته کمی هم تلخ بود.قبلش یه سئوال ؟راستی چراشیرینی که میتواند منشا بیماری باشد(دیابت)نماد خوبیه؟ ولی تلخی که میتواند مانند داروی تلخ، شفا بخش هم باشه ،نشانه غم واندوهه؟. ماکه نفهمیدیم. مهم اینه که زیر این زبونه شیرین باشه حالا حقیقتش چی باشه ویا بعدش چی میشه زیاد مهم نیست.بگذریم.داشتم می گفتم،کارگران هفت تپه بعد از تحقق مطالباتشان وتاسیس سندیکا به اعتصابشان پایان دادند.ما اینو گفتیم که اعتصاب اساس نیست وسیله است. مهم اینه که کارگر به حقش برسه.اما نتیجه چی شد؟فحشمان دادند.رفرمیست ،سازشکار،سندیکالیست،داب سرمایه دار، نخاله.خلاصه رضارخشان کلی مورد لطف قرار گرفت.ماکه نفهمیدیم تلخی زیر زبون بهتره یا شیرینی.بنظرت دلیل این حرفها(تلخ ویاشیرین)چی بود؟الان بهت می گم.راستش واژگانی مثل بی نهایت،همیشگی جاودانگی، خیلی هیجان آمیزه.وبعضی ها از دوچیز خیلی لذت می برند وحال می کنند.یکی ،اعتصاب بی پایان ویکی کارگرهمیشه زندانی.حالا بزار از اولی بگم.کارگران باید همیشه درحال اعتصاب باشند.شب وروز.دلیلی نداره که کارگر سرکارش بره.فقط اعتصاب.اگرگسی پیدا شد که گفت بریم سرکارمون،به حرفش گوش نکنید.او ازمانیست.دشمنه.نوکر و وردست سرمایه داریه .اصلا وجود کارگر با اعتصاب معنی پیدا می کنه .اصلا کارگر خوب یا باید در حال اعتصاب باشه ویا در زندان.تا ما هم واسش سینه بزنیم. بزرگش کنیم. زیارتگاهش کنیم .نوحه واسش بخونیم. مهم نیست که این کارگر، بخاطر دفاع از حقش رفته زندان ویا بخاطر جرائمی دیگر . همین که یک کارگر در زندان است کافیست.بابا یارو حتی جرات نمی کرد بره اعتصاب .از دور می ایستاد و رفقاشو نگاه می کرد. هرچند بیشتر مواقع داشت با ماشینش مسافرکشی می کرد. ورفقاشو تنها می گذاشت.حالا بخاطر دلایلی دیگه بردنش زندان فوری همه جوانب دیگه پاک میشه وفقط روی کارگر بودنش مانور می دن.دوست گرامی یه وقت فکر نکنی من با زندان موافقم. بخدا ارزوی دنیایی دارم که در آن حتی پرندگان از قفس دربیان چه برسه به آدمها.ولی این فریبه قبول داری؟قلب حقیقت براستی چه سودی برای ما کارگران داره؟.با این حال،کارگرزندانی،آخرمعرفته.بالاترین تقدس را داره.مسیح در بند شده است.کارگر زندانی یه شبه میشه قهرمان زندانی.میشه رهبر زندانی.میشه (تازه اگه توزندان بتونه پشت سرهم بیانیه بده که دیگه اخرشه) خدای زندانی.میشه اااااااااااا.اما رفیق عجله نکن این سکه دو رو داره.کارگر زندانی ازاد شده ،یک شبه میشه فراموش.میشه قهرمان پنچر شده.قهرمان گم شده. بعدش دوباره میشه هیچی.همون  موجود گمنامی که اول بود. راستی اول چی بود؟

حالا راستشو بگو تو دوست داشتی الان زندان باشی یا ازاد؟بابا ازادی هیچ نمی ارزه .کسی بهت توجه نداره. زنده ای ؟مرده ای؟اما تو زندان واست سند شرافت درست میشه.بدون سند شرافت حرفت مفته. بابا یارو را ندیدی که چه به اب وآتیشی زد تا واسش چند ماه سند شرافت صادر کنند؟گویا که اونا که ازادند دور از جون تو همه بی- را-تند؟

حالا برسیم به سندیکا که کلی واسش حرف دارم.

