من و تو هر یک مسئول گل خودمان هستیم

امیدوارم که کتاب ارزشمند "شازده کوچولو" ترجمه احمد شاملو را خوانده باشید. این کتاب برای هریک از ما ها پیامی مهم دارد که در لابلای جملات و آهنگ داستان نهفته است. هر کس می تواند برداشتی آزاد را از این اثر مهم داشتع باشد. اما….!

پس فایده خارها چیست؟ اهلی کردن یعنی چه؟ ایجاد علاقه یعنی چه؟ و هزاران چه و چرای دیگر. برای کسانی که داستان شازده کوچولوی آنتوان دوسنت گزوپه ری را خوانده اند این جملات بسیار آشنا هستند. شازده کوچولو مونالیزای منشور است. لئوناردو داوینچی مونالیزا را کشید و آنتوان شازده کوچولو را خلق کرد. شازده کوچولو همانند طرح مونالیزا از هر سمتی که به آن نگاه می کنید دریچه ای جدید به رویت باز می کند و منظره ای تازه از جهان اطرافت را خواهی دید. شازده کوچولو برای هرکس در هر سنی پیامی دارد.

گزوپه ری انسان را با ماهرانه ترین شکل ممکن به سوی حقایق واضح اما فراموش شده سوق می دهد. شازده کوچولویی که در سیاره ای دوردست زندگی می کند. سیاره ای که سالی یک بار درست بالای زمین قرار می گیرد، سیاره ای که برای هر کس جز شازده کوچولو دست نیافتنی است. سیاره او همان دنیای درون ما است. خلوت و تنهایی ما، و این ما هستیم که مرزهای آن را برای خودمان و مهمتر از آن برای دیگران مشخص می کنیم و اجازه میدهیم هر چند وقت یک بار بالای سر زمین قرار بگیرد و دیگران فاصله اش را درک کنند و محدوده اش را بسنجند.

یک سالی که شازده کوچولو روی زمین به سر میبرد، ماجراهای گوناگون برایش پیش می آید و او درس می گیرد، آشنا می شود، اهلی می شود و اهلی می کند برای آدمی همان عمری است که می گذرد. هنگامه ورود شازده کوچولو به زمین روز تولد آدمی و روز بازگشت او به سیاره اش همان مرگ انسان است.

این ما هستیم که مسیر زندگیمان را انتخاب می کنیم و پس از انتخاب در آن جلو می رویم و در این راه یاد می گیریم دوست داشته باشیم و دوست داشته شویم. یاد می گیریم که یاد بگیریم که پس باید درست و عاقلانه و عاشقانه انتخاب کنیم.

در سیاره شازده کوچولو درختهایی می رویند به نام بائوباب، درختها زیبا هستند و مفید ولی بائوبابها برای شازده کوچولو و سیاره اش یک تهدیدی جدی به شمار میروند و او باید آنها را وقتی که کوچک هستند ریشه کن کند. در مسیر رشد ماها، در مسیر زندگی ماها، هم بائوبابها می رویند. بائوباب هایی که بعضی شان را باید از ریشه کند، بعضی شان را از خاک سر راه در آورد و در جایی دیگر کاشت یا این که به دست دیگری سپرد تا در راه درست از ان بهره برداری کند.

 

سیاره ای که بائوباب ها احاطه اش کرده اند

اهداف نا مشخص و گاه نادرست، بیراهه ها، راه حل های نادرست، عجله، خونسردی، غرور، اقدام بدون تفکر و … این ها همه بائوبابهایی هستند که در سر راه تمام ماها و رسیدن به هدف متعالی ماها وجود دارد و خطرناک ترین بائوبابها همان اهداف نامشخص یا نادرستی هستند که عجولانه و بدون ارزیابی و شناخت انتخاب می شوند. هدفتان را درست مشخص کنید چون فرصت دوباره ای نخواهید یافت.

 

قبل از اینکه دست به اقدام بزنید به خودتان رجوع کنید، خودتان را بشناسید و این توانایی خفته را در وجودتان برای برقراری ارتباط با خودتان، با درونتان و یکی شدن و پیوستن تمام ابعاد وجودیتان به هم، بیدار کنید. این کار از پس تمام ماها بر می آید. اگر ما، تمام ما انسانها با خودمان یکی شویم، ذهن، قلب و زبانمان را یکی بکنیم بعد چشمانمان را باز کنیم، به راحتی می توانیم تشخیص دهیم بوته کوچکی که روبرویمان قرار دارد بائوباب است یا گل سرخ؟! اگر درست تشخیص دهیم آن وقت از خطر کردن نمی ترسیم، از موفق شدن هراسی نداریم و حس اعتماد به نتیجه گیری از تلاش در جهت درست را در خود احیا می کنیم.

 

باید بوته خود را بیابیم. آن را تشخیص دهیم، در خاک مناسب بکاریم و خودمان را وقف او کنیم. پس مهمترین مرحله، شناخت و درک هدف است. هدفی که فقط و فقط ما می توانیم آن را انجام دهیم. فقط ما! نه کس دیگر. پیدا کردن هدف و مشخص کردن آن کار آسانی نخواهد بود. این امر طالب صرف وقت و توجه است. باید از دنیای اطرافمان، از مشکلات، سختی ها و نا آرامی ها کمک بگیریم. باید دیدمان را عوض کنیم از هیچ حادثه ای هر چند خیلی غیره منتظره نهراسیم چون این ها همه ابزاری هستند که انسان می تواند از آنها استفاده کند.

