“جمهوری انسانی“ و ” حکومت انسانی“ / مصاحبه ایسکرا با عبدل گلپریان

ایسکرا: وقتیکه بحث مربوط به شعار جمهوری انسانی و حکومت انسانی مطرح شد طیفی از چپ آنرا مغایر با تئوری مارکسیستی قلمداد کردند. هنوز هم در میان بقایای این چپ با تشر به آن برخورده می کنند. یا برای مثال برآشفتگی جریاناتی که خود را مارکسیست می دانند و در مورد طرح این شعار و ربط آن با رویدادهای جامعه  ایران، آنرا عدول از مارکسیسم می پندارند پاسخ شما به این گونه مواضع و دیدگاهها چیست؟

عبدل گلپریان: حزب کمونیست کارگری زیاد کفر گفته است. از حزب و قدرت سیاسی بگیرید تا حزب و جامعه یا حتی عنوان نام  کارگری اسم حزب در زمان تاسیس آن و تا این مورد اخیر. این سنت حزب ماست که کفر بگوید این مخالفت و مقاومتها پیشینه قدیمی تری دارد که وارد آن نمی شوم

شعار جمهوری انسانی و حکومت انسانی تئوری نیست تا در مغایرت با اصول مارکسیستی قرار بگیرد. صرفا یک شعار هم نیست همانگونه که جمهوری سوسیالیستی و حکومت کارگری شعارهای صرفی نبوده و نیستند. بلکه گویای خصلت مادی و عینی تغیر و تحولات اجتماعی وانقلابی امروز در جامعه ایران است که روند  این تحولات  آنرا روی میز ما گذاشت. ضرورت طرح چنین شعاری از دل اتفاقات اجتماعی در می آید نه از درون کتابها و دادن تئوری. وجه مشخصه ” انسانی” سوسیالیسم هم از نظر اصول مارکسیستی و هم از نظر  تحولات اجتماعی هر دو، برای این چپ غریب، نا آشنا و غیر قابل درک است. حتی با همان کلمه “بشری” هم مشکل دارد و هنوز مفهوم واقعی و زمینی “انسان” و “بشر” برایش حل نشده باقی مانده است. مسئله تنها به این ختم نمی شود بلکه درک و نگاه  این چپ از کارگر، از انسان، از بشر از قدرت سیاسی از حکومت انسانی و الا آخر، درک و نگاهی یخ زده و غیر قابل دست کاری است.

می گویند “بیان اصطلاح “انسان” ابداع پوپولیستها است”. یا ” کلمه “بشر” جزو فرهنگ لغت بورژوازی است”. یا اینکه عبارت انقلاب اجتماعی زیادی دنباله روانه است طبقاتی نیست چون وقتی می گویید اجتماعی  همه اقشار جامعه را مد نظر دارد. به اینها باید گفت این دیگر تقصیر ما نیست.  بلکه درد و مشکل چپی است که نمی تواند و قادر نیست خود را به روند اتفاقات اجتماعی هر روزه در خیابان مرتبط کند و به لحاظ نظری و تئوریک نیز مارکسیسم برایش در انجماد کامل قرار گرفته است و مادام که اینطور است، تحولات اجتماعی و انقلابی امروز را هم نباید درش دخل و تصرف کرد. برای این چپ دیالکتیک تاریخ، پدیده ای مطلق است نه متغیر. این مشکل چپی است که داعیه مارکسیست بودن دارد اما یخ بسته است.

“جمهوری انسانی برای حکومت انسانی” و انقلاب انسانی توضیح دهنده  “اساس سوسیالیسم انسان است” و بیان کننده مفهوم  سیاسی، اجتماعی و پراتیکی خواستگاها و آرمانهای انسانی است. برای چپ سنتی انقلاب اجتماعی طبقه کارگر قابل هضم نیست. طبقه کارگر، انسان و بشر برایش محلی از اعراب ندارد. این سنت در درون همین “چپ”، حتی طبقه کارگر بطور مکانیکی و خارج از فعل و انفعالات مادی و اجتماعی برایش قابل فهم است. گویا طبقه کارگر در یک بسته جداگانه پیچیده شده و در گوشه ای مجزا از طبقات و اقشار مختلف جامعه قرار گرفته است. این درک و این تصویر بشدت مکانیکی، دلبخواهی و ذهنی است. اگر بخواهم خلاصه کنم باید بگویم جمهوری انسانی تبلور و انعکاسی از سوسیالیسم خواهی جامعه و منطبق با خواست و مطالباتش است. رفاه، امنیت، عدالت، آزادی، حرمت و کرامت آنچیزهایی هستند که شایسته بشر و انسان امروز است. اگر قبول داریم که این مطالبات باید در جامعه متحقق شود بنابر این جمهوری انسانی  حکومتی برای پاسخ به  این آرزوها است.

