نگاهی بە چند سال مبارزات رفیق حسن سلطانی

بسیاری از رزمندگان کارگر و سوسیالست، در جریان جنبش انقلابی کردستان، پیشاهنگ مبارزات سیاسی- نظامی تودەهای مردم زحمتکش بودند، رزمندگانی کە درعرصە کارنظامی بە مثابە فرماندەهانی کاردان و جسوردر میان تودەهای مردم، همچون سوسیالستی آگاە، برای آشنا کردن آنان بە منافع طبقاتی شان تلاش ورزیدند و آنان را در راه‌ مبارزە با نظام سرا پا ستم و استثمار سرمایه‌داری فراخواندند. رفیق حسن سلطانی، درزمرە این رزمندگان پیشرو بود. کارگران و زحمتکشان بوکان بخصوص درمنطقە فیض اللەبیگی – سقز- مریوان- سردشت – ارومیە هیچگاە سیمای این فرماندە نظامی وسوسیالست پیشرو و محبوب را از یاد نخواهند برد؛مبارزی که‌ در همایشها و محافل آنان  حضور می یافت و  باراهنمایها و رهنمودهای با ارزش و با دراختیار گداشتن تجارب ذیقیمت خود آنان را در راه ‌ مبارزه‌ بر علیه‌ نابرابریهای جامعه‌ هدایت می کرد. 
رفیق حسن به‌ سال۱۳۳۶ شمسی، درکنار تمام رنجها و مشقات زندگی زحمتکشان، دریک خانوادە سادەی روستای تیکان تپە در حومه‌ بوکان چشم به‌ جهان گشود.پدرش قطعە زمینی داشت که‌ به‌ شیوه‌ی دیم کاشت می شد و از این راه‌ با دشواری چرخ زندگی خانواده‌ را اداره‌ می کرد. رفیق حسن با تبلیغات روشنگرانه‌ ی رفیق جان باختە کاک سلیمان تیکان تپە به‌ کارسیاسی علاقەمند شد وهموارە همپای سایررفقایش یار و هم رزم زحمتکشان بود.او انسان پرشوری بود کە درسازماندهی توده‌ های تهیدست درمنطقە فیض اللە بیگی نقش فعالی داشت و بە تبلیغ  اهداف  سوسیالیسم درمیان کارگران وزحمتکشان و دوستان وجوانان می پرداخت. نقش برجستە حسن درفعالیت آگاەگرانە درمیان مردم باعث شد تا جوانان بیشتری بە صفوف کوملە راه‌ یابند و این خشم مزدوران رژیم  را از او،بە عنوان دشمن آشتی ناپذیر ستمگران برانگیخت وبهمین دلیل درسال ۵٨  شمسی، امیرحیدری بعدازآزادی شهربوکان بە تهران می گریزد درآنجاازحسن و چند نفردیگر به‌ ژاندارمری کل کشورشکایت می کند.
در غربت
رفیق حسن پس ازپایان رساندن کلاس اول راهنمائی بدلیل کمبود امکانات مالی ازادامه‌ تحصیل بازماند واین جوان با هوش به‌ناگزیر بە حرفه‌ی کارگری روی آورد و همراە برادرانش راهی شهرهای خارج ازکردستان شد. شرایط سخت و طاقت فرسای  زندگی ،حسن نوجوان رامجبور به‌دوری ازپدرومادر و خانه‌ و کاشانه‌اش گرداند و او را همراە با بردارانش درمنطقه‌ی یوسف آباد تهران بە کارگری واداشت.حسن جوانترین کارگر شرکت بود که‌ ازطرف کارفرمای شرکت برای توزیع و پخش آب آشامیدنی درمیان کارگران برگزیده‌ شده‌ بود.این وظیفه‌ “آسانی”بود که‌ به‌ او واگذار شده‌ بود اما در واقع کاری بسیاردشوار وخطرناک محسوب می شد،چراکه‌ او میبایست میان چوب بستها و با دردست داشتن سطل لبالب ازآب ازاین طبقە بە آن طبقە درآمد و شد باشد.تعریف می کرد:«روزی  درحال عبوراز میان چوب بستها،میخ بە پایش فرو می رود و بجای آنکە بە بیمارستان منتقل شود، یکی ازکارگران نجار،میخ را ازپایش بیرون می کشد،وباتختەچوبی جای زخم را می کوبد تابعدها ورم نکند.»
کارگران فصلی ،بخصوص شهرستانیها ازبیمە درمانی محروم بودند، اما هرماه‌ که‌ حقوق کارگران پرداخت می شد ،مقداری ازحقوق ناچیزشان کسرمی گردید واین کسری حقوق را کارفرما بعنوان “بیمه‌ “کارگری احتساب می کرد؛ولی معلوم نبود کە این پول بە کدام صندوق ریختە میشود. کارگران فصلی ازحق بیمه‌ درمانی و مرخصی محروم بودند.اگرکارگری مریض می شد و بە دکتر مراجعە می کرد هزینه‌ اش را خودش باید پرداخت می کرد می گفت:« درگرمای ٣٠ تا ٣۵درجە تهران آب بدون یخ را توضیع می کردم  و بە ناگزیر کارگران آب گرم می نوشیدند. همیشه‌ مورد بازخواست قرارمی گرفتم که‌ چرا آب گرم است؟ وبرایشان توضیح می دادم  که یخ بە شرکت نیاورده‌اند.» بدلیل پیوندهای نزدیکی که‌ باکارگران برقرارکرده‌ بود به‌ تجارب با ارزشی دست یافته‌ بود. سال بعد تصمیم می گیرد که‌ حرفه‌ای بیاموزد وچندی بعد به‌ بخش نقاشی ساختمان منتقل می شود و استعداهای نهفته‌اش را بکارمی گیرد. خیلی زود جا پای برای خود دراین قسمت بازکرد. دراین بخش پیوندعمیقی بین کارگران مهاجر را سازمان می دهد ورفقای کارگررا بە اتحاد فرامی خواند. شبها بە استراحتگاە آنها سرمی زد ودرمورد استثمار کارگران بدست سرمایداران تا انجا کە خودش فهمیده‌ بود توضیح می دهد. همراە چند نفرازهمکارانش اعتصابی برای اضافە کردن دستمزدها راە می اندازد. کارفرما با توطئە میخواهد بین کارگران تفرقە بیاندازد ویکی یکی کارگران را بە دفتر خود دعوت می کند و می گوید« من، تو را دوست دارم تو کارگرخوب من هستی با تو مشکلی ندارم برگرد سرکارت وحقوقت را اضافە خواهم کرد. ودرضمن تهدید هم می کرد؛ اگرکارگران سرکارهایشان برنگردند همە را اخراج می کند. و یا می گفت ،چرا تو خودت را قاطی اینها می کنی، تو ازشهرستان آمده‌ای کە پولی پس انداز کنی وخرج خانوادە ات را دربیاوری، چرامجبورم می کنید شرکت را تعطیل کنم . بە حرف دیگران گوش نکنید بسرکارهاتون برگردید.» رفیق کارگربرمی گشت ودرخفا صحبتهای کارفرما را برای دیگررفقای خود بازگومی کرد. رفیق حسن با همدلی صمیمانه‌ سیاستهای کارفرما را درمیان کارگران فصلی خنثی می کرد. راە نشان می داد و می گفت«نگران نباشید ما کارگران طعم فقرو فشارطبقاتی را چشیدەایم چند روزی بیکار می شویم ولی حق بیکاری خودمان را می گیریم . اگراتحادمان را نگهداریم کارفرما درمقابل قدرت ما عقب نشینی می کند، هیچ کس نگران اخراج خود نباشد.» سرانجام دوتومان بە حقوقشان اضافە شد. می گفت« بسیارخوشحال شدم کە اعتصاب پیروزمندانە بە پایان رسید.»
رفیق حسن روز بە روز آزموده‌ تر می شد و می دانست چگونە با مسایل کارگری روبرو شود و همچون کارگری آگاه‌ با آنها برخورد کند. نفوذ کلام اوبعنوان کارگری سوسیالیست و مبلغی درخشان ، بە آسانی  شنوندە را تحت تاثیرقرارمیداد واین موقعیتی ممتازبود که‌ او درمیان کارگران بدست آورده‌ بود. میدانست باچەکسی ازچەچیزی سخن بگوید! این کارگر پیشرو بسیار زود ازستم وآزارهای که‌ بر انسانها اعمال می شد آگاهی یافت .
