دولت و کارگران در ایران( قسمت اول )

توضیح: مطلبی که قسمت اول آنرا ملاحظه می کنید در باره مساله دولت در ایران است. اما نه از جنبه های کلی تئوریک و تاریخی سیرتکوین دولت که بطور مشخص به دولت حاضر یعنی جمهوری اسلامی و نقش و جایگاه آن در مبارزه طبقاتی کارگران و موضع این طبقه نسبت به آن می پردازد. درآغاز تصور می کردم که در چارچوب یک مقاله متوسط حق مطلب بیان شود. اما نظر به اهمیت موضوعات متنوع و ضروری که در این بحث مطرح است و وقت محدود من تصمیم گرفتم که آنرا را بتدریج آماده نموده و طی چند قسمت منتشرکنم. شاید این هم کمکی باشد به من و هم به خواننده علاقمند که بتواند در چند نوبت  و با فرصت مطالب را دنبال کند. کل مطلب بدنبال مقدمه شامل این زیر تیترها خواهد بود: فعالین کارگری و مساله دولت، ماهیت دولت، برخی ملاحظات تئوریک، ویژگی های دولت، چرا سرنگونی؟، محتوای انقلاب، در حاشیه یک مجادله، منشویسم ایرانی، چپ رادیکال، و خطوط اصلی مبارزه طبقاتی در دوران حاضر.   

 

مقدمه:

 

مشخصات کنونی جهان معاصر بار دیگر مساله دولت  را در صدر مسایل مبارزه طبقاتی قرار داده است.  در دوران حاضر و در بحران عمیق اقتصادی و گسترش بحرانهای سیاسی و بن بست پدیدار شونده ایدئولوژیک نظام سرمایه داری این دولت است که بطور فزاینده به موضوع مرکزی مبارزه طبقاتی بدل می شود. در بحرانها همه جدالها به سیاست کشیده شده و با نبرد بر سر تصمیمات و سیاستهای دولت ها و نیز بر سر اساس وجود آنها پاسخ می گیرند. بحران نقش همیشگی و کارکرد روتین دولت به مثابه ابزار اعمال و حفظ و تحکیم و تقویت منافع طبقه به لحاظ اقتصادی مسلط را بطور فعال و بی واسطه عریان  نموده و در معرض دید همگان قرار می دهد. بحران  نشان می دهد که مبارزه طبقاتی کارگران می باید بر علیه دولت و ماهیت و نقش طبقاتی آن متمرکز شود. (۱)

 

نوک تیز تعرض مبارزه طبقاتی در همه جا متوجه دولت هاست. اهمیت این مساله در کشورهای تحت حاکمیت دولت های استبدادی سرمایه داری واضح است. انقلابات خاورمیانه و شمال افریقا علیه دولت های استبدادی سرمایه داری، مانند همه موارد مشابه تاریخی، نشان می دهند که مسیر مبارزه برای حل مشقات و مصائب کارگران و توده های تحت ستم و نیز مسیر سازمانیابی آنان برای کسب مطالبات شان اساسا با به زیر کشیدن این دولتهاست که هموار می شود.  در کشورهای تحت حاکمیت دولت های دمکراتیک سرمایه داری نیز با تعمیق و گسترش بحران اقتصادی جاری، دولت ها بی پرده به عنوان فعال مایشا طبقه سرمایه دار عمل می کنند و صریحا با  اعمال ریاضت کشی اقتصادی به کارگران و تحمیل هزینه بحران سرمایه داران به آنان و سرکوب اعتراضات کارگری به میدان آمده اند. همینطور در ایران که موضوع مستقیم بحث حاضر است حاکمیت استبدادی طبقه سرمایه دار همه عرصه های زندگی میلیونها کارگر و مردم تحت ستم را زیر سیطره سرکوب و کنترل و تحمیق و تحقیر خود قرار داده و با مسدود نمودن هر تلاشی برای بهبود زندگی در شرایط موجود،  بطور فزاینده ای راه برون رفت  جنبش کارگری از این وضع را  به مصاف با حاکمیت گره زده است.

 

طرح مجدد مساله دولت و ماهیت و کارکرد آن و جایگاه اش در مبارزه طبقاتی کارگران در شرایط کنونی از دوجنبه ضرورت یافته است. اول و مهمتر  همین اوضاع کنونی جهان است که به طرح این مساله مبرمیت می بخشد. برجسته شدن جایگاه دولت در مبارزه طبقاتی کارگران و تمرکز مبارزه علیه آن ( یعنی همان پدیده ای که با درجات متفاوت در جهان و منطقه با آن مواجه ایم ) نشانه تکامل مبارزه طبقاتی است. این تکامل بوِیژه تحت دولت استبدادی سرمایه داری نشانه خروج مبارزه طبقاتی از دایره بسته مبارزات جاری و ورود به عرصه حیاتی و تعیین کننده مبارزات کلان سیاسی است. مبارزه ای که حتی اگر به انقلابات و سرنگونی حاکمیت ها منجر نشوند اما دستاوردهای شگرف و دورانسازی برای طبقه کارگر خواهند داشت. در این دوران بحرانها و انقلابات و در بستر بحران لاعلاج اقتصادی و سیاسی و ایدئواوژیک جمهوری اسلامی ( به مثابه یک دیگر از دولت های استبدادی سرمایه داری در منطقه ) طبقه کارگر ایران نیز ناچار است مبارزه خود را به سطح این مبارزه کلان سیاسی ارتقا دهد و در این امر حیاتی و دورانساز تعجیل نماید.

