انگار که من وجود نداشتم – مصاحبه با ندا سلطانی

ندا سلطانی :انگار که من وجود نداشتم – مصاحبه با ندا سلطانی ، تاگس سایتونگ ، سیزدهم نوامبر  ، ترجمه ن. هدایت

.از افرادی که مرا بازجویی کردند نمیشود  چیزدیگری ا نتظار داشت ، اینها با همه اینطوری هستند. اما مدیای غرب اول از من استفاده کردند وبعد مرا به بیرون پرت کردند  مانند یک دستمال کهنه .من  چیزدیگری نمیخواستم جز اینکه  که دیگر عکس مرا نشان ندهند . اما این برای آنها مهم نبود . و آنها همچنان مدعی بودند که من مرده ام 

 آنها ندا وعکس مرا در کنار یکدیگر نشان میدادند .انگار که با یکدیگر در رقابت باشیم . انگار طوری بود که رسانه ها نمیخواستند قبول کنند که یک عکس اشتباهی نشان داده میشود .من به بسیاری نوشتم اما کسی عکس العمل نشان نمیداد

 

 

تاگس سایتونگ : خانم سلطانی ،چه  نامی در پاسپورت شما نوشته شده است ؟

ندا سلطانی :زهرا. این نام کوچک من است ، که پدر و مادر من هنگام تولد به من داده اند.

س-شما اصلا ندا نام ندارید؟

ندا سلطانی : چرا ، من اسمم ندا میباشد ، اما نه در پاسپورتم . من بلافاصله بعد از انقلاب اسلامی در ایران در سال هزار ونهصد وهفتاد ونه به دنیا آمدم .دولت در آنروزها اسم گذاری برروی نوباوگان را محدود میکرد . پدرومادرها بایستی که اسم نوازدگان خود را یک نام اسلامی بدهند ، چیزی که باعث شد که بسیاری از نسل من دارای دو نام بشوند . زهرا نام درپاسپورت من است ، اما من اسمم ندا میباشد. هرکسی مرا اینگونه صدا میکند، پدر ومادرم ، خواهر وبرادرم ، دوستان و دانشجویانم ، همه

س- در بیست ویکم ژوئن شما خبر در مرگ دانشجو نداآقا سلطانی در تظاهرات در تهران به هنگام “انقلاب سبز”در تلویزیون دیده اید وهمچنین صورتش را . حال شما چگونه بود ؟

ج- آنروز یکشنبه بود و من در منزل بسر میبردم . تلفن موبایل من پشت سر هم زنگ میزد.آیا من هنوز زنده ام ، آیا من واقعا زنده میباشم ؟این روی اعصاب میرفت .و برای همین من فهمیدم که من با این دختر خانم جوان عوضی گرفته میشوم که در یک روزقبل از آن در تظاهرات کشته شده است .من این گزارشها را در تلویزیونهای عربی و آمریکایی که مدیریتشان در خارج از کشور میبود میددیم . تلویزیون ایران یک برنامه آشپزی نشان میداد. اما در تمامی کانالهای تلویزیونی من دیده میشدم . عکس من  با ویدئو  صورت خونین ندا .و من بصورت مرتب نام خود را میشنیدم

س-ندا سلطانی؟

دقیقا. من این  را در ابتدا یک شوخی بد میدانستم،  وبعد فکر میکردم که  یک اشتباه بزرگ از طرف خبرنگار ان است  که حتما تصحیح خواهد شد ، زمانیکه خانواده  ندا تصاویر او را بدهند .و فکر کردم بعداز چند روزی این خواب وحشتناک رفع میشود.

س- اما طور دیگری شد؟

ج- آنها ندا وعکس مرا در کنار یکدیگر نشان میدادند .انگار که با یکدیگر در رقابت باشیم . انگار طوری بود که رسانه ها نمیخواستند قبول کنند که یک عکس اشتباهی نشان داده میشود .من به بسیاری نوشتم اما کسی عکس العمل نشان نمیداد

س-هیچکس به شما جوا ب نمیداد؟

ج-نه . انگار که من وجود خارجی ندارم . تصویر مرا هنوز مورد استفاده قرار میدهد و همچنان نام مرا میگویند. من حتی بعدها به ویکیپدیا نوشتم ، که من اشتباهی گرفته شدم ، که در موقعیت من چیزی عوض نمیشود اگر آنها عکس مرا همچنان استفاده کنند ، جواب فوری دادند ، معذرت خواهی کردند و نوشته را تصحیح کردند .به عنوان اولین سازمان ابدا. من بسیار متشکر بودم.