بازگشت به‌ کُردستان
ستم آشکار ملی و تبعیض طبقاتی، عزم او را برای مبارزە با پدیدە ستم ونابرابری اجتماعی راسخترمی کرد. درسال ١٣۵٧ بە زادگاهش روستای تیکان تپە درکردستان بازگشت ودرهمین رابطه‌ با تنی چندازرفقای همفکرش درمهرماە ١٣۵٧کتابخانە عمومی را تاسیس کردند ودرمیان دانش آموزان جوانان و زحمتکشان و با استفادە از قدرتی کە درتوضیح پیچیدە ترین مسائل بە زبان سادە داشت، بە تبلیغ و ترویج کمونسیم پرداخت و بدینگونه‌ نسل تازەای ازانقلابیون را درزادگاش تربیت کرد و مسیر افکار کاک سلیمان را درسطحی عالی تردنبال کرد. رفیق حسن با تمام توش و توانی که‌ درخود داشت درپیشبرد اهدافی که‌ به‌ آنها ایمان و اعتقاد داشت فعالیت می کرد وبا کارروشنگری درمیان اقشارمختلف، بویژە کارگران و زحمتکشان بوکان، منطقە فیض اللە بیگی وآختاچی می پرداخت،ونقش خود رادربرپایی وراە اندازی تظاهرات و فعالیتهای ضد رژیم ایفا می کرد. دربیست ودوم بهمن ماه سال۱۳۵۷ رژیم شاە سقوط کرد.درروستای تیکان تپە تظاهراتی راە انداختیم. حسن درتشویق کردن زنان بە  شرکت درتظاهرات نقش بسزایی داشت. به‌ زنانی کە کنار صف راهپیمایان ایستادە بودند و تماشا می کردند، می گفت« شماها نصف جامعە هستید، بما ملحق شوید. دستش  را دردست خواهرش گذاشته‌ بود، شعارمی دادو می گفت هیچ انقلابی بدون شرکت زنان بسرانجام نمی رسد.»
مسافران ناشناس
بعد ازانقلاب ۵٧ مخالفین رژیم شاە ازخارج بەایران بازگشتە بودند. ازشهربوکان٢دستگاە ماشین سواری وارد روستای تیکان تپە شده‌ و وسط میدان روستا توقف کردند. مسافران ازماشین پیادە شدند و بەجمعی ازاهالی روستا که‌کناردیوارزیرآفتاب بهاری نشسته‌ بودند سلام دادند. سرنشیان ماشین را،عبدالرحمان بیگ سارقمیش قشلاق ، شاعرونویسندە حسن سوران وچند ناشناس بودند که‌ کسی رامعرفی کردند. ایشان آقای علی گلاویژبرادرحسن سوران وعضوکمیتە مرکزی حزب تودە ایران بود که‌ بە سال ١٣٢۵برای ادامە تحصیل از طرف حکومت جمهوری کردستان (جمهوری مهاباد)بە شوروی فرستاد شدە بود.هم سن و سالهایش ایشان را بیاد آوردند. درمیان حاضرین یکی دو نفرگفتند: ما شنونده‌ رادیو صدای پیک ایران بودیم ،چند سال پیش برنامەای دررابط با آب هوا منطقە پخش شد و فهمیدیم که‌ کارشما است، چونکه‌ کسی دیگرمثل شما منطقە رانمی شناسد.علی گلاویژخوشحال و تازە بە ایران بازگشتە بود. هنوز فکر می کرد حزب تودە اتوریته‌ ای درمیان زحمتکشان دارد. ازفرصت استفادە کرد وگفت: درشوروی کارگربیکاروجود ندارد همە مردم بیمە هستند مدرسە وسرویس حمل و نقل برای بچەها رایگان است. ادعا میکرد کە طبقە کارگردرروسیە درنازونعمت زندگی می کند. رفیق حسن تاب نیاورد و گفت:درشوروی نظام سوسیالیستی پیاده‌ نشده‌ تا کارگران و زحمتکشان درنازونعمت زندگی کنند، بلکە سرمایداری دولتی حاکم است. کارگران و زحمتکشان هیچ نقشی دردولت ندارند واین فقط تبلیغات حزب تودە است. درسالهای گذشته‌ حزب تودە امتحان خود را پس داده‌است.علی گلاویژە چهره‌اش درهم فرورفت و متوجە شد که‌ زمان عوض شدە واین استدلال ها خریداری ندارد وحزب تودە درمیان انقلابیون کردستان مطلقا محبوبیتی ندارد. پدررفیق حسن احساس کرد کە چهرە آقای گلاویژە درهم رفتە ازحسن ناراحت شد و گفت: فضولی بە تو نیآمده‌. حسن بە احترام پدرش سکوت کرد.آنهاهم سوارماشین شدند و بطرف روستای سارقمیش حرکت کردند.لازم به‌ یاد آوری است که‌ در سال ١٣۵٧ حزب تودە، با انقلابی وضد امپریالیست خواندن خمینی ورژیم جمهوری اسلامی، بە حمایت وهمکاری فعالانە با رژیم پرداخت وبا وجود اینکە حزب تودە هرگزدرزمرە مخالفان رژیم جمهوری اسلامی قرارنگرفت اما سال ١٣۶١ آماج حملات وحشیانە رژیم شد واکثررهبران واعضایش دستگیر شده‌ وبە زندان افتادند. آقای علی گلاویژ در٧ اردبیهشت ١٣۶٢توسط پاسداران جمهوری اسلامی دستگیر و درسال ١٣۶۴ زیرشکنجە کشتە می شود.
جمعیت دفاع ازحق زحمتکشان بوکان
 حسن، بعد از پیروزی مردم ایران بردستگاە استبداد، یکی ازفعالین سیاسی شهربوکان بود.درجمعیت دفاع ازحق زحمتکشان بوکان با رهبرهمیشە زندە، رفیق دکتر جعفرشفیعی آشنا میشود.غروب همان روزکە بە روستا برگشت ازتواضع و فروتنی  دکتربرایم تعریف کرد.نمی دانست کە دکتربا من هم درارتباط است. قبلا باهم صحبت کرد ه‌ بودیم که‌ پیشمرگ کوملە ی مارکسیست لنینسیت کردستان عراق شویم، گفت« ما کە میخواهیم بە کردستان عراق برویم، موضوع را با دکتردرمیان بگذاریم تا ترتیب کارها را ایشان بدهد.» چند روزبعد درمقرجمعیت بوکان دونفری دکتررا دیدیم وتصمیم خودمان راباایشان درمیان گذاشتیم اما او بجای اینکە بە ما جواب مثبت دهد ما را بە خانە خود دعوت کرد تا دراین مورد بحث کنیم. بعدازظهرآن روزبە خانەاش رفتیم فکرمی کردیم حال کە میخواهیم بگویم پیشمرگ کوملە ی رنجده‌ران  کردستان عراق می شویم  دکترخوشحا ل می شود،بخاطر اینکه‌ ایشان درسال ١٣۵۶ازطرف سازمان انقلابی زحمتکشان کردستان ایران- کومه‌له‌ بە کردستان عراق رفتە بود. دکتربالبخند شیرینش گفت چرا پیش کوملە مارکسیست لنینیست کردستان عراق میروید؟ درحالیکه‌ کردستان ایران بە پیشمرگانی مثل شماها احتیاج دارد. هنوز سازمان انقلابی زحمتکشان کردستان ایران-کوملە تشکیلات خود راعلنی نکرده‌ بود. اما به‌ شیوه‌ی مخفی اعلامیەهای کوملە را بە دفترجمعیت بوکان میاوردند ومیخواندیم .ما فکرنمی کردیم که‌ درآیندە نە چندان نزدیک،رژیم تازە بقدرت رسیدە بە کردستان حملە خواهد کرد، تا دستاوردهای انقلاب را یکی پس از دیگری ازمردم بازپس بگیرد.اما درمقابل، کوملە این پیش بینی را کرده‌ بود وتصمیم بە مقاومت دربرابررژیم گرفتە بود. دکتر نبض فضای روحی ودرونی ما را بدست گرفت وگفت« اشتباە نکنید درشهرخودمان سازمانی چپ وکمونیستی داریم و این سازمان، سازمان انقلابی زحمتکشان کردستان ایران- کوملە نام دارد،ما می توانیم با این سازمان همکاری کنیم،چونکە بدون تردید، رژیم ارتجاعی جمهوری اسلامی بە کردستان حمله‌ خواهد کرد. »حسن گفت:ما کسی ازافراد این سازمان رانمی شناسیم. دکتر لبخندی زد گفت شناخت افراد این سازمان برای کسانی مثل شماها سخت نیست؛ من ازشماها دعوت می کنم که‌ بە کوملە بپیوندید و باخوشحالی دعوت دکتررا قبول کردیم.
