حماسه های خاموش درسرابی تاریخی . ۴۴

حماسه های خاموش درسرابی تاریخی . ۴۴                                
اسلام دموکراتیک =  دموکراسی اسلامی
قسمت چهل و چهارم
 
hoshyaresmaeil@yahoo.com
   قطره اشکی در خلاء
چند بخش پایانی این مطلب مربوط به خلاصه خاطرات خودم است.
 
        شاید در زمانهای گذشته، نوشتن خاطرات برای همه مرسوم نبوده باشد، ولی حالا شده. روزی که تصمیم گرفتم خاطراتم را بنویسم به هیچ چیز فکر نمی کردم به جز بهتر شدن حال خودم تا تعادل روحی خودم را بتوانم حفظ کنم. بنابراین تصمیم گرفتم بنویسم و همه ی اینها هیچ چیز نیستند جز مشتی خاطره!
        شروع خاطرات ماندگار در ذهن من تقریبا” از قیام سال ۵۷ بود. نوجوانی بود و، شور و شوق، عواطف وغرور! مثل بسیاری دیگر در صحنه ی سـیاسی ایران، من هم به طیف  هواداران  سازمان مجاهدین خلق ایران پیوستم. برای شروع خوب بود هرچند از ابتدا حرفه ای یا تمام وقت نبودم.
            
        با شروع فاز نظامی از ۳۰ خرداد ۱۳۶۰ ، همزمان با موج دستگیریهای اولیه مرا هم روانه ی زندان کردند.

با دیدن شرایط زندانها در سالهای ۶۰ و ۶۳ و جنایتهای رژیم ولایت فقیه، دیگر توان فراموش کردن هیچ چیز را نداشتم. پس از آزادی از زندان و اعمال محدودیت تحصیلی و کاری، دیگر هیچ انگیزه ای برای هیچ چیز نداشتم و مترصد بودم تا هرچه سریعتر از ایران خارج شوم . بالاخره در سال ۱۳۶۵ و پس از چندین بار تلاش، موفق شدم تا به صورت  قاچاق و از مرز  پاکستان خارج شوم .

 بعد  از پروسه ی  کوتاهی  در پایگاههای مجاهدین  در شهر کراچی پاکستان، تحمل و پذیرش آن رادیکالیزم حاکم بر فرهنگ مجاهدین  برایم سخت و غریب بود. در نهایت فهمیده یا نفهمیده از مناسبات تشکیلاتی فاصله گرفتم و به طیف هواداران مجاهدین در شهر کراچی پیوستم. تا سال    ۱۳۶۹در کراچی و تحت نظر کمیساریای عالی پناهندگانUN . به عنوان پناهنده زندگی کردم و در سال ۶۹ بالاخره از طریق UN. به کشور سوئیس فرسـتاده شدم و رسمآ پناهندگی سیاسی و اقامت کشور سوئیس را دریافت  کردم. در سوئیس همچنان به عنوان هوادار مجاهدین تا سال ۱۳۷۵در انجمن دانشجویان هوادار مجاهدین به صورت تمام وقت فعالیت کردم. در سال ۱۳۷۵ به دلیل مشکلات جسمی و دوبار عمل جراحی فعال نیمه وقت و بعضآ خانه نشین بودم . با بهتر شدن وضع جسـمی ام در سال ۱۳۷۷ بالاخره تصمیم گرفتم به مجـاهدین یا ارتش آزادیبخش بپیوندم. شاید لازم باشد به دو دلیل مهم برای این تصمیم خود اشاره کنم:

        دلیل فردی . یک حس پررنگ کنجکاوی بود نسبت به نیرویی که سالیان دراز در کنارش بودم؛ نیرویی که در عرصه ی سـیاسی ایران تاثیرات بی چون و چرایی گذاشـته بود و در آن  روزگار  به  شکل  ماهرانه ای هر سوالی درباره ی استراتژی و خط مشی را دور می زدند و جواب آن را مشروط به پیوستن سوال کننده به ارتش آزادیبخش و تشکیلات  مجاهدین در عراق کرده بودند.
 
