به بهانه جشن توًلد…

من در سال ۱۳۴۳ نهم اربیهشت در صلوات آباد سنندج بدنیا اومدم و در طول حیات زندگیم هیچ وقت جشن توَلد نگرفتم و کسی هم تولدم را تبریک نگفت، نه به مناسبت توَلدم جشن گرفته شد و نه خودم خواستم هر چند برای خودم بی تفاوت بود و برایم معنی نداشته است.

هر سال در روز توَلدم یک خانم آلمانی به من زنگ می زد و جشن توَلدم را تبریک می گفت. سالها گذشت تا اینکه یک روز این خانم را به صرف نهار دعوت کردم راستش خیلی برام جالب بود که این خانم هر سال چرا جشن تولد من را فراموش نمی کند و هر سال به من تبریک می گوید. اتفاقا دو الی سه روز بعد از تولدم بود که دعوتش کردم به صرف نهار، صحبت از جشن تولد بالا گرفت و من بهش گفتم که نه خودم جشن تولدی گرفتم و نه کسی برام گرفته علرغم آنکه در جشن تولدهای زیادی شرکت کردم !خانم آلمانی از من پرسید چرا؟ در جواب گفتم “نمی دونم” چون زندگی ما انقدر سخت بود وقت فکر کردن به جشن تولد نداشتیم و همانطور عادتمان شد در آلمان هم با وجود امکانات زیاد این جشن را نگرفتم در حین همین گفتگو از خانم پرسیم! شما تنها کسی بودی که به من! به خاطر سال روز تولدم زنگ زدید و تبریک گفتی.. و او در جوابم گفت ” چون روز که تو بدنیا اومدی برابر با سال روز تولد هتیلر است. همین که گفت ، یک شوک / یک صربه ناخودآگاه بر سرم فرود اومد/ ناراحت شدم و فردا آن روز به شهرداری شهرمان رفتم و تصمیم گرفتم که تاریخ تولدم را عوض کنم /جالبتر از همه وقتی به خانمی که پشت میزکار اداره نشته بود داستان را توصیخ دادم او با حالت تعجب گفت “اخ ناین” تاریخ تولد دختر من هم همین روز است علرغم اینکه اندکی از خودم دور می شوم
گردبادی ناخودگاه مرا به درون خودم باز می گرداند. با این تفکرکه انسان باید باور انسانی داشته باشد و نباید به خاطر هر چیزی نام یا اسم خود را عوض کند چون تاریخ آغشته به خون است و اسمها به دلایل خاصی ظهور کردند اینگونه بود که من از تغییر تاریخ تولد منصرف شدم/ چون روزی که من بدنیا اومدم روز من است و برای مادرم بهترین روزهای زندگی، روزی که پدرم لبخند شادی بر لب داشت،این روز تاریخ من است و من آن روز را دوست دارم اسم من و تاریخ تولد من / زداه گاه من تاریخ زندگی من است حالا ممکن یکی چنگیزخان اسم باشد و یکی اسمش محمد یا هتیلر یا کوروش باشد. افکار آدمها مهم است و چگونه انسان و انسانیت را معنا می کنند… …… شمی صلواتی