 

سپس اینکه از انتخاب محمد خاتمی در سال ۷۶ به اینسو شاهد پیدایش یک واگرایی درون چپ رادیکال ایران هستیم که قبل تر به نظر می آمد تحت تاثیر نقش برجسته طبقه کارگر درانقلاب ۵۷ و جنبش شورایی کارگران متعاقب آن در حال تکامل به چپی تماما مارکسیستی و متکی به طبقه کارگر و به لحاظ طبقاتی تک بنی  بود. این واگرایی خود را اینگونه نمایان ساخت که،  از یکسو بستر اصلی چپ رادیکال که بدرستی بر ضرورت سرنگونی جمهوری اسلامی و انقلاب توده های تحت ستم علیه آن پافشاری می کند از محوریت طبقه کارگر در این مبارزه دور شد، و  با کنار نهادن نقش این طبقه به عنوان تنها نیروی اصلی تحول اجتماعی در نظام سرمایه داری انواع  تعابیر پوپولیستی مردم و انسانها و توده ها را جای آن نشاند. چپ رادیکال به طبع این تجدید نظر همچنین ضرورت وجود رهبری و هژمونی پرولتاریا که از اصول بنیادین مارکسیسم در مبارزه طبقاتی است را در مبارزه برای سرنگونی جمهوری اسلامی یکسره نفی نمود. از سوی دیگر محافلی سربلند کردند که با تطهیر و تحبیب جناحهای جمهوری اسلامی و تخطئه ضرورت سرنگونی آن، و نیز با تمسخر آرمانخواهی و تخریب انقلابی گری چپ، و تبلیغ سندکالیسم دست راستی، به همه آرمانها و سنت های سوسیالیستی طبقه کارگر یورش بردند.

 

واگرایی مورد اشاره در چپ رادیکال تماما حول مساله برخورد به دولت رخ داد.  

اکنون برای برخی جمهوری اسلامی زیاد هم دولت طبقه سرمایه دار نبود، و برای برخی دیگر جمهوری اسلامی هم دولتی بود مثل همه دول سرمایه داری در دنیا. در طول نزدیک به پانزده سال گذشته و در جریان شکلگیری این واگرایی آنچه بوقوع پیوست اینکه نظریه قبلی و نسبتا قابل اتکا در چپ رادیکال در مورد دولت در ایران که ضرورت سرنگونی استبداد و ایجاد صف مستقل طبقه کارگر  و تامین هژمونی آن بر انقلاب و سرنگونی  را تامین می کرد فروریخت. فرپاشی ای که به پاشنه آشیل چپ رادیکال  و مستمسکی در دست محافل نوظهور راست در برخورد به دولت منجر شد. محافلی که به بهانه رد « سرنگونی طلبی غیرطبقاتی » خونبار ترین ارتجاع سیاسی ایران تطهیر کردند، و در پوشش مخالفت با « کمونیسم بورژوایی » ضدکارگری ترین سیاست بورژوازی ایران یعنی «حذف یارانه ها» را مورد حمایت قراردادند.

 

شرایط  پر تحول کنونی در جهان و منطقه و ایران مساله دولت و چگونگی برخورد به آنرا در اولویت مبارزه طبقاتی قرار داده و توجه کامل فعالین مستقل کارگری را مطلبد. اکنون مجهز بودن به انسجام نظری در باره دولت شرط حیاتی پیشرفت مبارزه طبقاتی است. لذا تا آنجا که این فعالین از واگرایی یاد شده در چپ رادیکال متاثرند باید تاکید نمود که  فقدان انسجام نظری در باره دولت در ایران تحت حاکمیت استبداد سرمایه داری و بویژه در دوران حساس کنونی فاجعه بار خواهد بود. امروز جنبش مستقل کارگری ایران به یک نظریه منسجم در این باره  که به راه گشایی مبارزات آن هم برای کسب مطالبات آنی و هم برای مطالبات آتی و آرمان رهایی قطعی طبقه کارگر کمک رساند نیازمند است. نوشته حاضر سهمی است در این جهت و امید است که شرکت هر چه بیشتر سوسیالیست ها و فعالین مستقل کارگری در این مبحث به تکوین نظریه مورد نیاز کمک رساند.

 

 

 

 

فعالین کارگری و مساله دولت

 

اصلی ترین مساله مبارزه طبقاتی همیشه مساله دولت است. اهمیت این مساله برای هر دو طبقه متخاصم بورژوازی و پرولتاریا یعنی سرمایه داران استثمارگر و کارگران استثمار شونده یکسان است. تفاوت اینجاست که بورژوازی کاملا به اهمیت نهاد دولت به مثابه منبع عظیم قدرت برای حفظ و تحکیم و ترفیع منافع و سلطه طبقاتی اش واقف  است و آنرا در آگاهی طبقاتی خویش حک نموده است. اما برای کارگران بطور کلی  چنین نیست و فاقد درک متناسب با منافع طبقاتی شان از مساله دولت هستند. فقدان درکی که به تثبیت بیشتر موقعیت تحت سلطه و ستمکشی آنان و تحکیم زنجیرهای بردگی شان می انجامد. اگر به بینش کوته نظرانه و اسارتبار «تنها دنبال منافع صنفی مان هستیم» محدود نشویم؛ آنگاه می توان با قاطعیت گفت بدون شناخت درست از ماهیت و ویژگیهای دولت، مبارزه طبقاتی کارگران بی افق و سرگردان خواهد بود.

