عجالتا

نادر بکتاش عزیز٬ خوشحالم که از کلیت بحث “درباره مارکس و هنر” راضی هستی· استفادۀ من از آن یک جمله ای تو فقط چفت شدنش با موضوعی بود که داشتم تحت عنوان “ارجحیت موضوع بر هنر” (یا تیتر بهتر از آن “ارجحیت زندگی بر هنر”) معرفی میکردم · راستش اصلن فکر اینکه تو اینرا کجا آنرا مطرح کردی و میخوام سوالی جلوت بذارم در ذهنم نبود·(آخه در آن متن چه ضرورتی برای سوال شخصی از کسی وجود داره؟) داشتم موقعیتهای اکستریم را ترسیم میکردم٬ که نشان بدم انسان بعضی وقتها ناخواسته در مقابل یک انتخاب قرار میگیره· بالاخره در هر تکه بحث من باید راجع به یک نکته متمرکز بشم٬ بتونم آنرا جا بندازم· برای جا انداختن این انتخاب٬ حالتهای اکستریم را باید نشان داد٬ همانطور که سوال کلاسیک “گربه و تابلوی رامبرانت” اینکار را میکند· حال٬ ممکن است خرده بگیری که من موفق نشدم نکته ام را جا بندازم٬ بسیار خوب٬ آن بحث دیگری است· اما بحث من اصلا بر سر لذت بردن٬ مشروع بودن و نبودنش نبود· و من حتی در مورد خود نکته مطرح شده ام کسی را قضاوت نکردم· تمام بحث این بود که وقتی انسان ناخواسته در مقابل چنین انتخابی قرار میگیرد٬ یعنی “قالب زیبا و محتوای غیر انسانی”٬ این محتواست که برجسته و قضاوت میشود٬ مستقل از خواست و اراده من و تو· این اصلا بمعنای غیر زیبا بودن قالب نیست٬ عدم لذت از هنر نیست·

بنابراین٬ مثال آشپزخانه و لذت و اینها که آوردی٬ ربطی به نکتۀ مطرح شده  نداره· مع الفارق است· از آنجا که دو کلمه نقد هنریت را قرض گرفتم٬ بنظر میاد داری سوبژکتیو به نکته ام برخورد میکنی· توصیه میکنم در یک فرصت دیگردوباره آن تکه بحث را بخوان·

اما اگر مثال تو بخواد به آن متن ربط داده بشه اینطوری باید فرموله بشه و جواب من هم اینه:

من وقتی در رستورانی در اروپا و کانادا دارم قاه قاه میخندم و میخورم٬ میدونم که شانس اینکه آشپز غذام مشغول گریه کردن باشه خیلی کمه· اگر آشپز در غرب افسرده باشد٬ به یمن حق و حقوق بدست آورده کارگری میتونه اون روز سر کار نره· توی ایران یک همچین شانسی نزدیک به صفره· سر کار نری٬ از کار اخراج میشی٬ بچه ات که مریضه هیچ٬ لقمه نانت را هم از دست میدی· (ناگفته نماند٬ در غرب هر کجا ٬ خصوصا تحت پوشش نسبیت فرهنگی٬ توانسته اند دست  رستوران دارها را باز بگذارند٬ آنها به اسم “هم میهنی” کارگران آشپزخانه را نزدیک به مفت استخدام میکنند٬ شرایط کار در آن آشپزخانه ها دست کمی از ایران یا هر کشور مشابهی که کارگر از آنجا میاورند ندارد· علت اینکه من داوطلبانه به هیچ رستوران ایرانی یا چینی نمیرم همینه· اگر چه استثنائاتی در رستورانهای ایران و چینی ممکنه وجود داشته باشه٬ اما قاعده کار رستورانهای “مالتی کالچرال” کار ارزان و کارگر گریان است· همین چند هفته پیش جریان کارگر ارزان بولیویائی در کانادا بخاطر یک تصادف خونین ـ که علت خونین و مالین شدنش تعداد زیاد کارگر در یک اتومبیل برای صرفه جوئی هزینه سفر به محل کار بودـ به سطح نشریات کانادا رسید و همه را بفکر و عده ای را به اعتراض وادار کرد)