ایسکرا: شما به جنبه های مربوط به بروز این شعار بر بستر تحولات اجتماعی در جامعه ایران اشاره کردید، چه تفاوتی با سوسیالیسم به معنای تاکنونی آن دارد؟ و یا مخالفتی که به این شعار هست و آنرا همه با هم می نامند یعنی تمام اقشار جامعه از هر قشر و طبقه ای و کمرنگ شدن موقعیت طبقه کارگر را از آن نتیجه می گیرند. در این مورد چه پاسخی دارید؟

عبدل گلپریان: جمهوری انسانی تفاوتی با حکومت سوسیالیستی به مفهوم  عام کلاسیک آن در آثار مارکس و لنین ندارد و همان است تازگی و ویژگی آن در دادن پاسخ روشن به تحولات اجتماعی در جامعه امروز ایران است. اما در تقابل با سوسیالیسم اروگاهی بلوک شرق سابق است و به همین خاطر است که ما با مقاومت چپی که زاده سوسیالیسم بورژوایی و غیر کارگری است روبرو هستیم. در دوران مارکس و در مقطع انقلاب اکتبر کمونیسم خود به تنهایی مفهومی اجتماعی، کارگری و انسانی برای رهایی جامعه داشت و برای گفتن سوسیالیسم یا کمونیسم نیازی به ردیف کردن صفاتی که در آن نهفته است نبود.اما چرا این همه صفات پایه ای نیازی به گفتن و دست نشان کردن نداشت به این خاطر که آن ایام هنوز آوار کمونیسم بورژوایی بر سرکمونیسم مارکس و انقلاب اکتبر به رهبری لنین فرو نریخته بود، برای اینکه در دوران مارکس که هنوز خود زنده بود، پاسخ تحولات پیش رو را با کاپیتال ودنیایی مقاله ودستنوشته داده بود، برای اینکه در آن تاریخ هنوز بورژوازی برای عقب راندن نظام و مناسبات کهنه فئودالی از نظر تاریخی مترقی محسوب میشد و نیازی به این نداشت که لباس کمونیسم و مارکسیسم را برای فریب توده ها و کشیدن شیره جان تولید کنندگان و کل جامعه بر تن کند و بلاخره برای اینکه متعاقب آن و بعد از انقلاب اکتبر، بورژوا ناسیونالیستهای روسیه با طرح اقتصادی مدل سرمایه داری دولتی هنوز انقلاب اکتبر را شکست نداده بودند،. انقلاب اکتبر که نقطه عطف تاریخی بسیار مهمی نه تنها در روسیه بلکه در تاریخ زندگی بشر در صد سال قبل بود، هنوز گنداب سرمایه داری دولتی تحت نام کمونیسم بر آن حاکم نشده بود. بیش از ۷۰ سال طول کشید و در تمام این مدت با نام کمونیسم، سرمایه داری دولتی را به طبقه کارگر و میلیونها انسان قالب کردند. بلحاظ تبلیغی و حتی بیرون از مرزهای روسیه، بورژوازی جهانی هم با تمام توانش کوشید تا مدل اقتصادی و روبنای فکری این مدل را با نام سوسیالیسم و کمونیسم به افکار عمومی بقبولاند.