 

برخلاف توده های کارگر که برای کسب فوری ترین و بی واسطه ترین نیازها و خواسته هایشان به حرکت در می آیند، فعالین کارگری اما با شناخت دولت و برخورداری از درک روشن و شفاف نسبت به آنست که راه خود را بجلو باز می گشایند. دولت مرکز مبارزه طبقاتی است و همه چیز بر محور آن حرکت می کند. از تبیین خواسته ها و مطالبات و شعارها، تا تعیین اشکال سازمانیابی و شیوهای مبارزه و اتخاذ تاکتیک ها و ترسیم چشم اندازهای استراتژیک همه و همه به مساله دولت برخورد نموده و پاسخ روشنی را برای توضیح ماهیت دولت و شیوه برخورد به آن می طلبند. اهمیت این موضوع نیز برای همه فعالین مستقل کارگری یکسان است. هم رفرم گرایان که صرفا برای بهبود وضع کارگران در همین نظام تلاش می کنند باید بدانند با چه دولتی طرفند، وهم کارگران سوسیالیست و انقلابی که خواهان برچیدن نظام سرمایه داری اند. همه باید به مساله دولت پاسخ بدهیم و راه گریزی از آن نیست.

 

ابتدا رفرم گرایان را در نظر بگیریم. هستند فعالین مستقل کارگری که اگر چه در جنبش کارگری ایران به یک گرایش بدل نشده اند اما صادقانه و با از خود گذشتگی زیاد صرفا برای بهبود وضع کارگران در همین شرایط تلاش می کنند. این فعالین در کنار  نیت شرافتمندانه و هدف ارزشمندی که دارند باید نشان دهند که آیا تحت حاکمیت جمهوری اسلامی اساسا بهبود وضع کارگران ممکن است؟ آیا وجود چنین امکانی خود منوط به وجود جناحهایی از حاکمیت که از حقوق کارگران حمایت کنند نیست؟ اگر پاسخ مثبت است و چنین امکان و جناحهایی موجودند، در این صورت آیا می توان به این جناحهای «کارگر دوست» رژیم اعتماد داشت؟ تجربیات تاکنونی چه می گویند؟ آیا باید به آنها اتکا کرد؟ هزینه این اعتماد و اتکا چیست؟ مساله استقلال طبقه کارگر چه می شود؟ اما اگر پاسخ اینها منفی است و نسبت به کل رژیم و جناحهای آن توهم نداریم و می خواهیم به نیروی خود کارگران و مبارزه مستقل و مستقیم آنان مطالبات و خواسته هایمان را به نظام موجود تحمیل کنیم آنگاه باید روشن نمود که چگونه می توان مطالبات خود را به چنین رژیمی تحمیل نمود؟  کدام افق سیاسی به این امر کمک می کند؟ کدام سنت های مبارزاتی طبقه کارگر را قادر می سازد حتی بخشی از مطالبات اش را به رژیم تحمیل نماید؟ اشکال سازماندهی مناسب این مبارزه چیست؟ کدام شیوه تبلیغ و ترویج موثر است؟ آیا در این مسیر توجه به مبارزه سیاسی با رژیم هم لازم است؟ محتوی سیاسی این مبارزه چیست؟  حدود این مبارزه کجاست؟ آیا اقشار دیگری هم تحت ستم این رژیم هستند؟ اگر آری آیا این اقشار تحت ستم می توانند متحد کارگران در برابر رژیم باشند؟ این متحدین را چگونه می توان جذب نمود؟ چگونه می توان از همه نیروهای اجتماعی ممکن برای تقویت نیروی فشار کارگران بر رژیم یاری گرفت؟

 

برای فعالین سوسیالیست جنبش کارگری که خواهان سرنگونی جمهوری اسلامی و برپایی انقلاب کارگری اند نیز سوالات بسیاری طرح است که باید پاسخ بگیرند.  این فعالین باید روشن سازند که چرا خواستار انقلاب و سرنگونی جمهوری اسلامی و برچیدن نظام سرمایه داری اند؟ چرا بهبود وضع کارگران در نظام سرمایه داری بطور کلی و در جمهوری اسلامی بویژه ممکن نیست؟ در اینصورت تکلیف مبرمیت بهبود وضع کارگران در همین امروز چه می شود که نفس بقای خانواده های کارگری بدان منوط است؟ آیا باید از این امر حیاتی به امید انجام تغییرات بزرگ صرفنظر نمود؟ فعالین سوسیالیست این تناقض را چگونه حل می کنند؟ پاسخ آنان به مبارزه برای بهبود وضع کارگران در همین امروز چیست؟ آنها چگونه این مبارزه فوری و جاری را به مبارزه انقلابی علیه نظام سرمایه داری و سرنگونی رژیم پیوند می زنند تا یکی دیگری را نفی نکند؟ تا مبارزه برای انقلاب و سرنگونی امر عاجل مبارزه برای بهبود وضع کارگران را ا به طاق نسیان نکوبد، و مبارزه برای بهبود وضع کارگران از مسیر تخطئه سرنگونی طلبی و تخریب انقلابیگری عبور نکند؟ به بیان دیگر رابطه بین رفرم و انقلاب برای جنبش مستقل کارگری چگونه است؟ کدامین افق سیاسی مناسب ترین و کارسازترین ارتباط ارگانیک بین این دوجز لاینفک مبارزه طبقاتی کارگران را  بدست می دهد؟ و اما خود سرنگونی چگونه رخ می دهد و برای انقلاب چه باید کرد؟ نیازمندیهای طبقه کارگر در این عرصه کدامند؟ آیا اقشار دیگری هم خواهان سرنگونی و انقلاب هستند؟ خواسته ها و مطالبات آنها کدامند؟ رابطه جنبش مستقل کارگری با جنبش های حق طلبانه زنان و جوانان و دانشجویان و خلق های تحت ستم چگونه تعریف می شود؟ تکلیف آن بخش بورژوازی که از رژیم ناخرسند است و تماما از موضع ضد کارگری و ارتجاعی به آن ابراز ناراضایتی می کند و گاها می کوشد تا کارگران را به دنبال خود بکشاند چیست؟ افشای ماهیت ضدکارگری و ارتجاعی این بورژوازی ناخرسند که هر روز با ریزش جناحهای درونی رژیم متراکم تر می شود چگونه انجام می شود؟  حفظ استقلال طبقه کارگر از اکنون و در جریان سرنگونی رژیم از این اردوی بزرگ  و اپوزیسیون ارتجاعی که مدعی آینده است چگونه تامین می شود؟   معنی صف مستقل طبقه کارگر چیست و چگونه ایجاد می شود؟ آیا رهبری و هژمونی طبقه کارگر بر این مبارزه ضروری است؟ معنی این رهبری و هژمونی چیست و چگونه تامین می شود؟ (۲)

