امیدوارم رژیم جمهوری اسلامی بە شما اجازە ملاقات با پدر و مادرتان را بدهد، و اگر اجاز ملاقات دادند؛ رنجنامەای من را نیز با ایشان در میان بگذارید.
پدر من در زمان نخست وزیری پدر شما بدست پاسدران جمهوری اسلامی بهقتل رسید. پدر من به چه جرمی تیرباران شد؟ اتهام او چه بود؟ در کدام دادگاه عادلانه محکوم شده بود که چنان عقوبتی جانفرسا را تاب میباید آورد؟ جز آنکه من فرزندش به هواداری یکی از سازمانهای سیاسی کردستان دلباخته بودم؛ آیا پدر را به جای فرزند و به اتهامی ناکرده باید به جوخه مرگ سپرد؟ در آن شبانگاهتاریک و تلخ، پاسدارن حکومت اسلامی، در پی من به خانه محقر ما یورش آوردند تا مرا بیابند، اماپدرم را یافتند در حالیکه پدرم به همسایههایمان پناه آورده بود؛ او را کشان کشان در میان زاری و اشک پناه دهندگانش همانجا و برابر دیدگان مادر و برادر خردسالم به رگبار گلوله بستند. مادرم در حالیکه دستهای کوچک برادر خردسالم که تازه به کلاس اول دبستان پا نهاده بود و از وحشت حاصل ازهیاهو و شلیک گلولهها میلرزید را در پنجههای لرزان و عرق کردهاش میفشرد؛ از خانهای به خانهای میگریخت تا جان دلبندش رااز مرگ نجات دهد؛ شگفا در آن فضای دهشتناک فراهم آمده از حضور پاسداران ظلمات، کسی مایل به پناه دادن به مادر وبرادر خردسالم نمیشود!
شماها بە کوچە اختر برای دیدار با پدر و مادرتان رفتهاید؛ اما با بی اعتنایی، توهین و پرخاشگری بسیجیها روبرو شدید؛ اما، مادرم و برادرخردسالم با پیکر بی جان پدرم روبرو شدند.
شب ۱۱ اسفند سال ۱۳۶۴ مادرم با کودکی که از بیماری سرخک و از تبی جانسوز میسوخت ،بی دکتر و دارو واز ترس و وحشت دست یافتن پاسداران و مزدوران محلی و به قتل رساندن آنان ودر سرمای زمستانی جانگداز وگرسنگی ی مفرط خود را میان تپاله ها پنهان ساخته بودند.
به خانواده من اجازه خاکسپاری عزیزانمان را ندادند. دریغا در آن هنگام گوش شنوایی برای فریادهای مااحساس نمیشد، یا میتوان گفت گوشی برای شنیدن پیدا نمیشد؛ اما خوشبختانه امروز، ملیونها گوش شنوا رنجنامهی شمارا درک میکنند.
به من بگوئید کدام یک از ما، من وشما، بیشتر رنج کشیدهایم؛ شما که بخشی از حکومت خودکامه کنونی بر شما ستم رواداشته است، یا من که قربانی ستم و بیدادگری کلیت این نظام خونریز شدهام؟
من زندانی کردن پدر شما و آقای کروبی را محکوم میکنم، اما ستمهایی که بر ملت من در زمان زمامداری پدر شما رفته است را نمیتوانم فراموش کنم.