شعارجمهوری انسانی و حکومت انسانی در تمایز با تجربه سوسیالیسم بورژوایی  عملا می خواهد گرد و غبارسوسیالیسم تاکنونی بلوک شرق را که احزاب و نیروهای تاکنونی اش بویژه در ایران همچنان تحت تاثیر افق آن قرار داشته و دارند کنار بزند. چپ بی ربط به جامعه و انسان، با همان تصویر سنتی برگرفته از اردوگاه سوسیالیسم با سوخت و ساز خود مانع از شفافیت اهداف سوسیالیستی، کمونیستی و کارگری تئوری و پراتیک مارکس و لنین است. شیشه مات و غبار آلود تاریخ سوسیالیسم بورژوایی مدل شوروی سابق بینایی بر حقیقت را برای چنین چپی سد کرده است به این خاطر نمی تواند دریابد که جمهوری انسانی و حکومت انسانی یعنی همان انقلاب کارگری برای تحقق سوسیالیسم بروایت امروز. و انقلاب انسانی برای حکومت انسانی بنوعی ترجمان همان افق و انقلاب سوسیالیستی برای حکومت کارگری در همین امروز و در خیابانهاست. در یک جمله باید گفت که شعار جمهوری انسانی برای حکومت انسانی از این زاویه نقش پاک کردن آن شیشه مات و غبار آلودی را دارد که ۷۰ سال با گرد و غبار سوسیالیسم بورژوایی طبقات دیگر تیره و تار شده بود و هنوز بر بخشی از جامعه سایه افکنده است کنار بزند. گرایش و درک چپ سنتی مدهوش در تاریخ سوسیالیسم بورژوایی ترجمان مادی و پراتیکی آن را در اوضاع سیاسی و انقلابی امروز نمی تواند دریابد مشکل از خودش است که اسیر شده و توان رهایی از آن سنت بورژوایی را ندارد.

جنبه دیگر جمهوری انسانی و انقلاب انسانی برای حکومت انسانی یعنی انقلاب و حکومت انسانی مورد نظر و پیش روی ما و به اعتبار جامعه ای که زندگی ۹۹ درصد مردم زیر دست و پای حاکمیت سرمایه له شده است. جمهوری انسانی  حکومتی برای رهایی کل جامعه است. برای این چپ که سنگ طبقه کارگر را به سینه می زنند باید بگویم که طبقه کارگر برایش طبقه ای اجتماعی نیست چرا که طبقه کارگر ربطی به اجتماع ندارد و کلمه اجتماع برایش همان وزن و بار همه با هم را در بر دارد. طبقه کارگر برای این چپ یعنی صنف، یعنی تعداد معینی کارگر زیر سقف کارخانه ای شبیه به گتو. طبقه کارگر در دیدگاه این چپ بطور مکانیکی در بسته ای پیچیده شده است. توده میلیونی مردمی که زندگیش تباه شده و حتی از آن دستمزدی هم که ماهها به کارگر درون کارخانه پرداخت نمیشود بی بهره است و زیر خط گرسنگی بسر می برد از نظر این چپ خورده بورژواها و اقشار غیر کارگری هستند چرا که در داخل یک کارخانه قرار ندارد و توده میلیونی که به خاک سیاه نشانده شده به دلایلی که اینها ردیف می کنند نباید  طبقه کارگر  آنها را برای انقلاب سوسیالیستی سازمان دهد و رهبری کند. برای همین چپ مریض و آلوده به سنتهای گذشته هرکسی آچار یا چکشی در محل کار در دست نداشته باشد را برسمیت نمی شناسد. بی دلیل نیست که با ابعاد انسانی سوسیالیسم مشکل دارد. چنین درکی را فقط قبایل و فرقه ها از معیارهای خود دارند. حتی بفرض اگر این توده میلیونی فقر زده هم نمی بود باز هم رسالت جمهوری انسانی و جمهوری سوسیالیستی تنها رهایی طبقه کارگر نیست. انقلاب انسانی با وجود فقر و بی وجود آن مسئله اش کل جامعه است. می خواهد سکان جامعه در دست نمایندگان شوراهای کارگری و برای هدایت کل جامعه باشد. چپ مریخی از فرط عشق کارگر گرایی ذهنی و کلیشه ای بجا مانده از سوسیالیسم کاذب اردوگاهی اش از نظر تئوری در مقابل حتی طبقه کارگر به معنای اخص کلمه بی وظیفه است به طبع این، با کارگر کارگر گفتن در قبال جنبش اجتماعی و انقلاب اجتماعی طبقه کارگر نیز منفعل است، آنرا اصلا برسمیت نمی شناسد و در مقابلش می ایستد با این توجیه که هر کس در کارخانه نبود خورده بورژوا است و استثمار شده گان را به افراد معینی زبر سقف کارخانه تقلیل می دهد. همانگونه که بورژوازی کارگر را می بیند آنها نیز با همان عینک به کارگر نگاه می کنند و برایش نسخه می پیچند.