همچنین: اگر روی سر در آن رستوران نوشته باشد “گوشت حلال”٬ به آن رستوران وارد نمیشم برای اینکه کلمه “گوشت حلال” درجا گوشت خوردن را حرامم میکند· اگر در رستوران دیگری اصلا به این فکر نمیافتادم که این غذای گوشتی تا رسیدن روی میزم چه پروسه ای را طی کرده٬ کلمه “حلال” درجا مرا بیاد کل آن پروسه و از همه بدتر زجر کش کردن حیوان میاندازد و اشتهام را کور میکند· مرا٬ حداقل در آنروز٬ سبزی خوار میکند٬ حال آشپز این رستوران موقع غذا پختن برقصد یا گریه کند٬ خوشمزه ترین غذای دنیا را بپزد یا بدترین٬ برای من فرقی نمیکند· حال اگر این رستوران آرم جمهوری اسلامی را هم روی ویترینش زده باشه که واویلا· بعنوان یک فعال سیاسی کمپین تحریم و افشایش را راه میاندازم·

در همین متن و جریان لذت: حال گیریم دست بر قضا من فقط از غذای ایرانی و رستوران ایرانی لذت میبرم· آرم جمهوری اسلامی٬ و زجر کش کردن حیوان و کارگر ارزان (و گریان) رستوران هم برام علی السویه است· همه این فاکتورها را “انتزاع” میکنم و میخوام از غذام لذت ببرم· بسیار خوب٬ میرم غذام را میخورم٬ لذتم را میبرم٬ میرم خانه· این یک رابطه فردی من با غذاست· بالاخره هرکسی فعال سیاسی نیست٬ کسانی ممکن است رابطه کارگر با کارفرما را نادیده بگیرند و  ممکن است با زجر کش شدن حیوان ٬ یعنی گوشت حلال٬ نه تنها مشکل نداشته باشند٬ که اگر گوشت “حلال” نباشد غذا را نمیخورند· (بذار حتی زجر کش کردن حیوانات را هم نادیده بگیرم و بگیم وظیفه جامعه٬ وظیفه دولت نیست که جلوی زجرکشی حیوان را بگیرد)· تا اینجاش لابد من هستم و یک آبگوشت حلال که از خوردنش لذت میبرم· حال اگر منِ آبگوشت حلال خور٬ بعنوان یک فعال سیاسی٬ قلمم را بردارم و مبلغ رستوران مربوطه بر سر “آبگوشت خوشمزه” بشم و آنرا برای نشریات سیاسی بفرستم٬ دیگه این رابطه٬ رابطۀ فردی من و آبگوشت نیست· وقتی لذت شخصی را بهانه ای برای نوشتن یک مقاله سیاسی در جراید سیاسی تبدیل کردم٬ دیگه نمیتونم ادعا کنم “به کسی چه مربوط که من از چی خوشم میاد” چون قضیه فراتر از آن رفته· قلم من یک رابطه فردی نیست٬ یک رابطه اجتماعی است و فونکسیون قلم من٬ خواهی و نخواهی٬ دانسته و نادانسته٬ یا تبلیغات برای جمهوری اسلامی یا تبلیغ زجر کش کردن حیوانات یا تبلیغ کار ارزان یا هر سه آنهاست· متدی که از جمله دوم خردادی ها٬ سبزها و امروز طرفداران احمدی نژاد سعی کردند و سعی میکنند در توجیه از جمهوری اسلامی بکار ببرند· اما نمیتوانند سر کسی که مدافع حقوق حیوانات٬ ضد جمهوری اسلامی٬ طرفدار زندگی و مدافع حقوق کارگر است را با این حرفها شیره بمالند چون جواب میگیرند ” بمن ربط نداره که غذا چقدر به دهنت مزه کرده· اون رستورانی که داری تبلیغش را میکنی با جمهوری اسلامی رابطه داره· همین یک قلم کافیه که باید دربش تخته بشه· ثانیا٬ کارگر آشپزی که آنجا کار میکنه و افسرده است٬ حقوقش پایین است٬ باید مثل بقیۀ کارگران متشکل این مملکت٬ متشکل و تامین بشه که اون روز را سر کار نیاد به بچه اش یا بخودش برسه· ثالثا باید بساط حلال شدن گوشت ورچیده بشه چون حیوان را زجر کش میکند”·