 

طرح این سوالات اساسی و بسیاری دیگر نیز که پاسخ به آنها نیاز عاجل جنبش مستقل کارگری است به معنای وجود پاسخ نزد یکنفر نیست. چنین پاسخی هیچگاه موجود نیست. پاسخ یکنفره، همان خرگوش بیرون آمده از کلاه روشنفکران « تئوریک » طبقات دارا برای فریب کارگران است. پاسخ طبقه کارگر به مسایل مبارزاتی اش حاصل خرد جمعی فعالین این طبقه می باشد. انجام این امر مهم در گرو همفکری و مشارکت نظری گسترده همه فعالین سوسیالیست و کارگری است که هریک باید سهمی در آن داشته باشیم. اینجا هدف از طرح سوالات بالا برای برجسته نمودن مسایل حیاتی پیشروی مبارزه طبقاتی کارگران، و در راس همه برای برجسته نمودن مساله دولت در دوره کنونی است. از اینرو توجه فعالین مستقل کارگری به بررسی مساله دولت در اولین گام می باید ماهیت و ویژگیهای جمهوری اسلامی را تبیین نماید که مهمترین اولویت این مبارزه است. 

 

ماهیت دولت

 

دولت کنونی در نظام سرمایه داری ایران یعنی جمهوری اسلامی  مانند دولت در همه جوامع طبقاتی و نیز در همه جوامع سرمایه داری، دولت طبقه حاکمه و دولت طبقه سرمایه دار و ابزار اعمال سلطه و سیادت طبقاتی آن بر طبقه کارگر است. امروز  در هر نقطه از این جهان یکپارچه سرمایه داری شده اگر جامعه سوسیالیستی کارگران برقرار نیست ( که نیست ) می توان بی تردید گفت که در آنجا دولت طبقه سرمایه دار حکم می راند. ماهیت طبقاتی دولت و در جامعه سرمایه داری تعلق آن به طبقه سرمایه دار از احکام تاریخی – طبقاتی مارکسیستی در باره دولت است  که از تحلیل مناسبات تولیدی و روابط اجتماعی تاریخ هزاران ساله جامعه طبقاتی استنتاج شده و نیازی نیست که در برخورد به هر دولت معینی این احکام را از نو کشف نمود. بنابراین در عام ترین وجه و در تعیین کننده ترین سطح، ماهیت دولت جمهوری اسلامی همان دولت طبقه سرمایه دار است. از این منظر شورای انتقالی موقت در طرابلس و پادشاهی عربستان سعودی و جمهوری اسلامی ایران به همان اندازه دولت طبقه سرمایه دارند که حکومت های سوئیس و انگلستان و امریکا هستند. نگرش ماتریالیستی – طبقاتی باید بتواند از سطح پدیدها و اشکال کنکرت بروز آنها عبور کرده و به ماهیت عام و مشترک دولت در نظام طبقاتی دست یابد. از نظر منافع طبقه کارگر همین ماهیت عام است که نقطه عزیمت و شکل دهنده اساس برخورد به هر دولت خاص می باشد.

 

جمهوری اسلامی اما در پراتیک کنکرت سیاسی و طبقاتی اش از مبدا پیدایش و دلایل روی کارآمدن تا امروز نیز تماما دولت طبقه سرمایه دار در ایران بوده و همین را بثبوت رسانده است. جمهوری اسلامی آلترناتیو طبقه سرمایه دار ایران و متحدین بین المللی اش برای سرکوب انقلاب بالقوه چپگرای ۵۷  و نجات نظام سرمایه داری از گزند این انقلاب و مصون داشتن ایران از دست اندازی های شوروی سابق در رقابت های جنگ سرد بود. طبقه سرمایه دار ایران با چشم باز و آگاهانه و نقشه مند به این انتخاب سیاسی اقدام نمود. انقلاب می بایست به نام انقلاب به خون کشیده می شد و جنبش اسلامی روبه زوال در حاشیه جامعه مطلوب ترین آلترناتیو طبقه سرمایه دار بود. همزمان با بقدرت رساندن حکومت اسلامی ضیا الحق در پاکستان و مسلح نمودن مجاهدین اسلامی در افغانستان و برپایی جنگ کنتراها علیه ساندنیست های چپگرا در نیکاراگوا، برای ایران نیز خمینی را از ذباله دان تاریخ بیرون کشیدند و در ماه تابان نشاندند.