بی مناسبت نیست مثالی بیاورم که بسیار روشن و گویا است چندی پیش اتفاقی در شهر سنندج افتاد که به اندازه دهها مقاله، سخنرانی و خواندن کتاب و رجوع به تاریخ می توانست برای چپی که ناتوان از درک این مسئله است آموزنده باشد. یک فعال کارگری هر روز در مسیر راهش شاهد یک بی خانمان بوده که شب و روز را در سرمای زیر صفر در گوشه خیابان بسر می برده است. به این وضع اعتراض می کند تا جاییکه ماموران اسلامی سرمایه او را به زندان انداختند که با دخالت اعتراضی بحق و بجای فعالین و تشکلهای کارگری ومردم او توانست از زندان آزاد شود.

احتیاجی نیست تا یک کمونیست دو آتشه باشید و از واکنش این فعال کارگری تمجید کنی. بی اطلاع ترین آدمها از سیاست و کمونیسم فقط بحکم اینکه ذره ای انصاف در وجودشان نهفته باشد و از موضع انسانی سوسیالیسم به حقایق این دنیای مادی نگاه کنند از عکس العمل بحق این فعال کارگری به شوق می آیند، حمایتش می کنند و از زندان آزادش می کنند. این همان جوهر انسانی شعارجمهوری انسانی برای حکومتی انسانی است. این یعنی همان  حزب کمونیستی که در انقلاب اکتبر می خواست کل جامعه را رها سازد، این عین سوسیالیسمی است که منصور حکمت می گوید اگر زیب هر انسان منصف و شرافتمندی را بکشی یک سوسیالیست از آن بیرون می زند. سوسیالیست بودن به این معنی نیست که چقدر کتاب خوانده  اید، به این معنی نیست چقدر از تئوری می دانید و چقدر مبارزه کرده اید و چقدر کارگر کارگر می کنید. چنین درکی همان درک کتابی و کلیشه ای چپی است که با ادبیات و آموزه های سوسیالیسم بلوک شرق سابق به مبارزه گرویده است. معنی آن بویژه آنجایی که به نقش حزب و رهبران کارگری مربوط می شود این است که صاحب کل جامعه باشی. تقصیر حمید تقوایی و حزب کمونیست کارگری نیست که با شعار جمهوری انسانی و حکومت انسانی دارد به تحولات پیش رو حی و حاضر و زنده جواب می دهد و به مصاف با بورژوازی و گنده کاریهای چندین دهه از مدل سوسیالیسم روسی برخاسته است،  بلکه مشکل و امراض در آثار مخرب و عوارض بجا مانده از سنتهای چپ شرق زده سنتی جریانات آغشته به آن است که  تا عمق استخوان این چپ رسوخ کرده است و قادر به دیدن این حقایق نیست.  در یک کلام باید بگویم که اگر انسانی بودن سوسیالیسم را از آن بگیرید چیزی از آن باقی نخواهد ماند.

ایسکرا: بارها این سئوال مطرح می شود که شما می گویید شعار انقلاب انسانی برای حکومت انسانی بنوعی ترجمان همان جمهوری سوسیالیستی و حکومت کارگری است چرا همین را بکار نمی برید؟ چه پاسخی برای این سئوال دارید؟

 