برای اینکه یک جواب کامل داده باشم٬ همۀ حالتهای بالا را مطرح کردم والا قصدم این نیست که بگم مثلا حرف تو با حرف دوم خردادیها یکیست یا اینکه تو لزوما در قامت یک مفسر سیاسی در نقد یک فیلم چیزی نوشتی· بذار در این موارد روشن باشیم·

خلاصه کنم٬ نه من٬ نه حکمت٬ نه مارکس٬ نه حزب٬ نه خدا٬ نه پیغمبر میتونه به کسی دیکته کنه از چی لذت ببر یا نبر· چه کسی٬ کجا غیر از این چیزی گفته و نوشته؟ (کلمه شمار ورد٬ بهم میگه نزدیک به ٢٧ هزار لغت در هفت شماره نوشته ام بکار بردم· تو از آن متن چیزی غیر از این را دربیار و بی تفسیر نشان بده)· در ثانی٬ تو ممکن است نادر بکتاش منتقد هنر باشی یا نادر بکتاش فعال سیاسی٬ یا نادر بکتاش منتقد هنر و فعال سیاسی· بالاخره٬ من چطوری میتونم اینرا از یک نوشته ات در مورد هنر روی سایت روزنه تشخیص بدم؟ اگر مطلبی در نقد هنری یک فیلم٬ در انتزاع از موضوع مینویسی٬ بسیار خوب٬ منطقا نقدت باید سر از یک مجله یا روزنامه هنری دربیاورد٬ نه یک سایت سیاسی· اگر به هر دو حوزه (هنر و سیاست) میپردازی خوب حق مطلب را در مورد هر دو حوزه کامل ادا کن· اگر فقط به مضمون سیاسی اش میپردازی٬ دیگر چرا یک اشاره سمپاتیک و نیمه کاره هنری توش هست؟ این تازه در مورد نادر بکتاش منتقد هنر و فعال سیاسی است· من ادعا میکنم عموم مردم در مورد محصولات هنری یک همچین عکس العمل پیچیده ای نشان نمیدهند· امتحانش ساده است· همین فردا مجسمه بسیار زیبای هیتلر را (که ممکن است بخاطر انتزاع هنر بکار رفته در آن لذتی را بهت دست بده) یکساعت در خیابانهای اروپا دست بگیر· آیا یک تکه به خونه ات میرسی؟ (این مثال من شخصی و رو به تو نیست٬ دارم یک مثال اکستریم میزنم که نکته ام را بدون تفسیر مطرح کرده باشم·)

نادر جان (این “جان” گفتن هم مکافاتی است· انگار سلسله مراتب دوری و نزدیکی را اعلام میکنی· اگر بجای “جان” بگوئی “عزیز” یا “گرامی” انگار فاصله ای را با طرف قائل شدی· اگر هم بگوئی “جان” آدم احساس میکنه داره پاترونایزینگ میکنه·) بهرحال٬ نادر٬ بیصبرانه مشتاقم که “بعدـازـفعلا” ت را بخوانم اما ترجیحم اینست که وقتی وارد یک بحث علنی و باز میشم٬ نقدی که در یک فضای ریلکس مطرح شده را بخوانم٬ نه اینکه اول فحش بشنوم “چرندیات ننویس” بعد هم “احترام میگذارم” را بخوانم! “احترام میگذارم” پاترونایزینگ است٬ لازم ندارم· “چرندیات” فحش است٬ جواب نمیدم· در نتیجه نه اولی را لازم دارم و بهش جواب میدم و نه دومی·

مرسی

عباس