      دلیل سیاسی. مربوط به کُر تهوع آوری بود که در سطح جهان تحت عنوان مدره یا اصلاحات نواخته شده بود؛ به دلیل تنفر بی اندازه ای  که نسبت به رژیم ولایت فقیه داشتم و مواضعی که مجاهدین اتخاذ می کردند و حرف دل من بود و برای مثال اینکه “اصلاحات فریب و سرابی بیش نیست و افعی هرگز کبوتر نمی زاید”.

      البته ۸ سال باید طول می کشید تا راز اصلاحات ولی فقیه برای همگان روشن شود.!!! در اوایل مردادماه ۱۳۷۷ وارد  عراق و تشکیلات  قرارگاه  اشرف  مجاهدین  شدم . حدود  یک سال باید  وارد  دوره های آموزشی  سیاسی ایدئولوژیک می شدم و پس از یک سال آموزش به ارتش دوم قرارگاه انزلی (جلولا)  منتقل  شدم و در بخش اداری قرارگاه ۱۸ مسئولیت صنفی را به عهده گرفتم. ( موضع صنفی مربوط به بخشی از امورات غذایی و امکاناتی افراد یک قرارگاه می باشد.)

 تا تابستان ۱۳۸۰ در همان موضع مسئولیت , کارو زندگی  کردم . فعلآ وارد خیلی از مسائل ایدئولوژیک و حتی جزئی  نمی شوم . در تابستان  سال ۱۳۸۰ با موضوعی  مواجه  شدم  که مرا ناچار کرد علامت سوالهای ذهنم را در تمامیت آن مجموعه  به رسمیت بشناسم . موضوعی  که ظاهرآ ساده به نظر می رسید اما یک پدیده ی خود به خودی نبود و عاقبت سختی را به همراه داشت.
 
      بزرگترین تحول سیاسی در ایران که ابقای خاتمی در خرداد ۱۳۸۰ بود، موضوعی قابل تامل است. در گرماگرم  انتخابات آن سال  تکرار  واژه هایی  که  تعابیر  مختلفی  را با خود به همراه داشت، امیدهای کاذبی را برای عده ی زیادی از نیروهای بدنه ی تشکیلات مجاهدین به ارمغان آورد. مفاهیمی مانند سرفصل، تعیین تکلیف، شرایط جدید و ….   اما چندان طول نکشید که امیدها جای خود را به یآس و استیصال داد. برای درک بهتر شرایط ناگزیرم کمی به عقب برگردم:

      شش ماه قبل از آن یعنی در زمستان ۱۳۷۹ نشستهایی در تمام تشکیلات مجاهدین برگزار شد که نتیجه و جمع بندی آن نشستهای ایدئولوژیک را به این صورت اعلام و ابلاغ کردند:

“در بستر شرایط سیاسی و منطقه ای موجود، مجاهدین باید به هر قیمـت و با عمـلکرد خویش بیشترین تاثیرگذاری را بر تحولات آینده ی ایران داشته باشند! شش ماه آینده  بسیار مهم و سرنوشت ساز است و تا سرفصل انتخابات رژیم ایران یعنی خرداد ۱۳۸۰، باید با پیش بردن  خط  سازمان  به هر قیمت  جاپای استراتژیک خودمان را محکم تر کنیم . انجام عملیات  داخله در عمق ، یعنی  قلب  تهران و شهرهای  بزرگ  ایران  باید با سرعت  و به هر قیمت  پیش برود و در این  راستا ، حتی با الگوی عملیات مقدس انتحاری، باید کاری کرد تا خاتمی به دور دوم ریاست جمهوری نرسد؛ عملکرد ما باعث  حذف  خاتمی توسط  جناح ولی فقیه  بشود و به این شکل ، رژیم تک پایه و تعیین تکلیف خواهد شد.”