 

جمهوری اسلامی انقلاب ۵۷  را شکست داد. آزادیهای گسترده سیاسی و اجتماعی

از دستاورهای شیرین انقلاب را درو کرد. جنبش های حق طلبانه  در کردستان و ترکمن صحرا و جنبش های سوسیالیستی و کارگری و زنان و دانشجویی را در هم کوبید. در جنگ ارتجاعی ایران وعراق که بخشا بدنبال تحریکات توسعه طلبانه خودش برپا شد از تمامیت ارضی ایران یعنی آرمان بزرگ بورژوازی دفاع نمود. با اشغال سفارت امریکا و ماجرای گروگانگیری، آرزوی دیرینه طبقه سرمایه دار یعنی استقلال سیاسی از امریکا و غرب را بدست آورد و به اینترتیب غرور له شده  و اعتماد بنفس برباد رفته این طبقه در زیر گامهای انقلاب ۵۷ را به آن باز گرداند. کسب این دستاوردها در عین حال اما به معنای بالارفتن شان ومنزلت جمهوری اسلامی نزد کل طبقه سرمایه دار و تغییر کارکرد طبقاتی آن از کوتاه مدت و موقت برای سرکوب انقلاب، به کارکردی  بلند مدت و دائمی و برای بازسازی و ساختن اقتصاد سرمایه داری ایران بدل شد. این پیروزی جمهوری اسلامی در پایان جنگ به نحو خونباری با کشتار زندانیان سیاسی در تابستان ۶۷ تثبیت شد و دوران سازندگی آغاز گشت.

 

نقش نوین جمهوری اسلامی به عنوان معمار اقتصاد سرمایه داری ایران با تصویب برنامه پنج ساله هاشمی رفسنجای از اواخر سال ۶۸ که همزمان با فروپاشی بلوک شرق و پایان جنگ سرد بود شروع شد. با این برنامه آن جهتگیری اقتصادی کلانی اتخاذ شد که تاهمین امروز بی هیچ ابهام و تزلزلی توسط کلیت نظام حاکم دنبال شده و همه جناحهای ریز  و درشت و دیروز و امروز آن در این مورد همدل و هم نظرند.  آنچه برای ما از موضع طبقه کارگر، و نه از موضع قشری از اقشار مختلف سرمایه، در ارزیابی از این جهتگیری مهم است همان رابطه کار وسرمایه است که تعیین کننده برخورد به جمهوری اسلامی به مثابه دولت طبقه سرمایه دار و نیز مبنای تاکیتک ها و استراتژی طبقه کارگر می باشد.

 

محتوی جهتگیری اقتصادی جمهوری اسلامی چیزی نبود جز ابقا و تحکیم و تشدید نیروی کار ارزان که از ابتدای پیدایش سرمایه داری در ایران بنیاد اقتصاد آن و تنها منبع انباشت سرمایه بود. بنیاد اقتصادی که  با انقلاب ۵۷ و سربرکشیدن جنبش قدرتمند و پر توقع کارگری که از جمله خواستار تهیه « قانون کار انقلابی » توسط نمایندگان منتخب کارگران بود به سرنوشتی نامعلوم دچار شد. لذا احیا و تثبیت و تحکیم نیروی کار ارزان مهمترین مطالبه طبقه سرمایه دار ایران بود. این جهتگیری تا آنجا که به رابطه کار و سرمایه مربوط است همچنین با خط اقتصادی معمول و متعارف و مسلط سرمایه داری پس از جنگ سرد در جهان همخوان بود. بنابراین از نظر جهانی هم جمهوری اسلامی  بطور مستقل اما همگام و همبسته با دنیای سرمایه داری خط اقتصادی معمول و متعارف آن در دوران پس از جنگ سرد یعنی نئولیبرالیسم این هارترین شکل استثمار کارگر توسط سرمایه  را اتخاد نمود. اگر در دوره قبل از پایان جنگ ایران وعراق در اثر تداوم روحیات دوره انقلاب در بین مردم و در فضای مستضعف نمایی رژیم جدید و در پی بحرانهای پروسه ثبیت آن و بالاخره با حاکم شدن شرایط جنگی، نقش جمهوری اسلامی در تحمیل استثمار شدید و سطح زندگی نزولی به طبقه کارگر از نظر دور می ماند، اکنون اما این دولت طبقه سرمایه دار  مقتدر و شلاق بدست در مقابل طبقه کارگر ایستاده بود. ( ۳ )

 