فعالیت در کومله‌
درهستە مطالعاتی با شرکت رفقا محمد بداغی ،رحمان حسین زادە ورفقای جانباختە رسول منصوری، حسن سلطانی، زندە یاد سعید محمدی (سعید حاجی غفور) وچند نفردیگر (که‌ازآوردن اسامی آنها خوداری می کنم) سازمان داده‌ شدیم.ازاین ببعد حسن بعنوان هوادارکوملە با بینشی وسیعتراوضاع رامی دید وباعزمی محکمتروپشتکاری چشمگیرتردرتشکیل اتحادیه‌ی رنجبران تیکان تپە فعالانە شرکت می کرد.او یکی ازپیشروان مصادرە زمین درتیکان تپە بود وهمیشه‌ با دقت مراقب بود که‌ این حرکت با شکست روبرو نشود.شب وروزمردم را بە مبارزە تشویق می کرد. خبربە اتحادیه‌ی رنجبران رسیده‌ بود کە احتمال حملە مسلحانە ازطرف مالکان منطقە بە روستای تیکان تپه‌ وجود داد.برای حفاظت ازروستا شب وروزنگهبان داشتیم. رفیق حسن داوطلبانه‌ و خارج ازنوبت هم نگهبانی می داد. شبها درمسجد روستا و درگروە نگاهبانان میخوابیدیم.حسن درساعت ٢تا٣ نیمه‌ شب نوبت نگهبانیش بود. من ۵ تا ۶ نوبت داشتم از خواب بیدار شدم و دیدم حسن درمسجد نیست ،او رفته‌ بود که‌ به‌ نگهبانان سربزند، و بدینوسیله‌ دلسوزی خود رابە زحمتکشان نشان می داد.ازطرف اتحادیه‌ی رنجبران روستای”تیکان تپە”برای همبستگی با اتحادیه‌ی دهقانان روستای حاجی کند عازم این روستا شدیم. مراسم بزرگی بە مناسبت تشکیل اتحادیه‌ی دهقانان برپا شدە بود ،کە نمایندگان بیش از ٢۵ روستا درآنجا حضور داشتند و پیام می خواندند. نوبت مارسید رفیق جانباختە سعید ملاپور،مجری برنامە دربیاناتش گفت«حرکتی کە زحمتکشان روستای حاجی کند بە آن دست زده‌اند قابل برگشت نیست.چون کە ازطرف زحمتکشان منطقە مورد پشتبانی قرارگرفتە است. پیامی کە حال خواندە میشود ازطرف اتحادیه‌ی رنجبران تیکان تپە است. روستایی کە قهرمانی مثل سلیمان دردامن خود پرورده‌ کرده‌است. »
مسائل حاد سیاسی درمنطقە پس ازقیام، بویژه‌ دربهار۵٨، تلاشهایی بود که‌ ازسوی اربابان منطقە،به‌ منظوردرانقیاد داشتن دهقانان و زحمتکشان صورت داده‌ می شد ، ودراین راستا دستجات مسلحی را شکل دادە بودند. رفیق حسن درایجاد اتحادیەهای دهقانان ومسلح کردن آنها برای مقابلە با تجاوزات اربابان تلاش فراوانی می کرد.اربابان منطقە فیض اللەبیگی درروستای سرا جلسە عشایری با همکاری رشید حیدری تشکیل داده‌ بودند ودرآن جلسە تصمیم گرفته‌ بودند دستجات مسلح برای سرکوب روستائیان تشکیل دهند. بدین معنی اگرزمین یکی ازمالکان منطقە توسط زحمتکشان مصادره‌ شود این دستجاتی که‌ ازسوی اربابان قراربود شکل بەگیرد مردم را مورد حمله‌ مسلحانه‌ قرار دهند. رفقای جمعیت بوکان برای مقابلە با حملە احتمالی مزدوران و مالکان جلسە ای تشکیل داده‌ بودند ودرجلسە تصمیم گرفتە می شود که‌ این حرکت ضد انقلابی وعشایری درنطفە خفە شود.عصرهمان روزجمعی ازفعالین جمعیت، کە اکثرا اعضای کومله ‌بودند، بە روستای تیکان تپە آمدند. ۴نفرازما رفقا:حسن سلطانی، من ودونفری دیگر… رفقا ی بوکان، هاشم رضائی، محمدامین حسامی، خالد سیادت ورفقای جانباختە دکترجعفرشفیعی،علی نادری(علی ناچیت) و… رفقای بوکان گفتند تصمیم گرفته‌ایم کە امشب بە روستای قدیم  برویم تا رشید حیدری را دستگیر کنیم.خبرداریم برای رژیم جمهوری اسلامی مزدوری می کند ومی خواهد سیستم جاش (مزدور)پروری درمنطقە بوجود بیاورد. با رفقا سوار ماشین شدیم و بە طرف روستای قدیم حرکت کردیم.ازروستای قشلاق حاجی شهاب رد شدیم بە رفقا هشداردادیم کە نباید ماشینها با چراغ حرکت کنند ،چونکە ازنورماشینها متوجە حضورما خواهند شد.اما رفیق جانباختە علی نادری قبول نکرد ومی گفت منطقە را خوب می شناسد وهنوز زود است که‌ چراغ ماشین را خاموش کند. حرکتمان را ادامە دادیم و آنقدر بە روستا نزدیک شدیم که‌ دیگرمجبوربودیم ازروستاعبورکنیم. وانمود کردیم که‌ بە روستای سماقان می رویم. نیم ساعتی ازروستا دور شدیم، دوبارە برگشتیم مثل دفعە اول از روستا عبورکردیم کنارروستا ماشینهاراپارک کردیم .پیادە برگشتیم ،اما آنها هوشیارشده‌ بودند وباتیراندازی آنها مواجه‌ شدیم ونتوانستیم کاری را که‌ قصد انجامش را داشتیم به‌ پایان برسانیم. درراە برگشت کنارروستای تیکان تپە ماشین را نگاە داشتیم ازماشین پیادە شدیم ولی متوجە حضورچوپان روستا نبودیم کە باگلە گوسفندانش درحال استراحت بود.گفت: کی هستید؟ خودمان رامعرفی نکردیم زدیم بە بیراهه ،دوست نداشتیم کە چوپان ما را بشناسد. چوپان همکارخود را بە روستا فرستاده‌ بود ودرخواست کمک کرده‌ بود.اهالی ازروستا بیرون زده‌ بودند.دراین حالت ماوارد روستا شدیم ،ازما خواستند کە تفنگهایمان رابرای دفاع ازروستائیان به‌ مردم نشان بدهیم. ولی تفنگها دردسترس نبودند.حسن داشت مردم راآرام میکرد ومیگفت: خبری نیست نگران نباشید بیخود این همە فشنگ راهوانکنید.نگران بودیم فردا خبردرمیان مردم پخش شود ما بە روستای” قدیم “حملە کرده‌ایم و موفق نشده‌ایم رشید حیدری را دستگیرکنیم. هنگامی که‌ درروزهای ٢٣-٢۴مرداد١٣۵٨درجنگ علیە تجاوزات اربابان کرفتوشرکت کردیم حملە وحشیانە جمهوری اسلامی بە شهر پاوە شروع شد.ازطرف جمعیت دفاع اززحمتکشان شهربوکان، چند نفرازرفقا برای کمک بە مردم پاوە راهی شهرسنندج شدند. ارتباطات تلفنی وبیسم نبود.برای دریافت خبرازمسافران ومردم عادی ویا ازکسانی کە بعنوان پیک بین شهرها ازطرف جمعیتها سازمان داده‌ شده‌ بودند استفادە می شد.ارتباطات بکندی پیش می رفت. رفقای جمعیت سنندج ازرفقای بوکان می خواهند کە دست نگه‌ دارند. رفقا ی جمعیت سنندج میگویند رفقای بوکانی می توانند برگردند درحال حاضربە کمک شماها احتیاج نیست.