آقا ما با هزار بدبختی وجون کندی که بود سندیکا رو زدیم.یه عده می گفتنداشتباه کردید. گفتیم چرا؟گفت اگه ما زودترباهاتون اشنا میشدیم نمی گذاشتیم این کارو بکنین.زحمت بیخودیه.حصارباغ را خورد.سندیکا راسته.سندیکاها نو کر سرمایه داریند. پس بی خاصیتند. بجاش باید مجمع عمومی خودرا همیشه بر پا می کردید،بهتر بود.یعنی هر هفته مجمع می زاشتین.خب کسی نبود بهش بگه آدم حسابی وقتی جلسات هفت هشت نفره اینهمه سختی وکوفت وزهرمار داره،مجمع عمومی چهار پنج هزار نفری که دیگه گفتن نداره.خلاصه عده ای دیگه داشتن روی سایتها امضا جمع می کردند تا ما سندیکا را منحل کنیم.یکی دیگه ما را متهم می کرد که جلوی انقلاب سوسیالیستی کارگران را گرفته ایم چراکه فقط شورای کارگری میتواند به داد کارگران برسد.دیگه چی بود؟ ولا الان خیلی وقته همشون یادم رفته.ولی یه چیز مستمر بود واونم فحاشی وتهمت وتخریب ماوعده ای هم مشغول تفرقه پراکنی ویار کشی دربین ما.اهان یادم امد. دیگری می گفت کارگران فلان جا نزد ما اومدند وبما اعلام کردند که قصد دارند سندیکا ی خود را برپا دارند اما من به انها گفتم که شما نباید این کارو بکنید. بدبخت میشید. زیر ضرب می روید. فقط به فکر مجمع عمومی باشین.حالا در انجا میتوانید با انتخابات شورای اسلامی کار وانجمن صنفی کنترل را در دست بگیرید.ولی سندیکا نه.

گذشت تا ما رسیدیم به پارسال .اقا یکی دونفر از اقایونی که که همیشه پز انقلابی گری بخودش می گرفتند وبه کمتر از انقلاب سرخ رضایت نمی دادند.در حالیکه به سندیکائیهای داخل ایران فحش می دادند ولی دخیلشو به سندیکاهای خارجی می بستند. گویا که مدل ایرانیش بدلی ولی خارجیش اورژیناله.تازه صبرکن بهت بگم. اونا می گفتند با توجه به این که سندیکا های غربی همه در خدمت سرمایه هستند وبرای کارگران سودی ندارند سندیکاهای ایرانی هم بدرد نمی خورند. اما در عمل فحشها برای ما بود و تمنا وخواهش وغیره برای رفقای سندیکاهای فرانسه وغیره بود.آقا ما اینو به سندیکا های فرانسه گفتیم که این رفقای ایرانی با ما چیکارکرده اند.گفتن این جمله کافی بود که سیل انواع مقالات انتقادی سرازیر بشه. اونهم با انواع تهمتها واتهامات گوناگون وخوشگل وزیبا. مثل:اقا این رفرمیسته.اقا این رهبر جریان راسته.نمی دونم ، این با حکومت ساخته اون یکی نساخته. هرچی فکر کنی بما گفتن.حالا بماند توی اون ایام بخاطر این هم هجمه وتهمتهای ناجوانمردانه دچار آنچنان گرفتاری فکری شدم که در اثر سانحه  تصادفی که بخاطر نداشتن تمرکز اعصاب، با یک ماشین(ماسوارموتوربودیم) برخورد کردم، که پای زنو بچه ام خورد شد،حالا بماند.

از تو چه پنهان یه روز نشستم وشمردم تا حالا صدو هشتاد مقاله انتقادی گزنده بر علیه رضا رخشان طی این چهار سال نوشته شده است..بنظرت من اینقدر مشکل دارم وخطرناکم.فکر کنم تا حالا هیچ چیزی(روی هیچ چیز تا کید دارم)به اندازه کوبیدن من در جنبش کارگری مهم نبوده است.