او به انگلیسی سلیس  میگوید:

„I really appreciated that“,

انگلیسی ندا سلطانی سلیس است و بسیار روشن بطوری که یک شخص میتواند این گونه انگلیسی صحبت کند ،مثل اینکه در یک کشور انگلیسی زبان زندگی میکرده است و لهجه آنها را داشته باشد. شاید هم بخاطر همین ساکت وبا فاصله به نظر میاید .انگلیسی او در اثر کتاب خواندن ، دانشگاه و سی ان ان است . ندا سلطانی تا قبل از آن هرگز در یک کشور غربی نبوده است .او حتی به این فکر نکرده بود که در آینده نزدیک به انجا سفر کند.

س- این رسانه ها تصویر شما را از کجا داشتند؟

ج- در ویدئو در یوتوبی از مرگ ندا میشد شنید که یک نفر نام او را صدا میکرد بطور مکرر . ویک نفری در اینترنت  جستجو کرده و درفیس بوک به مشخصات من برمیخورد و این را میفرستد . و این چنین این عکس بدور دنیا رفت.و این را خبرنگاران استفاده کردند.

س-آیا بلافاصله کاری انجام دادید که دیگر به تصویرتان شبیه نباشید؟

ج- من موهایم را سیاه کرد م. من در  آنزمان موهایم نیمه بلوند بود آنچه که البته در  عکس بخوبی نمیشد دید و یک چادر سیاه به سر کردم و بدون عینک آفتابی به درخانه نمیرفتم ، حتی هنگامی که تاریک میشد.

س- بایستی به چه  کسانی میباوراندید  که هنوز زنده میباشد؟

ج- واقعا به همه . تقریبا به هر کس که شماره تلفن مرا داشت ، به من تلفن میکرد. دانشجویانم در مقابل دفترم در دانشکده ازدحام کرده بودند و میخواستند بدانند که چه اتفاقی افتاده است. مسئولین دانشکده به آنها میگفتند که من حالم خوب است. به او اعتماد نمیکردند . دانشجویان میخواستند مرا ببینند.

س- چه موقعی تصمیم گرفتید که ایران را ترک کنید؟

ج- در اول ژوئیه سال قبل ، یک هفته ونیم بعد از این حادثه در دوم ژوئن من رفتم

س-چرا؟

من مدت زیادی صبر کرد . من بسیار ساده اندیش بودم ، من با یستی این را اعتراف کنم . بسیاری به من میگفتند: چند روزی دیگر صبر کن ، این مساله روشن میشود و دوباره همه چیزدرست میشود! من این را نمیخواستم قبول کنم ، که در این زمان تمامی زندگی من از هم میپاشد .تنها یک زوج دوست ، که از من مسن تر بودند ، اوضاع را بطور واقعی تر میددیند.

س-شما از نظر سیاسی فعال شدید ؟

ج-نه

س- اما صورت شما به صورت سمبل مقاومت در امده بود .چه اتفاقی میتوانست برای شما در ایران بیفتد؟شکنجه ؟زندان ؟اعدام؟

ج-در روز دوم ژوئیه من میبایستی در روز سفر مینوشتم که رسانه های غرب از من سو استفاد ه کرده اند تا علیه دولت ایران فتنه بپا کنند. و مرگ این دانشجوی بی نوا حقیقت ندارد. من این را نمیخواستم. ومن نمیخواستم دروغ بگویم . و نمیخواستم که به بازی توپ  دولت تبدیل بشوم .من تنها یک شانس داشتم که هرچه را میداشتم قربانی کنم و زندگی ام را بگذارم .

///در اینجا تند تر از قبل صحبت میکند و خونسردی اش دیگر وجود ندارد. و عینک سیاه خود را دوباره استفاده نکرد ، هرچند که افتاب بیرون زده بود و توی چشماش افتاد  ه بود . ندا سلطانی یک دستمال ا ز کیفش در میاورد و بهم دیگر چروک میکند . و اشکهایش جاری میشود.////

من شکر میکنم که شانس دیگری بدست آ ورده ام ، که زنده میباشم که در امنیت میباشم . اما این سخت است . این یک مبارزه از ابتدا میباشد.من شغل رویایی خودم را داشتم . از زمانی که من سیزده ساله بودم ، میخواستم معلم بشوم. من به سختی برای این کار کردم و یک شغل به عنوان ادبیات انگلیسی در دانشگاه بدست آ وردم . من به خود افتخار میکردم ، چون من واقعا یک مقداری جوان برای چنین شغلی بودم . من درامد خوبی داشتم ، دوستانم را داشتم ، خانواده ام را داشتم ، یک رابطه تنگاتنگ با مادرم . من همه چیز داشتم . اکنون هیچ چیز ندارم.