راه پیمایی مریوان
کوچ مریوان قبل از ٢٨مرداد اتفاق افتاده‌ بود.داستان ازاین قراربود کە رژیم جمهوری اسلامی برای استقرار پایه‌های دولت مرکزی به‌ شهرهای مختلف کردستان نیروهای پاسدار اعزام ومرتجعین محلی و مالکان کهنه‌ ساواکی را جهت مقابله‌ وسرکوب مردم سازمان می داد.مردم ومبارزین درمقابل این اقدامات ارتجاعی مقاومت می کردند.این کشمکشها دربرخی شهرهای کردستان جریان داشت.درمریوان این کشمکشها حادترشده‌ بود؛طوریکە بە کشتە و زخمی شدن عدەای ازمردم وتعدادی ازپاسداران منجرشدە بود.رادیووتلویزیون رژیم ،تبلیغات وسیع و گسترده‌ای علیە مردم مریوان راە انداختە بود.مردم مریوان دراعتراض بە سرکوبگریهای رژیم تازە بقدرت رسیده ،بە همت و راهنمایی کاک فواد مصطفی سلطانی دست بە کوچ همگانی زدند. در٢٩تیرماە ١٣۵٨مردم شهرمریوان بشکل جمعی شهر را ترک کردند وبە اردوگاه‌ کانی میران رفتند.وقتیکە خبرپخش شد،درجمعیت دفاع اززحمتکشان بوکان جمع شدیم تا برای مردم مبارزمریوان کمک جمع آوری کنیم. سریع تقسیم کارشد وتعدادی ازهوادران جمعیت جهت کمک به‌ فراهم کردن مایحتاج اولیه‌ مردم شهرمریوان،با وسایل حمل ونقلی کە دراختیارداشتند بە روستاهای اطراف رفتند؛خلاصە این کمک ها رادرکامیون زندە یاد محمد رشیدزاد پدررفیق جان باختە علی رشیدزاد بارکردیم ورفیق حسن بەعنوان پیشمرگ ومحافظ کامیون با محمد رشیدزاد(دائی ممی ) بە طرف مریوان راە افتاد و تا پیروزی کوچ مردم مریوان آنجا ماند وازنزدیک با رهبرهمیشە زندە کاک فواد آشنا شد. در۲۸ مرداد سال ۱۳۵۸کە خمینی فرمان یورش بە کردستان را صادرکرد، کارت عضویت درنیروی پیشمرگ کوملە را ازرفیق همیشە زندە دکترجعفردریافت کردیم. بعدازظهر روز ٢٩مرداد ماە ١٣۵٨ رژیم بە شهرسقزحملە کرد و با مقاومت شدید پیشمرگان کردستان ومردم خشمگین روبرو شد.این مقاومت بمدت ۵ روزادامە داشت. فانتومهای جنگی ازهمان روزهای آغازیورش،مناطق مسکونی وکوه‌های اطراف رودخانە شهرسقزرا بمباران میکردند. یک واحد ازپیشمرگان کوملە ی ناحیە بوکان،برای دفاع ازمردم سقزدراین شهرحضورداشت.شب درجبهە جنگ ،اولین بارهواپیماهای جنگی درآسمان شهردیوارصوتی را شکستند ونورافکن ها را بخدمت گرفته‌. حسن ازسنگرش باعجلە خود را بمن رساند گفت «بگذارکنارهم جانمان را فدا کنیم.»بعدازچند دقیقە متوجە شدیم این نورفکنها هیچ اثری ندارند وفقط جنگ روانیست.یاد گرفتیم وقتیکە نورفکنها درآسمان رها می شوند ما دوروبرخودمان را شناسایی وبعدازتاریک شدن ،سنگرمحکمتری برای خودمان انتخاب کنیم. روزآخر نیروهای دولتی وارد شهرسقزشدند.رفقای جمعیت ناچاربە شهربوکان عقب نشستند. ازوضع داخل شهرسقزباخبرنبودیم ونیروهای دولتی هم ازنظرروحی موقعیت خوبی نداشتند. مردم هرشایعه‌ای را باورمی کردند.حزب دمکرات با بلند گویی کە روی ماشین نصب کرده‌ بود اعلام می کرد که‌ نصف پادگان سقزبدست پیشمرگان این حزب تصرف شدە وحالا پیشمرگان احتیاج به‌ فشنگ دارند و مردم را به‌ کمک فرا می خواندند. رفیق حسن همراە یک دستگاە منیی بوس پرازدوستداران جمعیت و پیشمرگان کوملە عازم شهرسقزمیشوند ودردروازە شهربە کمین نیروهای رژیم می افتند وبوسیلە تانکهای ارتشی مورد حملە قرارمیگیرند. رفیق ابوبکرحمیدی دستگیرمی شود وروزبعد همراە ١٩ نفردیگربدستورحاکم شرع خلخالی جلاد اعدام می شوند.حسن دراین درگیری شایستگی یک پیشمرگ  جسوررا ازخود نشان می دهد.
دفاع از شهر
هنوزشهربوکان توسط رژیم اشغال نشده‌بود؛ اما نیروهای مسلح کُردازشهرخارج شده‌ بودند.ماباکسانی کە بە شکلی درجمعیت بوکان فعال بودند بە باغهای روستای قازنتا رفتیم ودرمورد آرایش جدید و شکل مقاومت درمقابل رژیم بحثی شکل گرفت :دراین وضعیت دشوار، رژیم بدون مقاومت مردم و پیشمرگان توانسته‌ وارد شهربوکان شود.اکثراعضای جمعیت ازحملە رژیم جمهوری اسلامی برآشفته‌ شده بودند.هرکسی برای خودش سازی میزد وبحثها ی طولانی صورت می گرفت .ارزیابی جمعی ازجنبش مقاومت ،که‌ اکثریت هم بودند،باین شیوه‌ فورمولبندی شده‌ بود« مبارزە مسلحانە دربرابررژیم غلط است.جنگ مسلحانە مشی چریکی است، با جنگ بە جای نمی رسیم» و راە حلشان تقویت مبارزه‌ کارگران بود ومی گفتند« که‌ باید میان کارگران برویم وازطریق مبارزات کارگری رژیم اشغالگررا وادارکنیم ازکردستان بیرون برود.»نظردوم می گفت« باید مقاومت کرد.ولی نە درمنطقە بوکان،بلکە بە سردشت برویم ومناطق آزاد را برای خودمان حفظ کنیم. »زندە یاد دکترجعفر،بحثهای همە را گوش داد ودست خود رابلند کرد وگفت«ما درشرایط آزاد کە هیچ فشاری برما اعمال نمی شد زیاد حرف زدیم .حالا رژیم حملە کرده‌ و دستە دستە ازمبارزین خلق کرد را اعدام می کند .نباید بە هیچ قیمتی مردم را تنها بگذاریم، و باید مقاومت کنیم . کجا برویم، و فردا با چە افتخاری برگردیم .آیا ازما سوال نمی شود این مدت کجا بوده‌ایم وآنها را تنها گذاشته‌ایم. جواب ما چە خواهد بود؟ پاسداران رژیم،بە مال وزندگی مردم دست اندازی کرده‌اند. رژیم شهرهای را اشغال کردە و یا می کند، ولی من براین باورم رژیم جمهوری اسلامی هرچند قدرت هم داشته‌ باشد درمقابل قدرت کارگران وزحمتکشان درهم خواهد شکست .باور کنید میتوانیم شهرهای کردستان را با قدرت مردم انقلابی یکی پس ازدیگری دوبارە آزاد کنیم. کوملە،تصمیم بە مقاومت گرفتە است.بە تنهایی هم باشد می مانیم و دست خود را بالا برد و گفت « هرکسی دوست دارد بماند، دست خود را بالا ببرد؟» درآن شرایط ،حسن بدون تزلزل دست خود را بالا برد واعلام آمادگی کرد.وچند نفردیگر،حاضربە ادامە مبارزە شدند.ما به‌ روستای قەرەگویزرفتیم وازآنجا بە دامنه‌ کوەهای حاجی کیمی‌ راهی ومدت سە روزدرآلونک کاک حسن، پدررفیق جانباختە ،فرماندە وکادرنظامی کوملە ،محمد ایلخانی زادە بسربردیم. شبی دائی ممی با ماشین شخصی خودش،ازشهربرایمان اسلحە،مهمات وخواروبارآورد . حسن ازهمکاری محمدرشیدزاد(دائی ممی)  احساس خوشحالی میکرد.