دوست گرامی اشتباه نگرفته ای. من خودمم.رضا رخشانم.کارگر هفت تپه. با شماره پرسنلی

 ۷۲-۱۰۹۴۵۹

الان نزدیک سه ساله که از کارهم اخراج شده ام.یه لحظه فکر کردی که من یا بیل گیتسم یا با فلان سرمایداری که خون کارگران را در شیشه می کند.چون مگه ممکنه یه فعال کارگری بیشتر از انواع سرمایه داران کوبیده بشه اونهم از طرف بااصطلاح دوستداران طبقه کارگر؟خب ببین بنظرت من مهمترین معضل کارگرانم یا مسائلی مانندآخراج کارگران،قرادادهای سفید امضا وپرداخت نشدن حقوق کارگران.اصلا اینا به کنار،این تحریمهای بیرحمانه کشورهای بزرگ سرمایه داری که مستقیما سفره کارگران وضعفا را نشانه رفته از موضوع رضا رخشان بی اهمیت تره؟تو تا حالا دیدی که صد وهشتاد مقاله بر علیه تحریم نوشته بشه؟یا یه کارزار گسترده بر علیه ان راه بیافته؟همه با صدای بلند بگویند که این عملی که کشورهای جنایتکار غربی بنام آزادی وحقوق بشر انجام می دهند حقه فریبی بیش نیست. کاری کرده اند که اگر عده ای در خارج کشور بخواهند برای مردم اسیب دیده از زلزله اذربایجان  کمک نقدی انسان دوستانه، بفرستند هیچ بانکی این کار را انجام نمی دهد.آیا این جنایت نیست؟نظام سرمایه داری که بخاطر منافع خود از براه انداختن دو جنگ بزرگ ویرانگر جهانی ابایی نداشت. بر روی مردم بی گناه بمب اتم انداخت.به ملل محروم وضعیف تجاوز کرد،حالا هم با این تحریمهای ضد انسانی قصد دارد تا با بهانه مسئله هسته ای ،توده مردم را مورد تنبیه وازار قرار دهندحالا دخالتگری هایشان در کشورهایی  مانند لیبی وسوریه که به جنگهای خونینی کشیده شد، بماند.براستی ای دوست،چرا کسانی که خودرا مدافع حقوق کارگر می دانند ،عموما در مقابل این وحشیگری سرمایه داری ساکتند؟ ویا با لکنت حرف می زنند؟ بنظرم جواب اینه خداکنه اشتباه کنم.بسیاری(نه همه) ازین رفقا میهمانان این کشورها هستند. وسرمایه داری جهانی میزبان انهاست.خب رسم میهمان ومیزبانی برهمه هم واجبه.قبول داری؟بعدش درین سه چهارساله زیاد دیده ایم که سیکل کارگر گمنام میشود کارگر معترض ودنبال حق.کارگر معترض به فعال کارگری تبدیل میشود.فعال کارگری ،زندانی میشود وصاحب سند شرافت می گردد.ومیشود زندانی سیاسی.زندانی سیاسی (عموما )در نهایت میشود پناهنده سیاسی کشورهای غربی ضد حقوق کارگر.پس همانطور که دیدی جنبش کارگری فعلا شده بنگاه ارسال پناهنده کارگری –سیاسی به غرب.

خنده داره نه؟می دونم تو هم ازین وضعیت بوجود امده ناراحت وغمگینی.ویا شاید هم پاک از ماناامید شده ای؟حق داری.منم بهت حق میدم.لابد با خود فکر میکنی بابا این رضا هم اگه پای رفتن داشت دراین وادی نمی مانددرسته؟ولی دوست گرامی باورکن من همانم.نه دراین کافرستان زمین گیر شده ام ونه می خواهم قهرمانه زندانی ویا…باشم.من کارگری هستم که با وجود همه سختیها ودشواریها وبی مهریها،هنوزهم ارزومند دنیای بهتری برای همه کارگران هستم.وبرای ایجاد ان دنیا تلاش می کنم.امیدوارم مرا با وجود همه بی عرضگیها واشتبا ه هاوشکستها وباید ونبایدها ببخشی؟ وفراموش نکن من از اول همان کارگری بودم که هیچ بودم.روی ماهتو می بوسم.

سلام برسان

با ارزوهای صمیمانه

رضارخشان

۲۷/۵/۱۳۹۱