س-شما میبایستی که خانواده ، دوستان ، محیط پیرامون خود ، کار خود  را بایستی میگذاشتید ، چه چیزی برایتان باقی مانده است؟

ج-امید ، شاید.

س- امید به اینکه دوباره به زندگی خود برگردید؟

ج-اگر اوضاع سیاسی در ایران تغییر کند ، شاید بتوانم برگردم . اما چه زمانی بایستی این باشد؟اما علت مشگلات من ایران نیست . رژیم میخواست که از خود دفاع کند ، بعد از انکه این همه رنج وعذاب ایجا د  کرد و تلاش میکرد که از من استفاده کند .از افرادی که مرا بازجویی کردند نمیشود  چیزدیگری ا نتظار داشت ، اینها با همه اینطوری هستند. اما مدیای غرب اول از من استفاده کردند وبعد مرا به بیرون پرت کردند  مانند یک دستمال کهنه .من  چیزدیگری نمیخواستم جز اینکه  که دیگر عکس مرا نشان ندهند . اما این برای آنها مهم نبود . و آنها همچنان مدعی بودند که من مرده ام .

س- شما سوظن پیدا کردید

ج- بله . من لبخند میزنم ، حرف میزنم ، سلام  میکنم ، چطوری ، من دوستانه برخورد میکنم . این تنها یک ماسک است .قبل از این که با تراموا به نزد شما بیایم ، برروی نوشته ای بردیوار خواندم “تنها علیه همه ” این دقیقا احساسی است که من بعضی مواقع دارم .

س.- شما با وجود این با خبرنگاران صحبت میکنید

ج- بایستی که بدانند که برای من چه اتفاقی افتاده است و چه اتفاقی میافتد زمانی که رسانه بدون مسئولیت بدون هیچ عنایتی رفتار میکنند چون تنها یک دا ستان قشنگ میخواهند  .. بعضی مواقع در درونم یک ا حساس بسیار بسیار تاریک دارم .اما من با انسانهای بسیار خوبی برخورد کردم که به من کمک میکنند و نگران من میباشند. این ها کمتر میباشند ، اما این ها دوستانی هستند. اگر حالم خوب باشد در این مورد خوشحال میشوم . به یک نفر اعتماد کردن بسیار مهم است . این باعث اعتماد به نفس من میشود و باعث افتخار من میشود که من هنوز میتوانم .

س- در زندگی شما همه چیز دوباره از ابتدا قرار داده شده است

س-حتی اگر من درهم شکسته شده باشم ، این احساس را دارم که درهای زیادی برروی من باز است . تنها بستگی به من دارد که ا ز میان این درها بگذرم . من ده ساله گذشته زندگی ام را از دست نداده ام ، بلکه تحصیل کردم ، یک زبان خارجی را بخوبی یاد گرفتم و اینها همه بی نتیجه نبوده است . مغزم به کارکردن عادت دارد. برای همین به این باور دارم که من در زندگی دوم خود هم به چیزهایی خواهم رسید.

س- ا زچه درهایی میخواهید بروید؟

ج- من میخواهم همچنان دکتری خود را بنویسم . فمنیسم در ادبیات انگلیسی . یا اینکه به عنوان ا ستاد دانشگاه کار کنم.من دوباره میخواهم یک انسان خوش بین شوم که بدرد میخورد و به اجتماع خدمت میکند بدین شکل که زندگی میکند. من همچنین دلم میخواهد به انسانهایی کمک کنم که به من کمک کردند.