چند نفربرای کارمخفی بە داخل شهربرگشته‌ بودند. بعدها بە سە دسته‌ تقسیم شدیم. مەفرزە (گروه‌) ١،دردره‌ حاج کند،که‌ عبارت بودند از رفقا، محمدامین حسامی و هاشم رضائی،مەفرزە۲، منطقە فیض اللەبیگی ،شامل رفقا ،رحمان حسین زادە، حسن سلطانی ومن. دکترجعفرشفیعی برای سازماندهی تشکیلات با بقیه‌ی رفقای رهبری کوملە بە روستا ی گورە مەر درمنطقە سردشت رفت درحالیکه‌ رفیق، فاروق بابامیری همراهیش می کرد. وظایف مشخص شده‌ بود وما مشغول گشت سیاسی – نظامی درمنطقه‌ بودیم. بە روستای یکشوە آمدیم تا با رفیق رحمان حسین زادە،بە روستای چاوەرچین برویم، ولی رحمان دردسترس نبود. درحالیکه‌ به‌ خانه‌ برمی گردد ‌ متوجه‌ می شود ، و بدنبال ما سریعا حرکت می کند و درباغهای بین روستای دنگوز و چاورچین بهمدیگر  ملحق شدیم. رفقا خالد سیادت، محمد بداغی، هاشم رضائی، محمدامین حسامی،دکترجعفرشفیعی،فاروق بابامیری، رحمان حسین زادە،حسن سلطانی،ومن، …گزارش فعالیت این مدت رابە جلسە دادیم کاراین دورە را موفق ارزیابی کردیم. حسن براین نکته‌ پا فشاری میکرد منطقە فیض اللەبیگی احتیاج مبرم بە حضوردایمی ما دارد.بعدازجلسە بە منطقە بازگشتیم.این بارازطرف خانوادە کاک عمربابامیری (از هواداران‌ حزب دمکرات کردستان ایران) به‌ ما اطلاع داده‌ شد که‌ نامبرده‌ ،می خواهد بە ما ملحق شود تااوضاع واحوال منطقه‌ قدری آرام شود. اونگران وضع خودش بود وشبها دربیرون روستا بسرمیبرد.حسن قبول کرد وکاک عمرشب اول بما ملحق شد. صبح روزبعد درحالیکه‌ درچنارستان عبید ملاعلاو مخفی بودیم ،کشاورزان سارقامیش برای کاربە مزرعە آمدند وما را ازحمله‌ی شب گذشته‌ مزدوران رژیم  با همکاری جاشها بە روستای تیکان تپە آگاه‌ کردند. اطلاع یافتیم که‌ نیروهای دولتی،صلاح پسرکاک عمر وکریم برادرم را دستگیرکرده‌اند و همراە خودشان بە شهر برده‌اند.کاک عمرازشنیدن این خبرناراحت وبرآشفتە شد. یکی ازاهالی ساروقامیش را پیش علی عارفی فرستاد تا با تراکتورش ما راازچنارستان عبید ملا علاو،بە باغ عایشه‌ که‌لاوه‌ژ درروستای کرکرە منتقل کند. نزدیکهای ظهربود که‌ به‌ باغ رسیدیم.حمایلهایمان را بازکردیم وزیرآفتاب درازکشیدیم. سه‌ ساعتی استراحت کردیم و بعد ازبیدارشدن ، مردم حق شناس کرکرە ،نهارمفصلی برایمان تهیه‌ دیده‌ بودند. بعد ازخوردن نهار،حسن به‌ زیرسایه‌ ی درخت گردوئی که‌ درهمان نزدیکی بود پناه‌ برده‌ و به‌ مطالعه‌ کتاب جنگهای چریکی چەگوار مشغول شد. بدون اطلاع قبلی ازروستای تیکان تپە یک دستگاە ماشین جیب که‌ سرنشینانش را خانوادە کاک عمرتشکیل می دادند و تمام روز برای آزادی صلاح درتکاپو بودند نزد ما آمدند.کاک علی بابامیری وحسن بگ کاک عمررا ازما جدا کردند ومدت ده ‌دقیقە پچ پچ کنان با هم صحبت کردند. شروط مقامات رژیم بە اطلاع کاک عمررسانده‌ شد. این شروط عبارت بودند از اینکه‌،درصورتی که‌ کاک عمرحاضر شود با اسلحەاش بە شهربرگرد، پسرش آزاد خواهد شد. کاک عمر شرط مقامات رژیم را قبول کرد.وپیش ما بر گشت، گفت «من پیرهستم و نمیتوانم مثل شماها فعال باشم درنتیجە اگربە شهربرگردم ،پسرم آزاد میشود.» یکی ازنزدیکان کاک عمرجلو آمد. ورو بە حسن گفت: ناراحت نباشید، برای شما هم وساطت وکاری میکنیم کە دولت گناە شما را ببخشد. حسن خونسردانە درجواب گفت «روتوکم کن و برو که‌ دیگه‌ نبینمت. من هیچ وقت برای رژیم کثیف خمینی سرتسلیم فرود نخواهم آورد.»کاک عمر مدت سه‌ سال زندانی سیاسی رژیم پهلوی کشید بود وامروزبا اسلحەای کە ازپادگانهای رژیم شاە بدست مردم انقلابی افتاده‌ بود،بە شهربرمی گرد. برگشت ایشان یک ذرە ازتوان  انقلابی حسن کم نکرد.بعدازاین ماجرا بە گشت سیاسی – نظامی درمنطقە ادامە دادیم.یک شبی هنگامیکه‌ رفیق محمدامین حسامی با موتورسیکلت همراە رفیق جانباختە تیمورحسنیانی پیشمرگ سازمان پیکاردرراە آزادی طبقە کارگربە روستای تیکان تپە آمده‌ بودند و بعد از اینکه‌ ما را درمحل نمی یابند، با رفقای جانباختە ،اسماعیل مولودی و محمد جنگی (پاول) تماس می گیرند وسراغ ما را ازآنها می گیرند.رفقا پاول و اسماعیل آنها را نزد ما که‌ درمنطقه‌ای ما بین تیکان تپە و روستای درزولی ودرآلونکی درحال استراخت بودیم هدایت کردند. بعدازاحواپرسی و خوش وبش آنها به‌ ما گفتند که‌ برای آرایش جدید نطامی باید امشب بە منطقە آختاچی دردره‌ حاجی کند برگردیم. ما هم پذیرفتیم . رفقا تیمورومحمدامین ازما جدا شدند.بعدازنیم ساعت ما هم ازرفقا اسماعیل و پاول جدا شدیم و بطرف روستای قەرە بەراز حرکت کردیم.ازروستای تیکان تپە یک دستگاە ماشین سواری بە طرف ما بە حرکت آمد. حسن: گفت فکر میکنم این ماشین جاش منطقە رشید حیدری باشد؛کمین بگذاریم و ماشین رابزنیم. من گفتم نە ، ما درحال ماموریت هستیم بگذار ماشین ازکنارما رد شود.ماشین درفاصله‌ی ۵٠٠متری ما ایستاد، بعد دورخودش  شروع کرد بە چرخیدن، یقین پیدا کردیم کە مزدوران رژیم باشند. ودرتعقیب ماست ولی ازتیراندازی بسوی ماشین منصرف شدیم.بعدها اطلاع یافتیم، که‌ سرنشین ماشین محمد ادهمی بودە وبرای شکارخرگوش آمده‌ بود.پس ازپیمودن مسافتی راه‌ بە روستای قەرەبەراز رسیدیم. کنارآبادی قدری ایستادیم. حسن گفت« حتما باید خرمن جا خرمن پا داشتە باشند، پس بهتر است اطلاعاتی ازروستا بدست آوریم وبعدا وارد شویم.» تفنگ دردست جلورفتیم. ماه‌ برفراز کوهستان می درخشید. خرمن پا خواب بود به‌ آرامی  صدایش زدیم .خرمن پا چشمهایش را گشود و دید دونفر مسلح بالای سرش ایستاده‌اند،خیلی ترسید و زبانش بند آمد. من جلوتر رفتم وخودم را معرفی کردم مرا شناخت ،چونکه‌ سالهای قبل درتهران باهم کارمیکردیم. بعد زبان باز کرد و گفت شب بە این دیروقتی اینجا چکارمی کنی ؟ گفتیم شام نخورده‌ایم ما را بە خانە خود برد. خانمش تخم مرغ برایمان نیمرو کرد و کرە وعسل نیز آورد. شام مفصلی خوردیم. ازبرادرزاده‌اش درخواست کردیم با ماشین ما را بە روستای قەرەگویز ببرد. گفتیم کرایە ماشین هرچقدر باشد،مشکل نیست ،قبول کرد و ما را بە روستای قەرەگویز انتقال دهد.ولی نگران راە بود وقتی سوارماشین شدیم از روستاهای بەردەزەرد و کانی سهراب  قلیچ  گذر کردیم ؛مشکلی پیش نیامد. از آنجا بە دشت روستای یەنگیجە رسیدیم که‌ سیستم برق ماشین مشکل پیدا کرد واتوماتیک نوربالا روشن شد. رژیم بالای کوە نالەشکینە پایگاە دایرکرده‌ و برمنطقە مسلط بود. رانندە ترسید، ازکنار پایگاە با نور بالا رد میشویم، امکان دارد ماشین را به‌توپ ببندند.ماشین را ازحرکت ایستاند و گفت :
ـ دیگر جرات نمی کنم کە بە رانندگی ادامە دهم.