      از پیچیدگیهای شرایط سیاسی آن دوران وعدم فهم سیاسی در بخشی از بدنه ی سازمان و تشکیلات که بگذریم، مجاهدین تمام تلاش  خود را به کار بستند تا اهمیت و حساسیت شرایط را برای همگان ملموس جلوه دهند! به همین دلیل ، رهبر عقیدتی  (رجوی)  از  اهرم  انقلاب  ایدئولوژیک  استفاده  کرده، بند جدیدی به نام  بند “س” از انقلاب ایدئولوژیک  را  خلق  کرد تا  حساس بودنِ شرایط  را هرچه پررنگتر به همگان نشان دهد. در چنین فضا و شرایطی ، اغلب  نیروهای  بدنه ی  تشکیلات  سازمان ، پرشتاب و صادقانه  کار می کردند، با این تصور و امید  که “شرایط جدیدی” در راه است و “تعیین تکلیف” رژیم تعیین تکلیف خودشان هم خواهد بود.

     پس از ابقای خاتمی در صحنه ی سیاسی ایران و دراولین نشست درونی،هنگامی که  در اواخر خردادماه۱۳۸۰ برای  جمع بندی دوره ی  شش ماهه ی مهمی که گذشت ، همه در قرارگاه باقرزاده  گرد آورده شدند؛  طی سه روز نشست سیاسی، تحولات و شرایط جدید بررسی و ماحصل جمع بندی کار شش ماهه ی گذشته به این صورت مدون و ابلاغ شد:

     “… خاتمی توانست در جدال درونی رژیم، خط خودش را پیش ببرد و رژیم تعیین تکلیف شد! چنانچه در جریان موشک باران قرارگاههای مجاهدین در بهار ۱۳۸۰، جناح ولی فقیه موفق شده بود  یک ضربه ی کمر شکن نظامی به مجاهدین وارد کند، آنگاه خاتمی به دور دوم نمی رسید و خامنه ای با بستن  شکاف درون حاکمیت (انتخاب ناطق نوری) به  مسیر و چشم انداز جنگ وارد می شد اما نشد ! از این پس  دیگر نمی توانیم فعالیت نظامی داشته باشیم. ( که منظور همان عملیات  انتحاری در داخل ایران بود). فقط  باید خودمان را آماده کنیم  برای فرارسیدن لحظه و یا ساعت سرنگونی! پس باید منتظر ماند! ”
      پس از این نشست و جمع بندی ، تمامی  سازمان  کار ِ ارتش را عوض  کردند و حجم فشرده ای از آموزشهای تکراری را وارد دستور کار ارتش نمودند . رسیدن خاتمی به دور دوم ریاست جمهوری، حالا دیگر برای خیلی ها پیام خوبی نبود: انتظارو طولانی تر شدن استقرار در شرایط عراق بدون هیچ چشم اندازی! به عبارت دیگر، روشن شدن بن بست  استراتژیک  مجاهدین  برای همگان و یا هر آن کس که تا آن روز  شک و ابهام و یا امیدی  در این زمینه داشت.

      پس از آن نشست سیاسی که سه روز ادامه داشت، همه به قرارگاهها و سر کارهای جاری مان بازگشتیم. هنوز استارت  آموزشها  را نزده بودند  که حدود یک ماه بعد  و به یک باره مجددآ  اعلام شد که  باید برای نشست مهمی برویم. قاعدتآ کسی انتظار نداشت که به این زودی نشست دیگری در کار باشد . طولی نکشید که سوالات و ابهاماتی که در ذهنها بود روشن شد. این بار یک رشته  نشستهای فشرده ی تشکیلاتی را شروع کردند که به مدت چهار ماه در تمامی  تشکیلات  مجاهدین  جریان داشت . نشستهای  سنگینی  که  در خلال آن  دلایل شروع یا علم کردن چنین داستانهایی مشخص شد: ” نشستهای طعمه”.
        بخش قابل توجهی از نیروها اظهار خستگی کرده و خیز رفتن برداشته بودند. از تعداد و آمار دقیق آنها کسی خبر نداشت اما  قابل توجه  بود. به طوری که مسئولین بالای سازمان آژیر خطر را به صدا درآوردند و به دنبال راه حل  یا چاره ای بودند  که به نشستهای  طعمه رسیدیم . در خلال همین نشستها بود که ماجرای فرارهای متعددی فاش شد و یا دیگرانی که فکر فرار در سرشان بود و بسیاری مسائل دیگر که نیروها را وادار به فکر کرده بود.

ادامه دارد
اسماعیل هوشیار
 www.tipf.info