کاهش دایمی دستمزدهای واقعی، تحمیل سالانه حداقل دستمزد چند برابر زیرخط فقر، اشتغال میلیونها کارگر در زیر حداقل دستمزد رسمی، نرخ تورم همیشه بالا، بیکاری میلیونی و فزاینده، زندگی ۲۰ میلیون انسان در زیر خط فقر، معمول شدن اضافه کاری اجباری، دوشغله شدن بخش وسیعی از کارگران، چند شغله شدن خانواده های کارگری، تبدیل شدن کودکان طبقه کارگر به بخشی از نیروی کار، ابداع و تحمیل قراردادهای موقت کار به بیش از ۷۰ درصد کارگران شاغل، بردگی مطلق کارگران قراردادی، شیوع گسترده عدم پرداخت به موقع دستمزدها، گاها حتی عدم پرداخت دستمزدها بطور کلی،  فقدان خدمات حمایتی، فقدان بهداشت و ایمنی محیط کار، تحمیل قانون کارضدکارگری، نفی و الغای عملی حتی همین قانون کار به خاطر اندک موادی که ممکن است مورد استفاده کارگران قرار گیرد از طریق محدود نمودن حوزه شمول آن و الصاق اصلاحیه های پی در پی به آن، آزادی مطلق کافرمایان در برخورد با کارگران و بی حقوقی مطلق کارگران در مقابل آنان، و تحمیل یک ناامنی شغلی دایمی وعمیق و گسترده و خردکننده به همه طبقه کارگر. به این لیست بیش از این می توان افزود.

 

اینها همه اجزا کنکرت آن جهتگیری اقتصادی جمهوری اسلامی هستند که طبقه کارگر را تا اعماق فقر و فلاکت و بی حقوقی و ناامنی و بی حرمتی فرو برد و نیروی کار این طبقه را در سطح نیروی کار ارزان و گاها مفت تثبیت کرد و به خود و به طبقه سرمایه دار در ایران و جهان عرضه نمود. به اینتریب نیروکار ارزان که ستون اصلی اقتصاد سیاسی ایران در عصر سلطنت بود و با انقلاب ۵۷ و «کارگر نفت ما رهبر سرسخت ما» و  عروج جنبش شورایی کارگران با تهدید فروپاشی مواجه گشته و متزلزل و ناامن شده بود ثبات خود را باز یافت. اما اینبار جمهوری اسلامی با درس آموزی از همه تجربیات تاریخی طبقه سرمایه دار ایران وجهان در مصاف علیه طبقه کارگر، ارزش نیروی کار را بسیار ارزانتر از قبل و موقعیت آنرا ناامن تر نمود و برای انباشت گسترده سرمایه بکارگرفت. از این نظر جمهوری اسلامی گل سرسبد سرمایه داری ایران و جهان و متعارف ترین دولت آن است.  

 

برپایه این استثمار هلاک کننده و فقر و فلاکت خانمان برانداز اعمال شده به طبقه کارگر و انباشت عظیم سرمایه شاهد شکلگیری بافت و آرایش جدیدی در طبقه سرمایه دار هستیم که به نحو بارزی نشان دهنده ماهیت جمهوری اسلامی و تعلق آن به این طبقه است.

 

با آغاز برنامه های سازندگی فرش قرمز برای سرمایه داران سابق در داخل و خارج پهن شد و با تضمین حق مالکیت و استرداد داریی هایشان و ارایه حمایت های مالی و اعتباری از آنان دعوت شد تا با بهرگیری از خوان گسترده نیروی کار ارزان به سرمایه گذاری و کسب سود بپردازند. این سرمایه داران با قدردانی از جمهوری اسلامی برای خرد ورزی طبقاتی اش یا در اقتصاد تحت مدیریت آن انتگره شدند و یا با فعالیت دوجانبه در ایران و خارج به سودآوری خود افزودند.

 

سپس قشر جدیدی  به طبقه سرمایه دار اضافه شد که چون خونی تازه در کالبد این طبقه حیاتی نو دمید. طیف وسیعی از جوانان مدرن طبقات میانی به بالا که در اوایل بقدرت رسیدن رژیم تحصیلات متوسط و عالی را به پایان رسانده و عازم بازار کار بودند با  تشویق رژیم و سود جستن از امکانات اقتصادی نوین بسرعت طی کمتر از یک دهه به میلیونرها و میلیاردرها و تایکونهای وطنی تبدیل شدند. اینها که در اوایل انقلاب بعضا متاثر از جریانهای سیاسی آندوره و گاها مخالف رژیم و در مواردی هم چپی بودند، اکنون غیر سیاسی بودن مهمترین مشخصه شان بود که پشیزی ارزش نه برای سلطنت و نه اسلام و نه برای هیچ ایسمی قایل نبودند. پول همه چیز این قشر، ایدئولوژی و دین و وطن و ارزش های اخلاقی اش بود. پول خدای این قشر و این قشر مخلوق آن بود. برخورداری از جوانی، تحصیلات عالی، خوش فکری، مدرنیسم، پراگماتیسم، آشنایی با آخرین دستاوردهای تکنولوژیک، تسلط به فنون مدیریت، رویکرد جهانی به بازار، خلاقیت و قدرت ابتکار ، همه آن مزیت هایی بود که این قشر را به  منبع انرژی برای پیشرفت و ترقی طبقه سرمایه دار بدل نمود.