 حسن گفت:
ـ دوست عزیز اگراینجا ماشین را پارک کنی،دشمن فکرمی کند برای آنها برنامەای داریم و خطر بیشتری ما را تهدید می کند؛ بهتراست همینجوری بە راە خودمان ادامە دهیم .
 راننده‌ گفت:
ـ من میترسم و شما خودتان ماشین را ببرید.
حسن گفت:
  کاکه‌ چه‌ فرقی برای تو دارد،اگرمن رانندگی کنم و بطرف ما تیراندازی کنند هرسە نفرمان  را میزنند. ولی اگرما درمسیر راە بە نیروهای رژیم برخورد کنیم میتوانیم ازشما دفاع کنیم.
رانندە مقداری جرات پیدا کرد وگازماشین را گرفت وبعد ازمدتی وارد جادە اسفالت سقز- بوکان شدیم. بطرف روستای کوچکی پایین حرکت کردیم .رانندە که‌ احساس کرده‌ بود که‌ دیگر خطری ما را تهدید نمی کند،شروع کرد بە آوازخواندن و حسن همراهیش میکرد. صبح  هنگام طلوع آفتاب بە روستای قەرەگویز رسیدیم. بە خانە رفیق عزیزمان،پیشمرگ کوملە کریم ایلخانی زادە رفتیم و درآنجا صبحانە خوردیم .بعد بطرف روستای تەرەغە راه‌ افتادیم.میان راە ازمردم منطقە سراغ پیشمرگان کوملە راگرفتیم، واطلاع یافتیم که‌ آنها درباغهای روستای سردرآباد بسر می برند.بعدازچند ساعت پیادە روی،به‌ محل تعیین شده‌ رسیدیم اما از رفقا،هاشم ومحمدامین درانجا خبری نبود . رفقای مهاباد درباغ حضور داشتند وما بە آنها ملحق شدیم. رفقای تشکیلات داخل شهر مهاباد یک دستگاە ماشین سیمرغ از پاسداری کە برای خرید ازماشین پیادە می شود مصادرە ازشهرخارج کردە بودند و تحویل ما پیشمرگان دادند.مسئول پیشمرگان« گفت حالا که‌ ما وسیله نقلیه‌‌ داریم میتوانیم فاصلە میان جادە میاندوآب ومهاباد را کنترل کنیم.» هنگام کنترل جاده‌ حسن جزوگروە دستە اول بود. یک دقیقە ازتبلیغ کردن سیاستهای کوملە غافل نبود و مسافران را تشویق بە ادامە مبارزە علیە رژیم می کرد. جادە را نیم ساعتی درکنترل داشتیم یک دستگاە مینی بوس ازشهرمهاباد بطرف شهرمیاندواب درحرکت بود بە کمین ما افتاد . چهارنفردرجه‌داررتبه‌ بالای ارتش را شناسائی و اسیر کردیم. وسپس بە روستای سهولان انتقالشان دادیم بعداز ٢۴ساعت آزادشدند، سپس بە رفقای سقزدرروستای شهریکند ملحق شدیم که‌ طرح کنترل جادە سقز- بوکان  وگردنە  سرا را درسر داشتند .باهمکاری پیشمرگان اتحادیه‌ مهینی کردستان عراق بە نامهای، شیخ علی، حمە علی و دلیر و بە فرماندهی شیخ علی جادە را بە کنترل خود درآوردیم. ماشینهائی کە ازدومسیرمی آمد ند بە جای امنی که‌ قبلا درنظرگرفتە شدە بود منتقل می کردیم .یکی ازپیشمرگان درمورد جنگ افروزی رژیم برای مسافران سخنرانی می کرد. معاون رئیس پاسگاە سرا همراه‌ خانوادەاش بە کمین افتادند وبوسیله‌ ما دستگیرشدند وبلافاصله‌ همسرش را آزاد کردیم  وبا یک مینی بوس بە شهرسقزبرگرداندیم. معاون رئیس پاسگاە را با ماشین جیب ارتشی بە پشت جبهە منتقل کردیم. بعد از روشنگری لازم ،معاون رئیس پاسگاە رانیز آزاد کردیم.
حسن آرپی جی
درمنطقە گورک سقزدرحال گشت سیاسی – نظامی بودیم،واخبارساعت ٢بعدازظهررادیوتهران راگوش میکردیم که‌ درابتدای اخبار گوینده‌ رادیو اطلاع داد که‌: فواد مصطفی سلطانی رهبر دمکراتها دردرگیری با پاسداران کشتە شدە است.هنوز چهرە کاک فواد بعنوان رهبر کوملە مشخص نبود.خبر به‌گوش رفیق حسن رسید و بدون اختیارگریە کنان گفت:
ـ نه‌ باور نمی کنم، امیدوارم کە خبردورغ باشد.
خودش با خودش حرف میزد و این کلمات را پشت سر هم تکرار می کرد. اگر این خبر راست باشد؛ بعدازمرگ کاک محمد حسین کریمی، این ضربە بزرگی است که‌ برپیکرکوملە وارد می شود. حسن درجریان کوچ مریوان ازنزدیک با کاک فواد آشنا شدە بود ودراین مدت کوتاە استعدا و توان رهبری کاک فواد را تشخیص داده‌ بود. مشکلات و سختیهای زندگی حسن را مثل فولاد آبدیدە کردە بود، بطوریکه‌ ازاو انسانی مصمم ، با ارادە و راسخ ساخته‌ بود که‌ برهمە مشکلات  فایق می آمد. شیخ علی همراە دلیر وحمە علی برای تقویت تشکیلات کوملە بە بوکان آمدند. با کوشش دکترجعفر،تشکیلات بوکان صاحب یک قبضە موشک انداز آرپی چی شدیم .برنامە عملیاتی درداخل شهر با همکاری رفقای تشکیلات داخل ، طراحی شد. حسن بە عنوان آرپی چی زن واحدهای  بوکان انتخاب ازآن زمان ببعد به‌ حسن آرپی چی مشهورشد. شب وارد شهر شدیم و ساختمانی قبل ازحملە رژیم مقرمکتب قرآنیها بود وپاسداران درآن مستقر شده‌ بودند با مهارت و کاردانی پیشمرگان کوملە توسط حسن با موشک اندازآرپی چی مورد حملە قرارگرفت. تعدادی ازافراد دشمن کشته‌ وزخمی شدند .ساعت چهار صبح بە روستای دونگز برگشتیم  ودرمسجد روستا تا ظهر استراحت کردیم .ساعت شش بعدازظهررادیو محلی اورمیە دراخبارخود اعلام کرد شب گذشته‌ ضد انقلاب بە داخل شهربوکان نفوذ کرده‌ ازطرف نیروهای اسلام مورد حملە قرارگرفته ودرنتیجە هفدە ضدانقلاب کشته‌ شده‌اند. دم مسجد روستای دنگوز گفتیم که‌ ما دیشب داخل شهر بودیم. وکاک حسن با آرپی چی، مقر را مورد حملە قرارداد. بە منطقە فیض اللەبیگی رفتیم تا جاش مزدور رشید حیدری را دستگیر کنیم. حدود ساعت هشت و نیم شب بود که‌ ازداخل روستای تیکان تپە با سە ماشین پراز پیشمرگ رد شدیم .من و حسن با جامانە(دستار مردانه‌) صورت خودمان را پوشانده‌ بودیم تا مردم ما را نشناسند. ولی مردم تشخیص داده‌ بودند این ماشینها متعلق بە پیشمرگان است.ازشیشە ماشین می دیدیم که‌، مردم خوشحال بە نظرمی آمدند. بهمین دلیل بیرون روستا ماشینها راپارک کردیم، تا مسئولین مشورت کنند بە روستا برگردیم یا بە مسیرخودمان ادامە دهیم. من بالای تپە مواظب دوروبربودم. حسن کنارجادە بە حالت آمادە باش ایستادە بود.ازروستای تیکان تپە درپیچ جادەای بە طرف روستای ساروقامیش امتداد می یافت، ماشین جیبی با دوسرنشین بسوی ما درحرکت بودند.