س- این طور به نظر میرسد که میخواهید از نظر سیاسی فعال شوید؟

ج- من نمیخواهم برای شما بازی کنم . مطمئنا زندگی من آنگونه ای که هم اکنون هست یک اشتباه در سیستم بوده است .ویک اشتباه خبرنگاران . اما من نمیخواهم که بدور خود افسانه سازی کنم و بگویم که من یک گذشته سیاسی جالبی دارم  و به عنوان یک قهرمان کشورم را بایستی ترک میکردم. این را بقیه البته ا نجام میدهند. من اینطوری نیستم . من سیاست را دوست ندارم . من اتفاقات را دنبال میکنم و علاقه به آن دارم . اما فکر میکنم که من به اندازه کافی اطلاعات ندارم که از نظر سیاسی چیزی را تغییر دهم.

   

س-شما در ابتدا گفتید که در پاسپورت خود زهرا نام دارید .آیا به خاطر این اشتباهی که شده است به این فکر میکنید که از نام زهرا استفاده کنید؟

ج- نه ، برعکس . من میل دارم که اسم واقعی ام را در پاسپورتم بنویسم . اسم من ندا میباشد.

س- میشود شما را هنوز در فیس بوک پیدا کرد ؟

ج- فقط کسانی که با من دوست هستند میتوانند مشخصات مرا ببینند. اما مشخصاتم را در فیس بوک پاک کنم ، یعنی تسلیم شدن . فیس بوک و تمامی دیگر شبکه های اجتماعی همه چیز هستند جز حافظ اطلاعات ، اما آنها در مورد موقعیت من گناهی ندارند، هرچند بسیاری این ادعا را میکنند. من خوشحال هستم که این را بعضی مواقع استفاده میتوانم بکنم که بتوانم حرفهایم را بزنم . نمیشود که از دنیا بود.

س-بجای تصویرتان تنها یک نقاشی ظریف وجود دارد که بر روی ان یک پله شیب دار وجود دارد ، نصف راه به سوی بالا و  پا یین .برای من این طوری است که به پایین نگاه نمیکند ، بلکه به بالا. اما شما عکس را از صفحه حذف نکردید ، که باعث این اشتباه شده است .

ج- این عکس یک مدرکی است برای این که من میباشم . من این را در هفتم ژوئن دوهزار ونه در فیس بوک ذخیره کردم یعنی قبل از انتخابات د رایران . این عکس من است.

س- شما هنوز همان ساک پشتی را همراه دارید که از ایران با آن فرار کرده اید . این بویژه بزرگ نیست .اما این تنها بار شما بود .شما میدانستید که مدت زیادی باز نخواهید گشت . چه چیزی در کوله پشتی خود گذاشتید؟

ج-من وقت زیادی نداشتم که در این مورد فکر کن. من تنها ساک دستی کوجکم را و کوله پشتی ام را برداشتم . این مثل یک دوست قدیمی خوب است .چند تا تی شرت ، جوراب و حوله برداشتم . و لپ تاپ

س- اما با لپ تاپ خود توانستید حد اقل چیزهای شخصی خودتان را با خودتان ببرید.عکس ، موزیک

ج- نه ، من این را تازه  خریده بودم و وقتی نداشتم که برروی آن چیزی ذخیره کنم.

س- برای چه چیزی دلتان از همه بیشتر تنگ شده است

ج. من حتی سوپر مارکت را برایش دلتنگ میشوم .من برای وطنم دلتنگی بدی دارم. من سعی میکنم که به این بی اعتنایی کنم . اما بعضی موقع ها قطعه قطعه به صورت یک برج درمیاید ، وبعد از من به خارج درهم میشکند. من تنها میتوانم منتظر بمانم، تا بعد ا زچندروی ویا چند هتفه مرا راحت بگذارد.

س- ایا با پدرومادرخود تماس دارید؟

ج-بعضی مواقع از یکدیگر خبر پیدا میکنیم در جاهای متفاوت . من نمیخواهم که مستقیم به آنها تلفن بزنم که باعث بشود که به خطر بیافتند. در ژوئیه من تولد دارم ، در آنروز چند روزی با مادرم صحبت کردم . او میداند که حالم خوب است.

س- بادوستانتان مکاتبه دارید؟

ج-نه ، من در فیس بوک صفحاتشان را میبینم ، که چکار میکنند ، یا اکنون کجا هستند . من از فیس بوک به عنوان یک نوع عصا در زندگی روزانه ام استفاده میکنم

س-چطوری واقعا توانستید که از کشورخارج شوید؟

ج-بوسیله یک واسطه من به یک مامور امنیتی در فردگان تهران باج دادم که مرا لو ندهد. .