 

سرمایه داران دولتی و یا دولتیان سرمایه دار بخش دیگری هستند که بافت این طبقه را تکمیل می کنند. جمهوری اسلامی با همه نهادهای سیاسی و اقتصادی و قانونگذاری و قضایی و نظامی  و امنیتی و مذهبی و فرهنگی آن به لحاظ طول و عرض ساختاری و نهادهای موازی و تو در توی آن از جمله بزرگترین حکومت های دنیاست. همه دست اندکاران این عمارت بزرگ از پایین ترین رده های مدیریتی و فرماندهی و رهبری و روحانی تا بالاترین رده های آن همه شخصا یا بصورت فردی و یا  در قالب گروهبندیهای متنوع  و یا به هر دو شکل سرمایه دارند و به لحاظ تسلط کامل بر قدرت نیز بخش ممتاز طبقه سرمایه دار را تشکیل می دهند. سرمایه دران دولتی هم حکومت می کنند و هم پول می سازند. در مقام حکومتی ابزار حفظ و تحکیم و تقویت منافع و سطله کل طبقه سرمایه دارند با حفظ پورسانت ویژه برای خودشان، و به هنگام پول سازی عضوی از این طبقه اند و همانی را انجام می دهند که دیگر اعضای آن بدان مشغولند ضمن اینکه از پورسانت دولتی خود نیز محظوظ اند.

 

اگر چه بین این سه بخش بنابر میزان دسترسی به منابع قدرت و برای کسب ثروت بیشتر نارضایتی و رقابت موجود است که به اختلاف هم کشیده می شود، اما در برابر طبقه کارگر و ضرورت حفظ نیروی کار ارزان به مثابه بنیادی ترین منافع مشترک طبقاتی شان متحد ویکپارچه اند. (۴) سرمایه دارن دولتی با حفظ موقعیت برتر خود از تجربه قدیمی ها و از منش و سبک نوگراها آموختند و خود را بازسازی نمودند. نوگراها در سایه امنیت قدرت دولتی فراهم شده برای استثمار نیروی کار، و با کاربست تجربه قدیمی ها به رشد و توسعه خود در اقتصاد پرداختند. و قدیمی ها با بهره گیری از قدرت و دانش این دو برای افزایش سهم خود صبورانه کوشیددند. یکی شدن این سه بخش قدیمی  و مدرن و دولتی در درون طبقه سرمایه دار در عین حال به معنی ترکیب تجربه و دانش و قدرت و تبدیل آن به طبقه ای پخته و روشن  و مقتدر در مقابل طبقه کارگر است. و این نیز از مهمترین دستاورد جمهوری اسلامی برای طبقه سرمایه دار ایران می باشد.

 

ماهیت جمهوری اسلامی به مثابه دولت طبقه سرمایه دار با همه اهمیتی که در تببین آن دارد هنوز بخشی از حقیقت آنست. بخش دیگر این حقیقت ویژگی هایی است  که شکل مشخص  آنرا قالب میزنند. ادامه دارد.

 

امیر پیام

۲۸ شهریور ۱۳۹۰

۱۹ آگوست۲۰۱۱  

amirpayam.wordpress.com

 

زیر نویس ها:

 

۱- در همه جای این بحث منظور ما از دولت (Sate) کلیت نظام سیاسی حاکم است و نه صرفا کابینه (government) و یا قوه مجریه آن.

 

۲ –  در باره این بخش ناخرسند از بورژوازی ایران که تاکنون شامل دستجات سلطنت طلبان، مشروطه خواهان، جمهوریخواهان، ملیون، اسلامیون ناراضی، دمکراسی طلبان پروامریکایی، مجاهد، اکثریت، توده، جناح دوخردادیهای سابق رژیم، و جریان سبز موسوی و کروبی می باشد تعابیر زیادی ارایه شده است. « اپوزیسیون »، « اپوزیسیون رژیم »، « اپوزیسیون بورژوایی »، « اپوزیسیون دمکرات «« اصلاح طلبان »، « اصلاح طلبان دولتی »، « لیبرالها »، « نئولیبرالها » عناوینی هستند که به همه یا  بخش هایی و یا یک بخش از این بورژوازی اطلاق شده است. اینها عناوینی گمراه کننده اند که ماهیت عمیقا ارتجاعی این طیف را در همه جنبه های اقتصادی و سیاسی و فرهنگی پنهان می کنند. اگر اسیر عبارت پردازیهای ریاکارانه آنها در باره عدالت و آزادی و  تئوری پردازیهای سطحی و سیاست بازانه شان در باره مفاهیم سیاسی نشویم، هیچیک از این بخش بطور واقعی و به همان معنای بورژوایی نه  اپوزیسیون و نه دمکرات و نه اصلاح طلب و نه لیبرال است.  اختلاف این طیف با رژیم از آن جنسی نیست که به سرنگونی آن و یا تغییرات اساسی در جهت نفی استبداد در رژیم و بویژه به ذره ای تغییرات مثبت به نفع توده های تحت ستم منجر شود. اگر پراتیک طبقاتی حاکمیت بورژوازی ایران در یک قرن گذشته هنوز ماهیت ارتجاعی کلیت آنرا برای برخی روشن نساخته، برخورد این بخش بورژوازی به جنبش آزادیخواهانه مردم در سال ۸۸ این ماهیت ارتجاعی را پر قدرت به نمایش گذاشت. جریانهای دو خردادی سابق و سبز موسوی و کروبی با حمایت کامل توده ایها و اکثریتی ها خواستار احیای جمهوری اسلامی دوران خمینی بودند. طیف وسیعی از « منورالفکران » و « فرهیخته گان » این بورژوازی ناخرسند با صدور بیانیه های ارتجاعی پنجاه و چهار نفر و سی و یک نفر در حمایت از بیانیه شماره هفده میر حسین موسوی ماهیت « آزادیخواهی » این طیف را بنمایش گذاشت. همچنین مسعود رجوی درست در اوج خیزش آزادیخواهانه مردم که ارکان ارتجاع حاکم را به لرزه درآورده بود با نامه سرگشاده به مجلس خبرگان خواست تا منتظری را جانشین خامنه ای کنند. بنابراین گویا ترین و مناسب ترین نام برای کلیت این بورژوازی ناخرسند تنها می تواند عنوان اپوزیسیون ارتجاعی باشد.