حسن گفت این فرد یکی ازفامیلهای رشید حیدری است. وازماشین پیادشان کردند. دراین گیرودار رفقای جانباختە  پاول واسماعیل آمدند گفتند: همە مردم متوجە شدند کە شماها پیشمرگان کوملە هستید وازشما میخواهیم کە بە روستا برگردید ودرادامه‌ گفتند: جو سیاسی بسیارمناسب است ودرمسجد برای مردم سخنرانی کنید مردم انقلابی تشنە دیدارپیشمرگان هستند. تصمیم گرفتە شد همراە عبدالرحمن بگ بە روستا برگردیم. رفقا محمدامین حسامی ،دلیر، حمە علی و من مامور شدیم  که‌ با ماشین عبدالرحمن بگ همراە پسرش بە روستای ساروقامیش برویم تا تفنگش را مصادرە کنیم. وقتی بە روستای ساروقامیش رسدیم ،جوانان روستا جلو مغازه‌ جمع شده‌ بودند و متوجە شدند کە رانندە ناشناس وغریب است وجلوآمدند می خواستند ازماجرا با خبرشوند. ماشین رادرمیدان روستا پارک کردیم پسرعبدالرحمن بگ رفت تا تفنگ را بیاورد. مصادره‌ کردن تفنگ ازسوی ما موجب شادی و شوردرمیان جوانان شده‌ بود. بعداز یکساعت بە روستای  تیکان تپە برگشتیم . پیشمرگان شام مختصرشان را خورده بودند. زنان ومردان روستا، درمسجد جمع شده‌ بودند ورفیق هاشم رضائی برای مردم سخنرانی میکرد. درحضورمردم ازعبدالرحمن بگ امضا و تعهد گرفتە شد کە راە خود را ازرشید حیدری جدا کند. درضمن نامەای ازطرف تشکیلات کوملە برای رشید حیدری نوشتە شد کە ازهمکاری با رژیم جمهوری اسلامی دست بردارد. حسن درمیدان روستا منتظرما بود و گفت :مادرت خیلی نگرانت است. بە شوخی دست من را گرفت، مادرم را صدا کرد وگفت :
ـ دایە(مادر) آمینە بیا اینهم رحیم رەش (سیاه‌) تو .
وتفنگ را گرفت رفت داخل مسجد منهم بە خانە مادرم رفتیم. مادرم ذوق زده‌ شده‌ بود، میگفت توچرا رفتی من این همە نگران تو بودم .آخرمادر حق داشت نگران باشد دوهفتە پیش نزدیک روستای غولامالی بە وسیلە بالگردهای جمهوری اسلامی مورد حملە قرارگرفته‌ بودیم. با ترکش گلولە کالیبر٧۵میلیمتری کتف شانە راستم زخم کوچکی برداشته‌ بود. خبر بە مادرم رسیده‌ بود. وقتی پیشمرگان بە روستا برمیگردند ،من را همراە آنها نمی بیند. می گفت :
ـ یقین پیدا کردم کە تو زخمی هستی امشب تورانخواهم دید .بە حرفهای حسن وپیشمرگان باورنداشتم کە تو با کاک محمدامین بە ساروقامیش رفته‌ای. خوشحالم کە می بینمت.
دایە فاطمە  مادر حسن بە خانە مادرم آمد بغلم کرد ، بوسید و گفت:
ـ  پسرم حالت خوب  است ،بلا دور باشد شنیده‌ بودم کە زخمی شدی ،اما دلم نیامد خبررا بە مادرت بگویم و خصوصا بە اطرافیان هم گفتە بودم کە خبررا بە مادرت ندهند، تا مادرت ناراحت نشود. مادرم برگشت گفت :
ـ من خبررا شنیده‌ بودم ولی بە روی خودم نیاوردم کە ،پسرم زخمی است. گفتم بگذار این خبرجاشها راخوشحال نکند. آفرین مخفی کاری یاد گرفته‌اید. آرە خواهر فرزاندانمان راە کوملە را انتخاب کرده‌اند و ماهم  باید مخفی کاری بکنیم.
 دایە فاطمە گفت:
ـ بە اندازه حسن دوستت دارم  وطاقت نیاوردم، آمدم تا ببینمت.دایە شرمنده‌ام  قراربود بعد از شام خدمت برسم. نەلازم نیست مواظب خودتان باشید پسرم ! خوشحالم از اینکە زنان و مردان روستا درمسجد جمع شده‌اند وبا علاقه‌ به‌ سخنرانی پیشمرگان گوش می دهند. بیگمان مردم پیشمرگان را فرزاندان خودشان میدانند.
آن شب سە نفر داوطلب عضویت درنیروهای  پیشمرگ شدند، اما توانستیم یک نفر ازآنهارا هم مسلح کنیم. ازمنطقە فیض اللە بیگی بە منطقەآختاچی برگشتیم چند روزی درمنطقە گشت سیاسی -نظامی انجام دادیم .
آزادی شهر بوکان
درتاریخ ۶آبان ١٣۵٨ شب  هنگام برای عملیات ازراە میراوا وارد شهربوکان شدیم عملیات شروع شد.ازاولین لحظە درگیری جوانان شهر، پیشمرگان را همیاری کردند و ابتکارعمل را دردست خود گرفتند. لحظە بە لحظە شهردرتب و تاب بود و نیروهای دولتی روحیه‌ اشان را از دست داده‌ بودند .درچنین وضعیتی فرماندە نظامی ما، تصمیم گرفت کە ازشهر خارج شویم و بە روستای میراوا عقب نشینی کنیم .برای چند ساعتی ازشهر خارج شدیم. راستش ما مشکل فرماندهی داشتیم چونکە کاک شیخ علی با شیوە جنگ جبهه‌ای آشنایی نداشت. بخاطرهمین فکرمی کرد، زمانیکه‌ بە دشمن ضربه‌ می زنیم، باید سریع عقب نشینی کنیم و نباید درمقابل ارتش کلاسیک ایستاد. خود ما هم تجربە آنچنانی نداشتیم ولی پرنسیپ تشکیلاتی بما حکم می کرد ازدستور فرماندە اطاعت کنیم. هرچند هم موافق نبودیم کە ازشهرخارج شویم.چند نفرازرفقا ی تشکیلات مخفی که‌ زیرنظرفرماندهی ما نبودند بە جنگ ادامە دادند .ساعت ۵ صبح بود، رفقا آمدند وبا مسئولین صحبت کردند کە دوباره‌ بداخل شهربرگردیم. نیروهای دولتی ازتاریکی شب استفادە نمودە وبە شهرمیاندواب عقب نشینی کرده‌بودند. وارد شهرشدیم رفقای داخل شهریک دستگاە ماشین دوکابینە ٨ سلندر ازنیروهای  رژیم بەغنیمت گرفته‌ بودند تحویل واحد ما دادند مقردایرکردیم و شروع بە پاکسازی شهرودهات دوروبرازعناصرمزدوررژیم کردیم. یک واحد ازپیشمرگان بە فرماندهی شیخ علی بە روستاهای کلتپه قورمیش رفتند آخوند روستا را دستگیر کردند. بعد بە روستای ئوینەچی  رفته‌ کریم حیدری را دستگیرمی کنند.ازآنجا بە روستای “قەدیم” میروند تا رشید حیدری را دستگیرکنند. پیشمرگان وارد روستا می شوند، ازآنها می خواهند خودشان را تسلیم کنند، اما آنها تسلیم نمی شوند و دست بە مقاومت میزنند و تیراندازی شروع میشود. حسن مسلح بە موشک اندازآرپی چی سنگرگرفتە اگر لازم باشد وارد عمل شود. یکی از جاشها بە اسم ممی، مینە عبداللەبگ دستگیر میشود. ممی را تحویل حسن می دهند. کاک محمدامین حسامی میگوید :حسن مواظب ممی باش که‌ تکان نخورد تا  جاشهای دیگررا دستگیرمی کنیم. کاک محمدامین میرود وقتیکە برمی گردد با صحنەای روبرو می شود  که‌ ممی درحال گریە کردن است .