عبدل گلپریان: حزب بلحاظ نظری و تئوریک گنجینه ای از آثار و دستاوردهای عظیمی را برای انقلاب اجتماعی طبقه کارگر و برای رهایی کل جامعه از قید و بند سیستم سرمایه داری با خود دارد. قبلتر هم اشاره کردم این شعار از این منظر نیز دارد خلاء ناشی از آوار سوسیالیسم بورژوایی را هم پر می کند. اما حکمت کل این مسئله در توضیح آن در همین است که حزبی بیاید و بگوید سوسیالیسم خواهی من بعنوان حزب کمونیست کارگری، محکم و قوی سر جای خود دارد پراتیک میکند و در کنار آن نیز می کوشد تا هم به تغیر و تحولات اجتماعی و حی و حاضر جواب دهد و هم اینکه روایتهای دروغین طبقات دیگر را که تاریخا بر سر کمونیسم، مارکس و کارگر شیره مالیده است با زبان جمهوری انسانی برای حکومت انسانی به جامعه توضیح دهد و شائبه های تولید شده و متاثر از افق و افکار سیاسی، اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی طبقه حاکم در بلوک شرق سابق و کل تبلیغات بورژوازی جهانی را  از آن  بزداید.  انسانی نامیدن جمهوری سوسیالیستی عین سوسیالیسم مارکس است. “اساس سوسیالیسم انسان و باز گرداندن اختیار به انسان است”. اگر کسانی با شعار جمهوری انسانی برای حکومت انسانی مشکل دارند، در وهله اول با اساس سوسیالیسم انسان است مشکل دارند.در دنیای واقعی هم نقدی بر آن تفکرات آلوده به سوسیالیسم بورژوایی و غیر کارگری بازمانده از بلوک اردوگاهی سابق شرق است.

ایسکرا: با توجه به نکاتی که اشاره کردید ما کماکان شاهد مقاومت این چپ در برابر هر موضوع و هر پدیده تازه ای بویژه در اوضاع بشدت متحول دنیای امروز و ایران هستیم. ریشه این مقاومت از جانب این چپ را در چه چیزی می توان توضیح داد؟.

عبدل گلپریان: سنت این چپ هم اکنون نیز از خود جان سختی نشان می دهد. این جان سختی ناشی از رسوخ همین باور در افکار، آرا و پراتیک آن نهفته است. مشکل این چپ این نیست گویا مسئله را درک نمی کند یا لج کرده و نمی خواهد درک کند. مشکل اساسی این است که بند ناف این نوع درک و تفکر همچنان به سنتهای چپی که با آن سنت زاده شده وصل است. قدمت ۷۰ سال از خوراندن آن مدل اقتصادی، فکری و حتی فلسفی آن تحت نام کمونیسم و مارکس، این چپ را به فرقه تبدیل کرده است. در صحبتهای این چپ همیشه ما شاهد این درک و تفکر هستیم که مثلا می گوید: “مارکس این را نگفته است، لنین آن را نگفته و این را گفته و…”. می خواهم بگویم که چنین چپی مارکس و لنین را به رهبران مذهبی تبدیل کرده است و بنابر این استنتاجات پرانیکی که از عالم این چپ استخراج می شود چیزی بجز انفعال، عدم دخالت و عدم حضور در سیر تحولات اجتماعی و غیره نیست. و نه تنها در مقابل تغیر و تحولات جدید دنیای امروز فاقد کمترین واکنش نسبت به آن است بلکه درست در مقابل آن می ایستد.

به همین سیاق، درک انسانی از انقلاب انسانی و از جمهوری انسانی برای این چپ به همین اندازه سخت و غیر قابل هضم است. از این بگزریم که مارکس، لنین و حکمت چقدر در مورد عبارت انسانی گفته و نوشته اند. تا جاییکه به آثارتئوریک- نظری، نقش و جایگاه این شخصیتها در پرداختن به امر سوسیالسیم و ربط مستقیم آن به انسان، انقلاب کارگری، انقلاب کمونیستی، انقلاب اجتماعی طبقه کارگر و غیره بر می گردد، همه اینها معنایی جز رهایی کل جامعه از قید و بند مناسبات ظالمانه و استثمارگرانه سرمایه نداشته است. چیزی که چپ سنت دار علاقه دارد تنها از این عبارات و کلمات به تکرار طوطی وار آن بسنده کند. این چپ را باید به حال خود گذاشت. روند تحولات انقلابی و اجتماعی که بسرعت برق دارد عبور می کند، این سنتها را بشدت حاشیه ای خواهد کرد

۲۰ فوریه ۲۰۱۲