 

۳- کاربرد لفظ « نئولیبرالیسم » برای بیان آن سیاست اقتصادی اعمال استثمار وحشیانه به طبقه کارگر که از اواخر دهه ۷۰ قرن گذشته  در سراسر جهان سرمایه داری مسلط شد بسیار گمراه کننده است. اولا، مدافعان کاربرد لفظ « نئولیبرالیسم » آشکار و پنهان مدعی اند که گویا استثمار کمتر وحشیانه و غیر «نئو لیبرالی » و انسانی هم موجود است. اینطور نیست. قاعده سیاست اقتصاد سرمایه داری در همه تاریخش همین استثمار هار و افسارگسیخته بوده است. خدمات اجتماعی و زندگی اندکی بهتر طبقه کارگر در دهه های ۵۰ و ۶۰ و ۷۰ آنهم در معدود کشور های سرمایه داری استثنا کوچکی بود براین قاعده طبقاتی – تاریخی که در برابر خطر کمونیسم و در متن توازن قوای بهتر به نفع طبقه کارگر به نظام سرمایه داری تحمیل شد.  دوما، کاربرد این لفظ در ایران خیلی خطرناکتر است. از یکسو چنین القا می شود در سرمایه داری ایران که بر بنیاد استثمار نیروی کار ارزان بنا شده چیزی غیر از این استثمار وحشیانه هم ممکن است. از سوی دیگر همانطور که در اظهارات فعالین سوسیال دمکرات ایرانی نظیر فریبرز رئیس دانا و محمد قراگوزلو و ناصر زرافشان و غیره دیده ایم مسئولیت اتخاذ و اعمال این سیاست از دوش طبقه سرمایه دار ایران و دولت آن یعنی جمهوری اسلامی براداشته شده و به دوش نهادهای بین المللی اقتصاد سرمایه داری نظیر بانک جهانی و صندوق بین المللی گذاشته می شود. در این جابجایی، سرمایه داری ایران به عنوان قربانی  این نهادها و جمهوری اسلامی نیز به عنوان « دنباله رو » و « نوکر » و « مجری »   آنها که « هر آنچه دیکته کنند می پذیرد » قلمداد می شود. به اینترتیب دشمنان مستقیم طبقه کارگر در ایران یعنی طبقه سرمایه دار و دولت طبقاتی آن از نقش مستقل و مستقیم و بی واسطه و سراسر جنایت بار و خونین شان علیه طبقه کارگر تطهیر شده  و از مقابل تعرض مبارزه طبقاتی کارگران کنار کشیده می شوند. این البته از ماهیت بورژوایی و راست و مخرب  سیاست ضد امپریالیستی است که این جابجایی را ممکن می سازد و باید در فرصتی دیگر به پرداخت. کار برد لفظ « نئولیبرالیسم » در این نوشته برای بیان این نکته است تا نشان دهیم که سیاست مستقل اقتصادی جمهوری اسلامی نه تنها در داخل منطبق با نیازهای بنیادین سرمایه داری ایران است بلکه در سطح بین المللی نیز منطبق با سیاست اقتصادی مسلط بر جهان سرمایه داری می باشد.  

 

۴ – معمولا در مورد اختلافات درون  رژیم و یا اختلافات بین رژیم و اپوزیسیون ارتجاعی آن تاکید می شود که این اختلافات ساختگی و زرگری نیستند و واقعی اند. درست است که این اختلافات واقعی اند اما این واقعیتی است که در برابر واقعیت بزرگ و سترگ اتحاد مستحکم و تزلزل ناپذیر کل این طیف پوزیسیون و اپوزیسیون ارتجاعی  علیه طبقه کارگر خرد و جزیی می باشد. اگر چه لازم است هوشیارانه مراقب این اختلافات بود چرا که اغتشاش و انسجام سیاسی در کمپ ارتجاع  دو شرایط متفاوت را برای مبارزه طبقه کارگر ایجاد می کنند که در اتخاذ تاکتیکهای ما وسیعا موثرند،  اما در این مورد چند نکته را باید در نظر داشت. ابتدا لازم نیست با بدست گرفتن چرتکه « تحلیل سیاسی » هر روزه سرگرم بررسی این اختلافات شویم بنحوی که اکنون عرصه تحلیل سیاسی از تحلیل مناسبات بین دوطبقه اصلی و متخاصم به تحلیل نزاعهای درون طبقه حاکمه، و به همین ترتیب تحلیل طبقاتی به تحلیل صرف ژونالیستی تنزل یافته است. کاری که بسیاری از فعالین چپ متاسفانه به آن مشغولند. سپس، در برخورد به این اختلافات ما نباید هیچگاه و تحت هیچ شرایطی حتی آنجا که  به جنگ آشکار منجر می شوند وحدت طبقاتی و خدشه ناپذیر این طیف ارتجاعی علیه طبقه کارگر را کمک رنگ و فراموش کنیم. و بالاخره اینکه پایه این اختلافات در بالا چیزی جز نزاع بر سر ثروت وقدرت بیشتر و راههای مورد نظرشان برا ی حفظ نظم موجود نیست.

****************************************************