سوال می کند  چە خبر است چرا گریە می کنی ؟ حسن درجواب می گوید تکان خورد و، فکر کردم می خواهد فرارکند تیری بە پایش زدم. از طرف پزشک کوملە مورد معالجە قرارمی گیرد.حسن ازطرف تشکیلات کوملە مورد انتقاد قرارگرفت. رشید حیدری همراە پسرش علی وجاش دیگری باسم عمر تسلیم پیشمرگان کوملە شدند اسیران رابە روستای تیکان تپە منتقل، مردم روستا ازدستگیری این مزدوران بسیارخوشحال شده‌ بودند. پیشمرگان بعد ازتوقف کوتاهی بە شهر بازگشتند. وقتی کە پیشمرگان با اسیران وارد شهرشدند مورد استقبال بی نظیرمردم شهر قرارگرفتند. درعرض چند دقیقە صدها نفرجلومقر کومه‌له‌ جمع شدند بە نفع کوملە شعارمی دادند خواستارمحاکمە این مزدوران شدند.یکی ازمسئولین کوملە آمد روی بالکن ساختمان مقرایستاد رو بە حاضرین گفت :خوشحالم کە شماها همراە پیشمرگان کوملە و فرزاندان خودتان ازانقلاب پشتیبانی می کنید. بە شماها قول میدهیم تا ٢۴ ساعت دیگربرای این افراد پروندە تشکیل شود وتحویل قوە قضائیەی کوملە داده‌ شوند تا بە جرایم این افراد رسیدگی شود. ملای روستای کلتپه ،جرمش سبکتربود، بعدازچند روز آزاد شد.بقیە اسیران را بە روستای حاجی کند انتقال دادیم درمسجد روستا زندانیشان کردیم جهت رسیدگی به‌ پروندەهایشان بە روستای تورجان منتقل شدند.حسن همراە واحدی ازپیشمرگان کوملە بە شهرسنندج رفت و درآزاد سازی شهرشرکت کرد.بعدها بە بوکان برگشت. زمستان سال ۵٩دردستگیری افراد مسلح سپاە رزگاری درمریوان فعالانە شرکت کرد. درهمین سال برای شرکت دریک دوره‌ی  مسئولین نظامی،که‌ توسط یکی ازفرماندهان سازمان وحدت کمونیستی رهبری و هدایت میشد، به‌مریوان رفتیم .این دورە راباموفقیت بە پایان رسانید سپس بە شهربوکان بازگشتیم  ومسولیت یک دستە ازپیشمرگان بە او سپرده‌شد؛اما بە اینهم اکتفا نکرد و درخواستی مبنی برآموزش نظامی توده‌ های مردم را به‌ مسئولین کومله‌ ارائه‌ داد تا از حق خویش دفاع کنند .تابستان ۵٨برای انجام ماموریتی تشکیلاتی عازم ناحیە ارومیە و منطقە سوما وبرادوست شد وبه‌ عنوان مسئول نظامی کوملە، دراین منطقە نقش ایفا می کند حسن علاوە برپیشبرد وظایفش، پیوندی دلسوزانه‌ وصمیمانه‌ با اهالی زحمتکش  منطقه‌ وبویژه‌ اهالی راژان برقرارکرده ‌بود.بگونەای کە اکنون نیز اهالی این ناحیە، سیمای رزمندە وجدی وپرتلاش وی رابە یاد می آورند.
رفیق حسن اواخرسال۵٩باردیگر بە ناحیە بوکان برگشت.این بارآزمون نظامی خود را بیشترو بیشترکرده‌ بود.درسالهای ۵٨/۵٩/و۶٠درعملیات نظامی  ناحیە بوکان،مهاباد،مریوان،سقز،سردشت،شرکت کرده‌ وفرماندەهی بخش ازاین عملیاتها را بعهده‌ داشت .بە چند نمونە اشاره‌ میکنم؛ بخشی ازفرماندەهی درهم شکستن ستون ارتش جمهوری اسلامی درجادە دارساوین سردشت بە تاریخ ٢٣/۶/۵٩ که‌ در طی این نبرد،رفیق فریدون جعفری رفیق انقلابی مبارزکمونیست شناختە شدە صفوف سازمان وحدت انقلاب ورفقا حمزەعباسی،احمد قادرمجید پیشمرگ جان باختن. عملیات بزرگ تعرضی پیشمرگان کوملە درداخل شهرمهاباد درشب ٢٨/۴/۶٠علیە نیروهای رژیم جمهوری اسلامی کە رفیق هنرمند وانقلابی، جمال مفتی دراین عملیات جانباحت.عملیات تعرضی بە داخل شهرسقز بە تاریخ ۵/۶/۶٠،رفقا ابوبکراحمدی، محمد فرج زادە، ناصرخلیقی،جانباختند. آخرین میدان نبرد رفیق حسن سلطانی تاریخ ٢٣/١٢/١٣۶٠شمسی دربلندیهای تپە قلیانتاغ درفاصله‌ی شهر مهاباد و میاندواب بوقوع پیوست.رفیق حسن همراە رفقا ،عمرجانالی، رحمان زاهدی(ئاکام) علی مهاجری، مادح همتی، جانشان را درراە آرمان کارگران وزحمتکشان فداکردند.مقر کمیتە ناحیە بوکان درروستای تازەقلعه‌ قرارداشت،که‌ با بسیم مطلح می شوند که‌ پیشمرگان کوملە با نیروهای رژیم درگیرشده‌اند وپنج نفرازرفقا جان باخته‌اند، اما اسامی جانباختگان را ازمن مخفی می کردند. خیلی نگران بودم هرکاری می کردم بمن نمی گفتند؛ رفتم ازرفیق محمد فاروقی بسیم چی ناحیە سوال کردم که‌ رفقای کە درقلیانتاغ جان باختن چه‌ کسانی هستند ولی ایشان هم خبررا بە من نگفت. روزبعد پیکر فرماندە غرقه‌ به‌ خون بە روستای تازەقلعه‌ آورده‌ شد تا ازآنجا بە زادەگاهش بازگردانده‌ شود. تازە متوجە شدم، چرا اسمها را ازمن مخفی می کردند. بعنوان گلە، رو بە رفیق محمد فاروقی کرده‌، گفتم :حسن جان باختە وازمن مخفی می کردید؛ درجواب گفت: کاک هاشم رضائی گفت دست نگهداریم و خبررا بە شما نگوئیم.
 درطول مسیری کە  کاروان همراهان حرکت می کرد، زحمتکشان با دیدگانی اشکبار وقلبی سرشار از اندوه‌ در سوگ فرو رفته‌ و به‌ فرماندە اشان ادای احترام می کردند. درروستای کلتپه‌ قورمیش، کاروان قدری توقف کرد، تا پیشمرگان استراحت کوتاهی کنند. مردم روستا ازچهارسوی تریلی تراکتور،خودشان را بالا می کشیدند تا برای آخرین دیدار به‌ فرمانده‌ی شجاعشان ادای احترام کنند.
من کنار پیکررفیق نشسته‌ بودم؛ جوانی بالا آمد وبا چشمانی اشکبار، روبە من کردو گفت :کاک رحیم ترا قسم می دهم تا مراسم خاکسپاری به‌ پایان می رسد تنهایش نگذاری،چونکە حسن تا آخرین نفس شما را تنها نگذاشت. آرزو می کنم روزی فرارسد، کە آن جوان آنروزی و پیرمرد امروزی را ببینم وبه‌ او بگویم: خواسته‌ شما را بجا آوردم و راە حسن راادامه‌ دادم .
رفقایی کە دربرههایی از زندگی مبارزاتی وانقلابی با اوهمکار بودەاند ،خاطرات شیرین وفراموش نشدنی از صداقت ودلسوزی،احساس مسئولیت درقبال مشکلات وشادابی وسرزندە بودن او رادرجریانهای مختلف جنبش مقاومت کردستان را بخاطر می آورند واز این شخصیت لایق و توانای کومله‌،رفیق جانباخته‌، حسن سلطانی  به‌ نیکی یاد می کنند.

١٢بهمن ماە ١٣٨٩برابربا١/٢/٢٠١١
 عکس هایی از حسن سلطانی