ورود گل، روییدنش، بهانه گیر اش، دروغ گفتنش، سرفه کردنش و … این ها همه وسایل سفر شازده کوچولو را به سوی آن چه که باید، فراهم آوردند. شازده کوچلو سفر می کند چون به چیزی اعتقاد دارد که باید دنبالش بگردد، چون فهمیده باید بیاموزد و این کار کوچکی نیست.

اگر ما همه به جایی برسیم که شازده کوچولو رسیده یعنی تک تک ما به این باور می رسیم که نمی دانیم یا اگر می دانیم هنوز خیلی چیز های دیگر برای یادگرفتن وجود دارد و این نیاز را در خود احساس کنیم که باید بیشتر و بیشتر یاد بگیریم. ان وقت دیگر نمی ترسیم، آن وقت دیگر مرز و محدوده ای برای پیشرفت، موفقیت و سعادت ما وجود نخواهد داشت.

اهداف  دیگران و آرمان های آنها مال آن ها است. اگر چشم به اهداف دیگران داریم، باید بدانیم چ
یزی که الآن روبه روی ما است گل سرخی است متعلق به دیگری که برای ما و زندگی ما در حکم بائوباب است، در حکم نابودی و فنا. بائوباب را از زندگی خود بیرون بکشیم و آن را به صاحب اصلی اش بدهیم. یعنی در راه یافتن هدفمان و به تحقق رسانیدن آن موظفیم به سایرین هم کمک کنیم که گل های سرخشان را پیدا کنند.

شازده کوچولو به گل های دیگر چشم ندوخت او گل خودش را می خواست، او فقط برای گل خودش می مرد. برای همین وقتی داشت با گل های گلستان خداحافظی می کرد برگشت و گفت! خشکلید اما خالی هستید، برایتان نمی شود مرد. گفتگو ندارد گل مرا هم فلان رهگذر می بیند، مثل شما، اما او به تنهایی از همه شما سر تر است.

هدف شما ممکن است مثل هدف و مسئولیت دیگران به نظر برسد ولی دنیایی با آنها تفاوت دارد و این گفتگو ندارد ارزش گلمان به قدر عمری است که به پایش صرف می کنیم. ما مسئول گل هایمان هستیم. ما….!

راه آسانی نیست از خیلی چیزها باید بگذریم تا به گلمان برسیم و به او عشق بورزیم و سعادت و آرامش را به معنای واقعی با تمام وجودمان، وجودی که دیگر یگانه است حس کنیم. شازده کوچولو این تفاوت را حس کرد، آن را ایجاد کرد و برای ایجاد آن از خودش گذشت….. حالا تفاوت را احساس می کنید؟ من احساس می کنم می بینید؟ حالا وقتی شبها به آسمان نگاه می کنم تمام ستاره ها لبخند می زنند. ستاره ها مثل زنگوله صدا می دهند و صدای چرخ آب و قرقره و ریسمان از آسمان شب به گوش میرسد. مطمئن هستم شما هم خواهید شنید.

 

مراقب گل خودتان باشید و وقت خود را صرف او کنید. وجود شما سرشار از عشق، پاکی و آرامش است، در کنارش یادمان می ماند برای گوسفندهای شازده کوچولو دیگر پوزهبندهایی بکشیم که بند داشته باشد تا گلهای آنها را از جایی، در گوشه ای از این جهان بزرگ، گوسفندی نچرد و اگر این طور شد آن وقت ستاره ها همه گریه می کنند.

 

پس تفاوت ایجاد می کنیم و در همان حال دیگران را هم در انجام هدفشان یاری می کنیم، مواظب گلهای آنها خواهیم بود ولی به آنها چشم نخواهیم داشت چون مال ما نیستند. پس برای رسیدن به هدفت قدم بردار. به قول ماهی سیاه کوچولو، اثر صمد بهرنگی، می گوید: راه که افتادیم ترسمان می ریزد. وقتی ماهی سیاه کوچولو از برکه اشان زد بیرون می دانست که کلی چیزهای ناشناخته سر راهش خواهند آمد. ماهی سیاه کوچولو در مسیر برکه به دریا، ماهی های گوناگونی را دید که می ترسیدند با او همراهی کنند از ترس مرغ ماهیخوار! خرچنگ را دید که می خواست گولش بزند و شکارش کند…. مارمولک را دید که به او خنجر داد ( کنایت از جنگ چریکی است؟) ….. ماهی ریزه هایی که با او همراه شدند ولی زمانیکه در کیسه مرغ ماهیخوار گیر کردند او را متهم کردند که از راه بدرشان کرده….. و بدریا رسید و هزاران ماهی مانند خودش دید که با هم تور ماهیگیر را به ته دریا می بردند. احتمالا ماهی سیاه کوچولو جانش را در راه مبارزه اش فدا کرد. ولی آنشب که مادر بزرگ داستان را برای نوه هاش تعریف کرد و همه خوابیدند یک ماهی سرخ کوچولو تا صبح بیدار ماند و به ماهی سیاه کوچولو فکر می کرد…………!

در پایان

سال تازه میلادی را به خوانندگان گرامی تبریک می گویم و کتاب شازده کوچولو ترجمه احمد شاملو را به عنوان بهترین هدیه سر سال به شما تقدیم می کنم

در آدرس پایین داستان زیبای "شازده کوچولو" را هم میتوانید بخوانید و هم گوش کنید

 

http://shamlou.org/thelittleprince/text/thelittleprince.html

 

منصور پرستار- سوئد

۲۰۰۹-۱۲-۲۲