س-چقدر شما پرداخت کردید؟

ج- تقریبا یازده هزار یورو . تمامی پس اندازم . در این لحظه هیچ چیز ندارم بجز پولی که به  عنوان پناهنده رسمی میگیرم . در ژانویه دوره اننتگراسیون خود را به اتمام میرسانم ، بعد بدنبال یک کار میگردم . دلم میخواهد بیش از همه به عنوان معلم یا استاد دانشگاه کار کنم .برای همین بایستی که زبان وفرهنگ اینجارا بخوبی یاد بگیرم و بشناسم .

س-چر اتصمیم گرفتید به آلمان بیایید؟

ج- این بیشتر یک اتفاق بود . من تنها ویزا برای کشورهای شنگن داشتم ، وگرنه شاید به کشور دیگری میرفتم که در آن انگلیسی صحبت میشد. من ولی در اینجا هم یک  نفری را میشناختم یک پسر عمویی دارم که در بوخوم زندگی میکند. در نزد او همسرش برای مدتی توانستم زندگی کنم ، تا اینکه تقاضای پناهندگی کردم و به خانه پناهندگان در نزدیکی فرانکفورت فرستاد شدم.

س- به یاد دارید که کی برای اولین بار آلمانی شنیده اید ؟

ج- بایستی که در فرودگاه فرانکفورت بوده باشد . این زبان برای من سروصداهایی بود که یک یک کلمات آنرا بفهمم .در این بین یک دوره اموزشی زبان را گذرانده ام و آلمانی را بخوبی میفهمم ، اما نمیتوانم بخوبی  صحبت کنم.

س-یک لغت محبوب دارید ؟

ج- بله البته

س-یک لغت مودبانه

یک لغت سخت. من لغات سخت را دوست دارم . یک نوع بازی برای من است ، این باعث شادی من میشود که چنین لغاتی را تمرین کنم ، نوع بیانش برای من تقریبا غیر ممکن است. مانند سلبست فرشتندلیش .

این بسیار خوب به نظر میرسد طوری که شما بیان میکنید .

متشکرم

چند توضیح در باره این مصاحبه : ن. هدایت

در ترجمه این مصاحبه چند تناقض به ذهن من رسید:خانم ندا میفرمایند که بهیچ روی در جهت ترک کشور نبوده اند ولی در عرض یک هفته ونیم بعد از  حادثه که مدتی هم صبر کرده بودند به یاد ترک کشور میافتند و در عین حال ویزا هم در جیب دارند حال اگر از یازده هزار یرو هم برای دادن باج به نیروی امنیتی بگذریم اینهم به مامور  امنیتی در فرودگاه تهران و دا شتن یک پسر عمو در بوخوم آلمان؟. سوالی که مطرح است چگونه شخصی که هرگز در فکر ترک کشور نبوده است به این راحتی ویزا تهیه میکند یا داشته است این هم از

نوع شنگل آن و نکته دیگر این است که ایشان بهیچ روی نمیخواهند سیاسی باشند ولی از حق پناهندگی سیاسی بطور کامل ا ستفاده میکنند؟البته صداقت ایشان خوب است و مانند بعضی دهان گشادی نمیکنند وبعد هم افسانه سازی نمیکنند ولی ایشان در عین حال البته چشم به درهایی دارند که باید دید که این درها به کدام سو باز میشود . امید است که به رادیو اسرائیل  و امریکا باز نشود. بهرروی ظاهرا ایشان حاضر به تغییر نام هم نیست البته حق هرکسی است ولی کسی که میخواهد خودش را راحت کند و اعصابش خرد شده است به یک باره مبارز میشود ! و میخواهد حتما نام ندا را داشته باشد و عکس ش هم همچنان در فیس بوک باشد ؟من فکر کنم اگر کسی اعصابش چنان خرد است که در ابتدای مصاحبه میگوید . دقیقا برعکس کار انجام میدهد تا حد اقل راحتی خود را داشته باشد.

 ولی خوب شاید فعلا بد نباشد .؟که اسم ایشان ندا هست . همانطور که برای ماکان بد نبود که یک روزی نامزد ندا بوده است و همانطور که که برای دکان داران سیاسی دیگر هم بد نیست که از یک قربانی رِژیم یک قهرمان میسازند و پایش سینه میزنند و اشک تمساح میریزند از رئیس جمهور ا مریکا تا نتانیاهو تا سبزهای رنگارنگ از حسینی تا سبز های دیگر